< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مصطفوی

91/07/23

بسم الله الرحمن الرحیم

 در اقسام وضع نظر نجم الائمه شيخ رضي و محقق خراساني بود
 درباره اقسام وضع صحبت مي كرديم، به اينجا رسيديم كه نجم الائمه شيخ الرضي و محقق خراساني مي فرمايند: وضع حروف، عامين است. وضع عام موضوع له هم عام است
 نظر مشهور در مورد وضع حروف
  و اين مطلبي است كه بر خلاف راي مشهور است، مشهور درباره حروف، وضع عام موضوع له خاص اعلام مي كند. بنابراين براي اثبات اين مطلب، نياز مبرم به دليل است. دليلي كه در اين رابطه اقامه مي شود به طور طبيعي، بايد جنبه اثباتي و نفي اي داشته باشد. جنبه اثباتي كه عموميت را براي موضوع له حرف ثابت كند. جنبه سلبي كه جزئي بودن معناي موضوع له حرف را، بايد نفي كند.
 دليل اثباتي در جهت عموميت براي موضوع له حروف
 اما دليل اثباتي: گفته مي شود در جهت اثبات عموميت براي موضوع له حروف، مي توان به دو سه نكته استناد كرد: 1. با نگاه به واقع و جنبه تطبيق مي بينيم كه معناي حرف، صدق بر كثيرين دارد. آنگاه كه مولي بفرمايد «سر من البصره» اينجا من، ابتداء را مي فهماند منتها آن ابتدائي كه عموميت دارد. از هر نقطه ابتداي بصره شروع بشود، ابتداي بصره است. يك نقطه خاص به عنوان يك مورد نيست. و اين صدق بر كثيرين است. معيار منطقي و فلسفي و عرفي درباره معناي عام و عموميت، صدق بر كثيرين است. 2. مي بينيم حرف معناي قابل اشاره دارد؛ ابتداء و انتها بنابراين، حرف كه داراي معنا بود، استفاده مي شود كه اين معنا، يك حقيقتي است و از آلت بودن محض بدور است فقط آلت و ابزار نيست. آلت و ابزار، جزئي حقيقي است. اين معناست، معنا مصاديق زيادي دارد. 3. از فرمايش مولي استفاده مي كنيم كه كلمات تعريف فرمودند: «الاسم ما انبأ عن المسمي و الفعل ما انبأ عن حركه و الحرف ما اوجد معني في غيره» ايجاد معني است، حرف يك آلت و ابزار محض نيست بلكه معناست. بنابراين مقصود ما ثابت شد، كه موضوع له حرف جزئي نيست و داراي عموميت و گستردگي است.
 اما دليل سلبي و جهت سلبي
  اما جهت دوم كه جهت سلبي كه عبارت است از رد جزئيت از موضوع له حروف؛ در اين رابطه گفته مي شود در متن كفايه هم آمده منتها استخراجش كارش مشكلي است ما با اضافات و توضيحات، كفايه را مي گوييم.
 جزئي به اعتبار وعاء دو قسم است
 مي فرمايد: اگر بنا بشود، كه معناي حرف جزئي باشد، جزئي به اعتبار وعاء، دو قسم است: 1. جزئي خارجي 2. جزئي ذهني. اما جزئي خارجي كه در ظرف خارج، در بستر واقع تحقق پيدا كند، مي بينيم كه معناي حرف صدق بر كثيرين مي كند. اين گونه نيست كه بگوييم «سر من البصره» يك نقطه خاص و مشخص با متراژ من از اين نقطه خاص شروع كن و مي بينيم معناي حرف، چنين چيزي نيست. جزئي خارجي كه خلاف وجدان است اگر ادعاء بشود، خلف است. و در بيانات انشاء و اخبار، مي بينيم جزئيتي در كار نيست. اگر انشاء در نظر بگيريم، كه مولي بگويد«سر من البصره» مي بينيم آن قسمتي كه ابتداي بصره به حساب مي آيد، از هر نقطه اش «سر من البصره» است. «سر من البصره» يك نقطه خاص محدّد و مشخص نيست. و همچنين در اخبار بيايد «سار من البصره» مي گوييم از هر كدام نقطه كه سير خودش را آغاز كرده باشد، از ابتداي بصره سير كرده است. اختصاص به نقطه خاص ندارد. مي فرمايد: اين مطلب آن قدر واضح است كه قائلين به قول مشهور، كه وضع عام و موضوع له خاص را در حروف اعلام مي كنند ، متوجه شده اند كه موضوع له خاص نيست، ابتداي نقطه معين نيست مثل صاحب فصول در كتاب فصول صفحه 16 و همچنين محقق اصولي حاج شيخ محمد تقي صاحب كتاب هدايه المتسرشدين شرح بر معالم الاصول است (كتاب مبسوط و علمي وزيني است از متن شرح سنگين تر است. شرح براي معالم است بايد كساني كه معالم را بلد باشند يك دوره هدايه المسترشدين را درس بخوانند ولي مطلب دارد). مي فرمايند: جزئي بودن معناي موضوع له حرف، به عنوان جزئي اضافي است نه جزئي حقيقي؛ چون مي گويند جزئي خارجي كه نمي شود براي اينكه منظور از ابتدا نقطه خاص كه نيست. ابتداءات نسبت به اواسط يا انتها اضافي است. پس از كه جزئي را اضافي بگيرد، اشكالي كه بر مي خورد اين است كه اگر جزئي اضافي بگوييم، در حقيقت اعتراف كرديم كه معناي موضوع له كلي است؛ چون هر كلي از آن طرف جزئي اضافي است. هر كلي نسبت به مفهوم ما فوق، جزئي است. علي الاقل مفهوم شئ، كه اعم مفاهيم است، بالاسر مفاهيم كلي، خيمه زده است. جزئي اضافه گفتيد، اعتراف به عمل آمد. بنابراين معناي جزئي، براي حرف مشهور است ولي ريشه اش توهم است. نكته دوم گفتيم كه جزئي دو تا بيشتر نيست كه جزئي خارجي بود مطلب حاصل نشد. اما اگر منظور از جزئي، جزئي ذهني باشد كه لحاظ آليت، جزء معنا باشد بايد مسئله را توضيح بدهيم؛ در اين رابطه بايد توجه كنيم همان طور كه در فلسفه و منطقي كلي از لحاظ مفهومي به سه قسم است، همان طور جزئي هم به سه قسم است.
 كلي به اعتبار مفهوم سه قسم است
 كلي به اعتبار مفهوم به سه قسم است: 1. كلي طبيعي 2. كلي منطقي 3. كلي عقلي، كلي طبيعي مثل كلمه انسان؛ مفهومي است كه به طور كلي تصور دارد و در خارج، به توسط افراد خودش تحقق خارجي دارد. تنها آن كلي كه در خارج وجود خارجي دارد، فقط كلي طبيعي است كه وجودش به توسط افرادش هست. بقيه كلي ها در خارج وجود ندارد. اما قسم دوم كلي منطقي؛ لفظ كلي بدون هيچ ضميمه و مفهوما تصور مي شود و به معناي صدق بر كثيرين در مقابل جزئي و عدم صدق بر كثيرين اين همان كلي منطقي است جزء معقولات است كه منطق موضوعش معقولات است . فقط وسعت معنا، عقلي و ذهني است. در خارج از آن اثري ديده نمي شود تحقق خارجي ندارد. قسم سوم : كلي عقلي عبارت است از مجموع موضوع و محمول، مثل انسان الكليّ كه موضوع هم كلي باشد و محمول هم كلي باشد اين را فقط عقل، تصور مي كند منتها اين تصور، تصور تصديقي است كه نسبت خلق مي شود كه انسان الكلي يا انسان كلي صفت و موصوف يا مبتدا و خبر نسبت تام يا نسبت ناقص. اين سه تا كلي را كه تعريف كرديم كه معروف بود
 جزئي هم سه قسم است
 شيخنا العلامه استاد شيخ صدرا مي فرمايد: مي گوييم جزئي هم سه قسم است؛ 1. جزئي طبيعي يعني لا يصدق علي كثيرين . مفهومش را فقط تصور مي كنيم. كه لا يصدق علي كثيرين بر جزئي كه فقط يك مصداق دارد، قابل تطبيق است مثالش مثل كعبه. و اما جزئي منطقي؛ مفهوم جزئي در برابر مفهوم كلي كه در ذهن لحاظ كنيد ، مي شود جزئي منطقي. تعقل شده و مفهوم در مقابل مفهوم ديگر قرار گرفته‌ و شناسايي شده. 3. جزئي عقلي الكعبه المعينه يا الكعبه الواحده يا الكعبه المشرفه جزئي كه با خصوصيت خودش در خارج، تحقق پيدا كرده جزئي خارجي شده است. معنا شد جزئي عقلي كه كعبه المشرفه يك سوال اينجا هست كلي كه يك قسمش وجود دارد كه كلي طبيعي باشد، جزئي هم فقط يك قسمش وجود دارد كه كلي طبيعي است ما براي اين زمينه را اماده مي كنيم كه جزئي ذهني، وجود خارجي ندارد. بنابراين ما اگر در ذهنمان فقط جزئي بگيريم، كه وجود خارجي ندارد مثل كلي منطقي و جزئي عقلي هم با تركيب موضوعي و محمولي در ذهن ، اين ساختار را خلق مي كند . آن الكعبه الموجوده مي شود جزئي طبيعي كه وجود خارجي دارد. اگر ذهني شد ، در ذهن بافت را ايجاد كرده ، آن بافتي كه در ذهن ايجاد شده، وجود خارجي ندارد. جزئيت معناي موضوع له حرف، اگر ذهني باشد، وجود خارجي ندارد. فقط مفهوم مي شود و حقيقتي ندارد. بنابراين، از سوي ديگر مي بينيم كه حرف حقيقتي دارد، پس بايد بگوييم جزئي ذهني نيست. اين درامدي بود بر متن كفايه
 سه دليل كفايه بر رد جزئي ذهني
 الان از متن كفايه، سه تا جواب براي اين مطلب يا سه تا دليل براي رد جزئي ذهني استفاده مي شود:. 1. مي فرمايند: اگر بصره، با ابتدا مقيد بشود در ذهن، به عنوان يك قيد ذهني جزئي اگر اين تقييد به عمل بيايد ، در خارج وجود نخواهد داشت. مغاير است با آنچه كه در خارج است. من البصره بگوييم قيد كرديم به يك جايي از ابتداي بصره اين با واقعي كه آنجا مي بينيم كه سير انجام مي شود، دو چيز است و مغاير مي شود. و مي بينيم اين خلاف وجدان است معناي حرف، يك چيز است و دو چيز نيست . نكته دوم كه تقريبا به همين نكته وصل مي شود: امتثال ممتنع مي شود؛ چون مولي كه مي فرمايد «سر من البصره» آن نقطه خاص ، در ذهن مولي است آن نقطه خاص كه در ذهن مولي هست، با واقع و در عمل،‌ قابل تطبيق نيست. امتثال آن است كه آن چرا كه مولي خواسته است، انجام بگيرد. خواست مولي انجام نمي شود، چون خواست مولي فقط در ذهن خودش هست. نه مكلف مي داند و نه آن خصوصيتي ذهني در خارج، قابل تطبيق است. پس امتثال، نمي شود. سوم هم اين است لازمه اين حرف كه معناي موضوع له حرف، جزئي باشد با قيد لحاظ آليت كه لحاظ آليت آن را جزئي ساخته باشد، منتهي مي شود به اجتماع دو لحاظ ؛ لحاظ موضوع له كه شما ادعا مي كنيد و لحاظ مستعمل فيه كه يك امر طبيعي است. نتيجه راي بر جزئيت معناي موضوع له حرف، بر مبناي تقييد آن به لحاظ آليت كه لحاظ آليت قيد بيايد كه اين قيد آوردن لحا‌ظ آليت، در موضوع له هست كه فرض ما اين است در مقام استعمال كه مستعمل فيه تمام خصوصياتي كه در موضوع له بود، بايد داشته باشد . لحاظ آليت به عنوان قيد، بايد داشته باشد پس مي شود دو لحاظ ؛ يك لحاظ آليت در موضوع له يك لحاظ آليت در مستعمل فيه و اين خلف است ما يك لحاظ در معني بيشتر ندارد. قسمت آخر به عبارت ديگر: اگر ما بگوييم معناي موضوع له حرف، جزئي است و اين جزئي بودنش هم از كجا و به چه صورت به اين صورت كه بگوييم جزئي، قيد لازم دارد. خصوصيت كه آمد جزئي درست مي كند. معنا را مقيد مي كنيم به قيدي كه آن قيد عبارت است از لحاظ آليت ؛ قيد لحاظ آليت را جزء معنا قرار بدهيم . قيد كه آمد، جزئيت به وجود مي آورد. اگر اين گونه بشود، اين قيد كه آمد جزء معناي موضوع له قرار گرفت، قيد معنايش اين است كه در موضوع له لحاظ آليت، جزء معناست يعني يك لحاظ در معناي موضوع له وجود دارد. در مستعمل فيه، هر آنچه را كه در موضوع له هست، بايد رعايت بشود . فقط به كار گرفته مي شود . فرق موضوع له با مستعمل اين است كه موضوع له كه كاربردي كرديم، مي شود مستعمل فيه پس آنجا هم لحاظ آليت بايد داشته باشيم و از آنجا كه لحا‌ظ آليت جزئي است يك قيد دو مورد را، نمي تواند شامل بشود نتيجه اش اين مي شود كه يك لحاظ ديگر و جدا مي خواهد در مستعمل فيه هم آليت را لحاظ كنيم؛ پس، در معناي حرفي دو لحاظ ، كه دو معنا در يك لحاظ خلف و خلاف واقع است. اين رد دوم بود. بنابراين جزئي ذهني براي معناي موضوع له امكان ندارد. نكته بعدي هست كه نقض دارد و خصوصيات ديگر جلسه آينده.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo