< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مصطفوی

91/12/06

بسم الله الرحمن الرحیم

 توضيح تكميلي درباره شبهه مفهوميه
 توضيح تكميلي درباره شبهه مفهوميه. شبهه مفهوميه عبارت است از ترديد در معناي لفظ برگرفته از ترديد از وضع لفظ براي معنا از حيث سعه و ضيق. مثال معروف: ترديد در معناي مغرب شرعي برخواسته از ترديد در وضع لفظ مغرب براي استتار قرص يا براي ذهاب حمره مشرقيه.
 كلام شيخ اعظم درباره شبهه مفهوميه
 شيخ انصاري مي فرمايد: اگر شبهه مفهوميه باشد، جايي براي جريان استصحاب وجود ندارد. شيخ انصاري براي شبهه مفهوميه مثالي را ذكر مي كند مي فرمايد: اگر كلبي در نمكزاري بيفتد و بميرد و بعد از مدتي جسم كلب مبدل بشود به ملح و پس از استحاله ظاهري، شك در بقاي وجود كلب پيش بيايد به اين معنا كه كلبي كه در نمكزار افتاده و استحاله شده، شكل ظاهرش يك كلبي است از ماده نمك و به تمام يك شكل نمكي است،‌ آيا استصحاب نجاست ممكن است كه بگوييم همان نجاستي كه در كلب بود با آن صورت نوعيه، اينجا هم هست؟
 شيخ مي فرمايد استصحاب نجاست در شبهه مفهوميه جاري نيست چون اركانش تمام نيست
 شيخ اعظم مي فرمايد: شبهه مفهوميه است و در شبهه مفهوميه جايي براي جريان استصحاب نيست به اين معنا كه حالت سابقه نجاست كلب بود با صورت نوعيه خاص كلب، الان همان شكل در قالب ماده نمك هست كه شك در مفهوم است، آيا مفهوم كلب كه همان صورت نوعيه و شكل ظاهر اوست كه شامل اين شكل نمكي هم مي شود يا كلب فقط همان صورت نوعيه با همان جسم و لحم و عظم كلب مي باشد؟ شك در سعه و ضيق مفهوم است، استصحاب جاري نمي شود. براي اينكه استصحاب حكمي كه استصحاب نجاست باشد، اركانش تمام نيست مضافا بر معارض. و اين در احكام كليه است ولي در احكام جزئي استصحاب حكمي برمي گردد به استصحاب موضوعي. استصحاب حكم كه استصحاب نجاست باشد، اركانش تمام نيست چون در استصحاب حكم آنچه اهميت دارد اتحاد موضوعي بين قضيتين هست. قضيه متيقنه و قضيه مشكوكه كه اگر اتحاد بين قضيتين نباشد، حديث «لا تنقض» معني ندارد و «لا تنقض» يقيني كه داشتي و الان شك مي كني، نقض نكن اما اگر دو قضيه باشد، حديث «لا تنقض» شاملش نمي شود چون قضيه متيقنه صورت نوعيه كلب بود و آن منقضي شد و صورت و شكل كلب در ضمن ماده ملح يقينا حادث شده، در اينجا يقين در بقاء و شك در حدوث نيست بلكه يقين به انقضاء صورت نوعيه كلب و يقين در حدوث صورت و شكل كلب در ضمن ماده نمك است، بنابراين شرط اصلي كه اتحاد بين قضيتين كه شرط اصلي در استصحاب هست، اينجا وجود ندارد، اين درباره استصحاب حكم.
 عدم جريان استصحاب در حكم و موضوع در شبهه مفهوميه
  اما استصحاب موضوع: در شبهات موضوعيه بايد شك در موضوع خارجي وجود داشته باشد تا استصحاب جاري بشود اما اگر موضوع خارجي كاملا روشن و واضح باشد و شبهه اي و ترديد در وجود و تحقق موضوع خارجي وجود نداشته باشد، جايي براي استصحاب موضوعي وجود ندارد. در اينجا شك در موضوع خارجي نداريم براي اينكه كلبي بود و قطعا با آن ماهيت اوليه اش از بين رفت و شكل آن در ضمن ماده نمك قطعا در خارج وجود دارد پس شك در موضوع نداريم تا استصحاب موضوعي زمينه پيدا كند. مثلا ما در «اكرم العالم» اگر بحث مشتق نباشد و ما در وجوب اكرام نسبت به صفات عارضيه عالم شك بكنيم، استصحاب موضوعي و حكمي جاري مي شود. مثلا مولي فرمود: «اكرم العالم» و پس از تحقق وجوب اكرام عالم، ما عالمي را ديديم كه خانه نشسته و لباس نمي پوشد و مشغول درس و بحث نيست اما اصل عالم بودن پابرجاست. شك در يك قيد زائد مي كنيم كه آن شك باعث مي شود كه شك در تحقق موضوع بكنيم، آيا «اكرم العالم» شامل عالمي مي شود كه در خانه نشسته و لباس نمي پوشد؟ اينجا هم استصحاب موضوعي مي كنيد و هم استحصاب حكمي. در مباحث قبلي گفتيم كه استصحاب حكمي در اين موارد استصحاب موضوعي است و تسامحا استصحاب حكمي مي گوييم. مي توانيد وجوب اكرام را استصحاب كنيد چون موضوع يكي است و قبل از خانه نشستن عالم بوده و الان هم عالم بود و تغييراتي در اوصاف بوجود آمده و اتحاد قضيتين هست و هم استصحاب حكمي مي كنيم كه وجوبي كه قبلا بود، الان هست استصحاب مي كنيم چون اتحاد قضيتين هست، حكمي و موضوعي: حكمي اتحاد قضيتين وجود دارد و موضوعي شك در موضوع مي كنيم، استصحاب مي كنيم عالم بودن را و موضوع كه عالم بشود، ذو حكم شرعي است و استصحاب درست است. سيد الاستاد مي فرمايد: در مورد مشتق شبهه، شبهه مفهوميه است و شك در سعه و ضيق معنا برگرفته از شك در وضع مشتق براي خصوص و اعم هست مثلا اگر مولي بفرمايد«اكرم العالم» در اين صورت از مسئله ما ببينيم وجوبي بود از سوي مولي (اكرم العالم) و عالم هم بود در آن موقعي كه ايجاب آمد كه گفتيم صورت اجراء استصحاب وجوب قبل از انقضاء باشد و پس از انقضاء كه وجوب محقق شده بود، الان آن عالم جاهل شده است و شك مي كنيم كه آن وجوب و آن حكم آيا تا اينجا هم امتداد دارد؟ اين شك ما برگرفته از شك در سعه و ضيق مفهوم است. مفهوم مشتق اختصاص به ما تلبس دارد كه وجوب ديگر نيست يا وضع شده است براي اعم از ما تلبس و از ما انقضي كه وجوب اكرام هنوز ادامه دارد پس شبهه مفهومه مي شود. در اين شبهه مفهوميه اگر بگوييم استصحاب حكمي اتحاد بين قضيتين وجود ندارد چون آنجا كه «اكرم العالم» بود و عالم هم متلبس به علم بود، قضيه متيقنه بود و اينجا هم قضيه مشكوكه است عالم نيست و زيد جاهل است، بنابراين اينجا قضيه مشكوكه اكرامِ زيدِ جاهل است و قضيه متيقنه با مشكوكه اتحاد ندارد و استصحاب حكمي حكم وجوب استصحاب نمي شود و حديث «لا تنقض» جاري نيست و مي گويد «لا تنقض يقينك الموجود» و شما الان يقينك الموجود ندارد و فعلا زيد جاهل است و يقينك الموجود در زيد عالم بود پس استصحاب حكمي جاري نمي شود و استصحاب موضوعي هم جاري نمي شود. استصحاب موضوعي براي اين جاري نمي شود كه شك در موضوع خارجي نداريم. موضوع خارجي دو قسمتي است كه قسمت اول كه عالم بود منقضي بود و قسمت دوم كه جاهل است قطعا محقق است بنابراين استصحاب موضوعي هم جاري نمي شود. به اين نتيجه رسيديم استصحاب در شبهات مفهوميه نيست براي اينكه اتحاد بين قضيتين وجود ندارد. 2. در مورد استصحاب حكمي كه مستصحب مشتق باشد، شبهه مفهوميه است و استصحاب جاري نمي شود كه گفتيم سيد الاستاد [1] شرح كاملي داده و يك جمله توضيحي اضافه مي فرمايد و آن اين است كه استصحاب يك بستر ثابت مي طلبد و اينكه مفهوم معين باشد و ترديد در مفهوم وجود نداشته باشد. شك و ترديد در بقاء حكم يا بقاء موضوع با معين بودن مفهوم زمينه براي استصحاب است. سيد الاستاد مي فرمايد: در اين مسئله فرعيه مربوط به مشتق جايي براي استصحاب نيست و در هر دو صورت برائت جاري است، ايجاب قبل از انقضاء باشد يا ايجاب بعد از انقضاء باشد و فرق نمي كند. بنابراين به اين نتيجه رسيديم كه جايي براي استصحاب در شبهه مربوط به مشتق وجود ندارد. بنابراين اگر خواهيم در مسئله فرعيه از اصل استفاده كنيم فقط برائت است و آن هم برائت عقلي براساس قاعده قبح عقاب بلا بيان. برائت عقلي اصل عقلايي نيست و اصل عقلي است چون كه مدرك برائت عقلي يك قاعده عقلي كلامي است به نام قبح عقاب بلا بيان.
 سوال و جواب: موضوع مستصحب يك شئ اي است و مفهوم آن شئ بايد معين باشد و مفهوم آن شئ مردد نباشد مثلا مستصحب عالم است و عالم بايد مفهومش معين باشد. موضوع از خود مفهوم دارد در قدم دوم و مفهوم موضوع اگر مردد بود مي شود شبهه مفهوميه. عالم كه موضوع هست بايد مشخص باشد كه عالم كيست و شك در مفهوم نداشته باشيم وانگهي شك در بقاء آن موضوع كه عالم هست و مفهومش هم مشخص است و در بقائش در اثر عوارض تغيير اوصاف شك مي كنيم كه عالم مفهوم همان دانشمند است ولي تغيير اوصافي پيش آمده و شك مي كنيم كه باز هم اكرامش جايز هست يا جايز نيست؟ استصحاب مي كنيم.
 سوال و جواب: استصحاب سه ركن دارد: 1. اتحاد. 2. ارتباط. اما درباره ارتباط و اتصال شرحش اين است كه بين يقين و شك يك قضيه ديگر و يك واقعه فاصله ايجاد نكند مثل استصحاب نجاست سطل اب كه داخل آب مي رود و بيرون مي آيد اما نجس مي شود و حالت سابقه متصل نيست و بين آن حوادث ديگر، ارتباط را قطع مي كند و اتصال شك به يقين محقق نيست. در اينجا متصل يك موجودي آمده و شده كلب نمكي و اينجا ارتباط قطع نشده است.
 تحقيق در جريان اصول
  تحقيق درباره جريان اصل: آنچه به طور واضح به نظر مي رسد اين است كه درباره شك مربوط به معناي مشتق اصل عقلايي لفظي جاري است. گفتيم مقتضاي ظهور اطلاقي اين است كه «اكرم العالم» بدون معونه زائد يعني بدون اينكه بگوييم في الماضي يا في المستقبل فقط «اكرم العالم» بگوييم ظهور اطلاقي اين است كه منظور از اين عالم همين عالمي كه في الحال متلبس به مبدأ علم است. ظهور اطلاقي معناي خاص را تاييد مي كند و هم طرفداران حال نطق اين مطلب را گفته بود و هم طرفداران حال نسبت اين اصل را تاييد مي كند و اين اصل از اصول درست و مسلم هم هست.
 دو سوال
 دو سوال: 1. كلمه مشتق كه عالم بود كه ما از آن اطلاقي به دست نمي آوريم؟ جواب داديم كه«اكرم العالم» اگر در بيان مولي بيايد آنگاه جمله اي كه از سوي مولي رسيده تحت عنوان بيان مولوي اطلاق دارد. اطلاق كلام مولي اقتضا دارد كه منظور از عالم، عالم موجود و في الحال باشد و عالم گذشته و آينده نياز به معونه زائد دارد.
 سوال و جواب: ما براساس مشي محقق خراساني گفتيم اطلاق لفظي نداريم ولي تحقيق اين است كه اطلاق لفظي نيست و اطلاق مقامي است. اما سوال دوم: آنجا گفتيم لفظي نداريم در مشتق كه اطلاق داشته باشد يا عموم تا به عموم لفظي يا به اطلاق لفظي مراجعه كنيم؟
 ما مي گوييم اطلاق مقامي در مشتق وجود دارد
 ما درباره اطلاق گفتيم كه اطلاق لفظي نيست و عموم نيست اما اطلاق مقامي آنگاه كه مشتق در تلو امر قرار گيرد و در ضمن كلام مولي بيان بشود و نياز به توضيح و تفصيل داشته باشد (اطلاق مقامي دو شرط داشت: 1. مولي در مقام بيان. 2. ترك استفصال) اطلاق مقامي مي شود و براساس اطلاق مقامي ما مي توانيم بگوييم كه منظور از عالم در كلام مولي، عالمي كه در حال متلبس به مبدأ باشد و عالمي در گذشته متلبس بوده يا در آينده متلبس مي شود از قلمرو اطلاق بدور است و نياز به معونه زائد دارد كه معونه در كلام وجود ندارد. در نتيجه به مقتضاي اصل عقلايي ( گفتيم اصول لفظيه اصول عقليه است، لفظيه كه مي گوييم به اعتبار متعلق است اما در واقع اصل عقلايي است) دال بر اينكه معناي مشتق اختصاص دارد به ما تلبس بالمبدأ في الحال. مطلب كامل شد و دليل ديگري را محقق خراساني ذكر مي كند، ادامه بحث در جلسه آينده.


[1] 1. مصباح الاصول ، جلد 3 ، صفحه 202 و 203، محاضرات في الاصول ، جلد 1 ، صفحه 277 تا 279.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo