< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سید کاظم مصطفوی

97/07/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: جمع بندی درباره موضوع علم

در ضمن این بحث دو مطلب برای ما روشن شد: مطلب اول موضوع علم اصول که در کل عبارت است از ادله فقه، که به این نتیجه رسیدیم که در جمع بندی موضوع علم اصول عبارت است از ادله فقه که تعبیر شیخ طوسی هم هست و عناوین دیگری که در این رابطه آمده است محتوا عوض نمی شود آن که نقش جوهری دارد محفوظ است. جوهر حرف همین ادله است. به عبارات شتی به تعابیر مختلف می بینیم ریشه ادله است. در تعریف علم اصول که رسیدیم این مطلب را یک مقدار واشکافی بیشتر می کنیم. نکته دوم که در جمع بندی اعلام می شود این است که هر علمی به اتفاق نظر دارای موضوعی است و فلسفه و کلام و اصول همه با هم تصریح دارند به این مطلب. البته گفتند در تعریف علم اصول می رسیم به نقدهایی بعد جمع بندی اش را هم می گوییم. بنابراین مثلاً فلسفه را گفتیم که شیخ الرئیس بوعلی می گوید «ان لکل علم موضوعاً یخصّه» و محقق طوسی در کتاب تجرید بخش منطق می فرماید: «لابدّ لکل علم من موضوع». اینها را برای نمونه گیری گفتم و در یک جمله جمع بندی این است که هر علمی نیاز به موضوع دارد. و مطلب تمام وانگهی پس از که این مطلب گفته شد نکته دوم تعریف موضوع هر علم برای ما معلوم شد. گفتیم که به اصطلاح فلسفه و کلام تعریف موضوع علم «ما یبحث فیه عن عوارضه الذاتیه» و به تعبیر اصول که تعبیر عرفی عقلائی هست «ما یبحث فیه عم له صله به» موید و شاهد این مدعا: سیدنا الاستاد قدس الله نفسه الزکیه می فرماید: «موضوع کل علم ما یبحث فیه عما له دخل فی غرضه»[1] که همان عبارت ما می شود که هر علم چیزی است که بحث شود در آن از امور مربوط به آن. این دو نکته برای ما معلوم شد و تا الان تاریخ و پیشینه علم اصول و موضوع علم اصول را بحث کردیم.

 

امر بعدی از مقدمات علم، غرض علم

امر سوم از امور مقدماتی یا رئوس عشره عبارت است از بیان و تعریف غرض علم که باید ما غرض علم و فائده علم را بفهمیم. این علم را ما می خواهیم فرابگیریم به چه غرضی و براساس چه فائده ای که گفته می شود غرض علت غائیه که هست در حقیقت علت غائیه باطن علت فاعلیه است. اگر غرض قوی شد فاعل خلق می کند. البته این حرف درست است منتها جایی که غرض مهم باشد غرض مهم که علت غائیه است در حقیقت همان علت غائیه علت فاعلیه می شود. آن سبب می شود که انسان برای کسب ان علم برود و علت فاعلیه بشود. منظور از غرض در اصول بسیار ساده است استنباط احکام فرعیه شرعیه کلّیه، بنابراین ما غرض علم اصول را فهمیده ایم.

 

نکته:

یک نکته ای هم اشتباه نشود علم که برای غرضی تدوین شده باشد یا غرضی را دنبال بکند مقدمه برای غرض نیست. مقدمه و ذی المقدمه با غرض و عمل فرق می کند. منظور از غرض این است که علت غائیه است و خود عمل یک عمل مستقل و دارای یک ماهیت مستقل یک هدفی را دنبال می کند که آن هدف در حقیقت بار این عمل است نه اینکه عمل مقدمه او باشد. مقدمه یک امر کوچک نسبتاً و از خود استقلال ندارد و یک عمل دارای یک ماهیت استقلالی نیست تمام بستگی اش به ذی المقدمه است و ذی المقدمه خود یک بحث مستقلی می تواند باشد مثل مبادی که مقدمه برای اصول لفظیه است که خود اصول لفظیه یک بحثی است مبادی می شود مقدمه اش. و اما در نتیجه ما غرض علم اصول را مشکلی نداریم به اتفاق نظر بین صاحب نظران غرض و فائده علم اصول استنباط احکام است. واقعی هم هست یعنی نیاز به اتفاق ندارد یک واقعیت هم هست اینها مقدمات اجتهاد و ادله اجتهاد و استدلال های اجتهادی است که به استنباط منتهی بشود. این مطلب کاملا روشن و ابهامی در کار نیست.

 

امر چهارم، تعریف علم اصول

اما رسیدیم به امر چهارم: که تعریف علم اصول است. در تعریف علم اصول تعاریف متعددی آمده است یک معیار بگویم خودتان کار کنید معیار در تعریف این است که موضوع را با غرض که مرتبط کنید ارتباطش را برقرار کنید از درون آن تعریف در می آید. در حقیقت تعریف عبارت است از برقراری ارتباط بین موضوع و غرض. این عمل را انجام بدهید از درون این عمل تعریف در می آید.

 

اقوال فقهاء

الان اشارت هایی بکنیم به اقوال فقهاء و اتباع فقهاء و تا دوره تطور. اما دوره قدماء: 1. شیخ الشیعه الامامیه شیخ مفید قدس الله نفسه الزکیه کتاب التذکره باصول الفقه تعبیری دارد کامل می فرماید: اصول فقه «اصول الاحکام الشرعیه». وانگهی پس از ایشان از قدمای اصحاب سید مرتضی علم الهدی قدس الله نفسه الزکیه می فرماید: «الکلام فی اصول الفقه انما هو بحسب الحقیقه الکلام فی ادله الفقه»[2] که علم اصول به حسب حقیقت ادله فقه است. سومین مورد از قدماء شیخ طائفه قدس الله نفسه الزکیه ناظر به بیان سید می فرماید: «اصول الفقه هی ادله الفقه»[3] گفته بودم عده ناظر به ذریعه است همان عبارت را مختصر و جامع، تعریف اصول فقه است. این تعریف قدماء بود. و اما تعریف از دوره دوم که عبارت است از دوره اتباع قدماء یا مشهور محور مشهور که طبیعتاً محقق حلی و علامه حلی است. در کتاب محقق حلی که اسم کتاب معارج الاصول بود می فرماید: اصول و فقه اولاً دو کلمه است هر دویش را معنا کنیم. هر دو را معنا می کند اصول «ما یبتنی علیه شیئ لغتا» بعد می فرماید عرفاً «الاصول الادله». و بعد هم فقه را لغتا و عرفاً معنا می کند می فرماید: فقه لغتاً معرفت کلام متکلم است از روی قصد. و بعد می فرماید: در عرف فقهاء عبارت است از علم به احکام شرعیه به صورت استدلالی. در آخر با یک جمله اکتفاء می فرماید که «و هو فی الاصطلاح ادله الاحکام الشرعیه».[4] و اما مورد دوم از دوره اتباع قدماء علامه حلی، علامه حلی قدس الله نفسه الزکیه در کتاب تهذیب الوصول به سبک معارج که گفتم علامه حلی ناظر به تابع و پیرو و ناظر به کلمات محقق حلی است چنانکه شیخ طوسی ناظر به کلمات و بیانات سید علم الهدی است. فقه و اصول را لغتاً معنا می کند می گوید «الفقه لغتا الفهم و الاصول ما بیتنی علیه الشئ»[5] وانگهی در تعریف شبیه تعاریف محقق حلی را بیان می کند و می فرماید: رسم این علم یعنی ساختاری و شاکله اگر شکل و ساختار علم اصول را برایتان بگوییم «رسمه هو العلم بالقواعد التی تستنبط عنها الاحکام». تا اینجا تعاریف تمام شد. این تعریفی که در اصول بعد از تطور رائج است تعریف جدید نیست علامه حلی دارد قواعدی که نقش استنباط دارد. ما فکر می کردیم که فقط این را متاخرین گفته است نه در کلام علامه حلی هم هست. اما دوره رشد و تطور: صاحب قوانین قدس الله نفسه الزکیه کتاب قوانین اول کتاب و صاحب فصول هم اول کتاب تعریف می کنند که این تعریف در قوانین و در فصول هم هست که «هو العلم بالقواعد الممهده لاستنباط الاحکام الفقهیه الکلیه» پس رسیدیم به تعریف محقق خراسانی. الان صاحب کفایه محقق خراسانی تعریفش را که اعلام می کند ریشه اش را پیدا کردیم علامه حلی در این تاریخ موسس و قبل از محقق خراسانی و صاحب فصول و صاحب قوانین این تعریف را داشته اند. محقق خراسانی می فرماید: مشهور این است که «هو العلم بالقواعد الممهده فی طریق استنباط الاحکام الکلیه الفرعیه». چرا مشهور؟ مشهور متاخرین عبارت است که متن مشهور در اصول متن فصول و متن قوانین است. لذا دیدید که محقق خراسانی که این تعریف را در فصول و قوانین یافته است می گوید تعریف مشهور. خود ایشان یک کلمه ای عوض می کند منتها آن کلمه را جدی دنبال نمی کند مستحبی است می گوید «و الاولی» یعنی مستحب و جدی نیست، اولی این است که بگوییم «صناعه تعرف بها القواعد الممهده باستنباط الاحکام او ما ینتهی فی مقام العمل» که اصول عملیه را هم شامل بشود. تا به اینجا که رسیدیم طبیعتا خط مشی ما محقق خراسانی، محقق نائینی و سید الاستاد است. رسیدیم به بیان محقق نائینی می فرماید: علم اصول «هو العلم بالقواعد التی اذا انضمّت الیها صغریاتها التی تستنج استنباط الاحکام الشرعیه الفرعیه»[6] پس ایشان هم قواعد گفت منتها یک چیز اضافه شد که انضمام صغریات لازم دارد خود آن قواعد کبریات است انضمام صغریات که بیاید طبیعتاً نتیجه می دهد استنباط احکام را. و بعد سیدنا الاستاد قدس الله نفسه الزکیه می فرماید: پس از نقد و بررسی تعاریف دیگر اعلام می فرمایند که در تعریف گفته شود این است «هو العلم بالقواعد و المسائل المختلفه المتباینه المشترکه فی غرض واحد»[7] علم اصول عبارت است از علم به قواعد متعددی که اتحاد در غرض دارند غرض شان یکی است یعنی استنباط. این تعریف را گفتیم به عنوان حسن ختام که کتاب مناهج الوصول می فرماید: «علم الاصول هو العلم بالقواعد الآلیه التی تقع فی طریق استنباط الاحکام الفقهیه»[8] تا حالا از زمان علامه تا اینجا در تعریف کلمه قواعد داشتیم. و اما حسن ختام در این قسمت از بحث بیان شهید بزرگوار سیدنا الشهید صدر که ایشان اعلم نبود نابغه بود. فرق است بین اعلم و نابغه. تعریف مشهوری دارند ایشان که «علم الاصول عباره عن العناصر المشترکه فی عملیه الاستنباط». یک نکته ای که شایان ذکر است و آن این است که تا الان ما در تعریف هرچه که داشتیم قواعد بود. در حالی که ما می دانیم این اصول ادله فقه است و ادله فقه چیست؟ ادله اربعه است. این ادله اربعه کجاست؟ همه اش می گوییم قواعد پس از ادله اربعه بلا شبهه منبع و مدرک استنباط ادله اربعه است. چرا همه قواعد گفته شد و ادله نیامد؟ جواب: قواعدی که اینجا گفته می شود در حقیقت تشریح ادله اربعه است. یک کالبد شکافی شده است در این کالبد شکافی جزء جزء زیاد شده این اجزاء خبر واحد و استصحاب و اطلاق و عموم تمامی این مسائلی که تجزیه شده است که قواعد نامگذاری می شود در حقیقت برگرفته از ادله اربعه است. اگر اینها یک موردش پشتوانه ادله اربعه نداشته باشد از اعتبار نهایاً ساقط است.

 

سوال:

پاسخ: سیدنا الاستاد بعد از این بحث به مناسبت فرق بین اصول و قواعد را مطرح می کند و بعد از ایشان اتباع و شاگردان شان که یکی از شاگردان ایشان مرحوم مظفر است ایشان به تبع استاد خودش فرق بین اصل و اماره را هم مطرح می کند. و ما هم ان شاء الله بعد از که این ده تا امر را گفتیم فرق بین قاعده و اصل و فرق بین اصل و اماره را برای شما توضیح می دهم که قاعده به سه معناست. المتحصل تعاریف کامل شد در جمع بندی باید بین اقوال جمع بکنیم و تلفیق کنیم و قابل جمع هم هست و محققین که عبارت شتی دارند جوهر حرف و روح مطلب بالاخره برمی گردد به یک عنصر واحد. ما دنبال کشف آن عنصر واحد هستیم تعابیر هم حق داشتند هر تعبیری بکنند آزادند. تا به اینجا ما به این حقیقت رسیدیم که تعریف از ادله فقه است قواعد همان ادله است یکی از معنایی که قواعد سه تا معنی دارد به عبارت دیگر به تعبیر علامه حلی ادله قواعد است «قواعد الاحکام» کتابش «ادله الاحکام» است.

 

جمع بندی

بنابراین در مجموع در تعاریف به این حقیقت رسیدیم که نکته کلیدی و جوهری این است که قواعد ادله احکام است تعریف هم حول محور ادله احکام شکل می گیرد. که اصول در عبارت کوتاه برگردیم ارتجاعی به کلام شیخ طوسی «ادله الفقه» این کوتاه بود و این تفاصیل که جوهرگیری کنیم جوهر حرف می شود «ادله الاحکام» که قواعد خود ادله است عناصر مشترک که تعبیر جدیدی است سید الصدر که قدرت بر تعبیر و نوآوری و ابتکار اصطلاح داشت عناصر مشترک اشکال ندارد لفظ جدیدی است ولی عناصر مشترک همان ادله استنباط فقهی است. جمع بندی مختصر تا اینجا متممات ان شاء الله فردا.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo