1402/02/31
بسم الله الرحمن الرحیم
دلالت آیات/شروط قاضی /فقه القضا
موضوع: فقه القضا/شروط قاضی /دلالت آیات
بسم الله الرحمن الرحیم
»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«
تبیین کلی دلالت آیات قرآن بر شرط عقل در قاضی
پیرامون اشتراط عقل در قاضی گمارده و خودایستا گفتگو می کردیم. پس از نمونش و اشاره کوتاه به مفهوم عقل و دلالت سرشت و خرد بر بایستگی عقل در قاضی منصوب، حال می رویم به سراغ آیات و روایات. باید دانست که فرنود های قرآنی و روایی به روشنی از این نهاده و موضوع سخن نگفته اند. این که بپنداریم در قرآن کریم همه شروط قاضی، آشکارا و با همان چیدمانی که بیان کردیم آمده است، پندار نابجایی است. در قرآن و روایات پاره ای از این صفات به روشنی آمده اند و برخی دیگر را هم با دلالت های دیگر می توانیم دریابیم. یعنی همه این صفات از قرآن کریم به دلالت مطابقی به دست نمی آیند. بیست گونه دلالتی که ما در جستار مفاهیم شمردیم برای همین بود که ما از روشهایی جز دلالت مطابقی هم برای دریافت بازجست ها و پرسمان ها بهره ببریم. پیرامون اشتراط عقل برای قاضی هم شاید ما آیه ای که به گونه مطابقی بر این شرط دلالت کند نیابیم هرچند با کاوش های زبان شناختی برخی از آیات را بر این نهاده همسازی و تطبیق می دهیم. برآیند اینکه افزون بر دلالت مطابقی، نص، ظهور و لحن الخطاب قرآن، ما از دلالت های دومین و پیرو هم باید بهره ببریم. مانند دلالت التزامیة یا تضمنیة که البته برخی تضمنیه را هم زیر شاخه التزامیة می دانند. یعنی می گویند ما به اتکاء ملازمه ای که میان جزء و کل هست این دلالت تضمنی را در می یابیم. یا دلالت فحواییة که همان اولویت و مفهوم موافق است. یا دلالت مفهومیة که همان مفهوم مخالف است. در قرآن کریم زبانزد ها و اصطلاحات فراوانی هست که کم و بیش در پیوند با عقل هستند. ده ها کلمه و ده ها مادة لفظی در قرآن هست که همه از جنس خرد و خردورزی هستند. ولی هر کدام با سویه ای و خصوصیتی در قلمرو عقل به کار می روند. مرحوم علامه طباطبایی در المیزان می فرمایند که نزدیک به سیصد آیه در قرآن در پیوند با عقل آمده است. چیزی در همین اندازه هم از مادة حکمت در قرآن آمده است. درباره دیگر کلمات و مفاهیم وابسته نیز آیات فراوانی در قرآن هست. آشکار می شود که قرآن کریم دلبندی ویژه ای به امر عقل دارد.
اساساً در امور ارجمند و گرانمایه پای عقل در میان است. درباره شؤون کرامندی مانند ولایت أمر از اساس صفت عقل شرط است درباره دیگر شؤون ولائی مانند ولایت قضائیة هم همین گونه است. در دیگر جایگاه های پرارج هم همینگونه است. در امور وابسته به داد و ستد و هر بهره بردنی هم پای عقل در میان است. خداوند در برخی از آیات قرآن به اشتراط و ارجمندی عقل و پیوند عقل و دین، عقل و ایمان و عقل و نیکبختی این جهانی و آن جهانی اشاره می فرماید و ما این بازجُست ها را که کنار هم می نهیم اشتراط عقل در ولایت قضایی بی چون و چرا پذیرفته شده به نگر می آید.
»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«
لفظ «أشُد» در آیات قرآن اشاره به شرط عقل دارد
پیرامون عمر انسان قرآن کریم مراحلی را بیان می کند. یکی از این مراتب مرتبة «أشُد» است. این واژه به معنی مرحله نیرومندی انسان است و به اعتبار اطلاق می تواند هم به معنی نیرومندی و شدت در جسم باشد و هم به معنی توان و شدت در عقل و خرد باشد و هم می تواند به دیگر سویه های انسان اشاره داشته باشد. برای نمونه به رسیدن به مرحله بالندگی و کمال عاطفی اشاره داشته باشد. خداوند در قرآن کریم می فرماید:
﴿ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخًا ۚ﴾
در آغاز که زاده می شوید نوزاد هستید. سپس به مرحله «أشُد» می رسید. که بالاترین جایگاه عقلی، جسمی، عاطفی، تجربی و مهارتی است. سپس به مرحله کهنسالی می رسید. آیه نمی فرماید که مرحله رسیدن به «أشُد» در چه سنی است. از این روی در تفاسیر درباره سن «أشُد» کشمکش هست. همانگونه که در علوم گوناگون مانند روانشناسی و علوم تربیتی هم پیرامون سن بالندگی و بلوغ عقلی ستیز هست. خداوند در قرآن می فرماید:
﴿وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَانًا ۖ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَوَضَعَتْهُ كُرْهًا ۖ وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا ۚ حَتَّىٰ إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي ۖ إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَإِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ ﴾
یعنی به انسان سفارش کردیم که به پدر و مادر خود نیکی کن. به ویژه مادر که با سختی او را بارداری نموده و با سختی او را به دنیا آورده است و دوره ای سی ماهه ای را از آغاز بارداری تا بازگرفتن از شیر سپری کرده است تا به سن «أشُد» و سپس به مرحله چهل سالگی یعنی پختگی رسیده است. در این مرحله می گوید خدایا مرا یاری کن تا نیکی هایی که به من و پدر و مادرم نموده ای را سپاسگزار باشم و کار نیک انجام دهم آنگونه که مایه خرسندی و رضامندی تو باشد و دودمان مرا نیز از نیکوکاران قرار ده. با جمع میان این دو آیه که در یکی، مرحله «أشُد» میان کودکی و سالخوردگی است و در دیگری مرحله «أشُد» میان کودکی و چهل سالگی است شاید بتوان مرحله «أشُد» را کم و بیش سن بیست سالگی قلمداد کرد. ولی رویهم رفته شاید نتوان سن روشنی را برای آن نشان داد یعنی در جسم و عقل و عواطف گوناگون باشد و همچنین در افراد گوناگون هم به حسب آمادگی نهادی و انفسی ناهمسان باشد. در خصوص مال یتیم خداوند می فرماید:
﴿وَلَا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّىٰ يَبْلُغَ أَشُدَّهُ ۖ﴾
به مال یتیم «بالتی هی أحسن» یعنی به بهترین گونه دست بیازید و تا هنگامی که یتیم به سن «أشُد» برسد یعنی هم از نگر خرد به بالندگی برسد و هم از نگر جسمی بتواند اموال خود را از دست درازی دیگران نگهداری کند و بتواند دارایی خود را به درستی به کار بندد یا آنها را افزایش دهد از آنها نگهداری کنید. در جای دیگری از قرآن کریم قصه حضرت خضر و حضرت موسی هست که این دو پیامبر الهی به دهی رسیدند و گرسنه و خسته بودند و درخواست آب و خوراک کردند و کسی آنها را یاری نکرد. سپس هنگام بیرون شدن دیواری در آنجا بود نیمه ویرانه که در حال فروریختن بود حضرت خضر شروع کرد به بازسازی آن دیوار حضرت موسی گفت اینها که ما را یاری نکردند ای کاش در برابر بازسازی این دیوار از آنها چیزی درخواست می کردیم. خضر گفت زیر این دیوار گنجی است از آن کودکان مردی درستکار و خداوند اراده فرموده است که با بازسازی این دیوار این گنج برای آنها نگاهداشته بماند تا هنگامی که به مرحله «أشُد» برسند به دست آنها برسد. خداوند می فرماید:
﴿وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنْزَهُمَا رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ ۚ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ۚ ذَٰلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْرًا﴾
خضر می گوید من ابزار خدا بودم و این بخشایش الهی به به این دو طفل و پدر نیکوکار آنها بود
»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«
دلالت آیات فوق بر اشتراط عقل در قاضی از نوع دلالت فحوی است
در دست یازیدن به آیات بالا برای استوانش شرط عقل در قاضی می توانیم از دلیل فحوی هم بهره ببریم که اگر بنا است مال یک یتیم را هنگامی به او بپردازند که او از نگر عقلی و جسمی به سن «أشُد» رسیده باشد آیا در جایگاهی دشوار و گرانسنگ مانند ولایت قضاء که جان و آبرو و حقوق و دارایی مردم در کف قاضی است آیا برای قاضی عقل بایستگی ندارد و نباید از این دهش و بخشش الهی برخوردار باشد تا سرنوشت مردم به او سپرده شود؟ قاضی که اگر حکم کند دارایی کسی گرفته می شود، حد بر او جاری می شود، و حتی در دارایی های انبوه بیت المال دست او باز است. آیا می شود در او عقل را شرط ندانیم؟ بلکه به طریق اولی باید عقل را در چنین کسی شرط کنیم . خداوند در جای دیگری می فرماید:
﴿وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَامًا وَارْزُقُوهُمْ فِيهَا وَاكْسُوهُمْ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفًا﴾
گفتیم که عقل از سویی در برابر سَفَه است و از سویی در برابر جنون. سَفَه بی عقلی و جنون نیست. شخص سفیه اندک عقلی دارد ولی عقلش سست است و از عقل نیرومندی برخوردار نیست. شاید بتوان گفت که «أشُد» یک مرحله بالائی از عقل است و گرنه کودک ممیز هم دارای اندازه ای از عقل است از این رو رویهم رفته چیزی فراتر از عقل عادی برای قاضی بایسته است و گرنه سفیه، بی عقل و دیوانه نیست ولی عقلش کم است.
«أشُد» یک مرحله قوت و شدت از عقل است در این آیه نیاز نیست که ما به دلیل فحوی دست بیازیم چرا که همه می دانند که دارایی همگانی را در یک کشور نباید به کسی سپرد که از عقل رشید برخوردار نیست. یکی از شروطی که پس از عقل پیش می کشند شرط رشد است که آیا رشد هم شرط است یا خیر؟ به نگر می رسد که در جایگاه های بلند، افزون بر عقل رشد هم بایسته است. در جایگاه های والا نه تنها عقل شرط است بلکه خردمندترین عقلاء باید این جایگاه ها را عهده دار شوند. آیه بالا شرط عقل را به روشنی بیان می کند و فراگیر هم هست یعنی همه جایگاه های پر ارج را در بر می گیرد.
»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«
خداوند عقل را در انبیاء شرط کرده است
خداوند متعال حتی در پیامبران هم سربسته و با گوشه چشم رسیدن به «أشُد» را شرط می کند. خداوند درباره حضرت یوسف فرموده است که :
﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا ۚ وَكَذَٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾
هنگامی که حضرت یوسف به حد «أشُد» رسید به او حکم و علم را دادیم. همچنین خداوند درباره حضرت موسی می فرماید :
﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَىٰ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا ۚ وَكَذَٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾
هنگامی که موسی به حد «أشُد» رسید به او حکمت و علم دادیم .
مراد از اعمی و بصیر و بیان جدایی میان آنها در قرآن هم نشان از عقل دارد. اینکه برابر نیستند
﴿قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمَىٰ وَالْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُمَاتُ وَالنُّورُ ۗ﴾
یا در جای دیگری می فرماید:
﴿قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ ۗ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ﴾
که علم به معنای عقل هم هست.
﴿أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَىٰ ۖ فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾
آیا کسی که خود نیاز به رهنمود دیگران دارد شایستگی دارد که دیگران از او پیروی کنند ؟ قاضی هنگامی که حکم می کند دیگران باید از او پیروی و فرمانبری کنند و به امر او گردن نهند و بپذیرند و نباید سرپیچی کنند. بلکه کسی که خود به راه راست رهنمون شده و از دانایی و جایگاه «أشُد» برخوردار است سزاوار آن است که مردم از او پیروی کنند. در جای دیگری از قرآن از دوزخیان پرسش می شود چه شد که شما اهل دوزخ شدید آنها پاسخ می دهند که :
﴿وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾
در این آیه عقل در کنار سمع یعنی دین و نقل آمده است. همانگونه که اگر به سمع و نقل که همان وحی هستند نپردازیم دوزخی می شویم به عقل هم اگر روی نکنیم دوزخی خواهیم شد. رویهم رفته هنگامی که به انبوهی از آیات در کنار هم نگاه می شود هیچ درنگی نمی ماند که ما باید عقل را در عهده داری جایگاه قضا شرط کنیم.
و صلی الله علی محمد وآله الطیبین الطاهرین