< فهرست دروس

درس شرح توحید صدوق - استاد حشمت پور

93/03/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: توضیح آیا بین نسبت یک هفتادم در علت و معلول با تجزیه اسم اعظم به 73 جزء رابطه ای برقرار است؟ معرفت یازدهم/ حدیث سوم باب هشتم.
«الحادیه عشر: قد ورد فی الاخبار: ان الاسم الاعظم علی ثلانه و سبعین جزءا»[1]
در معرفت یازدهم مرحوم قاضی سعید سعی بر این دارد که دو مطلب را با هم تطبیق دهد:
مطلب اول: گفته شده که خداوند ـ تبارک ـ اسم اعظم را به 73 جزء تقسیم کرد.
مطلب دوم: گفته شده که فاصله بین علت و معلول، 70 درجه است.
آیا می توان این 70 را با 73 منطبق کرد یا نه؟ توجه کنید تمام همت مرحوم قاضی سعید در این معرفت یازدهم تطبیق این دو عددِ 70 «عدد 70 در بحث علت و معلول و عدد 70 از 73 در بحث اسم اعظم» است. کاری ندارد که چرا خداوند ـ تبارک ـ اسم اعظم را به 73 جزء تقسیم کرده است علت این را نمی دانیم. و اینکه چرا فاصله بین علت و معلول 70 درجه ی معین است را هم نمی دانیم ما می خواهیم این دو شیء معین شده را بر یکدیگر تطبیق کنیم و به یکدیگر ارتباط بدهیم. لذا در معرفت یازدهم سوال نمی کنیم که چرا در باب علت و معلول عدد 70 به کار رفته و چرا در باب اسم اعظم، عدد 73 بکار رفته است؟ بلکه هر دو را قبول می کنیم و وقتی قبول کردیم بحث می کنیم که آیا می توان این دو را به یکدیگر مرتبط کرد یا نمی توان مرتبط کرد و هر کدام مساله ای جدای از دیگری هستند؟
مرحوم قاضی سعید می فرماید در هنگامی که من در یافتن توجهی برای 70 درجه ی فاصله بین علت و معلول بودم کسی به من پیشنهاد داد که اسم اعظم 73 است فکر کن ببین آیا می توان این دو را به هم مرتبط کرد یا نه؟ مرحوم قاضی سعید می گوید فکر کردم و دیدم تمام نکته در همین جا است یعنی نه تنها می توانیم منطبق کنیم بلکه می توانیم اختلاف درجه 70 بین علت و معلول را با تجزیه اسم اعظم توجیه کرد یعنی همه مطلب در اینجاست و به سراغ چیز دیگری نمی رویم. سپس شروع به توضیح مطلب می کند و یکبار مطلب را به همین صورت توضیح می دهد و بعدا می گوید از مطالبی که قبلا گفتم متوجه چیزهایی شدی که آنها را دوباره تکرار می کنم و همین مطالب گفته شده را تفصیل می دهد. پس بین این دو عدد 70 دوبار تطبیق انجام می دهد یکبار بالاجمال تطبیق می دهد و یکبار بالتفصیل تطبیق می دهد. البته در وقتی که بالاجمال بیان می کند ممکن است سوالاتی برای ما پیش بیاید که در بحث تفصیلی این سوالات جواب داده می شود بنابراین تفصیل مهم است و تفصیل را نباید از اجمال جدا کرد و هر کدام از این دو متمم دیگری هستند یعنی یکی مقدمه دیگری است و دیگری متمم اولی است.
توضیح عبارت
«الحادیه عشر قد ورد فی الاخبار ان الاسم الاعظم علی ثلاثه و سبعین جزءا»
معرفت یازدهم این است که در اخبار وارد شده اسم اعظم بر 73 جزء تجزیه و تقسیم شده است یعنی یک قسم بوده و آن را 73 جزء کردند نه اینکه 73 اسم اعظم شده باشد یعنی آثار این اسم 73 قسمت شد و به عبارت دیگر تقسیمی که در اینجا شد با تقسیمی که در امور جسمانی می شود یکسان است مثلا در امور جسمانی اگر یک جسمی را تقسیم کنیم نیروی این جسم و توانایی این جسم تقسیم می شود مثلا فرض کنید جسم بزرگی می خواهد از بالا به سمت پایین بیفتد نیروی آن چند تُن است اگر این جسم را تقسیم کنید نیرو هم تقسیم می شود و آن سنگینی و نیرویی که قبل از تقسیم داشت را ندارد در تقسیماتِ جسمانی وقتی این جسم را تقسیم می کنید تمام خاصیت هایش هم تقسیم می شود مگر خاصیت کلی مثل پُر کردن یک بُعدی که هم برای اجزایش است هم برای خودش است. یا سقوط از بالا به سمت پایین برای اجزایش است برای خودش هم هست.
این نوع خاصیت های کلی باقی می ماند ولی خاصیت های جزئی از بین می رود اما اگر یک نور عقلی را تقسیم کنید «البته آن نور، نورعقلی باشد نه حسی، زیرا نور حسی مثل این سنگ و جسم می ماند که وقتی تقسیم شد نورش کم می شود مثلا یک نور خیلی وسیعی را تکه تکه کنید خیلی وسیع می شود. هر کدام بخشی از نور اصلی را می تابانند» آن نور عقلی کم نمی شود مثلا فرض کنید مطلبی را در ذهن خودتان تصور کردید. این یک مطلب عقلی می شود. البته صورت عقلی را نمی توان تقسیم کرد ولی به تقسیم رایج تقسیم نکنید بلکه به تقسیم خودش تقسیم کنید. البته تقسیم کردنش به تنزل نباشد تا رقیق شود فرض کنید که ما یک مطلب عقلی را تصور کردیم و آن را تنزل دادیم و بر زبان آوردیم و به مخاطب گفتیم. این، تنزل پیدا کرد و لذا آن درجه ی عقلی را ندارد ولی در ذهن شما می آید و صعود می کند تا به درجه ی عقلی برسد. الان یک مطلب عقلی دیگر پیدا شد که یا در مرتبه عقلی است که ما داشتیم یا بالاتر از آن یا کمتر از آن است این، در واقع یک نوع تقسیم است همینطور مخاطب این مطلب را برای شخص سوم و چهارم و... بیان می کند و همین وضع اتفاق می افتد یکدفعه می بنید که 40 یا 50 تا صورت عقل پیدا شد یعنی از یک صورت عقلی حدود 40 یا 50 تا صورت عقلی پیدا شد که این یک نوع تقسیم است ولی صورتهای عقلی، نقص ندارند و همه آنها کامل اند. در تقسیمات عقلی تقسیم، مقسم را ضایع نمی کند که هم نمی کند اما در تقسیمات حسی اینگونه نیست.
نکته: خداوند ـ تبارک ـ اسم اعظم را به 73 جزء تقسیم کرد روشن است که این تقسیم، تقسیم حسی نیست. درجه ی آن از عقل هم بالاتر است و همینطور تجردش بالاتر از عقل است یعنی وقتی آن را تقسیم کنند معنایش این نیست که 73 رقیقه پیدا شد که نیروی آنها کمتر شد. پس همه آنها کارآیی خودشان را دارند ولی اگر همه را بخواهیم در یک مسیر بکار بگیریم تکرار می شود مثلا فرض کنید خداوند ـ تبارک ـ 73 جزء درست کرده، برای فرستادن باران ممکن است از ابتدا که تقسیم نمی شد کافی بود اما تقسیم شده به این صورت که:
1ـ اسمی است که با آن اسم، بحر را خلق کرد.
2ـ اسمی است که با آن اسم عرش را خلق کرده است.
3ـ اسمی است که با آن اسم کرسی را خلق کرده و هکذا. هر کدام کارآیی مخصوص به آن داده شده است و این باعث نمی شود که اختلاف درجه پیدا کند شاید اختلاف درجه باشد ولی اختلاف ماموریت به معنای اختلاف درجه نیست. علی ای حال می خواهم بیان کنم که این تجزیه، تجزیه ای نیست که نقص آور باشد یعنی مانند تقسیمات حسی نیست. تقسیمات حسی اقسام را کم می کند و مقسم را تمام می کند و مقسمی نیست. وقتی اقسام را درست کردید همان مقسم در این اقسام پیدا می شود اینطور نیست که یک مقسیم دست نخورده باقی بماند و اقسام هم باشد بر خلاف مطلب عقلی که اولا اقسام، مثل هم هستند ثانیا آن مقسم، تمام نمی شود و بر سر جای خودش هست. اینها توضیحاتی بود که ما بر طبق قواعد خودمان حرف زدیم و تجزیه ها را نمی دانیم چگونه واقع شده؟ چون یک امر مجرد تجزیه می شود ما مثل بقیه مجردات که تجزیه می شود بیان می کنیم اما اینکه چه اتفاقاتی افتاده که از ذهن ما غیب شده نمی دانیم؟ ممکن است خیلی اتفاقات دیگر هم افتاده باشد ولی قوانینی که در اختیار ما هستند اینچنین اقتضا می کنند.
«و لعل ذلک سر التفاوت بسبعین درجه بین العلل و المعلولات»
در اینجا تعبیر به «لعل» می کند و بعدا اثبات می کند و لفظ «لعل» برداشته می شود و به جای آن لفظ «انّ» گذاشته می شود.
ترجمه: شاید این تجزیه اسم اعظم به 73 جزء، سر تفاوت 70 درجه ای بین علل و معلولات است.
«و قد اشار الیّ بعض الاجله بالتامل فی ذلک»
«فی ذلک»: در اینکه اسم اعظم به 73 جزء تقسیم شد.
ترجمه: بعض اجله به من اشاره کرد که تامل کنم در آن.
«عسی ان یستحصل منه ذلک المدّعی»
امید است که از این تقسیمِ اسم اعظم به 73 جزء، آن مدّعا «یعنی تفاوت 70 درجه ای بین علت و معلولات» روشن شود.
البته توجه کنید که مرحوم قاضی سعید در عبارت خودش تقسیم را مطرح نمی کند بلکه می گوید اسم اعظم، 73 جزء دارد نه اینکه به 73 جزء تقسیم می شود. این دو مطلب با یکدیگر فرق دارند. اما در عبارت بعدی در صفحه 269 سطر اول می فرماید: «لان المروی فی هذه التجزئه...» که کلمه «التجزئه» بکار می برد که مراد تجزئه اسم اعظم به 73 جزء است. این لفظ همان چیزی را می رساند که قبلا توضیح دادیم که مراد تجزیه است.
«فتفکرت»
من هم در آن فکر کردم.
«فاذاً کل الصید فی جوف الفراء»
ناگهان این را یافتم که همه نکته ها اینجاست.
«الفراء»: به تخفیف را بخوان نه به تشدید چون اگر به تشدید خوانده شود به معنای پوستین دوز و پوستین فروش می آید. اما «فراء» به تخفیف به معنای گوره خر است که همان حمار وحشی است. داستان این مَثَل اینگونه است که سه مرد از منزل خود برای صید کردن بیرون می روند اولی خرگوش صید می کند نفر دومی آهو صید می کند و نفر سومی گوره خر صید می کند آن دو نفر «که خرگوش و آهو صید کردند» شروع به افتخار کردن می کنند «یک جمله معترضه در اینجا بیان کنیم و آن اینکه همیشه آن که کم دارد باید اظهار کند. کسانی که از خودشان تعریف می کنند می خواهند کمبود خودشان را جبران کنند کسانی هم که تکبر می کنند نقص خودشان را می خواهند بپوشانند و الا شخصی که کامل باشد نه تکبر دارد و نه از خودش تعریف می کند دو مثال می زنیم که شاید خیلی مربوط به بحث نباشد.
مثال اول: مرغهای رسمی و مرغ های ماشینی را لحاظ کن. مرغ ماشینی که تخم می گذارد خیلی داد و فریاد می کند تا همه را با خبر کند اما مرغ رسمی که تخم می گذارد سروصدا نمی کند بعد از مدتی می بیند که در فلان گوشه تخم گذاشته. مرغ رسمی احتیاج به تبلیغ ندارد اما مرغ ماشینی احتیاج به تبلیغ دارد.
مثال دوم: در گذشته ماشینی در کشور فرانسه ساخته می شد که به آن ماشین ژیان می گویند که خیلی شُل بود. یک ماشینی هم در آلمان به نام بنز ساخته می شد. ما هیچ وقت در روزنامه تبلیغ ماشین بنز را ندیدیم اما ژیان، زیاد تبلیغ می شد باید هم تبلیغ کند و الا نقصِ وسیله جبران نمی شود» در اینجا یکی خرگوش و یکی آهو گرفته و افتخار می کنند. نفر سومی نتوانست تحمل کند گفت «کل صید فی جوف الفراء» یعنی همه صیدهایی که کردید در شکمِ گوره خر است یعنی اگر آن دو را نگاه کنید در مقابل گوره خر چیزی نیست.
هرکسی به این صید به تنهایی دست پیدا کند بی نیاز از آن دو صیدی که شما کردید می شود. پس هر دو صید شما در جوف این است و تبلیغ هم نکرد فقط گفت تبلیغات شما بیهوده است. این مَثَل، مثال زده می شود برای جایی که همه چیز اینجا است. مرحوم قاضی سعید می فرماید ما دنبال توجیه 70 می گشتیم و به این طرف و آن طرف می رفتیم اما الان دیدیم که همه چیز در همین جا است یعنی تمام توجیه 70 در تجزیه اسم اعظم به 73 هست.
صفحه 269 سطر اول قوله «و ذلک»
مرحوم قاضی سعید از اینجا شروع به بحث می کند و در ابتدا مطلبی را توضیح می دهد که رابطه این مطلب با مطالب بعدی، مقداری مخفی است لذا باید این رابطه هم توضیح داده شود.
مرحوم قاضی سعید می فرماید خداوند ـ تبارک ـ از این 73 جزء یک جزء را برای خودش انتخاب کرد و به هیچ کس هم نداد. 72 جزء دیگر را به مناسبت، به اولیاء و انبیا داد به اندازه ای که تقرب به اِله داشتند حتی به بعضی همان 72 تا را داد اما به بعضی یکی یا دو تا دادند آنچه در ذهن بنده است اینکه ظاهرا ائمه معصومین علیهم السلام فرمودند که به ما 72 تا را دادند. سپس مرحوم قاضی سعید به دنبال این مطلب می رود که از 73، 3 تا را برمی دارد و 70 تا را نگه دارد چون برایش مهم است زیرا می خواهد 70 را با 70 تطبیق دهد نه 70 با 73. زیرا 70 با 73 تطبیق نمی کند لذا 3 تا را بر می دارد و 70 تا باقی می ماند و 70 را با 70 تطبیق می دهد.
مرحوم قاضی سعید می خواهد نسبت یک به هفتاد را درست کند و بحث در همین مساله است. در ممثل «در ما نحن فیه» عدد یک برای معلول است و 70 برای علت است یعنی عدد یک پایین تر است و 70 بالاتر است اما در اینجا عدد یک که برای خداوند ـ تبارک ـ است بالاتر است و عدد 70 بالاتر نیست «البته این شاید شاهدی شود بر اینکه 73 جزء مساوی نیستند. ما نمی توانیم در اینجا زیاد بحث کنیم. ما قبلا گفتیم به خاطر قواعد عقل مساوی هستند اما الان گفتیم که شاید بتوان گفت مساوی نیستند. چون عدد یک که نزد خداوند ـ تبارک ـ است به تنهایی همان 72 تا است پس بین بحث ما و اسم اعظم این تفاوت وجود دارد که عدد یک در بحث ما مربوط به معلول است و 70 مربوط به علت است که یک، پایین تر است و 70 بالاتر است اما در اینجا که بحث بر روی اسم اعظم است عدد یک، منتخب خداوند ـ تبارک ـ است و 72 تا را به دیگران واگذار می کند. پیدا است که عدد یک به تنهایی 72 تا هست. علت این تفاوت بعدا گفته می شود بعدا وقتی فرق بین دوائر عقلی و دوائر حسی را در سطر آخر صفحه 269 بیان می کنیم. این فرق شخص می شود. گذشته از این، مرحوم قاضی سعید سعی می کند که عدد یک را از هفتاد بیرون کند نسبت یک هفتادم وقتی گفته می شود به معنای این است که یکی از هفتاد را ملاحظه کن یعنی عدد 70 را ملاحظه کن و یکی از داخل 70 را هم ملاحظه کن.
مرحوم قاضی سعید سعی می کند که عدد یک در نسبت یک هفتادم را بیرون از عدد 70 بیاورد لذا این مطلب نیاز به توضیح دارد و آن را مشخص می کند که چرا این عدد یک، بیرون از 70 است اما بقیه یک ها جزء 70 هستند. اینها مطالبی است که بعدا باید روشن شود ما فقط آن را مطرح می کنیم تا در ذهن شما بماند و بدانید اختلافات و بحث ها در کجا است تا بعدا به توضیح آنها برسیم.
پس سه مطلب بیان می شود.
مطلب اول: خداوند ـ تبارک ـ یکی را برای خودش انتخاب کرده است.
مطلب دوم: از این 73 تا، 3 تا را بر می داریم و 70 تا را باقی می گذاریم.
مطلب سوم: آن یکی که انتخاب شده از این 70 تا بیرون است.
توضیح دادیم که مطلب اول چه ربطی به بحث ما دارد چون باید عدد یک و 70 را مطرح کند تا روشن شود.
توضیح عبارت
«و ذلک لان المروی فی هذه التجزئه هو ان الله سبحانه استاثر بواحد منها و اُعطِی کلٌ من الانبیاء و الاولیاء بعضا من الاجزاء حسب درجاتهم من المبدا الاعلی»
«ذلک»: اینکه می گوییم آن 70 را می توان با این 70 تطبیق کرد و توجیه یک هفتادمِ مورد بحث را می توان در اسم اعظم یافت.
ترجمه: و آن مطلب به این جهت است که مروی در این تجزئه «یعنی تجزیه اسم اعظم به 73 جزء» این است که خداوند ـ تبارک ـ یکی از این اجزاء را استئثار کرد «یعنی انتخاب کرد و به دیگری واگذار نکرد» و آن اجزاء دیگر قابل عطا بود و لذا به اولیاء و انبیاء عطا شدند به اندازه تقربی که با مبدأ اعلی «یعنی خداوند ـ تبارک» دارند.
صفحه 269 سطر 3 قوله «ثم من المستبین»
بیان مطلب دوم: از اینجا می خواهد ثلاثه را طوری توجیه کند که عدد 70 باقی بماند و این 70 را با هفتادِ مورد بحث مقایسه کند و دیگر از مطلب اول خبری نیست. بیان کردیم که مطلب اول را برای چه چیز آورد، به ذهن می رسد که گویا نقشی ندارد اما اگر دقت شود معلوم می گردد که نقش اساسی دارد چون بحث ما عدد یک و عدد هفتاد است و مرحوم قاضی سعید عدد یک در اینجا را مطرح می کند که خداوند ـ تبارک ـ آن را برای خودش انتخاب کرد و 70 را بعدا مطرح می کند و رابطه ی یک و هفتاد که مورد بحث ما می باشد صحیح خواهد بود.
توضیح: مرحوم قاضی سعید می خواهد ثلاثه را که در 73 آمده است بردارد یعنی در حسابی که مورد بحث ما می باشد نیاورد. می فرماید ثلاثه اشاره به سه مرتبه از مراتب الوهیت دارد که مرتبه جبروت و لاهوت و ملکوت است بنابراین این سه مرتبه را به همان یکی ملحق می کنیم آن یکی، همان بود که خداوند ـ تبارک ـ انتخاب کرده بود و جزء هفتاد قرار نمی دهیم همانطور که آن یک را جزء هفتاد نیاوردیم. دقت کنید که مرحوم قاضی سعید عدد یک را جزء هفتاد نمی آورد و می گوید بیرون از 70 است و این 3 تا را ملحق به آن عدد یک می کند پس قهرا اینها بیرون از 70 می روند و در این صورت عدد 70 به صورت خالص باقی می ماند و می توانیم 70 در بحث علت و معلول را با 70 در بحث اسم اعظم بسنجیم و مقایسه کنیم سپس اشاره می کند که آن هفتادِ دیگر هم به حسب خودشان ملحق به عدد یک هستند. ولی از وجه دیگری است یعنی حکم هر چیزی این است که به واحد برگردد. تمام تکثرات ما در پایان به واحد بر می گردند و این تفاصیل همه به اجمال بر می گردند. پس نه تنها آن سه تا را به واحد برمی گردانیم بلکه 70 تا را هم به واحد بر می گردانیم چنانچه بعدا خواهیم گفت و اشاره کردیم که همان یکی، مشتمل بر 72 تا است. پس همه ملحق به آن عدد یک هستند «به تعبیری که نادرست است ولی مطلب را می فهماند این است که همه مندرج در تحت او هستند و او مشتمل بر همه است»
پس اینطور شد که 3 تا را ملحق به آن یکی می کنیم ولو بقیه را هم می توانیم ملحق کنهیم به بیانی که گفتیم چون همان یکی مشتمل بر همه اینها هست ولی به بقیه کاری نداریم و این سه تا را ملحق می کنیم و می گوییم عالم جبروت و لا هوت و ملکوت هر سه، صقع وجوبند و جزء مراتب امکان به حساب نمی آیند اولا و بمنزله ممکن هم نمی توان قرار داد ثانیا. ما الان می خواهیم آنها را بمنزل ممکن قرار دهیم یعنی آمدیم در 70 که درجات معالیل است. قبلا در مورد خداوند ـ تبارک ـ گفتیم که اختلافش با معالیلش 70 نیست بلکه بی نهایت است اما در معالیلِ اِله «یعنی در ممکنات» که آمدیم بین هر علت و معلولی، 70 درجه فاصه انداختیم پس این 70 برای معالیل است معالیلی که علت هستند. یعنی معالیل خداوند ـ تبارک هستند اما علت برای ما بعد هستند. اینها 70 هستند و معلولشان یک است دوباره آن معلول، 70 است و معلولِ خودش، یک است نسبت به خداوند ـ تبارک که عله العلل است عدد 70 بکار نبردیم بلکه گفتیم درجه ی او بی نهایت بالاتر است اما وقتی وارد ممکنات شدیم هر علتی را 70 برابر معلول خودش گرفتیم و اگر معلولی علت برای معلول بعدی شد 70 برابر معلول بعدی می شود و هکذا. پس بحث 70 در معالیل یعنی در ممکنات آمد. ما می خواهیم این 70 هم که در اسماء اعظم است «نه اینکه در ممکنات بیاوریم» را می خواهیم بمنزله 70 قرار دهیم.
پس مرحوم قاضی سعید اصرار دارد که اگر این 70 یا 72 را بیرون می آوریم و به واحد ملحق نمی کنیم به یک تعبیری ملحق به واحد هست اگر آن را در ممکنات می آوریم به یک لحاظی در صقع وجوب است، اینکه می گوییم این سه در صقع وجوبند مفهوم ندارد یعنی نمی خواهیم بقیه را از صقع وجوب خارج کنیم ولی چون بقیه را با ممکنات مقایسه می کنیم اینطور گفتیم که این سه را در صنفع وجوب بگذار و بقیه را بیرون بیاور یعنی ملحق به ممکنات کن نه اینکه ممکن شوند. اینها تعبیراتی است که باید به آنها توجه شود تا اشتباه پیش نیاید زیرا ما هیچ وقت نمی خواهیم اسماء الهی را در مراتب امکانی بیاوریم بلکه همه را در صقع وجوب قرار می دهیم ولی الان این سه را در صنفع وجوب بردیم و گفتیم بقیه هم مثل این سه تا می توانند باشند ولی در عین حال نبردیم چون می خواهیم مقایسه خودمان را انجام دهیم.
بیان کردیم که ما نمی خواهیم عدد 70 را توجه کنیم. عدد 70 را چون خودشان فرمودند ما قبول می کنیم ما می خواهیم در توجیه خودمان این دو را بر هم تطبیق کنیم و به یکدیگر مرتبط کنیم و الا اینکه این 70 است و آن 73 است و این، امکان است و آن، وجوب است و این، مربوط به ممکنات است و آن، مربوط به اسماء است را قبول داریم. تمام همت ما این است که این دو را به نحوی با یکدیگر ارتباط دهیم و الا امتیازات و اختلافاتی که وجود دارد را قبول داریم.
سوال: وقتی عدد یک از 70 خارج شد آن 3 تا هم از 73 خارج می شود چون آن سه تا هم ملحق به این یکی می شود. یکی از 73 خارج شد و سه تا هم ملحق شد پس 4 تا خارج شد لذا باید 69 تا باقی بماند چرا 70 تا باقی می ماند؟
جواب: جواب این مطلب همان است که بیان کردیم که وقتی عدد یک را بیرون می کنیم از عدد 70 کم نمی کنیم. یک هفتادم در اینجا مانند یک هفتادم در آنجا نیست یک هفتادمی که در حسیات به کار برده می شود به معنای یکی از هفتاد است به طوری که اگر آن یکی را از 70 بردارید 69 تا باقی می ماند اما این یکی چون بیرون از 70 است اگر بردارید از عدد 70 چیزی کم نمی شود. این خاصیت عقلی بودن است.
توضیح جبروت و لاهوت و ملکوت: این سه باید طوری توضیح داده شود که هر سه صقع وجوب باشند. بعضی گفتند ملکوت عالَمِ نفس است. جبروت عالم عقل است و لاهوت عالم اله است این تفسیر الان در اینجا مناسب نیست چون عالم نفس و عالم عقل جزء صقع وجوب نیستند اما عالم لاهوت که مربوط به عالم اله است جزء صقع وجوب است «چرا به عالم جبروت، جبروت می گویند؟ چون جبرانِ نقص مادون می کند زیرا خودش نقص ندارد و خداوند ـ تبارک ـ آن را کامل آفریده و نقص ما دون را به اذن الله جبران می کند لذا به آن، جبروت می گویند اما ملکوت، از سنخ ملائکه است و نفس می باشد. و لاهوت مربوط به الله است و مشتق از اِلاه است. به یک نحوه به اِله مرتبط است و مقام اِلاهیت را نشان می دهد و به آن لاهوت می گوییم بیان کردیم که این تفسیر مناسب بحث ما نیست فقط لاهوت مشکل ندارد اما جبروت و ملکوت صقع وجوب نمی شوند مگر در مورد جبروت، حرف مرحوم صدرا را بپذیریم که عقول را که جبروتند جزء صقع وجوب می داند. بنابر نظر مرحوم صدرا، عقول جزء ممکنات نیست بلکه جزء صقع وجوبند در اینصورت فقط ملکوت از صقع وجوب بیرون می ماند ولی بقیه همه جز صقع وجوبند. ما این تفسیر را در اینجا نمی آوریم. تفسیری را می آوریم که خود عرفا گفتند و عبارت آنها را بیان می کنیم. در کشف اللغات ابتداء این تعبیر آمده «الجبروت هو مرتبه الوحده با صطلاح السالکین التی هی الحقیقه المحمدیه صلی الله علیه و آله وسلم و لها علاقهٌ بمرتبه الصفات» مراد همان مرتبه ی وحدت است که تفصیل آن، اسماء است. ارتباط به اسماء دارد یعنی اگر تفصیلش بدهی اسماء به وجود می آیند پس مراد از جبروت، مرتبه وحدت است که در صقع وجوب است حتی گفته شد که با اسماء علاقه دارد که اگر تفصیل داده شود اسماء بدست می آیند یعنی می توان گفت که بالاتر از اسماء است دوباره در کشف اللغات در جای دیگر به این صورت آمده «و تُدعی مرتبه الصفات، الجبروت و مرتبه الاسماء، الملکوت» مرتبه صفات را جبروت می گویند و مرتبه ی اسماء را ملکوت می گویند که باز هم از اسماء بیرون نمی آیند. اسماء هم در صقع وجوبند پس ملکوت و جبروت هیچکدام از صقع وجوب بیرون نیامدند.
تفسیر دیگری نوشته شده که مدرک آن را ننوشتم و آن این است «اعلم ان لاهل الفردانیه مقام اللاهوت» اهل فردانیت دارای مقام لاهوت هستند. مقام لاهوت را به این صورت تفسیر می کند «یعنی تجلی الذات» مراد، تجلی اسماء نیست، مراد تجلی اعیان نیست بلکه تجلی ذات است و تجلی ذات در همان مقام وجوب و صقع وجوب است سپس اینطور ادامه می دهد «و اللاهوت فی الاصل تعنی لاهو الا هو» یعنی «لاهوت» در اصل «لاهو الاهو» است که به آن لاهوت می گویند، اسمِ «هو» بالاتر از همه است چون تقریبا اسم غیب است پس لاهوت و ملکوت و جبروت هر سه در صقع وجوب رفتند پس باید از 73 کم کنید آنچه باقی می ماند عدد 70 است.
توضیح عبارت
«ثم من المستبین ان الثلاثه الزائده علی السبعین انما هی لبیان مراتب الالوهیه من الجبروت و اللاهوت و الملکوت و هی من صقع الوجوب و ناحیه القدس»
از مستبین این است که ثلاثه ای که زائد بر سبعین است در اسماء اعظم، برای بیان مراتب الوهیت که بیان باشد از جبروت و لاهوت و ملکوت است و این مراتب الوهیت «یعنی این سه تا» از صقع وجوب و ناحیه ی قدس اند سپس اینها را اضافه بر 70 گرفتیم و از 70 خارج کردیم همانطور که عدد یک از 70 خارج شد.
«و کونها فاضله علی السبعین لبیان خروجها من سنخ العالم الامکانی و تقدسها من مناسبه الامر الکیانی»
اینکه این سه تا اضافه بر 70 هستند برای بیان خروج این سه تا از سنخ عالَم امکانی است و تقدس این 3 تا از مناسب با امر کیانی است «کیان از کون گرفته می شود که مراد از کون، عالم ماده و بالاتر از عالم ماده است دقت شود که اصطلاح کون در اینجا با اصطلاح کون و فساد و فرق می کند. کون و فساد مخصوص عالم جسم است و شامل افلاک نمی شود و فقط جوف عالم افلاک را شامل می شود. عرفا از خداوند ـ تبارک ـ تعبیر به وجود می کنند و از بقیه تعبیر به کون یا نمود می کنند تعبیر به وجود در بقیه نمی کنند. مراد از عالم کیانی، موجودات امکانی هستند و 70 تا را در امر کیانی آورده و آن سه تا را بیرون برده و در صقع ربوبی قرار داده است.
«فبالحقیقه هذه الثلاثه ماخوذه مع تلک الواحد»
چرا تعبیر به «تلک» کرده؟ شاید آن جزء واحدی را که خداوند ـ تبارک برای خودش استئثار کرده تعبیر به صفت می کند چون صفت، مونث است برای واحد، مونث می آورد. اگر می گفت «ذلک الواحد» حرفی نبود اما حال که «تلک الواحد» گفته مراد «تلک الجزء» نیست. مرحوم قاضی سعید این سه تا را ملحق به آن واحد می کند و می گوید همانطور که آن واحد، خارج است این سه تا هم خارج اند و چون کلامش مفهوم دارد مثل این است که می خواهد بگوید آن 70 تای دیگر ملحق به این واحد نیستند. کسی ممکن است گمان کند که 70 تای دیگر ملحق به این واحد نیستند. می فرمایدحکم 70 تای دیگر همان حکم این سه تا است ولی به وجه دیگر است.
«و ان کان کل الاجزاء حکمها ذلک من وجه آخر یعرفه اهل المعرفه»
حکم همه اجزاء همین است که ملحق به همان واحد شوند و به عبارت دیگر در صقع وجوب و ناحیه ی قدس باشند اما از وجه دیگری که اهل معرفت می دانند. اینها همه تجلی ذاتند چون اسماء هستند و اسماء تجلی ذاتند و در صقع ربوبی اند.
«فهذه النسبه هی نسبه الواحد الخارج من السبعین الیها»
ضمیر «الیها» به «سبعین» بر می گردد و متعلق به «نسبه» است.
تا اینجا سه مطلب بیان کرد. در مطلب اول، عدد یک را آورد در مطلب دوم، عدد سه را برداشت و در پایانِ مطلب دوم که آن را مطلب سوم قرار می دهیم این است که بعداز برداشتن عدد 3، عدد 70 باقی ماند.
حال نسبتی که از مطلب اول «که آوردن عدد یک بود» و مطلب سوم «که باقی گذاشتن 70 بود» بدست می آید این است که نسبت یک به هفتاد درست می شود و می گوید «فهذه النسبه...»
«هذه النسبه»: مراد نسبی است که الان مورد بحث ما است و داریم از اسم اعظم و تجزیه آن، استفاده می کنیم.
«الخارج من السبعین»: قید برای «الواحد» است رایج است که لفظ «خارج» که به معنای «بیرون» است را با «عن» متعدی می کنند در صفحه 270 سطر سوم آمده «و لذلک کان خارجا عن السبعین» اما رایج این طور است که خارج به معنای مستخرج «استخراج شده» را با «من» می آورند و «الخارج من کذا» به معنای «مستخرج من کذا» است. در اینجا مراد از خارج، بیرون است ولی با «من» آمده است در صفحه 270 سطر 3 عبارتی که آمده قرینه می شود که مراد از «من» در اینجا به منزله «عن» است این همان مطلبی بود که توضیح دادیم و گفتیم عدد یک که خارج از هفتاد است را به هفتاد نسبت می دهیم بر خلاف بقیه نسبت ها که عدد یک در داخل هفتاد را به هفتاد نسبت می دهیم.
صفحه 269 سطر 8 قوله «و مما قرع»
از اینجا وارد بیان تفصیلی می شود و می گوید بارها به گوش تو مطلبی خورده ولی مناسب است که در اینجا اعتماد نکنم به اینکه به گوش تو رسید بلکه دوباره باید عصای تو را بکوبم تا درست متوجه شوی.
مراد از «قرع سمعک» روشن است چون موج باید به گوش بکوبد تا انسان بشنود.
مراد از اینکه «باید عصای تو را بکوبم» چیست؟
دو گونه «قرع عصاک» داریم:
مورد اول: که مورد بحث ما است این می باشد: شخصی از اعراب به نام عامر بن الظرب العدوانی پیر می شود و مقداری ضعف عقل پیدا می کند و در مجالس که شرکت می کرده حرف می زده و مردم می خندیدند چون اگر ضعف عقل پیدا کند حرفهای پایین تر از عقل می زند. به دخترش می گوید هر وقت دیدی من دارم حرفِ بی عقلی می زنم این عصای من را به سِپَرَم بکوب و قرع عصا کن تا من متوجه شوم حرفم باطل است و آن را عوض کنم دخترش هم همین کار را می کند. سپس از آن به بعد، این مطلب رایج می شود که هر کس ذهنش مقداری منحرف شود یا حرفهایش را فراموش کند می گویند احتیاج به قرع عصا دارد یعنی عصایش را باید بکوبیم تا متوجه شود.
در مَثَل، اینطور که گفتیم نیامده بلکه به این صورت آمده: فلان لا تقرع له العصاک، یعنی فلانی کسی است که دیگر لازم نیست عصایش را بکوبی. این عبارت را به کسی می گویند «یضرب للمحنّک المجرّب الحکیم» کسی که تجربه دار و حکیم است گفه می شود یعنی این شخص احتیاج به کوبیدن عصا ندارد و به اوج رسیده است. حال ایشان می گوید مناسب است که عصا را بکوبم چون مطلب، فراموش شده یا لابلای مطالبِ قبلی بوده و شاید خیلی مورد توجه تام قرار نگرفته پس عصا را بکوبم تا مورد توجه تام قرار بگیرد.
مورد دوم: این مورد، مناسب بحث ما نیست. در صدر اسلام یک شخصی بود که شوخی می کرد. یک نابینایی احتیاج به دستشویی پیدا می کند بلند می شود تا جستجو کند این انسانِ شوخ به او می رسد و از او سوال می کند که دنبال چه چیز می روی؟ می گوید می خواهم دستشویی بروم. آن شخصِ نابینا را کنار مسجد می آورد و می گوید اینجا دستشویی است و کار خودت را بکن. این شخصِ شوخ می رود و این نابینا مشغول دستشویی می شود. مردم داد و فریاد می کنند و این نابینا متوجه می شود که جای درستی نیامده این شخص نابینا می گوید چه کسی من را اینجا آورده؟ می گویند فلان شخصِ شوخ تو را به اینجا آورده. نابینا می گوید اگر فلانی را گیر بیاورم با این عصا به پَسِ گردنش می کوبم. بعداً دوباره این شخصِ شوخ پیدا می شود و صدایش را عوض می کند تا شخص نابینا متوجه نشود. می گوید فلان شخص که تو را آزار داد در فلان جا نشسته بیا تو را به آنجا ببرم و عصای خودت را پَسِ گردنش بکوب. او را بر در محراب عثمان خلیفه سوم می برد و می گوید این شخص همان است. بقیه داستان را بیان نمی کنیم.
توضیح عبارت
«و مما قرع سمعک فی تضاعیف ما تلونا علیک مراراً»
«ما تلونا علیک مراراً»: در لابلای آنچه که برای تو بارها خواندیم.
«و ان کنت تحتاج هناک الی ان یقرع عصاک»
ولو احتیاج است که در اینجا عصایت کوبیده شود.
«ان المراتب الالهیه و العلل المفارقه و المعلولات الممکنه متحاذیه المراتب»
اینکه ایشان گفته عصا را بکوبم به خاطر این است که مطلبی را می خواهد بگوید که به دو گونه تبیین می شود یک نحوه تبیین آن را بارها وبارها گفته است و شاید در لابلای مطالب نیاورده و به صورت آشکار آورده که احتیاج به قرع عصا ندارد اما یک مطلب را که شبیه اولی است ولی اوّلی نیست را در لابلای مطالبش آورده وخیلی مورد توجه واقع نشده لذا می گوید احتیاج به قرع عصا دارد تا مورد توجه واقع شود.
بیان مطلب این است که بین عوالی و سوافل، مضاهات است مضاهات به معنای مشابهت است. آنچه که در بالا است نمونه آن در پایین است و آنچه که در پایین است حقیقتش در بالا است. این، مطلبی است که بارها و بارها گفته شده است. ولی منظور مرحوم قاضی سعید این نیست بلکه مرادش از مضاهات، چیز دیگری است لذا می گوید احتیاج به کوبیدن عصا دارد.
پس یک مضاهات این است که آنچه در بالا است نمونه و آیتش در پایین هست هر معلولی، آیت علت و نشان دهنده علت است و هر چه هم در پایین است و حقیقش در بالا است یعنی حقیقت این معلول، همان علتش است. مضاهات بین عوالی و سوافل موجود است. این مطلب، حرف صحیحی است و در جای خودش ثابت کردیم ولی این، مراد ما نییست بلکه چیز دیگری اراده کرده است که مناسب با بحث ما است. می گوید خداوند ـ تبارک ـ «یا به تعبیر کاملتر عالَم اِله» نسبت به علل وجودیه «یعنی عللی که افاضه وجود می کنند» مانند نقطه مرکز است و علل وجودی که وسائط فیض اند، دایره ای است که به دور آن نقطه است یعنی محیط دایره اند. خود همین علل، معالیل دارند و معالیلشان را احاطه کردند و معالیل در وسط بمنزله مرکزند و این علل وسطیه محیط بر این مرکزند. الان ملاحظه کنید که دو دایره پیدا شد که هر کدام هم دارای مرکزند. یک دایره، محیطش علل وجودیه اند دایره ی دیگر هم محیطش علل وجودیه اند. مرکز دایره ی اول، عالم اله است. مرکز دایره دوم، معالیل است. یعنی معالیلِ علل وسطیه است. این دو دایره را به سه صورت می توان تصور کرد.
1 ـ از یکدیگر فاصله داشته باشند و بین آنها چیزی نباشد.
حکم: این صورت را قبول نمی کند چون لازم می آید فضایی را فیض، پُر نکرده باشد و فضایی، خالی باشد.
2 ـ این دو دایره، مماس باشند.
حکم: این صورت، امکان دارد.
3 ـ این دو دایره، بخشی از آن در دایره دیگری داخل باشد به طوری که متقاطع شوند و در دو نقطه همدیگر را قطع کنند.
در صورت تماس بین دو مرکز، چه چیزی فاصله شده است؟ قوسی از این دایره و قوسی از آن دایره فاصله شده است. بین المرکزین، قاب قوسین است. در صورت سوم که تقاطع دو دایره است بین دو مرکز قاب قوسین نیست بلکه او ادنی است چون فاصله، کمتر است چون دو دایره داخل هم رفتند.
در همه جا اگر علت بخواهد معلول را به وجود بیاورد به لسان عرفان گفته می شود که باید تنزل کند و به لسانی فلسفه گفته می شود که باید صادر کند و به لسان کلام، گفته می شود که باید خلق کند.
خاصیت تنزل، منبسط و پخش شدن است گاهی هم وقتی تنزل می کند جمع می شود. آن مرکز که عالم اله بود تنزل می کند و پخش می شود در اینصورت، محیط که علل وسطیه اند به وجود می آیند.
عالم اله می خواهد علل وسطیه را به وجود بیاورد آن مرکز می خواهد محیط را به وجود بیاورد اما چگونه به وجود می آورد؟ مرکز باید منبسط شود تا سطح دایره درست شود. یعنی عدد یک باید عدد 70 شود. سپس به سراغ دایره بعدی می رویم که دور تا دور آن، علتند و وسط آن، معلول است. این علتها اگر بخواهند معلول شوند باید جمع شوند. اوّلی، علت در وسط بود و معالیل، دور تا دور آن بود و علت وقتی می خواست معالیل را به وجود بیاورد پخش می شد اما در دیگری علت، دور تا دور است و معلول در وسط است علت وقتی می خواهد معلول را به وجود بیاورد باید جمع شود سپس ایشان اینگونه تشبیه می کند و می فرماید دو دایره را می خواهیم بر یکدیگر منطبق کنیم «یکی از دایره ها پخش شد و دیگری جمع شد» بشقابی را تصور کنید که درون آن گود است نه اینکه پهن باشد. بشقاب دیگری را هم تصور کنید که گود است دهانه این دو بشقاب را به یکدیگر بچسبانید. در اینصورت محیط بر محیط واقع می شود و مرکز با مرکز محاذی می شود.
به قول خود مرحوم قاضی سعید دو صنج را «همان چیزهایی که در دسته عزاداری به یکدیگر می کوبند و ایجاد سر و صدا می کند» روی یکدیگر بگذارید که محیط بر محیط تطبیق می کند و مرکز با مرکز محاذی می شود. مرکزی که عالم اله بود و محیطش، علل وسطیه بود با مرکزی که معالیل اند و محیطش، علل وسطیه است محیطها بر یکدیگر می افتند و مرکز ها محاذی می شوند یعنی عالم اله محاذی با معالیل می شود در اینصورت بین عالی که عالم اله است و بین سافل محاذات یا مضاهات است.
مرحوم قاضی سعید فرمود بین عوالی و سوافل، مضاهات است ولی مراد از مضاهات معنای جدیدی است که بیان کردیم مرکزی که عالی است با مرکزی که سافل است محاذی شوند و مضاهات و مشابهت بین آنها قائل شود و دهانه ی این دو دایره را روی یکدیگر گذاشت.
در اینجا نسبت یک به هفتاد درست شد دایره ای را از مرکزی که علت است و محیطی که معلول است درست کردیم و دایره دیگر را از محیطی که علت است و مرکزی که معلول است درست کردیم یعنی مرکز و محیط، یکی از آنها علت و دیگری معلول شد و رابطه آنها رابطه 70 و یک شد. و این رابطه 70 و یک را باید با هم بسنجیم.
بالایی «که عالم اله است و» مرکز است یک می باشد و پایینی «که معالیل است» هم یک است. «پایین» یک به هفتادی است که جزئی از هفتاد است چون جزء ممکناتند زیرا معالیل و علل وسطیه ممکناتند. مرکز هم عدد یک است ودر درون آن قرار دارد که یک است جزء ممکنات است. نسبت یک به هفتاد، نسبت یک هفتادم است و خارج از هفتاد نیست. اما بالایی که عالم اله است یک می باشد و دور تا دور آن، معالیل اند که 70 می باشند در اینصورت عدد یک، خارج از هفتاد است. آن، یکی است که اگر بخش شود 70 می شود ولی این، 70 است که اگر جمع کنید یک می شود. بنابراین رابطه ی یک هفتادم را داریم ولی اولا یک در یک جا خارج از 70 است و در یک جا داخل 70 است ثانیا در یک جا اصل است و در یک جا فرع است یعنی در یک جا بیشتر و قویتر از 70 است و در یک جا فرع است و ضعیف تر از 70 است.
نکته: مرحوم قاضی سعید سعی داشت که بین خداوند ـ تبارک ـ و ممکنات، رابطه ی 70 را نیاورد چون می گفت در ممکنات، تفاوت علت و معلول 70 درجه است اما در واجب، تفاوت بی نهایت است. اما در اینجا تفاوت را 70 کرد. ولی دقت شود که تعبیر به خداوند ـ تبارک ـ نکرد بلکه تعبیر به عالم اله کرد. ولی باز هم مشکل دارد سوال این است که چرا این مشکل را مرتکب شد؟ توجه کنید که مرحوم قاضی سعید اسم اعظم را با ما نحن فیه تطبیق می دهد چون در اسم اعظم، 70 گفته است و در اینجا هم 70 گفته است. لذا مطلب قبلی را کنار گذاشته است. در مطالب قبلی، علل و معالیل با هم مقایسه می شدند و خداوند ـ تبارک ـ را نمی توانستیم مثل سایر علل قرار بدهیم لذا سایر علل را 70 برابر کردیم ولی خداوند ـ تبارک ـ را بی نهایت برابر قرار دادیم. اما در اینجا تطبیق می دهیم بین هفتادی که از درجات علت و معلولند و هفتادی که در اسم اعظم داریم. در اینجا ناچار هستیم که طرف دیگر را هم 70 بگیریم. و از طرفی یکی است که از 70 خارج است.


[1] شرح توحید، قاضی سعید محمد بن محمد مفید قمی، ج2، ص268، س17.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo