1404/09/26
بسم الله الرحمن الرحیم
تفکر/راههای اصلاح و تربیت /تربیت
موضوع: تربیت/راههای اصلاح و تربیت /تفکر
تفکر:
مسأله تفکر در آیات زیادی از قرآن ذکر شده است. در جهت اصلاح نفس و به دست آوردن تربیت و نجات از هلاکت و بدبختی و گرفتاریها، تفکر نقش بسیار اساسی دارد. راه اصلاح خود آدم است که با تفکر و اندیشیدن خودش را اصلاح کند.
تفکر در تاریخ انسان، بشریت را از بت پرستی به خدا پرستی رسانده است و تا الآن هر کسی که به عبودیت و تقوا شرفیاب شده و از انحرافات بیرون آمده، وسیله و عامل و سببش تفکر بوده است. بت پرستی الآن هم هست، منتها مدلش عوض شده است و مدرن شده است. در زمان جاهلیت بشر بت ساخته شدهی دست خود را میپرستیدند، الان بشر نفس خود را میپرستند.
اولین مرحلهی که در قرآن نسبت به بت شکنی مطرح شده، بت شکنی حضرت ابراهیم است که بعد از رسیدن به حد بلوغ تفکر کرد و به اقوام خود گفت این چه چیزی دارد که میپرستید؟ گفتند پدران ما چنین میکردند و ما هم آن را انجام میدهیم. در مرحلهی بعدی بتها را شکست و بت بزرگ را گذاشت. مردم با خبر شدند و سؤال کردن که چه کسی این کار را کرده است. کسی که این کار را کرده ظالم بوده است. گفتند ﴿سَمِعْنَا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ﴾.[1] گفتند یک جوانی است که اسمش ابراهیم است. گفتند او را بیاورید. وقتی ابراهیم را آوردند گفتند ﴿أَأَنتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمُ﴾[2] بت کبیر بتها را شکسته است از آن سؤال کنید، اگر حرف بلندند جواب شما را بدهند. آنان به وجدان خود رجوع کردند و ساکت شدند و ابراهیم فرمود آیا تفکر نمیکنید؟ قوم ابراهیم بر اساس عنادی که داشتند دست از بت پرستی برنداشتند و گفتند اگر خدایان خود را دوست دارید، این جوان را بسوزانید. ابراهیم را از دور با منجنیق داخل آتش پرت کردند. جبرئیل به ابراهیم گفت چه حاجتی داری تا کمکت کنم؟ گفت به تو حاجتی ندارم. جبرئیل گفت خدا چه؟ گفت علم خدا به حال من بهتر از این است که من چیزی بگویم.
این تفکر مردم را مؤمن ساخت و این خط ادامه دارد. بت شکنیها تا جایی رسید که حکام جور میشدند بتها و به نام روئسای مذهب یا خلفای غاصب، بت روزگار میشدند. تا رسید به آنجا که انسان در زندگی خود بت پرستی جدید دارد و آن نفس پرستی و خودپرستی است؛ لذا گفته میشود که بت شکنی بت خارجی راحت تر از بت شکنی داخلی است.
شیر آن نبود که دشمن بشکند شیر آن باشد که خود را بشکند
خود شکستن و بت شکنی داخلی دشوار تر است از بت شکنی خارجی. این بت شکنی داخلی که تقریبا برای خیلی از افراد وجود دارد تربیت از همین جا شروع میشود. انسانی که میخواهد مبارزه را در جهت بت شکنی خودپرستی شروع کند، دو مرحله دارد. یک مرحله اش این است که تمام منافع و کارهایی که انجام میدهد فقط به خودش فکر میکند و به کس دیگری فکر نمیکند.
تو کز محنت دیگران غافلی نشاید که نامت نهند آدمی
مرحلهی دیگر این است که نفس خودش را یک چیزی تصور کرده که خودش ملاک میشود و میگوید وضعیت خوب است چون برای من امکانات آماده است. در بین مردم که زندگی میکند بدون این که اعلام کند، خودش را به طور ضمنی از دیگران برتر بداند یا قصد کند که برتری به دست آورد. این قصد برتر دانستن خودش یعنی پرستش بت نفس. نفس یک موجود خطرناک و اماره به سوء است و یک بت میشود تا به آخر هر کاری که میکند برای خودش است. سعی و تلاشش این است که چه کاری کند تا خودش را بالا ببرد. تمام خوبی و بدیها را مربوط به وضعیت خودش میکند.
اماره به سوء است این نفس لئیم شوم گردیده ز هر عاقل مکارگی اش معلوم
دزدی است که مثلش نیست در کشور هند و روم او گر نشود اعدام روح تو شود معدوم
با تفکر آدم میتواند این بت پرستی را مهار کند. تفکر به این صورت باشد که در مرحله اندیشیدن همیشه در فکر خود بودن و خود را برتر از دیگران دانستن آیا کار خوبی است؟ هر کاری که مطابق عقل و شرع باشد رویش که فکر شود جواب میدهد. «تفكر ساعة خير من عبادة سبعين سنة».[3] تفکر کنیم که ما یک عمر در فکر خود بودیم و آخرش هم نرسیدیم. آیا ما در بین مردم راه و رسم انسانیت را مراعات کرده ایم یا این که کار ما درندگی بوده منتها در قالب انسان؟ تفکر کن که تو موجود ضعیفی هستی. پزشکان میگویند یک دقیقه هفتار بار خطر مرگ آدم را تهدید میکند یک بار ممکن است ایست کند. حادسهی کوچکی که برای انسان پیش آید کاری از دستش بر نمیآید. وقتی انسان ضعیف است غرور بی خود معنا ندارد و اگر ادامه پیدا کند انسان را از پرتگاه پایین میاندازد.
منم از باد جهالت به سر بام غرور که تو را عاقبت این باد ز بام اندازد
وقتی انسان به ضعف خودش پی برد، قدم دیگر این است که تفکر این انسان را از ضعف بیرون میآورد. ملا صدرا گفته خدا رحمت کند کسی را که بداند از کجا آمده و برای چه آمده و به کجا میرود. این تفکر آدم را وادار میکند که کارش را درست کند و از ضعف بیرون آید و با مصدر قدرت اصلی ارتباط بر قرار کند و از تفکر به توکل میرسد. آدم ضعیف قوی میشود و ﴿وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ﴾.[4]
گر نگهدار من آن است که من میدانم شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد
انسان با تفکر ضعف خود را درک میکند و بعد از آن راه قدرت را پیدا میکند که توکل بر خداوند است. بعد از محقق شدن توکل، انسان در تمام زمینهها عنایت را میبیند. خداوند عنایت را برای بندگانی که اهل توکل است به طور قطعی و صریح نشان میدهد و در هر پیچ و خمی افتادن وجود ندارد. اگر توکل قوی باشد مسیر برای شکست بسته است.
توکل از کجا محکم میشود؟ توکل فرجامی است که آغاز آن توسل است. از توسل به توکل میرسیم. با توسل به ائمه اطهار به توکل میرسیم. توسل یک عملیاتی است که دست آدم را میگیرد و به وادی توکل میبرد. «المؤمن كالجبل الراسخ»[5] خودش را آنجا نشان میدهد. آن وقت شکستی در کار نیست یا زندگی است یا مرگ با سعادت است، یا غنا است یا فقر با صبر است و مشکلی ندارد. با تفکر زندگی راحت و آرام میشود. اوضاع و احوال در اختیارش نرم شده و تسلیم با عملیات توسل و توکل است. این تفکر در عمل یک قلم مهم اش تفکر در گفتار و زبان است. انسان با زبان ممکن است عزیزی را برنجاند یا آدم سنگ دلی را نرم کند یا ثوابی به دست آورد.
امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید: «فَكِّرْثُمَّ تَكَلَّمْ ، تَسْلَمْ مِنَ الزَّلَلِ».[6] اول فکر کن، بعد سخن بگو تا از لغزشها سالم بمانی. بدون اندیشیدن اگر حرف بزنی ممکن است مورد رضایت رب و رضایت حق نباشد. تفکر زیاد وقت نمیگیرد، ذهن آدم عملیاتش از صدتا کامپیوتر سریعتر است. در بارهی هر حرفی که انسان میخواهد بزند یک تفکر دو سه ثانیهی انجام دهد. اگر فردی بخواهد تشخیص دهد که دارای شخصیت انسانی هست یا نه راه آزمایشش این است که اگر برای مؤمن شخصیت قائل است، خودش دارای شخصیت است و اگر دارای غرور، کبر، نخوت است و برای دیگران ارزشی قائل نیست، معلوم میشود که خودش شخصیت ندارد. تفکر میگوید آیا دوست داری که کسی به شما توهین کند؟ جواب منفی است، پس خودت هم به کسی اهانت نکن. آیا دوست داری که کسی با تندخویی و بیان خشن با شما صحبت کند؟ جواب منفی است، پس خودت هم با دیگران چنین برخورد نکن و با آرامی با دیگران صحبت کن. در تاریخ بشر از انبیاء و ائمه علیهم السلام و وارثان شان که فقهای آل البیت هستند حکایاتی است که با تفکر کاری کرده است که دانشمندان را به حیرت انداخته اند. آنان بعد از وصل بودن به وحی، خودشان از تفکر استفاده میکنند که آبرو و حیثیت برای خودشان و دین و مذهب به دست میآورند. حکایتی است از سید ابوالحسن اصفهانی که از فقهای واصل بود. در زمان جنگ جهانی دوم انگلیس در عراق آمد و نماینده آن از سید ابوالحسن وقت خواست تا صحبت کند. بعد از صحبت و احوال پرسی نماینده انگلیس مبلغی را آماده کرد و داد به سید. افرادی که در اطراف او بود خیلی تعجب کردند که آقا از نماینده انگلیس پول گرفت! نماینده وقتی میخواست بیرون شود سید رفت در عوض آن پول دو برابر داخل پاکت گذاشت و فرمود جزای احسان احسان است. نماینده انگلیس که بیرون رفت با مشاورش گفت رفتم که سید ابوالحسن اصفهانی را بخرم ولی مرا خرید.
انسان با تفکر میتواند بر نفس خودش غالب شود. انسان یک بندهی خدا است و هر چه خدا بخواهد انجام میدهد نه آنچه را که نفس میخواهد. سر دو راهی یک راه را نفس میخواهد و راه دیگر را عقل و شرع که با تفکر انسان خودش را از حاکمیت نفس نجات میدهد. امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید: «فِكْرُ العاقِلِ هِدايَةٌ»[7] تفکر هدایت است. باز میفرماید: «فِكْرُكَ يَهْديكَ إلَى الرَّشادِ ، وَيَحْدُوكَ عَلى إصْلاحِ المَعادِ».[8] تفکر شما، شما را به سوی نجات هدایت میکند و هدایت میکند به سوی تهیه کردن تدارک برای روز معاد.