< فهرست دروس

درس شرح توحید صدوق - استاد حشمت پور

93/03/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: خداوند ـ تبارک ـ از نور عظمتش به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نشان داد / حدیث چهارم / باب هشتم.
«شرح: اعلم ان مقام جبرئیل ـ علیه السلام ـ یتآخم افق العقل»[1]
در حدیث چهارم مطرح شد که در شب معراج حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به جایی رسیدند که جبرئیل علیه السلام به آنجا قدم نگذاشته بود و در آنجا نور عظمتِ اِله به ایشان نشان داده شد. بحث ما در رؤیت خداوند ـ تبارک ـ است. این روایت هم مناسب با رویت است.
بیان می کند که نور عظمت خداوند ـ تبارک ـ به من نشان داده شد نه اینکه خداوند ـ تبارک ـ به من نشان داده شد. یعنی اسماء بر من تجلی کردند و من نور اسماء را که در همه جا منتشر شده بود مشاهده کردم. البته منظور از انتشار، انتشار حسی نیست بلکه مراد،انتشار عقلی است زیرا که آن نور، نور حسی نیست و مظور این نیست که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بفرمایند من آن نور را با چشم دیدم در آنجا جای حسّ و حاسّ نیست بلکه خداوند ـ تبارک ـ بر عقل ایشان تجلی کردیعنی اسماء الهی خودشان را به عقل حضرت جلوه دادند. این نشان می دهد که یک موجود انسانی تا چه جایی را میتواند ببیند. رویت خداوند ـ تبارک ـ ممکن است اما تا کجا ممکن است؟ آن هم برای بالا ترین انسان را بیان می کند پس وضع رویت معلوم شد و معلوم شد که بالاترین انسان می تواند خداوند ـ تبارک ـ را رویت کند در همان حدّی که بیان شد یعنی نور اسماء و جلوه ی اسماء را ملاحظه کند.
نکته: ما بالاتر از عقل، قوه ای نداریم ولی همین عقلِ ما تلطیف می شود و مقامات عالی پیدا می کند لذا اشکال ندارد تعبیر به عقل کنیم عقل پیامبر با عقل ما خیلی تفاوت می کند. عقل پیامبرصلی الله و آله و سلم درجات عالی را طی کرده به استناد گفته هایی که نقل می شود 99 درجه از عقل برای ایشان است.
این تبیین روایت بود در حدّی که بتواند مناسب بحث ما باشد حال وارد شرح آن می شوند مرحوم قاضی سعید در ابتدا درباره حضرت جبرئیل علیه السلام بحث می کند سپس درباره ی «ارانی» و در پایان درباره «احبّ» بحث می کند. این سه بحث را در شرح این حدیت می آورد.
بحث درباره حضرت جبرئیل علیه السلام: بعد از اینکه عالم اسماء تمام می شود عالم افعال شروع می شود گفته می شود عالم افعال از عقل تا هیولی است. «اینها را افعال الهی حساب می کنیم اما اسماء را افعال الهی حساب نمی کنیم اگر چه در بعضی روایات آمده که اسماء مخلوق اند ولی ما در این تقسیم بندی که می کنیم اجازه داریم که افعال را به صورت دیگر معنا کنیم که بر عالم عقل به بعد تطبیق شود در واقع اگر به تعبیر مشاء حرف بزنیم می گوییم یک افعال مرتسمه داریم و یک افعال مباینه داریم. افعال مرتسمه همان است که شما می گویید صقع ربوبی اند یعنی اینها کانّه مرتسم در آن مقام اند. مباینه، جدا هستند مثلا ما افعال خداوند ـ تبارک ـ هستیم ولی افعال مباینه هستیم مشاء می گوید صُوَری که علم خداوند ـ تبارک ـ به ما عدا را تشکیل می دهند آن صور، معلول خداوند ـ تبارک ـ هستند و لازم هستند اما مرتسمند بر خلاف ما موجودات که معلول هستیم ولی مباین هستیم پس معلولات الهی را به دو قسم تقسیم می کنند:
1 ـ مرتسم
2 ـ مباین.
حال ما به همان لسان حرف می زنیم «البته لسانی که مرحوم قاضی سعید مطرح می کند لسان عرفانی است ولسان مشائی نیست ولی ما تشریح می کنیم تا مقداری روشن شد» ما بگوییم اسماء، افعال مرتسمند و عالم افعال هم افعال مباین اند. در اینصورت عالمِ افعال که معالیلِ مباینه می شوند از عقل شروع می شود تا هیولی.
توجه کنید بین عالم عقل وعالم اسماء هیچ فاصله ای نیست اگر ما بخواهیم این عالم اسماء و عالم افعال را تشبیه به محسوسات کنیم می توانیم به اینصورت بگوییم که عالم عقل به عالم اسماء متصل است و هیچ فاصله ای نیست. اگر دو جسم به هم متصل شوند نه اینکه مجاور یا مماس شوند چون در تماسِ دو جسم، دو سطح وجود دارد که یکی سطح پایانی این جسم است و دیگری سطحِ پایانیِ آن جسم است ولی در اتصال، دو سطح به هم چسبیده وجود ندارد بلکه سرتاسر این جسم به هم پیوسته است شما در وسط این جسم، سطحی را تصور می کنید که این سطح هم برای این جسم است هم برای آن جسم است. یعنی یک سطح که مشترک بین این دو جسم است ـ انطباق هم همان تماس است ـ که به آن حد مشترک می گوییم. در تماس و مجاورت، حد مشترک نیست اما در اتصال، حد مشترک هست و حد مشترک باید جدای از این طرف و آن طرف نباشد بلکه به هر دو طرف وابسته باشد حال ما می خواهیم حد مشترک پیدا کنیم و به عالم اسماء و عالم افعال برویم آن حد مشترک چیست؟ که هم به یک نحوه به عالم اسماء ارتباط داشته باشد و هم به یک نحوه به عالم افعال ارتباط داشته باشد و کانّه از هر دوعالم به حساب آید. می فرماید عالم عقل، حد مشترک است که هم جزء افعال است هم شاید ما آن را به صورتی جزء اسماء بدانیم بالاخره آن را مربوط به عالم اسماء کنیم.
جایگاه حضرت جبرئیل علیه السلام در این حد مشترک است. ایشان نمی تواند از این جایگاه بالاتر برود و وارد عالم اسماء بشود. در جایی که قدم نگذاشته و نور آنجا بر پیامبر ما تجلی کرده عالم اسماء بوده که جبرئیل علیه السلام نتوانسته در آنجا وارد شود لذا گفته من اینجا را نرفتم و نمی توانم بروم شما تنها بروید.
توضیح بیشتر: در مورد عالم عقل، به طور روشن بیان نشده مشاء معتقدند که عالم عقل جزء عالم افعال است مرحوم صدرا در ابتدا با مشاء مخالفت نمی کند و عقل را هم جزء عالم افعال می بیند و به بعضی نظرها تصریح می کند که عقل جزء عالم افعال است و در فصل پایانی جلد 7 اسفار عقل را در صقع ربوبی می برد و جزء افعال به حساب نمی آورد یعنی عقل چنین وضعی دارد که بعضی آن را جزء عالم ربوبی می برند و بعضی آن را در عالم افعال قرار می دهند مرحوم قاضی سعید حد وسط را انتخاب کرده است و فرموده حد مشترک بین عالم اسماء و عالم افعال است یعنی عقل را جزء عالم افعال حساب نکرده یعنی بنده گفتم که عالم افعال از عقل تا هیولی است ولی مرحوم قاضی سعید نمی گوید عالم افعال از عقل تا هیولی است. بلکه می گوید عالم افعال بعد از عقل تا هیولی است. این عالم عقل هم از عالم افعال است هم از عالم اسماء است یعنی باید حد مشترک بودن را حفظ کنید.
مرحوم قاضی سعید می فرماید مقام جبرئیل نزدیک به افق عقل است «افق همان مرز است ولی مرز بالا را می گویند نه مرز پایین. چون عالم عقل را اگر بخواهید به محسوس تشبیه کنید دو مرز پیدا می کند 1 ـ مرز بالا 2- مرز پایین. به تعبیر دیگر بهتر است که افق را به معنای حد ونهایت بگیریم. افق عقل به معنای نهایت عقل است یعنی بالاترین درجه است که اگر از آنجا عبور کند وارد اسماء می شود. جبرئیل در پایان عرش قرار دارد یعنی عرش مرزی دارد که جبرئیل در پایان آن مرز قرار دارد. عرش محیط به عالم افعال است جبرئیل علیه السلام در پایان آن قرار دارد یعنی در همان حد مشترک است به تعبیر دیگر عالم افعال به حضرت جبرئیل علیه السلام منتهی می شود بنابراین حضرت جبرئیل علیه السلام باید تمام این افعالی را که در عالم افعال انجام می شود اداره کند یعنی او و تنزلاتش مدبرات عالم افعال اند.
سپس یک صفت دیگر برای حضرت جبرئیل علیه السلام نقل می کند و آن این است که در سلسله رجوعیه که همه عالم افعال به خداوند ـ تبارک ـ رجوع می کنند نزدیکترین آنها حضرت جبرئیل علیه السلام است. در سلسله رجوعیه ما انسانها هم رجوع می کنیم و بقیه هم رجوع می کنند یعنی کل جهان رجوع می کنند یعنی کل افعال رجوع می کند. در این سلسله نزدیکترین ملائکه، حضرت جبرئیل است یعنی کل عالم که می خواهد رجوع کند به مدبّرش که نزدیکرترین است رجوع می کند بعداً اگر توانایی بود رجوع های بعدی و بالاتر است. مرحوم قاضی سعید بعد از این ادعا این دلیل را می آورد که مامور تکامل نفوس انسانی حضرت جبرئیل علیه السلام است این تعلیل نشان می دهد که مرحوم قاضی سعید سلسله رجوعیه را مربوط به انسان کرده است و این کار صحیحی است ولی بیان کردیم که مربوط به انسان است ولی اختصاص به انسان ندارد. می توان گفت که مرحوم قاضی سعید در اینجا به عنوان نمونه انسان را مطرح کرده نه به عنوان موجود منحصری که سلسله رجوعیه را طی می کند بلکه به عنوان یکی از موجوداتی که سلسله رجوعیه را طی می کند و می توان گفت که بالاترین موجود هم هست.
تعلیلی که مرحوم قاضی سعید می آورد این است که حضرت جبرئیل علیه السلام باعث تکامل انسان می شود تکامل یعنی خروج من القوه الی الفعل. پس حضرت جبرئیل علیه السلام مُخرِجِ ما از قوه به فعل است و تمام کمالات ما را حضرت جبرئیل علیه السلام از قوه به فعل خارج می کند.
در اینجا سوال مطرح می شود و آن این است که اخراج من القوه الی الفعل به عزرائیل علیه السلام نسبت داده می شود علی الخصوص اخراج در وجود که ما قوه وجود برزخی و فعلیت قوه ی دنیایی را داریم. و حضرت عزرائیل علیه السلام ما را از این قوه به فعلیت خارج می کند. آیا مرحوم قاضی سعید بقیه اخراجها غیر از قوه وجود برزخ را در نظر دارد که می گوید حضرت جبرئیل علیه السلام ما را از قوه به فعل خارج می کند یا مرحوم قاضی سعید حضرت جبرئیل علیه السلام و حضرت عزرائیل علیه السلام را یکی می داند؟ بالاخره هر کدام ظهوری از یک چیز هستند.
گفته شده که بعضی معتقدند اینها ظهورات مختلف یک چیزند و فعلشان یا درجه آنها فرق می کند.
البته بعضی معتقدند که همه خروج من القوه الی الفعل مربوط به حضرت عزرائیل علیه السلام است. ممکن است اینطور گفته شود که شانی از شئون حضرت جبرئیل علیه السلام اخراج من القوه الی الفعل است و این شان را ما عزرائیل می نامیم در اینصورت مشکلی پیش نمی آید.
توضیح عبارت
«شرح: اعلم ان مقام جبریئل ـ علیه السلام ـ یتآخم افق العقل»
مصحح کتاب به صورت «یتآخم» نوشته. گفته می شود «تاخم یتاخم» است و «تآخم» ننوشته. «تاخم مُلکِی مُلکَک» یعنی «اتصل حد ملکی بحد ملکک» یعنی اتصال دو مرز را می گویند. یعنی آن دو زمین هم مرز شدند و حدودشان به هم چسبید.
افق عقل به معنای حد و نهایت عقل است. مقام جبرئیل علیه السلام دیوار به دیوار نهایت عقل است.
«و هو الحد المشترک بین عالم الافعال و عالم الاسماء و الصفات»
ضمیر «هو» را می توان به عقل و می توان به مقام جبرئیل علیه السلام بر گرداند.
«فهو فی منتهی تخوم العرش»
ضمیر «فهو» به «مقام جبرئیل علیه السلام» یا «عقل» بر می گردد. «تخوم» جمع «تُخم» یا «تُخُم» است و به معنای پایان و مرز یک قریه یا سرزمین است البته به معنای حد فاصل بین دو سرزمین هم می آید که در اینجا مناسب نیست.
«فعالَم الافعال ینتهی الیه»
عالم افعال منتهی به جبرئیل علیه السلام می شود.
«وهو فی السلسله الرجوعیه اقرب الملائکه»
آیا اقرب ملائکه به عالم افعال یا به خداوند ـ تبارک ـ است؟
از عبارت بعدی بدست می آید که اقرب الملائکه به عالم افعال است.
«لانه موکَّلٌ بالنفوس الانسانیه لاخراجها من صرافه القوه الی محوضه الفعلیه»
چون موکَّلِ نفوس انسانی است پس می توان گفت بمنزله مباشر است و اگر بمنزله مباشر است پس اقرب الملائکه نسبت به انسان یا نسبت به عالم افعال است.
در لسان شریعت، حضرت جبرئیل علیه السلام تقریبا همه کاره عالم افعال به حساب می آید در عالم افعال اگر می خواهد تصرفی شود این مَلَک را می فرستند مثلا قوم لوط علیه السلام که می خواست عذاب شود این ملک آمد. اینها نشان می دهد که گویا مرحوم قاضی سعید می خواهد مشائی نگاه کند و جبرئیل علیه السلام را مدبر عالم کون وفساد قرار دهد.
ترجمه: حضرت جبرئیل علیه السلام موکَّل به نفوس انسانیه است برای اخراج این نفوس از قوه صرف به فعلیت محض خارج کند « نه اینکه انسان را بالفعلِ محض کند و از همه قوه ها خالی اش کند بلکه در هر قوه ای که وارد شد آن قوه ی محضه را از انسان بگیرد و به جای آن، فعلیت محضه ی همان معنا و مطلب را به انسان بدهد. در اینصورت هر چه انسان بیشتر پیش برود قوه های بیشتری را به فعلیت تبدیل خواهد کرد.


[1] شرح توحید، قاضی سعید محمد بن محمد مفید قمی، ج2، ص271، س11.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo