< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مصطفوی

91/11/28

بسم الله الرحمن الرحیم

 استطراد في استطراد
 در بحث مشتق از زمانمند بودن فعل بحث كرديم و گفتيم اين بحث استطرادي است و الا در مشتق اصولي بحثي از فعل ماضي و مضارع معنا ندارد.
 نتيجه مطالب گذشته
 اما استطرادا بحث شد و نتيجه اين شد براساس رأي محقق خراساني و سيد الاستاد فعل ماضي و مضارع دلالت بر زمان ندارند و زمان از لوازم آن است. و نتيجه پس از تحقيق هم اعلام شد كه دلالت التزامي هست و آيت حق مرحوم شيخ بهايي دلالت فعل بر زمان را دلالت التزامي اعلام مي كند مي فرمايد: «مقترنه باحد الازمنه الثلاثه» يعني لازم مقارن. پس از آن هم، استطراد ديگري هم بوجود آمد كه حرف مثل اسم است و آن كه دلالت بر زمان ندارد. اين استطراد دوم استطراد ديگري است. فعل حداقل از مشتقات است ولي حرف كه اصلا از مشتقات نيست. و قبلا هم محقق خراساني شرح داده بود كه معناي حرف همان معناي اسم است و فرقشان شرط الوضع است. اينجا مجددا بحث را تكرار مي فرمايد در آخر مي فرمايد: «و الاعاده مع الفائده بليس بلغو و عبث». فائده ي از تكرار استادنا العلامه شيخ صدرا مي فرمايد: اعاده فقط در عوض كردن تعبير است اما يك نكته اضافه شده است و آن اين است كه اينجا محقق خراسامي مي گويد كه حرف جزئي ذهني است. در بحث وضع گفته بود كه حرف وضعش از قبيل كلي طبيعي است مثل اسم و اين را مي خواهد بفرمايد كه بين جزئي ذهني و كلي طبيعي منافاتي نيست.
 اقسام كل و جزء و كلي و جزئي
 براي توضيح مطلب اشاره كوتاهي به اقسام كل و جزء و كلي و جزئي. در اصطلاحات منطق و اصول گاهي مي گوييم جزء و كل و گاهي مي گوييم جزئي و كلي. جزء و كل اصطلاحي است كه مربوط مي شود به مركب ذي اجزاء و اگر كل آن اجزاء با هم بود و در يك عنوان مي شود كل. آيه قرآن كه مي فرمايد« ان السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلا» كل در ارتباط با مجموعه آن سه جزئي كه گفته شد سمع و بصر و فواد.
 آيه مسئوليت و تفسير آن
 (قرآن كه مي فرمايد« ان السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلا» منظور از مسئوليت سمع و بصر و فؤاد چيست؟ سمع و بصر مسئوليت دارد يعني مديريت بشود. سمع داده نشده بدون مديريت باشد. بصر هم بايد مديريت بشود. نعمت از خداست و اختيار مديريت به ما داده شده و حسن استفاده بشود. سوء استفاده از سمع و سوء استفاده از بصرسوء مديريت و براي‌ آن مديري كه سوء استفاده مي كند جرم است و در اين دنيا مي بيند نتيجه اش را و بعدا هم خواهد ديد. فواد يعني قلب و دل و كانون. مديريت دل به اين معناست كه آدم با معرفت كه وارد شد تمامي هستي براي ماست و ما براي عبوديت است و چيزي كه به ما كمك مي كند و هميشه دست را مي گيرد،‌ عبوديت است و غير از اين باطل است. اين دل را فقط به عبوديت ببنديم. به چيزهايي كه به زندگي مادي ربط دارد، ارتباط تعاملي باشد و بستگي و تعلق نباشد. دل يك تعلق و بيشتر از آن خلاف مديريت است. غلام همت آنم كه زير چرخ كبود ز هرچه رنگ تعلق پذيرد آزاد است. ببينيم كه خداي متعال ما را به لطف خودش آفريد و به كرم خودش اين همه نعمت داد كه نكته معرفتي اين است كه همه براي اوست و ما مائي نيستيم و يك مخلوق خداست. در ارتباط با حركت جوهري سوال شد گفتيم كه ما ارتباط حادث به قديم را از طريق صفات فعلي درست مي كنيم و ملا صدرا از طريق حركت جوهر. و فرق است بين ذات علت و اتصاف به عليت. آنكه در يك رتبه است پس از اتصاف به عليت است و ذات علت قديم است. اتصاف به عليت مرحله فعليت است و اين بهترين راه است. اما از باب ارتباط حادث و قديم كه حركت جوهري حل مي كند، سوال كردند عزيزان كه از آيه «هَلْ أَتى‌ عَلَى الْإِنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُورا» جوابش اين است كه فلاسفه قائلين به حركت جوهر مي گويند: گفته است لم يكن شيئا مذكورا و نگفته است لم يكن شيئا موجودا تا اشكال پيش بيايد). كل عبارت است از مجموعه اجزاء و جزء عبارت است از يك جزئي از آن مجموعه كه جزء مركب است. مثلا مي گوييد يك جزء قرآن خواندم كه يك جزء ‌نسبت به سي جزء‌ مي شود جزء. در يك جمله جزء و كل مربوط مي شود به مركب ذي اجزاء.
 اصطلاح كل و كلي و اقسام كلي در فلسفه و منطق
  اما مفهوم كلي در تقسيم فلسفي نسبت به مصداق سه تا بود: كه واجب و ممكن و ممتنع بود. اما كلي در اصطلاح منطق: كتاب تجريد خواجه طوسي شرح جوهر النضيد كلي سه قسم است به اعتبارات ذهن و خارج: 1. كلي طبيعي مثل انسان كه در خارج واقعيت عيني دارد. 2. كلي عقلي كه عبارت است از مجموع صفت و موصوف كه بگوييم الانسان الكلي كه اين موطنش ذهن است و فقط مجموعه صفت و موصوف مي شود كلي عقلي. يكي از صفت و موصوف كلي نيست و دو تايش را كه تركيب كنيم مي شود كلي عقلي. 3. كلي منطقي عبارت است از مفهوم كلي به اين معنا كه در ذهن تصور مي كنيم مفهومي كه يصدق علي كثيرين.
 تقسيم جزئي به سه قسم
 وانگهي جزئي هم سه قسم است: 1. جزئي خارجي كه عبارت است از يك مصداق از افراد خاص در خارج مثلا زيد با وجود خارجي اش در عالم خارج مي شود جزئي حقيقي. اين را جزئي خارجي مي گويند و جزئي حقيقي هم بكار مي رود. 2. جزئي اضافي مثل يك كلي كه نسبت به جنس بالاتر از خودش مي شود جزئي. نوع نسبت به جنس انسان نسبت به حيوان جزئي اضافي است. 3. جزئي ذهني عبارت است از مفهوم جزئي كه لا يصدق علي كثيرين . در ذهن يك مفهوم جزئي است كه تصور مي كنيم و صدق بر كثيرين نكند. محقق خراساني مي فرمايد: حرف هرچند از لحاظ قاعده القائم بالجزئي جزئي و حرف كه تصور نسبت بين طرفين هست، تصورش جزئي است. حرف كه تصور نسبت مسند و مسند اليه هست، جزئي ذهني است منتها اين جزئي ذهني منافات ندارد با كلي طبيعي و مي تواند همين جزئي ذهني، كلي طبيعي باشد. در ذهن جزئي است ولي در خارج مصاديق كثير دارد هر كجا و هر نسبت بين الطرفين پس مي شود جزئي ذهني و كلي طبيعي.
 امر چهارم در مبادي مشتق
 اما امر چهارم: در امر چهارم محقق خراساني اشاره اي دارد به مبادي مشتق.
 مبدأ بالفعليه و بالحرفه و الصناعه
 قبلا اشاره شد كه مشتق مبادي مختلفي دارد: مبادي بالفعل و مبادي بالحرفه و الصناعه و مبادي بالملكه. مبادي فعليه مثل قرائت و كتابت «زيد قارئ» يعني فعلا قاري باشد و «زيد كاتب» يعني الان كاتب باشد. مبدأ بالحرفه و الصناعه شغل و حرفه است. فرق بين حرفه و صناعت در اصطلاح حوزوي اين است كه حرفه يك شغلي است كه بدون تعلم مي تواند به دست بياورد مثل بنايي ابتدايي يا حمالي و اما صناعت مثل خياطي و نجاري كه نياز به تعلم دارد. تا وقتي كه حرفه را دارد متلبس به مبدأ هست و هر موقع دست از آن حرفه برداشت، من قضي عنه المبدأ مي شود. سوم هم ملكه بود مثل اجتهاد كه تا وقتي كه مجتهد ملكه اجتهاد دارد متلبس به مبدأ هست هرچند فتوا نمي دهد اما اگر ملكه را از دست داد به خاطر كهولت و كسالت ديگر من قضي عنه المبدأ هست.
 در اسم آلت و اسم مفعول به گفته محقق نائيني بحث مشتق جاري نيست
 اين را به اين جهت تكرار مي كند كه صاحب فصول [1] و همين طور محقق نائيني [2] مي فرمايند: اسم آلت و ابزار كه از مشتقات هم هست، از محدوده بحث مشتق بيرون است. چون حالت انقضاء‌ متصور نيست. به اين معنا كه مثلا «مفتاح» آلتي است براي باز كردن قفل و اين كليد كه آلت و ابزار هست قابليت را كه پيدا كرد هست و ماضي و مضارع و حال ندارد. قابليت كه داشت ديگر مفتاح است و شما در بحث مشتق نياز به اين نكته داريد كه در مشتق يك حالت ماضي وجود داشته باشد و يك حالت مستقبل و يك حالت فعلي تا بگوييد مشتق حقيقت در من تلبس يعني در حال هست يا در حقيقت در اعم كه حالت ماضي را شامل مي شود. مفتاح قابليت است بدون اينكه انقضاء‌ داشته باشد پس بحث مشتق اينجا جاري نمي شود و همين طور در اسم مفعول بحث مشتق جاري نيست براي اينكه محقق نائيني مي فرمايد: اسم مفعول وضع شده است در ما وقع عليه الفعل مثلا ما وقع عليه الضرب. يك قانون كلي و وجداني داريم كه از بديهيات بلكه از ضروريات است كه «الواقع لا ينقلب عما هو عليه» واقع از آنچه كه در واقع هست، به چيز ديگري متبدل نمي شود. بنابراين مضروب كه اسم مفعول هست يك بار ضرب كه به او واقع شد، ديگر مضروب است و گذشته و آينده و حال ندارد. ما وقع عليه الضرب هست و حالت انقضاء و حالت مستقبل ندارد. به تعبير ديگر يك مقتول كه به قتل رسيد تا ابد مي گوييد مقتول و حالت انقضاء و حالت استقبال ندارد.
 جواب محقق خراساني از اشكال اسم آلت داخل بحث مشتق نيست
 محقق خراساني در همان تعبير كوتاه فرمود: مبادي فرق مي كند بعضي از مبادي فعليت است و بعضي از مبادي قابليت است. تلبس به مبدأ در «مفتاح» قابليت فتح است و آن نوع تلبسش آنگونه است. حالت انقضاء دارد و حالت انقضائش آن موقع است كه مفتاح مكسور بشود آن موقع هم مي توانيد مفتاح بگوييد اگر قائل به اعم شديد و اگر قائل به حقيقت مشتق در خصوص ما تلبس بالمبدأ شديد ديگر مفتاح نمي گوييد و شكستگي مفتاح مي گوييد. اين مورد كه اسم آلت باشد هم در قلمرو و محدوده بحث ما وارد خواهد بود و حالت فعلي دارد و حالت انقضاء‌ دارد. اشكالي كه نسبت به اسم آلت بود اثبات نرسيد. اما مورد دوم اسم مفعوم . گفته شد اسم مفعول از محدوده بحث بيرون است.
 جواب سيد الاستاد از اشكال اسم مفعول كه داخل بحث مشتق نيست
  سيد الاستاد مي فرمايد: اسم آلت كه تلبس به قابليت است و بحثي نيست اما نسبت به اسم مفعول كه اشكال كرديد، جواب نقضي و حلي داريم.
 جواب نقضي و جواب حلي
  اما جواب نقضي: اشكالي كه كرديد كه اسم مفعول پس از تحقق نسبت در خارج يك واقعيت مي شود و تبدل در امر واقعي وجود ندارد و ثبات است ، اين را نقض مي كنيم به اسم فاعل كه اسم فاعل هم به همين صورت مي آيد. شما گفتيد مقتول كه قتل بر او واقع شد ديگر مقتول است و انقضاء‌ ندارد مي گوييم قاتل هم وقتي كه قتل از او صادر شد، تا ابد قاتل است و حالت انقضاء ندارد صدر عنه القتل. آيا مي توانيم فرق قائل بشويم بين قاتل و مقتول كه بگوييم مقتول در زمان بعد از قتل مقتول به حساب مي آيد اما قاتل بعد از زمان قتل قاتل به حساب نمي آيد؟ خلاف وجدان است. در حالي كه اسم فاعل خودتان مي گوييد كه شكي در آن نيست كه از مشتقاتي است كه در بحث مشتق مورد بحث قرار مي گيرد و حالت انقضاء‌ دارد. اين جواب نقضي بود. جواب نقضي حل مشكل نيست. جواب نقضي از حركت نيروي مخالف جلوگيري كردن است اما اصل مشكل حل نمي شود. به عبارت ديگر جواب نقضي توسعه در اشكال است. اما جواب حلي و اصلي اين است كه تحقيق اين است كه مشتقات و همه الفاظ و براي مصداق خارجي وضع نشده بلكه براي براي موضوع له به عنوان مفهوم وضع شده است لذا مي گوييم در همين مورد اسم فاعل وضع شده است براي هيئت فاعل كه معنايش اين است كه وضع شده است براي نسبت صدوري. مفعول وضع شده است براي نسبت وقوعي. اين معناي موضوع له براي فاعل و مفعول است نه مصداق خارجي تا بگوييد كه قتلي كه واقع شده است انقضاء ندارد. اسم مفعول براي مصداق خارجيِ واقع شده، وضع نشده است بلكه براي هيئت به عنوان يك مفهوم كلي كه در معناي دقيق آن مي شود معناي موضوع له مفهوم يعني نسبت وقوعي. لذا فرق بين محقق و عدم محقق در اطلاق لفظ مفعول وجود ندارد. اگر شما بگوييد «زيد مضروب و عمرو غير مضروب» همان مضروب در يك حد در اين دو مورد بكار مي رود كه اولي واقع شده بود و دومي واقع نشده پس معلوم است كه مدلول مفعول ارتباط با واقع ندارد و الا اولي مي شد درست و دومي مي شد غلط. بنابراين پس از كه گفتيم اسم مفعول وضع شده است براي مفهوم از معناي خودش نه براي مصداق از معناي خودش، اشكال شما از اساس منتفي است. لذا بحث من قضي و من تلبس همان طوري كه در اسم فاعل جريان دارد در اسم مفعول هم جريان دارد.


[1] 1. فصول الغرويه ، صفحه 60. 2. اجود التقريرات ، صفحه 83.
[2] 3. مصباح الاصول ، جلد 1 ، صفحه 196 تا 197.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo