< فهرست دروس

درس شرح توحید صدوق - استاد حشمت پور

93/03/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه توجیه اختلاف مرتبه علت و معلول به 70 درجه/بیان معرفت دهم/ حدیث سوم/ باب هشتم.
«وخلاصه ذلک التلخیص انک قد دریت مراراً ان المعلول هو ظاهر العله بمنزله القشر من اللب»[1]
بحث در توجیه اختلاف مرتبه علت و معلول داشتیم در علومِ ما ثابت شده که اختلاف مرتبه وجود دارد اما بیان نشده که این اختلاف چه مقدار است؟ ولی در حدیث تعیین شده است و ما با توجه به تعیینی که در حدیث آمده است می خواهیم این اختلاف را بیان کنیم و آن را توجیه کنیم. چند توجیه تا الان گفته شده است. توجیهی که در معرفت دهم آمد مُلَخَّصی بود که الان دوباره می خواهد آن ملخص، خلاصه شود.
خلاصه ی ملخّص را جلسه قبل توضیح دادیم لذا به سراغ توضیح عبارت می رویم.
توضیح عبارت
«و خلاصه ذلک التلخیص انک قد دریت مراراً ان المعلول هو ظاهر العله بمنزله القشر من اللب»
ظاهر این عنوان این است که همان تلخیص گذشته می خواهد خلاصه شود یعنی همان مطلب به صورت فشرده تر بیان شود. ظاهر عبارت بعدی نشان می دهد که مطلب گذشته، تلخیص نمی شود بلکه مطلب جدیدی گفته می شود پس «خلاصه ذلک التلخیص» معنایش این است که: نه مطالب تلخیص را خلاصه می کنیم بلکه تلخیصی گفتیم که می خواهیم خلاصه تر از آن را بگوییم نه اینکه همان مطلب را خلاصه کنیم بلکه اصل مطلب را خلاصه تر از قبل بیان کنیم. به مطالب که نگاه می کنیم می بینیم مفصّل تر از قبلی است. سوال این است که چگونه این مطالبی که مفصّل تر از قبلی است خلاصه تر از قبل باشد؟ جواب این است که در قبل فقط اشاره ای شد که علت باید قویتر باشد و قوتش هم در همین حدّ است. این توضیحی بود که در تلخیص گفته شد. در خلاصه، چیزهای دیگر هم گفته می شود ما وقتی به محتوا نگاه می کنیم می بینیم این مطالبِ مفصّلی که در خلاصه گفته می شود خیلی بیشتر از مطالبی است که در تلخیص گفته شده است. با اینکه بیشتر است اما فشرده تر و کوتاهتر است یعنی نسبت به حجمی که باید داشته باشد خلاصه است.
البته این توضیحی که دادیم، مقداری خلاف ظاهر است چون «خلاصه ذلک التلخیص» به معنای این نیست که مطلب را به بیان دیگر خلاصه تر می کنیم بلکه می گوییم خلاصه ی همین تلخیص را می گوییم پس باید همین تلخیص، خلاصه شود بنابراین نمی توان خیلی به توجیه قبلی اعتماد کنیم پس باید بررسی کرد که مطلب بعدی، خلاصه ی مطلب قبلی هست یا نیست.
در مطلب قبلی اینگونه بیان شد که آنچه که به معلول داده می شود سر ریزِ علت است و توضیح دادیم که سرریزی نیست که جدا شود اگر سر ریزی باشد که جدا نشود چه اتفاقی می افتد؟ مثلا کاسه را ملاحظه کنید که همینطور آب وارد آن می شود و این آبی که سرریز می کند بمنزله پوششی بر خود این ظرف است. پس در تلخیص بیان شد که آنچه که به معلول داده می شود پوشش برای علت است. الان در «خلاصه» همین مطلب را بیان می کنیم علت در پَسِ کمالتش مخفی می شود در کمالِ سرریز شده مثل لباسی او را می پوشاند و وقتی این لباس، 70 بار تکرار شد آخرین لباس، معلول را نشان می دهد. و این سر ریز شدن چون منقطع نیست بلکه متصل است بمنزله لباس می باشد. لذا تعبیر به «خلاصه ذلک التلخیص» بر آن صدق می کند.
این مطلبی که الان گفتیم با مطلبی که قبلا گفتیم مرتبط است ولی بیان کردیم چون مطالب، بیشتر است لذا و لو تلخیص را خلاصه کردیم باز هم می بینیم حجمش بیشتر از تلخیص است چون مطلبی که گفته می شود در اینجا بیشتر است.
ترجمه: خلاصه این تلخیص است که معلول ظاهر علت است. یعنی اگر علت بخواهد در قوای ادراکی مدرکین ظاهر شود باید به صورت معلول، ظاهر شود چون علت به خاطر نورانی بودنش در مقابل این قوه ادراکی ضعیف ظاهر نمی شود باید چند بار پرده بر روی این نورش بکشد تا قابل تحمل قوه ادراکی بشود. وقتی این کار را چند بار کرد آن معلول، ظاهر می شود و در مقابل قوه ادراکی قرار می گیرد در اینصورت قوه ی مدرکه، معلول را می بیند و باید حکم کند که من علت را دیدم اما گاهی غفلت می کند و به دیدن معلول اکتفا می کند و فکر می کند معلول را دیده است. باید حُجب را بشکافد و علت را ببیند اما این کار را نمی کند. پس قوه ادراکی غافل می شود و الا علت در پَسِ این معلول، معلوم است. معلول، ظاهر علت و بمنزله پوست از مغز است که پوست، دیده می شود اما مغز در پشت این پوست موجود است و دیده نمی شود مگر یک نیروی مدرکه ای باشد که بتواند از این پوست عبور کند که در اینصورت مغز را هم می بیند.
«و انها منطویه فیه بطّی السجلّ للکتب»
ضمیر «انها» به «علت» بر می گردد و ضمیر «فیه» به «معلول» بر می گردد.
ترجمه: علت، منطوی در معلول است مانند اینکه سجلّ، کتب را در بر می گیرد.
در بحث علت و معلول می گوید علت، منطوی در معلول است اما در طیّ سجلّ بیان می کند که معلول، کتب را پوشانده است یعنی بر عکس قبلی است. یعنی علت، منطوی در معلول است همانطور که سجل که بمنزله معلول است کتب را که بمنزله علت است می پوشاند. یعنی علت در معلول پوشیده شده همانطور که معلول، علت را می پوشاند دقت شود که این تشبیه، تشبیه مستقیم نیست.
«فلعله تنطوی علی کمالات نفسها سبعین مره الی ان تکتسی کسوه المعلول»
«تنطوی» به معنای «در بر گرفتن و احاطه کردن» است.
خود علت احاطه می کند کمالات خودش را 70 بار. این عبارت را به اینصورت معنی کردیم: که کمالات به صورت لباس بر اندام علت پوشیده می شود پس کمالات، علت را احاطه می کنند وقتی 70 درجه کمال، علت را احاطه کردند علت به صورت معلول ظاهر می شود آخرین لباس، لباس معلول و ظهور معلول است.
مرحوم قاضی سعید در اینجا می فرماید «فالعله تنطوی علی کمالات نفسها» یعنی علت، احاطه بر کمالات خودش می کند.
توجه کنید نکته ای در این مساله وجود دارد که خود ایشان این نکته را در صفحه 269 سطر آخر با عبارت «ثم لا ریب ان المرکز فی الدوائر العقلیه محیط بالمحیط...» توضیح می دهد. در دوائر عقلیه مرکز، محیط است و مرکز، احاطه می کند اما در دوائر حسیه محیط، دورِ مرکز را احاطه می کند لذا بین دوائر عقلیه و دوائر حسیه فرق است پس مرکز در دوائر عقلیه مهم تر و وسیع تر از محیط است. در اینجا هم مرحوم قاضی سعید می فرماید علت، کمالات را احاطه می کند یعنی علت، مرکز است و کمالات، محیط اند اما واقعیت را اگر نگاه کنید می بینید همین مرکز، محیط خودش رااحاطه می کند پس علت، کمالاتش را احاطه می کند ولو به ظاهر، علت در کمالاتش مخفی است و آن مرکزِ کمالات، محیط به او است ولی در واقع عکس این است و او در واقع کمالات خودش را احاطه کرده است پس تعبیری که مرحوم قاضی سعید در اینجا آورده طبق همان نکته ای است که خود ایشان در سطر آخر صفحه 269 بیان می کنند.
ترجمه: علت، 70 بار بر خودش احاطه می کند تا وقتی که لباس معلول را به تن خودش کند «لباس معلول، هفتادمین درجه کمال خودش است پس معلول را از علت، جدا نمی کنیم بلکه معلول را هفتادمین درجه کمال علت قرار دادیم یعنی علت، 70 درجه تنزل می کند تا معلول شود. این، مطلب مهمی بود که معلول را از علت جدا نکردیم و معلول را از شؤون علت قرار دادیم.
«و استتر بتلک العده بکمالاتها الی ان ظهر المجعول»
«بکمالاتها» متعلق به «استتر» است یعنی علت، مستتر به کمالاتش می شود اما سوال این است که چند بار مستتر می شود؟ با لفظ «بتلک العده» بیان می کند که به همان تعداد، مستتر می شود. این استتار تا وقتی است که مجعول ظاهر شود.
می توان در عبارت، تصرف کرد و ضمیر در «استتر» را به «معلول» بر گرداند و به این صورت معنا کرد: معلول، نقاب می زند به کمالات علت تا با این نقاب زدن خودش آشکار شود. مراد از نقاب زدن یعنی نقاب می شود بر علت تا اینکه خودش که نقابی برای علت و شانی از شؤون علت است ظاهر شود.
«فتلک الحجب اذا قیست الی العله فهی انوار کمالاتها و مراتب تجلیاتها و درجات قدسها عن ملابسه معلولها»
این حجب 70 گانه وقتی که اضافه به علت شوند «یعنی بگوییم حجبِ علت هستند و اگر حجب علت هستند یعنی کمالات علت وانوار علت هستند که از قوی تا ضعیف وجود دارد»
«مراتب تجلیاتها»: علت،خودش را برای قوای پایین تر جلوه می دهد و وقتی که می خواهد جلوه بدهد باید مقداری از نورش را کم کند. این تجلی ها اینطور نیست که نورش را بیشتر کند بلکه نورش را کم می کند تا در نزد قوای ادراکی ضعیف، جلوه کند.
«درجات قدسها عن ملابسه معلولها»: تا هفتادمین درجه، درجات پاکی علت از ارتباط با معلولش است. درجه هفتادم، درجه ای است که علت کسوه ی معلول می پوشد و از آن قدس که تا الان رعایت می کرد در می آید.
«و اذا قیست الی المعلول فهی حجب ظلمانیه و ذنوب محیطه به»
اما اگر این حجب، قیاس و اضافه به معلول شوند «یعنی بگوییم: حجب معلول، که به معنای پوشاننده های معلول هستند یعنی معلول را می پوشانند و مانع رویت معلول می شوند و نمی گذارند معلول، علت را ببینید مگر اینکه معلول، از این پلکان بالا رود و علت را در پشت این پلکان ببیند»
«ذنوب محیطه به»: ضمیر «به» به معلول بر می گردد و مراد از «ذنوب» ذنوب تکوینی است نه تشریعی. ذنوب تکوینی همان نقایص است یعنی نقایصی است که برای معلول وجود دارد یعنی معلول اگر نقص نداشت این حجب جلوی او نبودند و مانع او نمی شدند و اگر هم کمال پیدا کند این حجب را بر طرف می کند پس این حجب در واقع همان نقایص خودش هستند نه اینکه چیزی جلوی آن باشد.
«و اذا اعتبر بالنظر الیهما معا فهی مراقی سیره الی علته و مدارج صعوده الی مبدئه و مراتب حرکاته الباطنه و سفره الروحانی الی مستقرّه الاصلی»
ضمیر «اعتبر» و «فهی» به «حجب» بر می گردد. و ضمیر «الیهما» به «علت و معلول» بر می گردد. «مراقی» به معنای «پلکان» است. تمام ضمایر مذکر به معلول بر می گردد.
تا اینجا بحث در صورتی بود که حجب به علت یا به معلول اضافه شود حال اگر به هر دو اضافه شود می گوییم:
ترجمه: وزمانی که حجب به علت و معلول هر دو اعتبار شود پس حجب پلکانِ سیر معلول به سمت علت خودش است «که سیر، سیر تکاملی است وسیر مستقیم نیست. لفظ مراقی نشان می دهد که اینطور نیست که در یک جاده افقی به سمت علت برود بلکه در یک مسیر عمودی باید به سمت علت برود تا مراحل کمال را طی کند»
«و مراتب حرکاته الباطنه»: این حرکتی که معلول می کند حرکت باطنی اش است نه حرکتهای ظاهری بدن، حرکت باطنی را مرحوم صدرا در شواهد الربوبیه به خوبی توضیح می دهند. مرحوم صدرا می فرمایند نفس ما گاهی به خودش توجه می کند و از توجه به خودش که آیتی از آیات اِله است به اله پی می برد. این نفس، دلیل برای اله می شود سپس می گوید سایر «کسی که سیر می کند»، نفس است. مسیر هم خود نفس است سیر هم به توسط نفس است ولی الی الله است. مسیر و سایر و درجات سیر همه آنها خود نفس است. این را حرکت باطنی می گویند. معلول باید اینگونه حرکت کند تا به علت برسد لازم نیست بیرون از خودش حرکت کند باید در درون خودش حرکت کند و نفس خودش را تقویت کند تا مراقیِ کمال، طی شود و این نفس به علت خودش برسد پس حرکات، باید حرکات باطنی باشند نه حرکات ظاهری.
«و سفره الروحانی الی مستقره الاصلی»: سفر روحانی به مستقر اصلی خودش می کند. مراد از «مستقره الاصلی»، مستقر ابتدایی و انتهایی هر دو است چون قبل از اینکه این نفس، تنزل پیدا کند مستقرّش «یعنی محل استقرارش» آنجا بود الان هم که ترقی می کند به مستقر اصلی خودش می رسد و در همان جا استقرار پیدا می کند پس هم بدواً و هم ختماً مستقر است ولی بعضی در صعودشان موفق نمی شوند که به مستقر اصلی خودشان برسند و به جای ترقی کردن سقوط می کنند اما بعضی تا مستقر اصلی خودشان بر می گردند.
«و هذا احد معانی الحدیث المشهور: ان لله سبعین الف حجاب من نور و ظلمه لو کشفها لا حرقت سبحات وجهه ما انتهی الیه بصره»
برای این حدیث معروف چند معنا شده که یکی از معناها همین است که ما در این عبارت گفتیم که برای خداوند ـ تبارک ـ 70 هزار حجاب است که از نور و ظلمت می باشد «اینگونه به نظر می رسد که یکی نور و یکی ظلمت است»
مرحوم قاضی سعید می فرماید روایت این که است که همه حجابها را اگر لحاظ کنید که مضاف به الله باشد نور می شود واگر مضاف به ما لحاظ شود ظلمت می شود.
نکته: این حجب از طرف معلول، ظلمت اند اما از طرف علت، نور هستند نه اینکه بگوییم یک طرفِ حجب نور است و طرف دیگر ظلمت است بلکه کاملاً نور است اگر با خداوند ـ تبارک ـ سنجیده شود و کاملا ظلمت است اگر با ما سنجیده شود. در واقع آن طور که در جای دیگر گفتند این حجابها بیرون از نفس ما نیستند اینطور نیست که 70 هزار حجاب، بیرون باشد. 70 هزار حجاب در نفس ما وجود دارد که ما برای هر حجابی باید نفس خودمان را ترقی بدهیم نه اینکه بیرون برویم و حجابی را بر طرف کنیم زیرا در بیرون از نفس ما اصلا حجابی وجود ندارد.
معنای اضافه هم همین است که وقتی اضافه به خداوند ـ تبارک ـ یا اضافه به خلق داده می شود معنایش این نیست که این حجاب بیرون را می گویم برای خداوند ـ تبارک ـ است و آن یکی برای بشر باشد بلکه وقتی اضافه به خلق دادیم در ذات خلق می آید و وقتی در ذات خلق آمد حجاب ذاتی برای خلق می شود.
تعبیر به «لو کشفها» کرده یعنی اگر خداوند ـ تبارک ـ این حجب را بر طرف کند یعنی مستقیم بدون حجاب، بتابد.
«سبحات»: مراد انوار جلاله و عظمت خداوند تبارک است و به کلمه «وجه» اضافه شده است. پس اولا خود نور ذات نیست بلکه نور عظمت و جلالت است وثانیا: عظمت و جلالت ذات مراد نیست بلکه عظمت و جلالت وجه مراد است. دقت کنید که چقدر مطلب را رقیق کرده است. در اینجا بیان می کند که اگر خود ذات و یا سبحات بود چه می کرد؟ مراد از وجه الله ائمه هستند ائمه فرمودند: اگر ما به حقیقت خودمان طلوع کنیم این وضع، اتفاق خواهد افتاد. از اینجا فهمیده می شود آن کلامی که به حضرت علی علیه السلام نسبت داده می شود که فرمودند من بر کوه طور تجلی کردم.
مراد از وجه، معانی متعدد دارد:
1 ـ وجود منبسط که فعل منبسط است و فعل واحد برای خداوند ـ تبارک ـ است.
2 ـ ائمه علیهم السلام مراد است.
«وجه الشی»: یعنی «ما یعرف به الشیء».
مراد از وجه الله همان وجود منبسط است که آمده است و متعیّن شده است. تعین وجود منبسط، وجودهای ما موجودات است. و وجه ما باقی می ماند و همه چیز از بین می رود یعنی تعیّنات از بین می رود و هر شیئی هالک است مگر وجه خداوند ـ تبارک ـ و مراد از وجه همان وجود است در اینصورت بدون تعین باقی می ماند یعنی در وقتی که صور دمیده می شود دوباره همان وجود منبسط، وجود منبسط می شود که وجود مطلق است و این تعینات برداشته می شود قبلا هم تعین نبود و تعین داده شود. دوباره تعین، پخش شد.
«ما انتهی الیه بصره»: تا جایی که به آن جا، بصرِ هر بیننده ای منتهی می شود. ضمیر «بصره» را به «الله» بر نگرداندیم چون کلمه «انتهی» آمده است مگر در انتها تصرف شود زیرا برای بصر خداوند ـ تبارک ـ انتها نیست مگر تصرف کنید و بگویید هر جا بصر برسد و نگویند این بصر منتهی شود.
«علی ان یکون النوریه و الظلمانیه من صفه کل واحد من الحجب»
به این صورت توجیه می کنیم که نوریت و ظلمانیتِ حجاب، صفت هر یک از حجب باشند نه اینکه یک حجاب، نورانی باشد و حجاب دیگر، ظلمانی باشد بلکه هر حجابی هم نورانی باشد «اگر قیاس به الله تبارک و تعالی شود» و هم ظلمانی باشد «اگر قیاس به خلق شود».
«لکن باعتبارین مختلفین»
به اعتبار اضافه اش به الله، نوریت می شود و به اعتبار اضافه اش به خلق، ظلمانیت می شود.
«کما ذکرناه آنفا فافهم جمیع ذلک»
همانطور که در حجابی که بین علت و معلول که 70 حجاب بود توضیح دادیم که همه نسبت به علت، نورند و همه نسبت به معلول، ظلمت اند. در اینجا هم همینطور است که همه حجابها نورند به لحاظ علت و ظلمت اند به لحاظ معلول.



[1] شرح توحید، قاضی سعید محمد بن محمد مفید قمی، ج2، ص268، س.5.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo