< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مصطفوی

91/07/18

بسم الله الرحمن الرحیم

 در بحث وضع، امر دوم از مرحله اول را بحث مي كرديم
 در بحث وضع امر دوم از مرحله اول را بحث مي كرديم كه ارتباط لفظ با معني و رمز اين ارتباط و منشأ تحقق وضع لفظ براي معنا چيست؟
 نظر علامه شيخ صدرا در رابطه با قاعده ترجيح بلا مرجح
 در ادامه بحث از قاعده ترجيح بلا مرجح، گفته مي شود كه طبق آنچه شيخنا الاستاد علامه صدرا باكويي دركتاب درسهاي كفايه الاصول مخطوط مي فرمايد: در قاعده ترجيح بلا مرجح بايد دقت كنيم كه اجراي اين قاعده، نوعي است و اجراء اين قاعده شخصي نيست. مثلا اگر كسي نيازي به نوشيدن آب داشته باشد، براي رفع عطش آب مي نوشد اگر سوال شود كه چرا آب مي نوشي مي گويد براي رفع عطش همين سوال و اين جواب مي فهماند كه اجراء قاعده ترجيح بلا مرجح نوعي است. در نوع نوشيدن آب مرجح نياز است. چرا مي نوشي براي رفع عطش كه اشاره به مرجح است و نوشيدن آب يك عمل نوعي است؛ پس اجراء قاعده ترجيح بلا مرجح نوعي است. اما شخصي نيست فردا فردا لازم نيست، قاعده ترجيح بلا مرجح جاري كنيد. دو تا ظرف آب مساوي، تشنه هم هستيد اينجا لازم نيست قاعده ترجيح بلا مرجح جاري بشود؛ چون اينجا موارد شخصي و فردي است و اجراي قاعده نوعي است نه شخصي.
 تحقيق اين است افعال دو دسته است تكويني و اختياري
  تحقيق اين است كه ما در افعال به طور عمده به دو دسته هست؛ يك افعال تكويني و خارج از اختيار مكلف و يك دسته افعال مكلف كه به آن مي گوييم افعال اختياري. بدون هيچ ترديد، افعال مكلف، افعال اختياري است. رمز و اختياري اش داشتن اراده است. (يكي از آيات فوق العاده بزرگ الهي اراده است. كه به هيچ موجودي داده نشده هيچ توجيه فيزيكي و فلسفي و علمي ندارد. يك موهبت الهي است براي اينكه انسان مكلف باشد براي اينكه انسان تكامل كند). افعال اختياري به تعبير ديگر براي مكلف هميشه تخيير وجود دارد. اگر بگوييم قاعده ترجيح بلا مرجح اينجا حاكم است با تخيير، تضاد دارد. معناي تخيير اين است كه مكلف آزاد است، هر يكي از افعال اختياري را انتخاب كند. منتها اگر بدون مرجح باشد، ممكن است مرجح بر خلاف داشته باشد كه مطرود است و اگر بر خلاف مرجح قوي، انتخاب كند مي شود حرام. حرام عمل ممكني است بنابراين ترجيح بلا مرجح در افعال اختياريه محال نيست بلكه قبيح است. و قباحت هم درجه دارد بلا مرجح قبيح است و ترجيح مرجوح علي الراجح قبح شديد دارد ولي محال نيست اين يك واقعيتي است .
 جمع بندي نسبت به امر دوم
  يك جمع بندي كوتاه نسبت به امر دوم؛ سه راه براي ارتباط لفظ با معني وجود دارد: 1. ارتباط ذاتي گفتيم اتفاق صاحبنظران اصول بر اين است كه رابطه ذاتي وجود ندارد و از قطعيات است وجدان و مشاهدات اين را قبول ندارد و قائلي هم در اصول به ثبت نرسيده اما گفته مي شود قائل قول قيل شخصي است به نام سليمان بن عباد سلموري كه اين حرف را زده از گروه هاي اشاعره و معتزله كه الان آن خطوط منقرض است كه نه از اشاعره خبري است و نه معتزله. 2. جعلي محض را رد كرديم وجدانا و برهانا 3. با مناسبت و اعتبار اين راي محقق نائيني بود. سيد الاستاد فرمودند كه ارتباط بين لفظ و معني بر اساس غرض و مقصد انجام مي شود. غرض تفهيم مخاطب است آن غرض هم مرجح است يا به تعبيري مناسبت اما بين لفظ و معنا مناسبت معيار نيست ملاك اصلي نيست كه فقط بر اساس مناسبت، ارتباط لفظ و معنا پديد آيد اما بعضي موارد مناسبت وجود دارد مثل انسان و فرس و غيره و بعضي موارد وجدانا مي بينيم مناسبت وجود ندارد يك كسي لفظي را براي استهزاء بكار مي برد اسم يا لقب مي شود يا كسي بر اساس دوست داشتن استادش بگويد محقق و مدقق
 سوال و جواب: اگر كسي بدون هيچ مناسبتي بين لفظ و معنا مثلا آدمي است كم سواد، مي گويد دانشمند به صورت استهزاء و موارد زيادي مثل احتياج بچه سن ها كه اسباب بازي را كه مي خواهد براي طرف تفهيم كند به اندازه توان خودش مناسبتي در كار نيست مضافا بر اينكه اگر مناسبت ذاتي باشد جمع بين تضاد مي شود ثالثا وجود مناسبت نياز به دليل دارد دليل ديگر كامل نشد؛ ترجيح بلا مرجح بود كه از رد شد بنابراين دليل ندارد.
 نتيجه جمع بندي
 در نتيجه راي سيد الاستاد، راي محقق نائيني را به شكل موجبه جزئيه تاييد مي كند. اما مناسبت و معيار نمي داند تضادي بين اين دو راي وجود ندارد. آنچه ما به دست آورديم هم جهت هستند دو راي، اما به شكل موجبه جزئيه نه در شكل توافق كامل .
 امر سوم از مرحله اول در مورد اينكه واضع كيست؟
 امر سوم از مرحله اول بحث و تحقيق، درباره اينكه واضع كيست؟ گفته مي شود كه شخص واحدي است يا اشخاصي است يا واضع خداست . اين سه تا راي گفته شده اما راي كه گفته مي شود شخص واحدي است فقط قيل كه شخصي به نام يعقور بن قحطان اين واضع لغت عرب است. اين يك ادعايي است امكان دارد عده اي از كلمات را وضع كرده باشد اما طبق تاريخ به ثبت نرسيده كه اين واضع بوده حتي گفته مي شود كه اين شخص ثبت تاريخي ندارد كه وجودي داشته بايد همچنين كسي و شايد اتهام است؛ گاهي شخص وجود ندارد، اما جعل مي شود مثلا وهابي ها كه مي گويند شيعه ها مذهب ابن صبع است؛ در تاريخ علي التحقيق ابن صبعي نيست، اصلا وجود ندارد. اين هم يك احتمالي است كه بعضي از اهل عصبيت عربيت گفته باشند كه واضع اين است كه آن هم از كجاي حجاز كه ما هستيم. اما اين مطلب اساسي ندارد. رأي دوم كه گفته مي شود واضع الفاظ خداست كه خداي متعال كه خالق هستي است همان خدا جاعل لفظ و سخن است. «جعل الله لكل شئ قدرا» جعل الهي است
 نظر محقق نايئني در مورد واضع
  مرحوم محقق نائيني كتاب اجود التقريرات جلد 1 صفحه 10 و 11 و 12 مي فرمايد: وضع الفاظ، جعل الهي است منتها بايد بدانيم كه اين جعل الهي، جعل تكويني محض نيست مثل عطش را كه جعل كرده است براي نياز بدن به آب. جعل تشريعي محض هم نيست كه به توسط وحي و تعيين پيامبر و امام بلكه جعل الهام الهي است. براي هر معنايي انسان الهام مي شود كه لفظي را بيان كند و قرار بدهد الهام معنايش اين نيست كه ملهم درك كند.
 درك انسان براي دو چيز است
  درك عقلي عمدتا براي دو كار است؛ راه هدايت را پيدا كند و راه زندگي را، لازم نيست درك كارايي داشته باشد. عقل فقط براي آن دو كار مهم تنظيم شده گاهي ممكن است اگر الهام برجسته بشود الهامي بشود. بنده حقير در جوانيها با كمونيست ها بحث مي كرديم گاهي رسما بحثي شد سوال طوري تنظيم كرد كه يك لحظه اشكالي كند همان لحظه ديدم عنايت الهام ملموسي آمد و جواب فوق العاده برايش دادم.
 نظر سيد الاستاد كه واضع كيست؟
 راي دوم به طور عمده سيد الاستاد كتاب مصباح الاصول جلد 1 صفحه 45 مي فرمايد: به شهادت وجدان ، وضع توسط بشر انجام مي گيرد. مي فرمايد آن حرفي كه شيخنا الاستاد محقق نائيني مي زند كه الهام الهي است و بشر خودش قادر نيست؛ يك نفر حتي جمعي هم بيايند، قدرت بر وضع همه لغات ندارند. بنابراين عنايت خدا از يك سو و عدم قدرت بشر از سوي ديگر مي شود الهام. سيد الاستاد مي فرمايد: اما درب ورودي مشاهدات وجداني اين است كه در طول تاريخ، لغات رو به تكامل است. هر دسته اي هر مردمي مي ايند براي معاني جديد، لفظي وضع مي كنند. چقدر معاني و آلات و ابزار جديد، در زندگي بشر وارد شده اينها معاني است همه اين اختراعات همه ابزارها و موجودات و مسائل زندگي و محاوره ها در سطح ادبيات بالا كنايي بلاغي و در شكل هنري تعابير هنري آنقدر الفاظ رو به گسترش و تكامل است كه خيره كننده است به عنوان يك واقعيت و به عنوان يك درك وجداني مي بينيم خود بشر به تدريج طبق نياز هر كجا حاجتي پيدا شد نياز به تفهيم بوجود آمد، يك لفظ برايش تعيين مي كند اين يك روند صعودي هم ادامه دارد كه الان هم متوقف نشده و در حال حركت است اگر يك طفل كه تازه مي خواهد مفاهمه كند يك كاغذي را كه به طرف بفهماند يك اسم كودكانه روي آن مي گذارد. قصد تفهيم است با غرض تفهيم، اين روند ادامه دارد. دليل ايشان :
 تتبع و استقراء بر اينكه واضع كيست؟
 1. شاهد قطعي وجداني واقعيت ملموس تاريخ، تكامل و توسع الفاظ اينها در مجموع مي شود تتبع و استقراء به اين نتيجه دعوت مي كند كه قطعا الفاظ را خود بشر وضع مي كند. واضع هم يك نفر نيست؛ بشر به مجموع هر لفظي را براي معنايي تعيين كرد واضع است. نياز به تفهيم كه داشت مي شود واضع . پس از كه معلوم شد واضع براي الفاظ، بشر است نه شخص خاص و واضع مستقيما خداي متعال هم در اين رابطه مي بينيم كه مباشرت نمي كند و به بشر اختيار داده و جزء افعال اختياريه بشر است و تفويض اختيار شده اين يك واقعيتي است برگرفته از شهادت وجدان و تكامل مشهود و تفويض اختيار.
 تحصل مما ذكرنا:
 پس از آن سيد الاستاد در سطرهاي اخر صفحه 45 همين كتاب مصباح يك مطلبي دارد كه مطلب مهمي است مي فرمايد: تحصل مما ذكرنا كه واضع الفاظ بشر است به الهام من الله اين را در محاضرات ندارد كه نكته ظريفي است. جمع بين اين الفاظ سيد الاستاد مي فرمايد كه اگر بگوييم «الرحمن علم القرآن خلق الانسان علمه البيان» كه خلق الانسان و علمه البيان را نسبت به خودش مي دهد كه علمه البيان لفظ آموزي است اگر اين را بگوييم، جوابش اين است كه تعليم بيان قدرت بر سخن گفتن است نه وضع لفظ . تعليم بيان، توان سخن گفتن را براي بشر داده نه اينكه لفظ را براي معنا وضع كرد همان طور علّم الاسماء از اسماي حسني و اسم اعظم آموخت كه آن جزء كليد فتح و نصرت و معراج است نه اينكه بر لفظ را براي معنا وضع كرد. پس از آيه هاي قرآن اين استفاده به عمل نمي آيد
 فرق بين فطرت و الهام
 سوال و جواب علم الاسماء اسماي حسناي الهي است معرفت آموخت و كليد نصرت و عبوديت و معراج و عروج آموخت به لفظ وضع كار ندارد. روايت كه مي گويد اسامي را آموخت به اشاره آيات الهي آموخت نه وضع لفظ. سيد الاستاد مي فرمايد اگر بنا بشود كه بگوييم الهام الهي قبول داريم الهام الهي به معناي الهام الهي اختصاص به اين ندارد الهام الهي براي انسان هست و براي غير انسان هم هست. الهام الهي يعني راه را به طور عنايتي براي موجود و مخلوق خود ش آموختن، خودآگاهي عنايتي، الهام است. اما براي بشر، فطرت و الهام مي شود. فطرت عبارت است از روزنه ويژه لطيفي بين مخلوق و خالق و بهترين راه براي خداشناسي. فطرت يك قوه و يك روحيه لطيفي است كه دردهاي زيبا دارد از پرستش تا آيش و پالايش و پاك نگه داشتن و خدا را پرستش و خوبيها را دوست داشته باشد و روزنه خداشناسي و خدا گرايي است در اين فطرتي كه موهبت الهي است گاهي يك داده ها ويژه مي آيد، داده هاي ويژه فطرت، الهام است. در فطرت آدم يعني در آگاهي دروني روحي گاهي يك چيزي القاء مي شود. سيد الاستاد مي فرمايد كه اين نكته اي كه مي گوييم كه معناي وضع اين شد واضع بشر با الهام الهي آن الهام هست الهام به معناي اعطاي قدرت براي انجام وضع اين مقدار هست كه اگر بشر قدرت نداشت كه نمي توانست اين قدرت را قبول داريم اما از لحاظ شرعي و استناد فعل به فاعل وضع مستند به واضع بشر است و الا كل شئ بيده «ازمه الامور طرا بيده» بنابراين الهام به اين معنا اگر بگوييم اما اگر به معناي الهام ويژه دليلي ندارد و با تحقيقي كه كرديم هر موقع بشر حاجت و نياز پيدا كرد لفظي را وضع مي كند امر سوم از مرحله اول امر دوم اقسام وضع كه سه تقسيم داريم شرح اين معنا جلسه آينده

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo