« فهرست دروس
درس فقه استاد علی‌اکبر رشاد

1401/08/17

بسم الله الرحمن الرحیم

روایت سلیمان بن خالد/شروط قاضی /فقه القضا

 

موضوع: فقه القضا/شروط قاضی /روایت سلیمان بن خالد

 

»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«

بررسی یک اختلاف نقل در روایت سلیمان بن خالد

 

عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: اِتَّقُوا اَلْحُكُومَةَ فَإِنَّ اَلْحُكُومَةَ إِنَّمَا هِيَ لِلْإِمَامِ اَلْعَالِمِ بِالْقَضَاءِ اَلْعَادِلِ فِي اَلْمُسْلِمِينَ لِنَبِيٍّ أَوْ وَصِيِّ نَبِيٍّ

 

حضرت می فرمایند سرپرست حکومت نشوید بلکه از اساس به امر حکومت درنیاید چرا که هر کسی حق درآمدن به فرآیند فرمانروایی را ندارد. افراد ویژه ای و با شرایط خاصی حق دارند که در حکومت ورود کنند.

إِنَّمَا هِيَ لِلْإِمَامِ اَلْعَالِمِ بِالْقَضَاءِ اَلْعَادِلِ فِي اَلْمُسْلِمِينَ

نمونه سرآمد چنین کسی نَبِيٍّ و وَصِيِّ او است. تنها این دو نفر وصف عالم بالقضاء و عادل فی المسلمین را دارا هستند. این روایت دو گونه بازگو شده است. در یک بازگفت آمده است «لِنَبِيٍّ» و در بازگفت دیگر آمده است «کنَبِيٍّ». در بازگفت نخست از روایت اختصاص برداشت می شود. چرا که لام اختصاص دلالت می کند بر اینکه فرمانروایی ویژه نبی و وصی او است. ولی اگر روایت را «کنَبِيٍّ» بخوانیم که برخی اینگونه خوانده اند دیگر بیان اختصاص نمی کند و از باب آوردن نمونه و بیان مصداق است. به نگره ما «کنَبِيٍّ» برتری دارد. چرا که عبارت «کنَبِيٍّ» فرمانروایی را منحصر در معصوم نمی کند ولی عبارت «لِنَبِيٍّ» می گوید که این جایگاه تنها از آن معصوم است و غیر معصوم را نمی رسد که فرمانروایی کند. در این صورت تنها در یک دوره مرزبسته ای که نبی و وصی او حضور دارند اسلام می تواند فرمانروایی کند و پس از آن دیگر اسلام نمی تواند حکومتی داشته باشد. از آن پس در درازای هزاران سال مسلمین حتی اگر اکثریت باشند باید پیرو حکومت کفار یا ستمگران باشند. در این صورت تنها یک دوره محدود و مرزبسته ای در تاریخ، حکومت الهی تشکیل خواهد شد. ‌ مخصوصا که انبیا هم با اینکه شأنیت حکومت داشتند و منصوب و منصوص از سوی پروردگار بودند و مدعی حکومت هم بودند ولی بیشتر ایشان در تشکیل حکومت کامیاب نشدند. تنها حضرت داوود و حضرت سلیمان و پیامبر اسلام در این امر کامیاب شدند. از این روی گفتن «لِنَبِيٍّ» تخصیص اکثر است و تخصیص أکثر ناروا است و از معصوم صادر نمی شود. اینکه بگوییم تشکیل حکومت الهی بایسته و واجب است مگر در نه هزار و نهصد سال از کل ده هزار سالی که از حضرت آدم علیه السلام تاکنون گذشته است را نمی شود پذیرفت. شاید کسی بگوید عبارت «لِنَبِيٍّ» درست است و فرمانروایی برای نبی و وصی به أصالت است و برای غیر آنها به نیابت.

ولی ما پاسخ می دهیم که اگر ما «لِنَبِيٍّ» را بپذیریم ظاهر حدیث این می شود که جز نبی و وصی کسی دانا به داوری و دادگر میان مسلمین نیست. همانگونه که مرحوم امام می فرمودند که اگر اجتهاد را مرزبسته کنید به اجتهاد بالفعل یعنی شرط کنید که ولی امر یا قاضی باید تمام ابواب فقه را بالفعل استنباط کرده باشند چنین کسی از صدر اسلام تاکنون نیامده است و در عمل چنین چیزی شدنی نیست. جواهر الکلام که پردامنه ترین متن فقهی ماست و همه فروع فقهی را فراگرفته است شالوده اش پنجاه و دو باب است. حال آنکه در ساختار پیشنهادی ما که با احتیاط هم آماده شده است ابواب فقهی به به صد و پنجاه باب رسیده اند. چه بسا در آینده ابواب بسیار دیگری هم افزوده شوند. قاضی همین که بالقوة شأنیت و شایستگی و ملکه استنباط را داشته باشد بسنده است. از این روی ما در اینجا نمی توانیم زیر بار این تفسیر از روایت برویم و فرمانروایی را مرزبسته و محدود کنیم در نبی و وصی .

 

»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«

 

تبیین روایت سلیمان بن خالد

 

نخست اینکه عبارت «اَلْعَالِمِ بِالْقَضَاءِ» که در روایت آمده است به این معنی نیست که حاکم تنها باید احکام قضاء را بداند و مجتهد در قضا باشد. اگر کسی در فقه القضاء مجتهد است ولی با فنون قضاوت آشنا نیست، چیرکی و مهارت انجام همان احکام را به عنوان قاضی القضاة ندارد چرا که ضلیع و متبحر در فنون قضا نیست. آیا می شود گفت چنین شخصی نمونه عنوان «اَلْعَالِمِ بِالْقَضَاءِ» است؟ چنین شخصی تنها العالم بفقه القضا است.

قاضی باید به روش های قضا، ساز و کارها و فرآیند کار قضایی آشنا باشد . همچنین باید به اخلاق و آداب قضا آشنا باشد و به آنها عمل کند. واژه علم فراتر از علوم شرعی است و علوم نظری و فنون عملی را نیز فرا می گیرد.

ریاست قوة قضائیة در نهاد خویش از شؤون ولائی است. گذشته از این قاضی القضاة از سویه دیگری هم شأن ولایی دارد چرا که رؤسای قوای سه گانه یاران و اعضاد ولایت کبری یعنی رهبری هستند و کار ایشان اداره شعوب ولایت کبری است. همه رؤسای قوی از جمله رئیس قوة قضائیة، یکی از شؤون ولی امر را از سوی او بر عهده دارند. هنگامی که بایسته است که ولی امر مجتهد، متضلع، متخلق، آداب دان، چیره دست، ماهر و حاذق باشد، کسانی که بخشی از این شؤون را اداره کنند یعنی رؤسای قوا هم باید اینگونه باشند. با گسترش این سنجه و ملاک ما می گوییم که رئیس قوة قضائیة هم همین صفات را باید دارا باشد. در روایت نخست امام می فرماید «اِتَّقُوا اَلْحُكُومَةَ» ولی در ادامة هنگامی که می فرمایند :

«إِنَّمَا هِيَ لِلْإِمَامِ اَلْعَالِمِ بِالْقَضَاءِ اَلْعَادِلِ فِي اَلْمُسْلِمِينَ»

روایت بیشتر رنگ و بوی قضایی پیدا می کند. سیاق روایت و این قرینه که فرمودند «اَلْعَالِمِ بِالْقَضَاءِ» نشان می دهد که منظور از «اَلْحُكُومَةَ» حکم قضایی دادن به عنوان قاضی است. حضرت می خواهند بفرمایند از برآمدن در حوزه قضا پرهیز کنید چرا که شایستگی یعنی علم و عدالت نیاز دارد. گرچه این شرائط در ولایت کبری یعنی رهبری هم هستند ولی این روایت در حال بیان شرائط قاضی است .

افزون بر اینکه ریاست قوة قضائیة خود یک جایگاه ولایی است همچنین از شقوق و شعب ولایت کبری نیز هست.

پس قاضی القضاة به هر دو جهت باید دارای این صفات باشد

 

»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«

 

بحث مهمی پیرامون سند روایات نهج البلاغة

 

روایت دوم روایتی از امیرالمومنین علیه السلام است که سید رضی رحمة الله علیه در نهج البلاغة آورده است. پیرامون سند روایات نهج البلاغة گفتگوهای فراوانی شده و کتب زیادی درباره مصادر آن روایات نوشته شده است واژگان نهج‌البلاغه از حیث سند دو دسته هستند. دسته ای از آنها در کتب دیگری هم آمده اند، سند دارند و سندشان هم شناخته شده است. این روایات بیشتر صحیحه یا موثقة هستند . ولی در پاره ای دیگر از روایات نهج البلاغة که شاید سند شایان نداشته باشند ما می توانیم به پاره ای از منابع و مصادر، و به برخی از بزرگان که اهل فن و موشکافی بوده اند و این روایات را گردآورده اند پشتگرم باشیم. برخی از بزرگان می فرمایند روایتی که در کافی آمده است اگر سند هم نداشت و مرسل بود ما باید به آن اعتماد کنیم. چرا که شیخ کلینی کسی نبوده است که روایات سست را در کتاب خویش درآورد و بنا هم نداشته است که مانند علامه مجلسی همه روایات منسوب به شیعة را گردآوری کند . علامه مجلسی در صدد این بوده است که جامع الأحادیث بنویسد. در زمانی که شیعه قدرتی به دست آورده بود ایشان تلاش کرد همه روایات را گردآوردی کند تا از میان نروند تا سپس درستی و توثیق و سستی آنها بررسی شود. اگر آن روایت مشهور حضرت حجت هم که فرموده اند: «الکافی کاف لشیعتنا» تایید شود پس حضرت حجت کتاب کافی را تأیید فرموده اند. یعنی محتوای این کتاب مورد تأیید حضرت بوده است. شیخ کلینی در عهد غیبت صغری کافی را گردآورده است. درست است که در آن دوران نواب اربعة نواب رسمی حضرت حجت بودند ولی شیخ کلینی هم بزرگترین فقیه و محدث و متکلم شیعة در آن روزگار بوده است. آیا شدنی نیست که شخصیتی مانند کلینی هم پیوند مستقیم یا غیر مستقیمی با حضرت داشته باشد. کما اینکه ارتباط با حضرت حجت را به برادر شیخ کلینی در همان دوران هم نسبت داده اند. شاید کتاب کافی به پیشگاه و نظر شریف حضرت حجت هم رسیده باشد. نمی خواهیم به ضرس قاطع بگوییم ولی دور از واقع نمی دانیم که این پیوند در میان بوده باشد. در کل بسیاری از بزرگان ما به کافی اعتماد می کنند. نهج البلاغة هم چنین است. ما از مؤلف تحف العقول شناخت دقیقی نداریم ولی آنقدر مطالب این کتاب موشکافانه و فنی است که بعد از هزار و اندی سال همچنان به عنوان یک منبع فاخر برای شیعه مانده است. سید رضی که با چند پشت نسبش به معصوم می رسد ، اهل ادب ، فقه و کلام است، برادر سید مرتضی نخستین کسی که اصول جامع شیعه را به یادگار گذاشته است، شاگرد شیخ مفید، استاد شیخ طوسی، آیا می شود بگوییم چنین کسی روایات سستی را در نهج البلاغة گرد آورده است؟ البته اگر ما بخواهیم برای استنباط یک فرع فقهی به روایتی که تنها در نهج البلاغة آمده و در جای دیگری سندش نیامده است اعتماد کنیم این بی احتیاطی است. ولی اگر فحوای روایتی که در نهج‌البلاغه آمده مورد تأیید دیگر روایات باشد می توان به روایت نهج البلاغة هم اعتماد کرد.

 

»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«

 

تبیین روایت امیرالمومنین علیه السلام در نهج‌البلاغه در بیان صفات حاکم

 

حضرت امیر در نهج البلاغة می فرمایند

أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَذَا الْأَمْرِ

أَقْوَاهُمْ عَلَيْهِ وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ فِيهِ

به حق آن حضرت دست درازی کردند و وصیت کردند که پس از هر کدام دیگری خلیفه شود و حضرت را تهدید نمودند. یکی از کلمات حضرت پیرامون غصب خلافت این روایت است که حضرت در آن استدلال می کنند. بارها حضرت فرموده بودند که من با نص پیامبر اکرم اسلام گمارده شده ام. شما در برابر نص و گماردن پیامبر اسلام رفته و با دیگری بیعت می کنید. حضرت می فرماید سزاوارترین شخص برای حکومت کسی است که در اجرای آن نیرومندتر و نسبت به امر خداوند داناتر باشد .

یعنی کسی سزاوارتر است که قادرتر و تواناتر باشد

گر چه حضرت امیر از نظر قدرت جسمی هم از همه نیرومند تر بودند و بطل جنگها بودند و در هشتاد جنگ پیروزی قطعی را ایشان رقم زدند. ولی در اینجا مراد حضرت توان جسمی نیست. منظور قدرت در اداره حکومت و همچنین أعلم بودن به أمر الهی در حکومت است. که همان مهارت و کاردان بودن است. همان ضلیع در امور بودن است. چیرگی در فهم و شناخت مسائل داشتن است

این اقوی بودن اقوی بودن علمی نیست چرا که آن را پس از این خواهد گفت. در اینجا منظور حضرت از اقوی بودن چیرگی در اداره امور است.

روایات دیگری هم هستند که به لزوم اتقان در عمل تأکید دارند و می توان به آنها دست یازید.

 

logo