< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سید کاظم مصطفوی

97/11/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تحقیق تکمیلی درباره قیام مبدأ به ذات

نظر صاحب فصول و محقق خراسانی

گفته شد که صاحب فصول قدس الله نفسه الزکیه فرمودند که قیام مبدأ به ذات اگر درباره ذات باری تعالی باشد باید قائل به تجوز بشویم. محقق خراسانی قدس الله نفسه الزکیه فرمودند که تجوز نقل ملزم ندارد اما نکته اصلی که بعضی ها سوال کردند که صاحب فصول با آن مقام علمی چطور این مطلب به این وضوح را توجه نفرموده باشند که قیام مبدأ به ذات درباره باری تعالی نیاز به تجوز ندارد؟ جواب این ابهام این است که دیروز هم اشاره شد و آن اینکه در قیام مبدأ به ذات در حقیقت اتصاف موصوف به صفت است وصف مبدأ است موصوف ذات است این موصوف که اتصاف پیدا می کند طبیعتاً وصف بیاید به موصوف برسد یعنی یک غیریتی هست وصف است و موصوف، مضافا بر اینکه اغلب موارد مشتقات و اتصافات از این قرار است وصفی هست و موصوفی، تعددی هست و مغایرتی بین وصف و موصوف این سیر طبیعی اتصاف این است. بنابراین پس از که می رسیم به صفات باری تعالی می بینیم غیریت نیست غیریت که نبود اتصاف نیست اتصاف دقیقاً برخواسته از غیریت است. غیریت که نبود اتصاف نیست باید بگوییم که عالم و قادر و صفات ذاتی خدا درباره باری تعالی به نحو تجوز و نقل درست است که عالم را نقل بدهیم به علم، قادر را نقل کنیم به سوی قدرت بگوییم «الله علم کله، قدره کله» این درست می شود و هیچ اشکالی هم ندارد. و تایید می کند این را که گاهی در مبالغه استعمال می شود «زید عدل» چرا در مبالغه «زید عدل» می گوییم؟ «لشده عدله» می گوییم «زید عدل» درباره صفات باری تعالی «لوجود صفه بکمالها و تمامها للباری» می گوییم «الله علم» این کار درستی است. پس از این محقق خراسانی می فرماید: اتصاف یعنی ارتباط بین صفت و موصوف تلبّس مبدأ به ذات است تلبّس اعم است از تلبّس بالعرض یعنی کسبی اکتسابی و تلبّس به ذات که صفت ذاتی باشد چون معنای تلبّس به تعبیر سیدنا الاستاد واجدیت ذات بر مبدأ است ذات واجد آن مبدأ است یا به عبارت دیگر ذات دارای آن صفت است آن صفت را دارد حالا داشتن که یک نکته جامعی است عمومیت دارد می تواند داشتن عارضی باشد صدوری حلولی وقوعی می تواند داشتن به عنوان ذاتی باشد صفت را دارد داشتن صفت ذاتاً دارد اتصاف مشروط به غیریت موجود بین صفت و موصوف نیست هرچند اغلب در موجودات عالم مادی این است ولی در مجردات کلاً در خود باری تعالی به طور خاص صفت ذاتی اکتسابی نیست و ذاتی است دارای آن صفت است به حسب ذات بدون اینکه اکتسابی در کار باشد.

 

محمول بالضمیمه یا خارج محمول

وانگهی می فرماید این اتصاف اطلاق دارد مطلقاً اتصاف وجود دارد فرق نمی کند که از باب محمول بالضمیمه باشد یا از باب خارج المحمول، برای شما گفتم که محمول بالضمیمه و خارج المحمول دو اصطلاح دارد اصطلاح منطق و فلسفه و اصطلاح اصول. در اصطلاح منطق و فلسفه محمول بالضمیمه که گاهی هم گفته می شود محمول بالصمیمه یعنی محمول ذاتیات موضوع باشد برخواسته از صمیم ذات است محمول من صمیمه اطلاق بشود. و خارج المحمول عبارت است از محمولی که خارج از ذات باشد اوصافی که قابل حمل باشد مثال اولی «زید ناطق» و مثال دومی «زید قادر» این اصطلاح منطق و فلسفه است. اما در اصطلاح اصول محقق خراسانی که اینها صاحب اصطلاح هستند جعل اصطلاح می کنند و حق دارند کسی به جایی می رسد که جعل اصطلاح می کند که شیخ انصاری و محقق خراسانی تا به اینجاها رسیده اند در اصطلاح اصول محقق خراسانی می فرماید که منظور از محمول بالضمیمه این است که محمول از اعراض متأصل باشد و منظور از اعراض متأصل در برابر اعراض انتزاعی به کار می رود. مثلاً «زید کاتب» عرض متأصل است چرا این را متاصل می گوییم؟ برای اینکه خود عرض من حیث هو اصلاً عرض است و نیاز به موضوع دارد و خودش به طور معلوم و متعیّن عرض است. غیر از عرض بودن چیزی نیست نه کم دارد و نه زیاد، و مونه هم نمی خواهد عرضیتش واضح است. یکی از نکته هایش این است که عرضیت عرض متأصل واضح است. و اما محمول بالضمیمه عبارت است از حمل عرض متأصل به معروض مثل «زید کاتب» اما خارج المحمول براساس اصطلاح اصول عبارت است از حمل عرض انتزاعی یعنی محمول عرض انتزاعی باشد که عرض متأصل نیست مستقیما عرض نیست از منشأ انتزاع استخراج می شود انتزاع می شود مستقیما که عرض نبود نیاز به انتزاع که داشت می شود عرض انتزاعی در برابر عرض متأصل مثل «زید مالک» که مالک ملکیت عرض انتزاعی است از ارتباط بین مالک و مال انتزاع می شود. این اصطلاح اصول و محقق خراسانی بود. می فرماید: هیچ فرقی نمی کند متاصل باشد یا انتزاعی، در آخر این شد که در اصطلاح فلسفه محمول بالضمیمه و خارج المحمول برمی گردد به حمل ذاتی و حمل شایع، تعبیر عوض شده اما اصطلاح اصول محمول بالضمیمه و خارج المحمول یک اصطلاح مستقلی می شود. این اطلاق دارد نتیجتاً تلبس کافی است ذاتی باشد یا عارضی. سیدنا الاستاد قدس الله نفسه الزکیه هم می فرماید این مطلب درستی است و خود اتصاف به نحو اتصاف ذاتی اقوی و اکمل هم هست.

 

اشکال و جواب

اشکال این است که در حمل محمول بر موضوع که گفته می شود محمول و موضوع یا مبدأ و ذات مفاهیم عرفی است در این مفاهیم عرفی حکم عرف است عرف بین صفت و موصوف غیریت قائل است عرف صفت ذاتی را با موصوف اتصاف تلقی نمی کند بنابراین شما این حرف را که زدید برخواسته از دقت عقلی بود و از محدوده بحث ما خارج می شود محدوده بحث ما اصول و فقه و فهم عرف است عرف اینجا چنین دید و نظری ندارد که بگوید اتصاف ذاتی هم تلبس است اتصاف ذاتی را به تلبس معنا نمی کند تلبس را به اتصاف موصوف جدا از وصف معنا می کند مثل «زید عالم». برای تقویت این مطلب هم محقق قمی صاحب قوانین در بحث ظهور می فرماید یک قانونی را اعلام می کند قانون این است که «کلما ورد فیه من الشرع التحدید فهو المتبع و کلما لم یکن یرد فیه من الشرع التحدید فالعرف هو المتبع» طبق این قانون اینجا باید طبق عرف عمل کنیم و از سوی شرع هم دستور خاص نیامده و عرف می گوید که تلبس این است تلبس یعنی یک موصوف مستقل با یک صفت جدا از خود ارتباط که پیدا بکند می شود تلبس، این اشکال بود. اما جواب: اولاً جواب اجمالی و مختصر منظور از این جواب این است که می گوییم عرف در بحث علمی و تحقیقی راه ندارد بحث علمی و تحقیقی است جایی برای نظر عرف نیست و بنابراین اگر شما قواعد منطقی را بحث می کنید قواعد اصول را بحث می کنید از عرف چیزی استفاده نمی شود شما اگر قواعد اصول را بحث می کنید می گویید که استصحاب مثبت اعتبار ندارد کار عرف نیست چرا اعتبار ندارد؟ بحث تخصصی اصولی است به عرف نمی رسد که بگوید چرا اعتبار دارد و چرا اعتبار ندارد. این جوابی اجمالی بود. اما جواب تفصیلی اش این است که قاعده ای را محقق خراسانی درباره عرف در همین جا می فرماید که مرجعیت عرف در فهم معانی عرفیه است نه در تطبیق مفاهیم بر مصادیق. این یک قاعده اصولی است و بین صاحب نظران اصول و جزء مصطلحات ثبت شده است. می فرماید: عرف فقط می تواند معنای مفاهیم عرفیه را تشخیص بدهد بگوید که مثلاً نفقه چیست، بگوید مثلا که احترام از ضیف یا احترام والدین چیست و در اینجا مثلا بگوید که کلمه صاع یا کیلو که وزن های معاملاتی بگوید که مثلا صاع چیست یک مفهوم عرفی است عرف می گوید پیمانه است پیمانه خاصی است پر بشود و فروخته بشود این پیمانه این قدر است وزن می کند و می فروشند اینها عرف می فهمد که پیمانه است اما اگر همین معنا را بخواهد تطبیق بکند یک پیمانه ای آمد یک مقدار سر خالی بود به عرف می گوید این پیمانه هست یا نه؟ می گوید بله هست یا یک مقدار هم بیشتر از حد بود می گوید این یک پیمانه است؟ بله یک پیمانه است آن قدر زیادتر از حد اشکال ندارد. چرا؟ چون عرف تسامح می کند تسامح دارد. چون تسامح دارد لذا در تطبیق مفهوم بر مصداق اعتبار و مرجعیت ندارد عدم مرجعیتش به خاطر اینکه به مقصود هدایت نمی کند چون نظر عرف نظر تسامحی است.

 

سوال:

پاسخ: جایی است که از سوی شرع مشخص نشده و فهم معناست نه تطبیق مصداق. فهم معنا با تطبیق مصداق آنجا که ارجاع داده می شود برای فهم معنای عرفی است نه برای تطبیق مصداق. فهم معنای عرفی احاله به عرف می شود اما تطبیق معنا به مصداق کار عرف نیست یعنی عرف اعتبار ندارد مسامحه می کند. این شرحی که دادیم درباره نظر عرف که نظر عرف فهم معنای عرفی است نه تطبیق معنا بر مصداق، آنجا اعتبار ندارد.

 

سوال:

پاسخ: تطبیق نمی خواهد می گوید صاع چیه، یک مفهوم است یک ظرفی را شبیه پیاله بزرگ سرامیکی می گوید این صاع است مفهوم این شد معنای مفاهیم عرفیه را عرف تشخیص می دهد یعنی معنای عرفی را که در بین عرف متداول است عرف تشخیص می دهد معنای عرفی را که در بین عرف متداول است عرف تشخیص می دهد یعنی معنای عرفی که در بین عرف متداول است عرف تشخیص می دهد می گوید این پیمانه است اما تطبیقش فرق می کند که این پیمانه الان برنج ریختیم در آن کمی چند سانت تا لبه اش برسد می گوید این پیمانه درست است یا یک مقدار پرتر کردیم می گوید عیب ندارد چون تسامح در تطبیق دارد لذا اعتبار ندارد. اما تطبیق این است که از عرف می پرسیم معنای تلبّس را عرف می گوید تلبّس است و بعد می پرسیم که این تلبّس فقط تلبّسی است که وصف غیر از موصوف باشد یا نه وصف عین موصوف هم اگر باشد تلبّس است می گوییم ما این را نمی فهمیم و کار ما نیست چون تطبیق مفهوم بر مصداق کار عرف نیست. اگر پرسیدیم که تلبّس بر تلبّس ذاتی هم صدق می کند یا صدق نمی کند؟ می شود تطبیق مفهوم بر مصداق این کار عرفی نیست. سوال و جواب کامل شد امر ششم که آخرین امر متمم و مکمل بحث مشتق است بگوییم ان شاء الله بحث مشتق کامل بشود.

 

امر ششم نحوه جری مبدأ بر ذات

آخرین امر درباره جری مشتق، منظور از این این است که مشتق را که بکار ببریم به نحو استعمال حقیقی باید بکار ببریم یا استعمال اگر مجازی بود هم جری مشتق به حساب می آید مثلاً اگر یک وصف را به یک موصوف یا یک محمول را به یک موضوع نسبت بدهیم در قالب مشتق این استعمال اختصاص دارد به استعمال حقیقی یعنی اسناد بدون واسطه باشد یا نه اعم است از اسناد حقیقی که بلا واسطه است و اسناد با واسطه، مثلا بگوییم «الماء جار» بدون واسطه این جری مبدأ بر ذات در «الماء جار» که وصفی که مبدأ هست به ذات ارتباط دارد این جری این تلبّس بدون واسطه است «الماء جار» اینکه درست است آیا اگر جری با واسطه بود درست هست یا درست نیست؟ مثل اینکه بگوییم «المیزاب جار» که نسبت محمول به موضوع بالواسطه است یعنی اسناد دست کاری شده است به اسناد تصرف آمده، در اینجا می شود اسناد به حال متعلق یعنی جری آب بود میزاب متعلق آن است اسناد شده بالواسطه یعنی به واسطه متعلق. به عبارت دیگر وصف به حال متعلق.

 

اشکال صاحب فصول و جواب آن

صاحب فصول می فرماید: این اسناد باید بلا واسطه باشد که اسناد حقیقی است چون اسناد با واسطه می شود اسناد مجازی و مجازی که بشود طبیعتا بحث ما درباره حقیقت معنای مشتق است معنای مجازی اش از محدوده بحث خارج است.[1] محقق خراسانی و سیدنا الاستاد می فرمایند که این اشکال صاحب فصول وارد نیست. برای اینکه اشکال این بود که در بحث ما از حقیقت است معنای حقیقی مشتق ما اینجا مشتق را به معنای مجازی بکار نمی بریم برای اینکه مجاز در کلمه نیست میزاب معنای خودش است جاری معنای حقیقی خودش است تصرف در اسناد می کنیم تصرف در اسناد است مجاز در کلمه نیست بنابراین مشتق به معنای حقیقی بکار می رود و مجاز در اسناد همان طوری که سکاکی گفته است و محقق خراسانی و سیدنا الاستاد هم تایید می کنند در مثل چنین موردی وصف به حال متعلق مجاز در اسناد است نه مجاز در کلمه پس اشکال شما از اساس وارد نیست در این مثال اگر جری بالواسطه باشد مجاز نخواهد بود چون که استعمال کلمه به معنای حقیقی خودش است مجاز در کلمه نیست و مجاز در اسناد ضرری وارد نمی کند کلمه را مجاز درست نمی کند. که تا الان که بحث کردیم در انتهای بحث محقق قمی و سیدنا الاستاد ثمره نزاع مشتق را اعلام می کند محقق قمی می گوید «یکره التخلّی تحت الشجره المثمره» اگر مشتق را گفتیم که حقیقت در ما تلبس بالمبدأ فی الحال است شجر اگر ثمرش موجود بود تخلی تحت آن شجر مکروه است اما اگر پاییز بود ثمر افتاده بود مکروه نیست. [2] و سیدنا الاستاد در همان کتاب مثال می زند به عالم و جاهل مثلا اگر گفتیم که مشتق حقیقت در ما تلبّس بالمبدأ فی الحال است فردی که الان عادل هست اقتداء می کنید یا فردی که قبلا عادل بوده نمی شود اقتداء کنید. زوجیت مشتق اصولی اگر زوجه بعد از طلاق زوجه اطلاق می شود مجازاً و اگر گفتیم مشتق حقیقت در اعم هست باید بعد از طلاق هم نفقه بدهد و در حالی که اگر حقیقت در خصوص ما تلبّس بالمبدأ فی الحال بود نفقه نیست که فتوا هم همین است. [3] نتیجتاً اکثریت محققین یا اتباع آل البیت قائل به این هستند که مشتق حقیقت در ما تلبّس بالمبدأ فی الحال است و اما در مثل کراهت تخلّی تحت الشجره محقق قمی می فرماید اینجا مبدأ ممکن است بالملکه باشد تا شما را کارتان را درست بکند مبادی فرق می کند مبدأ بالملکه است یعنی تا وقتی که درخت توان ثمردهی را دارد زمستان و تابستان تحت آن شجره تخلی مکروه است. بنابراین هم مطلب را به دست آوردیم که مشتق بر مبنای محققان محقق خراسانی و محقق نائینی و سیدنا الاستاد اربابان اصول و اکثریت اتباع آل البیت حقیقت در ما تلبس فی المبدأ فی الحال است براساس مسلک اشاعره و بعضی از محققین وضع برای اعم است حقیقت در اعم نتیجه گرفتیم و ثمره عملی اش هم گفته شد بحث مشتق و متمّمات کامل فردا ان شاء الله می رسیم به بحث اوامر.


[3] مصباح الاصول، السید ابوالقاسم الخوئی، ج1، ص210.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo