< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مصطفوی

91/08/06

بسم الله الرحمن الرحیم

 
 آراء صاحب نظران نسبت به كيفيت وضع حروف به صورت عام و خاص
 درباره وضع حروف بحث مي كرديم، قول مشهور در اين رابطه مطرح كرديم و قسمتي از آراء فقها بحث شد. عنوان بحث اين است، توضيحات تكميلي درباره آراء صاحبنظران نسبت به كيفيت وضع حروف به صورت عام و خاص يعني وضع عام و موضوع له خاص: در اين باره رأي مرحوم صاحب فصول بيان شد كه ما حصل آن اين مي شود كه تعلق، كلي است و متعلقات جزئي و خاص است. و رأي محقق اصفهاني هم گفته شد كه ما حصل اش در جمله كوتاه اين مي شود كه وضع تعلق دارد به جامع عنواني و كلي ، اما معنونات و جزئيات و خاص هست، نسبت بين عنوان و معنون در اينجا مثل نسبت بين عام و خاص است. و اين نكته را اضافه مي كند كه نياز به اين نيست كه موضوع له را جزئي ذهني تصور كنيم تا آن اشكالاتي كه محقق خراساني فرمودند برخورد كنيم، بلكه واقعيت امر، عنوان و معنون است. عنوان نسبت است به عنوان يك جامع و معنونات، مصداق هاي نسبت در خارج و جزئيات هست. نياز به تصور جزئي ذهني داريم و نه نياز به تصور جزئي خارجي داريم در مقام وضع. فقط در مقام وضع نسبت را در معناي اسمي اش تصور مي كنيم كه عنوان جامعي است. معنونات كه پس از تصور،‌ مورد اصل ما قرار مي گيرد، در حال وضع به طور اجمال تصور مي شود اما جزئيت و خصوصيت در مقام مصداق خودش را نشان مي دهد، از جمله اين آراء، رأي سيد الاستاد كه در جهت تقويت قول مشهور كه عبارت است از وضع عام و موضوع له خاص، تحقيقات و بررسي هايي را به طور مبسوط ارائه مي كند كه به طور عمده شرح و بسط بيان ايشان مربوط مي شود به ردهايي كه درباره اقوال صاحب كفايه و محقق نائيني و محقق عراقي دارد، اما بيان مطلب، شرح مفصلي ندارد كه بر اساس مسلك انتخاب شده نسبت به رد آراء بحثي نداريم؛ چون ردّ آراء، ما را به جايي نمي رساند. ما فقط مي خواهيم آراء را بفهميم و جمع كنيم، نتيجه جمع بندي به عنوان يك استفاده در نهايت اعلام كنيم.
 نظر سيد الاستاد درباره وضع عام و موضوع له خاص
 خلاصه فرمايش سيد الاستاد درباره وضع عام و موضوع له خاص نسبت به حروف به اين ترتيب است كتاب مصباح الاصول جلد 1 صفحه 74 مي فرمايد: الملحوظ حال الوضع مفهوم النسبه ، آنچه در حال وضع لحاظ مي شود، مفهوم نسبت است به معناي يك متصور در ذهن،‌اما موضوع له خاص هست كه اين قراري كه در ذهن منعقد مي شود، در واقع با موارد جزئي خودش را نشان مي دهد. نكته اش اين است كه موضوع له مفهوم نسبت نيست تا كلي باشد، و مفهوم نسبت هم در خارج قابل تحقق نيست. موضوع له واقع نسبت است، آن نستبي كه در عالم واقع وجود و تحقق د ارد. و اين مفهوم نسبت را واضع، طريق و راه قرار مي دهد براي وضع نسبت به آن جزئيات. و اين مفهوم نسبت را واضع، طريق قرار مي دهد براي وضع كردن نسبت به آن جزئيات و واقعيتهاي نسبت. پس وضع براي واقع نسبت اختصاص پيدا مي كند، نه براي مفهوم نسبت تا اينكه وضع عام و موضوع له عام بشود كه مشكلاتي هم دارد؛ مفهوم نسبت كه در خارج تحقق پيدا نمي كند بلكه مصداقش تحقق پيدا مي كند. پس از كه اين وضع عام موضوع له خاص را فرمودند، از صفحه 74 تا صفحه 78 مي فرمايند: «الحروف وضعت لتضييق المعاني الاسميه»، وضع حروف براي تضييق معاني اسميه هست، حروف وضع شده است تا معاني اسميه را تضييق كند، مي فرمايد: معناي اسمي يعني نسبت كه يك معناي اسمي است، داراي حصص است، (در اطلاق اصطلاح حصص به كار مي بريم، در عموم اصطلاح افراد به كار مي بريم، اطلاق براي حصه هاست و عموم براي افراد است) اين نسبت را كه مي خواهيم تضييق كنيم، برايش يك محدودهاي خاص و يك حصه معين مي كنيم، اين ذات الحصص را، يك حصه اگر بخواهيم تعيين بكنيم از بتوسط حرف. مثلا صلاه در هر كجا نسبت باز است، حصه ها دارد، خانه، صحرا، مسجد، حسينيه، سفينه و هر كجا كه فرض كنيم، يك حصه برايش تعيين كنيد مي گوييد الصلاه في المسجد، پس يك حصه خاصي تعيين مي شود براي يك مفهوم ذو الحصص ، براي يك حقيقت ذات الحصص. مفهوم كه حصه هاي مختلفي دارد، حرف يك حصه اش را براي ما تعيين مي كند، اين تعيين حصه را سيد الاستاد مي فرمايد: تضييق معناي اسمي است. ، معناي اسمي نسبت آزاد ذات حصه هاست، حرف آمد تضييق كرد، در يك جا اين معنا را منحصر كرد الصلاه في المجسد.
 سوال و جواب وضع را كه مي خواهيد انجام بدهيد، يك معناي كلي نسبت را تصور مي كنيد، چون نمي شود نسبت را به معناي تصور نكنيم؛ چون تصور تك تك نسبت در حال وضع ممكن نيست، اگر معناي اسمي نگيريم بايد تك تك كل نسبت ها را الي ما لا نهايه له تصور كنيم كه نمي شود. به طور طبيعي يك مفهوم اسمي تصور مي كنيم اما قصد شما اين است اين نسبت را وضع كنيد در همين تصورتان كه انجام شد، براي واقع نسبت پس در عمليات وضع آمده، واقع نسبت همان نسبت محدده بحدّ خاص است، همان مضيق به تضييق ويژه. يك مورد كه معناي اسمي تضييق شد،‌آن مورد با تضييق ديگري دو تاست، پس جزئي است.
 سه دليل عمده مشهور بر مدعي
  اما دليلي كه مشهور براي اين مدعا اعلام مي كنند به طور عمده سه تا دليل مي تواند باشد:
 دليل اول اجماع
 1. اجماع يا شهرت عظيمه؛‌ مشهور در بلاغت و ادب و در اصول در حدي كه مي توانيم بگوييم اجماع، بر اين است كه حرف وضعش عام و موضوع له خاص هست. و يادمان نرود اين اجماع آسيب پذير است؛ چون 1. مخالف اجماع، محقق خراساني و محقق نائيني و محقق عراقي مكتب دار در اصول هستند. مي گوييم عيبي ندارد، اينها مخالفت اجماع كرده باشد مي شود شهرت عظيمه. اشكال دوم اجماع در بحث علمي كارساز هست يا نيست و اجما ع در احكام است در مسائل علمي كارساز نيست. كارسازش به اين دليل است كه نظر خبرگان است، در اجماع نسبت به مسائل علمي، لباس خبرگان برايش هست و اعتبار دارد. علي الاقل شهرت عظيمه هست. حداقل مويد هست؛ پس مشهور با ما هست و مؤيد داريم، اين را در حد مؤيد اعلام مي كنيم تا اشكالي نباشد.
 دليل دوم تبادر
 دليل دوم مرحوم صاحب فصول تصريح مي كند، مي فرمايد: دليل بر اين مدعا عبارت است از تبادر، وضع عام و موضوع له خاص، از حروف متبادر است. تبادر هم علامت حقيقت است و مي گوييم وضع حروف حقيقتا به اين شكل است. اين تبادر خالي از نقد و اشكال نيست، ولي لزومي ندارد، ما تبادر را با اغماض مي گوييم در حد مويد.
 دليل سوم شهادت الوجدان
 دليل سوم سيد الاستاد مي فرمايد: از ضمن كلماتشان استفاده مي شود كه دليل بر اين مطلب، قضاوت وجدان است، شهاده الوجدان كه در اصول يكي از ادله شهادت وجدان اعلام مي شود. ما واقعيت را كه ملاحظه كنيم و وجدان را شاهد و حاكم قرار بدهيم، مي بينيم كه قضيه از اين قرار است. اما اين شهادت وجدان يا با عبارت ديگر مي توانيم تحليل علمي نامگذاري كنيم، در حقيقت شهادت وجدان در اصول به معني تحليل علمي است يا تحليل عقلي، پس از كه تحليل عقلي را عنوان كرديم، مي توانيم بگوييم دليل است و الا اگر وجدان تنها بگوييم، به اشكال مصادره بر مي خوريم، منتها مقصود از شهادت وجدان در اصول كه مراجعه كنيم، دليل تحليلي يا تحليل علمي عقلي است. خلاصه اش اين مي شود كه ما با يك تحليل عقلي و نمونه برداري كه مراجعه مي كنيم، هر تضييق كه در خارج صورت گرفته، جزئي است و آن موضوع له هست . تضييقي كه در آن جمله تحقق يافته با تضييقي كه مشابه اش هم باشد در جمله ديگر، فرق مي كند. اين فرق تضييق با تضييق ديگر معنايش جزئي ديگر مي شود. اين يك واقعيتي است. ادله و آراء گفته شد.
 شرح بحث به عبارت واضح
 شرح بحث به عبارت واضح: وضع، موضوع له، مستعمل فيه؛ وضع همان تصور لفظ و معني است در اولين مرحله. موضوع له ارتباط اين تصور با معناي واقعي اين متصور است. اين ارتباط كه برقرار شد، آن طرف ارتباط به موضوع له وصل مي شود، اين دو تا عمل را واضع انجام مي دهد. مستعمل فيه فهم وضع را به دست آورده از سوي واضع و وضع، آن لفظ را به معناي موضوع له اش به كار مي برد. موضوع له كه كاربرد بشود مي شود مستعمل فيه. اين به وضع و واضع رابطه نزديكي ندارد،‌به دست عرف و اهل محاوره است. كار اهل لسان است. وضع و واضع، لفظ را جعل مي كند، قرارداد تنظيم مي كند،‌ اهل زبان كه به وضع آشنا بشود، به كار مي برد كه مي شود مستعمل فيه، مستعمل فيه از نظر ارتباطات با وضع و موضوع له ارتباط ندارد، جنبه استفاده و كاربرد هست. الان ما براي حروف يك وضع داريم يك موضوع له داريم و يك مستعمل فيه؛‌ وضع ، ارتباطات را به معناي اسمي در عالم وضع تصور مي كنيم، مي گوييم نسبت يا ارتباطات، (قصد ما اين است كه ما براي معاني جزئي كه ربط و رابطه هاست يك وضعي بكنيم) در مقام وضع، تك تك آن ربط و آن نسبت ها را تصور نمي توانيم بكنيم، پس يك مفهوم كلي (نسبت يا ارتباطات) تصور مي كنيم ارتباطات بين كلمه ها، همين تصور را طريق براي تعيين موضوع له مي شود. از همين تصور، قرار ميگذاريم، ارتباطات مفهوم كلي براي تك تك ربط هاي واقع، براي تك تك ربط هايي كه در واقع وجود دارد، ما مفهوم ارتباط را وضع مي كنيم، وضع شد عام، ارتباط يا نسبت . موضوع له شد خاص و واقع آن ربط كه در خارج وجود پيدا مي كند. تصور ذهني ما، فقط مفهوم ارتباط و نسبت است. قرارداد كه تكيه مي كند به نسبت هاي جزئي خارجي، بر قرارداد وضع مي شود. بنابراين، تصور ما مي شود مفهوم كلي و قرار داد مي شود آن جزئياتي كه در خارج به عنوان واقع نسبت و واقع ربط، تحقق پيدا مي كند. چرا آنها را طرف قرارداد در نظر مي گيريم؟ چون همان ها حرف است و همان ها ربط است،‌ واقع همان هاست. ما براي آن واقع بايد وضع كنيم، ‌چون واقع غير از ربط هاي جزئي چيز ديگري نيست. يك مثال: يك نسبتي كه بين زيد في الدار هست، اين زيد في الدار يك نسبتي است به توسط في، اين زيد في الدار يا عمرو في الدار دو چيز است. اين زيد في الدار يك نسبت است مربوط به دو نفر كه زيد و دار باشد، اين نسبت با اين خصوصيت فقط همين مورد است، لا يصدق علي غيره. بنابراين، در صورتي كه ديديم واقع ربط، واقع نسبت، جزئي است و ما براي واقع ربط وضع كرديم، پس واقع ربط شد موضوع له و جزئي هم هست با همان تحليلي كه كرديم كه عمدتا از بيان سيد الاستاد استفاده شد. اشكالاتي را از ذهنمان رفع كنيم،
 امام خميني در تهذيب مطلبي دارد
 در اين رابطه امام خميني كتاب تهذيب جلد 1 صفحه 46 يك مطلبي دارد كه رفع اشكال مي كند در عين حالي كه قول مشهور را تاييد مي كند كه وضع حروف به صورت وضع عام موضوع له خاص هست. مي فرمايد: فرق است بين استعمال واحد بر كثير و بين كلي منطبق بر كثيرين، با اضافات و توضيحات: يك بار مي گوييم اكرم كل عالم هر عالمي را كه اكرام كنيد، از باب تطبيق كلي بر افرادش هست. يك بار مي گوييم اكرم زيدا، اكرم عمروا، اكرم احمد، اكرم محمود، اين استعمال واحد، اكرام كه عمل واحد كه اكرام است بر كثير استعمال شده . شبهه ايجاد مي شود كه «من» ابتدائيه اينجا هست «في» كه ربط هست اينجا هست آنجا هست في الدار هست في المسجد هست في الحرم هست في الصحن هست، فرق است بين استعمال لفظ واحد در كثير و بين كلي منطبق بر كثير، اين صورت كه اكرم را يا في الدار در كل اين مثال ها تكرار مي كند از باب استعمال واحد، يعني ربط در كثير است. پس كثير، جزئيات كثيره است. جزئيات كثيره غير از افراد و مصاديق يك كلي است. اين هر كدام جدا از ديگري است. بنابراين، شما فكر نكيد كه من ابتدائي يا في ربطي اين همه مصاديق پس كلي است و تطبيق بر خارج مي كنيم، نه؛‌ اين از باب استعمال واحد در كثير جزئيات متعدد است، جزئيات متعدد مي شود در حقيقت عبارت است از تعدد جزئيات، تعدد جزئيات كه افراد عام و مصاديق كلي نيست، كثرت جزئيات است، اين اشكال كه رفع شد، ‌تبين لنا كه حروف وضع عام و موضوع له خاص (وضع و موضوع له متعلق است به واضع مستعمل فيه مربوط به اهل لسان است، ربطي به وضع و موضوع له ندارد، هرچند آنجا موضوع له خاص است ولي آن استفاده كرده از اين نوعيت وضع) بحث وضع تمام شد، در صفحه تحقيق مراجعه كنيم كه نتيجه آراء چه شد و جمع بندي به چه صورت است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo