< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مصطفوی

91/08/16

بسم الله الرحمن الرحیم

 تبعيت دلالت از اراده بر مسلك تحقيق
 درباره تبعيت دلالت از اراده بحث مي كرديم و آراء متقابل را در اين رابطه بيان كرديم.
 دو گروه موافق و مخالف
 نظر موافق و مخالف در اين مسئله به طور مشروح و واضح بيان شد. دو گروه داشتيم؛ گروه اول كه محقق خراساني و عده اي از صاحبنظران هست، اعلام داشتند كه دلالت تابع اراده نيست. گروه دوم كه سيد الاستاد و عده اي از صاحبنظران هستند فرمودند كه مطابق با رأي علمين دلالت تابع اراده است.
 تحقيق اين است كه اين دو مسلك قابل جمع است
 تحقيق اين است كه بر اساس سياست جمع و نزديك سازي بين آراء مي توانيم بگوييم اين دو رأي در اين مسئله بسيار به خوبي قابل جمع است. نيازي به شاهد جمع و توجيه ندارد. فقط ما حصل و نتيجه هر دو مسلك را كه در كنار هم قرار بدهيم، از اين مقارنه يك جمعي استفاده مي شود.
 نتيجه دلالت در دلالت تصديقيه تابع اراده نيست ولي در دلالت تصديقيه تابع اراده است .
  نتيجه گروه اول محقق خراساني و هم فكران كه فرمودند دلالت تابع اراده نيست، در توجيه رأي علمين كه در دلالت تصديقيه دلالت تابع اراده است. گروه دوم كه سيد الاستاد و هم فكرانش هستند فرمودند كه دلالت تابع اراده است، اما در دلالت تصوريه از تبعيت خبري نيست. در كنار هم كه قرار بدهيم، يعني يك مقارنه خودش يك نتيجه مي هد كه در دلالت تصوريه ، تابع اراده نيست و دلالت در دلالت تصديقيه تابع اراده هست. اين ما حصل بين جمع دو تا مسلك بود .
 سوال و جواب بعد از تحقيق همان هايي كه اشكال مي كنند و همان هايي كه قبول مي كنند و مشهور و بديهي ،‌دلالت تصوري اراده ندارد، سالبه منتفي به انتفاء موضوع است، اراده اي نيست تا تبعيتي بشود، تصوري كه ساقط شد مي ماند تصديقيه.
 سوال و جواب اگر دلالت تصديقيه بود، حمل مي كنيم كه مولي مرادش مدلول اين كلام است و نتيجه مي گيريم . اگر تصديقيه نبود، مثلا در يك كلام از حديث يا در يك شعر آمده بود در يك تمثيل ادبي آمده بود ما آن را جدي نمي گيريم و از آن استفاده نمي كنيم.
 تقسيم وضع به شخصي و نوعي
 بحث بعدي تقسيم وضع به وضع شخصي و نوعي؛ وضع بر دو قسم است: شخصي و نوعي؛ گفته مي شود كه وضع به لحاظ معني تقسيم مي شود به اقسام چهارگانه كه تا حالا بحث كرديم وضع عام و موضوع له عام الي آخر اما وضع به اعتبار لفظ تقسيم مي شود به شخصي و نوعي.
 تعريف وضع شخصي
 وضع شخصي از خود دو قسم دارد: 1. وضع شخصي براي علم شخص مثل كلمه زيد كه وضع شده براي شخص كه اين وضع شخصي به معناي كلمه است. 2. وضع شخصي به معناي ماده لفظ مثل لفظ قيام ، علم، اينها وضع شخصي است منتها موردش ماده كلمه است. همين حروف قيام، وضع شده شخصا براي همين معنا و براي معناي ديگري نيست و صدق بر كثيرين ندارد.
 تعريف وضع نوعي
 وضع نوعي هم بر دو قسم است: 1. وضع هيئت مفردات 2. وضع هيئت جملات؛ مفرد از خود هيئت دارد مثل قائم يا هيئت جملات مثل زيد قائم . با اين مثالي كه گفته شد، تعريف وضع شخصي و وضع نوعي را به اين صورت خلاصه كنيد: وضع شخصي عبارت است از وضع لفظ براي معنايي به طور معين و مشخص كه ترديدي در تعيين وجود نداشته باشد و صدق بر كثيرين نكند مثل كلمه زيد، مشخص است و صدق بر كثيرين نمي كند و اما وضع نوعي عبارت است از وضع لفظ براي يك عنوان جامع كه آن عنوان جامع، عنوان مشير است به موارد كثير، نوع است مثل هيئت فاعل يعني شكل همين فاعل، اين وضع (فاعل) بدون حرف نمي توانيد اين وزن را بياوريد. چون كه بدون حروف نمي شود،‌ادبيات از«ف ع ل» استفاده كرده كه در حقيقت خودش يك شكل است. اين وزن مي شود هيئت. هيئت را وضع مي كنيم براي اسم فاعل، قائم يا ضارب يا عالم و در ضمن هر ماده اي . هيئت اختصاص به يك ماده ندارد تا بشود شخصي در ضمن هر ماده اي كه باشد، قابل تحقق است. هيئت يا وضع نوعي يا موضوع له در وضع نوعي متعين و مشخص نيست. معناي وضع شخصي و وضع نوعي كه براي ما معين شد،
 اصطلاح ماده و هيئت در اصول برگرفته شده از ماده و صورت فلسفي است
 يك توضيح كوتاهي: اصطلاح ماده و هيئت برگرفته از يك اصطلاح فلسفه است . در فلسفه داريم ماده و صورت، آن ماده و صورت را تلطيف مي كنيم؛ چون وادي لفظ است، در وادي تكوينيات مي شود ماده و صورت. آنجا مي گفتيم شيئيه الشئ بصورته لا بمادته منظور از شيئيت وجود بود، شيئيت يعني وجود فعلي. فعليت وجود به صورت است نه به ماده.
 دو اشكال بحث تقسيم وضع به شخصي و نوعي
 در اين بحث يعني در تقسيم وضع به شخصي و نوعي دو تا اشكال مطرح است كه اين دو تا اشكال را محقق اصفهاني و محقق خراساني هر كدام يكي را جواب داده اند .
 اشكال اول و جواب آن
 اشكال اول اين است كه وضع شخصي را گفتيد ماده و وضع نوعي را گفتيد هيئت و بعد گفتيد هيئت در ضمن يك ماده محقق نشود و اختصاص و تعين در يك ماده ندارد، در ضمن مواد مختلف قابل تحقق است، همين حرف را در ماده مي گوييم. مي گوييم ماده هم مثل قيام همين طور است مثل وضع نوعي است. هيئت در ضمن يك ماده اختصاص نداشت،‌اين را مي گوييم در ضمن يك هيئت مثل قيام ، قائم، يقوم، قام، قم در ضمن يك ماده تحقق پيدا نمي كند ، بنابراين اشكال اين است كه وضع نوعي يعني هيئت ، وضع شخصي يعني ماده و شرح داديد كه هيئت كه وضع نوعي هست، به اين معناست كه اختصاص به يك ماده ندارد، همين حرف را ما مي گوييم در وضع ماده هم هست، قيام ماده است،‌اين هم اختصاص ندارد به يك هيئت هميشه در ضمن يك هيئت محقق نمي شود، قيام در ضمن هيئت قام در ضمن هيئت يقوم و الي آخر پس وضع ماده مثل وضع هيئت است كه وضعش نوعي است كه مي گفتيد وضع هيئت نوعي است و وضع مادي ، شخصي است. اين اشكال معروفي است در اصول ، جوابش را محقق اصفهاني [1] فرموده اند و سيد الاستاد [2] مي فرمايد: اين جواب كاملا دقيق و متين است. خلاصه فرمايش محقق اصفهاني با آسان سازي اين است كه وضع شخصي كه مربوط به ماده هست با وضع نوعي كه مربوط به هيئت مي شود فرق مي كند؛ براي اينكه در ماده فقط اصل كلمه مثل قيام كه تصور بشود،‌ كافي است، نياز به تصور مازاد ندارد. اين ماده شخصا تصور مي شود براي همين معنا بدون هيچ وابستگي به چيزي ديگر. يك حروف هجاء مي طلبد كه حروف ماده نيست، ماده كلمه آن است كه معنا داشته باشد و موضوع باشد، حروف موضوع نيست و جزء كلمه و كلام نيست ، جزء حروف است به معناي حروف هجاء . اما وضع هيئت نياز به يك تصور اضافي دارد . در وضع هيئت بايد عنوان جامع تصور بشود كه آن عنوان جامع قابل انطباق بر موارد زيادي باشد. ما شكل فاعل، اين وزن فاعل را به عنوان يك جامع عنواني تصور مي كنيم براي همه موادي كه در اين قالب در بيايند كه مي شوند اسم فاعل. پس فرق ماده و هيئت روشن شد. سيد الاستاد بيان ايشان را با توضيح اينگونه مي فرمايد: در وضع ماده ، وضع بنفسه هست و در وضع هيئت وضع براي عنوان مشير است. فرق است بين اينكه وضع بشخصه و بنفسه باشد يا وضع براي عنوان مشير باشد. پس معلوم شد كه اين دو تا وصف كاملا از هم جداست. اما اگر بگوييم كه ماده را به عنوان مشير درست كند، ماده عنوان مشير نمي شود. ماده مثل قيام به طور مشخص براي همين معناي خودش هست ، خود اين معناي ماده عنوان مشير براي موارد ديگر نيست. هيئت ها كه بعدا اين ماده را در ضمن خود مي گيرد، در آن موارد آن ماده ديگر حذف شده است،‌ مي شود هيئت. صورت كه آمد، تمام الوجود و تمام الموجود صورت است. ماده يك حقيقت و يك سرمايه بوده است، حذف و مندك شده است. بنابراين فرمودند اين جواب صحيح و متين است.
 اشكال دوم
 اما اشكال دوم محقق خراساني كه عنوان زده است در كفايه الاصول اين است كه مي فرمايد: «السادس لا وجه لتوهم وضع للمركبات غير وضع المفردات». اينجا يك توهمي مي آيد كه اين وضع شخصي و نوعي كه آمد تراكيب هم بايد يك وضع جدايي داشته باشد. مي فرمايد براي تراكيب كه جمله مي شود «جاء زيد لأن تعلم منكم» اين جمله تركيبي يك وضع جدايي اگر ادعا بشود، اين يك توهمي است. توهم اين است كه مفرد جاي خودش هست و يك واقعيتي است، تراكيب يك واقعيت جدايي است. مركبات يك شكل دارد، آن صياغت و شكل واقعي مركبات، يك وضعي مي طلبد،‌ او غير مفرد است. مفرد آن واحدهاست مثلا يك جسم انسان كه مركب است از سلول ها، تك واحد اين ساختمان سلول است ، يا اين ساختمان بنا، آجر است كه اين آجرها چيزي است و بعد كه ساختمان مي شود چيز ديگري است. پس مركبات و تراكيب وضع جدايي دارد. محقق خراساني مي گويد اين توهم اساس ندارد. به دو دليل:
 دليل اول
 دليل اول لمي است كه از اساس و از مرحله علت اين اشكال را رفع مي كند. مي گويد براي فهم معنا وضع مفردات كافي است ، جاء زيد ليتعلم منه هر يكي از اين مفردات وضع شده ، وضع مفردات براي تفهيم معناي تركيبي كافي است. چيز ديگري وجود ندارد از معنا تا ما وضعي براي آن آماده كنيم. وضع مفردات كافي است،‌اگر براي تركيب وضع اعلام كنيم ، موجب لغويت مي شود؛ چون فائده وضع ، تفهيم معنا بود و تفهيم معنا بتوسط وضع مفردات به عمل مي آيد. براي تراكيب اگر وضعي جدا در نظر بگيريم، مستلزم لغويت است.
 دليل دوم
 دليل دوم: كه دليل اني است يعني از مرحله معلول به علت پي ببريم. و آن اين است كه مي بينيم در مرحله دلالت لفظ مفرد دلالت مي كند بر معنا. يك دلالت بيشتر ندارد كه دلالت مفردات است در مقام عمل. اما اگر بگوييم اينجا يك دلالت ديگري هم هست كه اختصاص دارد به تراكيب ، از لحاظ منطقي مي شود خلف . چون ادعا مي كنيم دو دلالت اما در آخر يك دلالت هست. اما از سوي ديگر اجتماع سببين نسبت به مسبب واحد كه مدلول باشد، يك مدلول كه مسبب است ، دو تا سبب براي يك مسبب ، جزء محالات است. بنابراين ما در در تراكيب وضع جدا و مستقلي لازم نداريم. بعد توجيهي دارند كه مگر اينكه بگوييم منظور از وضع تراكيب همان وضع هيئت است ؛ چون ما هيئت را به دو قسم تقسيم كرديم قسم دوم هيئت تراكيب مي شود. مثلا مي گوييم مبتدايي باشد و خبري باشد و نسبت داده شود اين مي شود جمله اسميه اين يك هيئت است. بنابراين، اگر اين گونه باشد كه منظور از وضع تراكيب باشد، وضع هيئت جمله باشد، اشكالي ندارد و به قول بعضي از صاحبنظران نزاع لفظي است. ما هم قائليم به وضع هيئت كه قسم دوم وضع هيئت جمله بود مي گوييم هيئت يك جمله مبتدا و خبر و با اسناد هر كجا در ضمن هر ماده . بنابراين با توجه به اين نكته كه منظور از وضع تراكيب ، وضع هيئت است از قسم دوم است ، بنابراين نزاع لفظي است.


[1] . نهايه الدرايه ، ج 1 ، ص 38.
[2] . مصباح الاصول ، ج 1 ، ص 109.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo