< فهرست دروس

درس شرح توحید صدوق - استاد حشمت پور

93/02/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1 ـ بیان معنای قلب و روح قدسی که مختص به پیامبر است.
2 ـ بیان معنای نور عظمت خداوند ـ تبارک ـ/ حدیث دوم/ باب هشتم.
«و القلب اشاره الی الروح القدسی الذی اختص به رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ »[1]
بحث در حدیث دوم بود که برای بیان بطلان رویت خداوند ـ تبارک ـ ذکر کرده بودیم سائل از امام علیه السلام سوال می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در معراج، خداوند ـ تبارک ـ را دیدند این رویت را چگونه توجیه می کنید. و آیا چنین رویتی اتفاق افتاد؟
از جوابی که امام علیه السلام دادند معلوم شد که در معراج دیدن نبود بلکه نشان دادن بود یعنی اینچنین نبود که پیامبر در معراج خداوند ـ تبارک ـ را دیده باشند بلکه خداوند ـ تبارک ـ خودش را در معراج به ایشان نشان داد این مطلب را توضیح دادیم که چون پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به درجه فناء رسیده بودند آن هم فنای تام رسیده بودند تصرفی انجام نمی دادند و کاری نمی کردند زیرا کسی که به درجه فناء برسد توجه به خودش و کارش ندارد لذا اقدام به هیچ کاری نمی تواند بکند بنابراین رویت از چنین شخصی صادر نمی شود ولی چون نَفسَش به صورت آینه است ممکن است ارائه و نشان دادن حاصل شود یعنی خداوند ـ تبارک ـ خودش را در این آینه ظاهر کند ولی آن آینه نمی تواند به سراغ دیدن برود چون هیچ تصرفی نمی تواند بکند زیرا رویت هم یک نوع تصرف است پس رویت نبوده بلکه ارائه و نشان دادن بوده با این توضیحاتی که داده شد اشکال برطرف نمی شود، اگر ارائه هم که باشد باز هم خداوند ـ تبارک ـ خودش را نشان داده اگر قابل رویت نبود نشان دادن هم ممکن نبود. امام علیه السلام می فرمایند «من نور عظمته» یعنی نشان دادن به صورت نشان دادن ذات نبوده بلکه نشان دادن نور عظمت بوده این نور عظمت را بعداً باید توضیح داد حال خداوند ـ تبارک ـ خودش را نشان داده است یعنی در کجا ظاهر شده آیا در چشم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ظاهر شده یا در قلب ایشان ظاهر شده یا در یک نیروی دیگر ظاهر شده که اختصاص به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بوده است. اگر در چشم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حاصل شده باشد چشم ایشان مانند چشم بقیه است پس امکان اینکه خداوند ـ تبارک ـ خودش را در چشم بقیه نشان بدهد وجود دارد در حالی که این، محال است پس معلوم می شود که در چشم پیامبر ظاهر نشده است.
حال ممکن است خداوند ـ تبارک ـ خودش را به هیچ چشمی نشان ندهد و فقط به چشم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نشان دهد ولی همین اندازه که در چشم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم واقع شود معلوم می شود که می تواند در چشم واقع شود و اتفاقاً در این چشم ظاهر شد و در بقیه نخواست که ظاهر شود. و ما به وقوع رویت کاری نداریم بحث ما در امکان رویت است اگر خداوند ـ تبارک ـ در چشم پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ظاهر شود ممکن است در چشم بقیه ظاهر شود و لو هرگز ظاهر نشود و در اینصورت غرض ما نقض می شود چون غرض ما این است که امکان ظهور خداوند ـ تبارک ـ در هیچ چشمی نیست نه اینکه چشم نمی تواند او را ببیند بلکه او هم ممکن نیست که در چشمی ظاهر شود پس در چشم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ظاهر نشده در قلب پیامبر صلی الله علی و آله و سلم هم به معنای بصیرت ظاهر نشده است چون برای بصیرتِ همه به نحوی ظاهر است و برای بصیرت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم به نحوی ظاهر است. در همه وقت هم ظاهر است. این یکی از اختصاصاتی بوده که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در معراج بدست آورده است و معلوم می شود ارائه در بصیرت نبوده چون ارائه در بصیرت، همیشه برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حاصل بوده است پس باید ارائه در چیز دیگری باشد که آن نیرو قلب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بوده است. و قلب ایشان عبارت از روح قدسی ایشان است که اختصاصیِ خود ایشان است و اگر کس دیگری این روح قدسی را می داشت او هم مشمول این تفضل می شد و خداوند ـ تبارک ـ خودش را به او نشان می دهد ولی شخص دیگر این قلب را نداشت لذا از این تفضل محروم بود اما این قلب و روح قدسی چیست؟
روح قدسی روحی است که مربوط به ایشان است و باید تقدس داشته باشد روح همه ما تا حدی تقدس دارد ولی روح قدسی در آن حد و درجه ای که درجه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است نمی باشد. آیا نیروی دیگری غیر از نیرویی که ما داریم بوده یا نه؟ در جلسه قبل صحبت آن شد یا نیرویی نظیر نیروی ما بوده ولی شدید بوده.
بیان معصوم علیه السلام نشان نمی دهد که نیرویِ مجزایی بوده بلکه کافی است گفته شود که نیروی شدیدی بوده همان چیزی که ما داریم. بوده ولی شدید تر است یعنی روح قدسی بوده که در ما هم روح قدسی است ولی روح قدسی روحی است که تنها مورد تصرف خداوند ـ تبارک ـ است به همین جهت به آن قلب گفته می شود یعنی چیزی که بین دو انگشت الهی منقلب می شود یعنی انقلاب و تصرف از ناحیه انگشتان اِله است نه از ناحیه خودش یعنی چون خودش نمی تواند هیچ تصرفی در آن نفس کند این نفس کاملا در تصرف دو انگشت خداوند ـ تبارک ـ است لذا به آن قلب گفته شده که «یقلبه ما شاء» یعنی خداوند ـ تبارک ـ هر طور که بخواهد آن را عوض می کند. قلب ما در تصرف ما است و گاهی چنان عمل می کنیم «البته به طور مستقیم در تصرف ما نیست اما غیر مستقیم است گاهی چنان عمل می کنیم» که نیروی حیوانی را برآن غالب می کنیم و نور او را مخفی می کنیم گاهی هم او را ترجیح می دهیم و در وقتی که ترجیح می دهیم بالاخره تصرفاتی می توان در او کرد و لو مستقیم نتوان کرد اما غیر مستقیم می توان تصرفاتی کرد. اما روح قدسی پیامبر نوری بود که کاملا در دست خداوند ـ تبارک ـ بود پس همان نور قدسی است که ما داریم ولی نور قدسی بسیار شدیدی است که تصرف هیچ موجودی جز بالاترین موجود را قبول نمی کند یعنی اینقدر قوی است که هیچ موجودی نمی تواند در او تصرف کند جز بالاترین موجود. و نیروی قدسیِ ما اینچنین نیست پس می توان گفت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دارای نیرویی بودند که ما هم دارای همان نیرو بودیم ولی شدت و ضعف فارق بین این دو نیرو بود. می توان گفت روح قدسی روح خاص پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بوده و در بقیه موجودات نبود و همان باعث می شود ایشان پیامبر شوند و پیامبر آخر الزمان بشوند و بقیه یا پیامبر نشوند یا پیامبر به این صورت نشوند.
روایت مشخص نمی کند که این نیرویی که در حضرت بوده آیا نیروی مخصوص بوده یا نیروی مشترکی بوده که شدتش مخصوص بوده است.
پس آن نیرویی که خداوند ـ تبارک ـ خودش را در آن نیرو نشان داد در هر صورت نیروی اختصاصی بوده حال یا ذات این نیرو اختصاصی بوده یا شدتش اختصاصی بوده و چون اختصاصی بوده این موهبت، مخصوص ایشان شده است و کسی دیگر نائل نشده و نائل هم نمی شود.
نکته: بین بصیرت و قلب فرقی نیست زیرا بصیرت چشم قلب است ولی اگر روح قدس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همان قلب و روح قدسِ ما باشد بسیار شدید تر می باشد چشم آن قلب هم بسیار شدید تر از چشم قلب ما است. اگر هم که نیروی دیگر باشد او چشم خاص دارد غیر از چشمی که ما داریم.
توضیح عبارت
«و القلب اشاره الی الروح القدسی الذی اختص به رسول الله صلی الله علیه و آله ـ سمی به لتقلبه بین اصبعی الرحمن یقلبه کیف یشاء»
«سمی به...» این روح قدسی به قلب نامیده شد چون بین دو انگشت خداوند ـ تبارک ـ است و هر طور که بخواهد او را قرار می دهد.
«یقلبه کیف یشاء» خداوند ـ تبارک ـ او را هر طور بخواهد قرار می دهد تصرف در او برای هیچ موجودی ممکن نیست جز خداوند ـ تبارک ـ یعنی اینقدر قوی است که اجازه تصرف هیچ موجودی را نمی دهد. فقط موجود قویتر از خودش که خداوند ـ تبارک ـ است را نشان می دهد.
«و هذا الروح من امره سبحانه فلیس لرسول الله صلی الله علیه و آله ـ فی امره تعالی تصرف»
این، امر خداوند ـ تبارک ـ است از عالَمِ خلق نیست یعنی اگر چه مربوط به حضرت است ولی بدن حضرت از عالم خلق است. این روح از عالم خلق نیست از عالم امر است.
«فلیس»: فاء برای تفریع است یا تفریع بر این است که این روح از امر او است یا تفریع برای «لتقلبه بین اصبعی الرحمن است» چون به اینصورت است خود پیامبر هم در این روح تصرف نمی کند تنها کسی که در این موجود تصرف می کند خود خداوند ـ تبارک ـ است اینها تصرفات خود خداوند ـ تبارک ـ است اینطور نیست که خود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با تصرف خودش به وسیله این روح، رویتی را تحصیل کرده باشد بلکه او فقط منفعل در مقابل افعال اِله است و هیچ فاعلیتی برای آن نیست.
نکته: ظاهر عبارت مرحوم قاضی سعید عام است یعنی ظاهر کلمات ایشان نشان می دهد روح پیامبر صلی الله علیه و آله با روح ما تفاوت به شدت و ضعف دارد نه اینکه نیروی دیگر باشد چون آنچه که ایشان می گوید در مورد ما هم هست. قلب ما هم قلب است چون بین دو دست الله یا بین اسم رحمان است همان حرفی که در مورد قلب پیامبر گفته می شود در مورد قلب ما هم هست.
اینها نشان می دهد که بین روح پیامبر صلی الله علیه و آله و روح ما اختلاف به شدت و ضعف است ولی شدت و ضعف فاصله زیادی دارد نه اینکه مقدار کمی شدید باشد بلکه بسیار شدید است دلیل بر این امر ﴿اَنَا بَشَرٌ مِثلُکُم﴾ [2]است که «مثلکم» به معنای این است که در همه چیز مثل شما است ولی شدت و ضعف بین افراد فرق گذاشته است. خود آیه هم این را تایید می کند.
در جلسه گذشته اصرار داشتیم که روح پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با روح ما از نظر ذاتی یکی است و از نظر شدت و ضعف فرق می کند.
صفحه 260 سطر 13 قوله «و فی قوله»
معنای «من نور عظمته»: قلب پیامبر یا روح پیامبر آیینه ای کاملا صاف هست هیچ کدورتی در آن نیست آنچه که به سمت این قلب نشان د اده شود و گرفته شود عکس آن در این قلب می افتد و کاملا روشن است. نفس ما اینطور است ولی ممکن است عکسی که به سمت نفس ما گرفته باشد کِدِر نشان داده شود هر چند آن عکس کاملا شفاف و نورانی باشد ولی وقتی به سمت این قابل گرفته می شود قابلیت، لیاقت ندارد چون آیینه ی زنگ زده است. آیینه ای که زنگ زده باشد به درستی نشان نمی دهد اما آیینه پیامبر ـ آیینه ی جلا داده است و کامل نشان می دهد.
خداوند ـ تبارک ـ در یکی از مرآتهای کامل، جلوه کرده است و نور عظمت او یکی از مرآتهای کامل بوده. آن روح به سمت آیینه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم گرفته شده است نه ذات. اینچنین نبوده که خداوند ـ تبارک ـ ذاتش را مقابل این آینه قرار دهد ذات در مقابل هیچ آیینه ای قرار نمی گیرد چون غیب الغیوب است. نور عظمتش را که یکی از مرآتهای کمالی است و بسیار مرآت عظیمی است به سمت روح پیامبر گرفته است و عکس از آن مرآت در این مرآت افتاده است خداوند ـ تبارک ـ در مرآتی که عبارت از نور عظمتش بوده است تجلی کرده آن تجلی را که در این مرآت داشته به پیامبر نشان داده است نه ذاتش را. پس اینچنین نبوده که باز هم برای این نور عظیمی که روح پیامبر است ذات خداوند ـ تبارک ـ آشکار شده باشد ذات خداوند ـ تبارک ـ بر هیچ موجودی آشکار نمی شود حتی برای چنین روحی که برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم موجود است.
توضیح عبارت
«وفی قوله من نور عظمته اشاره الی ان ذلک من تجلی الصفات و اراءه ذاته کما فی مرایا کمالاته العظمی»
«و اراءه» عطف تفسیر بر «تجلی» است.
«من نور عظمته» اشاره به این است که این ارائه از تجلی صفات است «ارائه یعنی تجلی یک صفت بوده نه خود خداوند ـتبارک ـ یعنی یکی از صفاتش را تجلی کرده» و ذاتش را به پیامبر نشان داده «اما خود ذاتش را نشان نداده بلکه» در یکی از آینه های کمالات بزرگش به پیامبر نشان داده «یعنی آینه ای که آیت عظمای ذات بوده به سمت آینه پیامبر و روح قدسی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گرفته است. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن عکس را در این روح خودش مشاهده کرده است.
نکته: گفتیم پیامبر در حالی بودندکه هیچ تصرفی نمی کردند یعنی در حال فنا بودند به همین جهت رویت برای ایشان نبود بلکه ارائه بود. از طرفی آن روح قدسی هم هیچ تصرفی را نمی پذیرفت جز تصرف اِله را.
آیا دیدن، نوعی تصرف نیست؟ بالاخره وقتی این مرآت به سمت مرآت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گرفته شده پیامبر چیزی دیدند یا ندیدند آیا دیدن، نوعی فعل و تصرف نیست؟ ظاهر کلام امام علیه السلام این است که فقط ارائه بوده است و از رؤیت بحث نشده است اما آیا ممکن است روحی که کارش و ذاتش علم و ادراک است «مثل موجودات عالیه که عین علم اند» چیزی به او ارائه شود و او ادراک نکند؟ مثل نقشی باشد که روی سنگ بیفتد؟ بدون شک اینگونه نیست. حتما وقتی ارائه ای بوده رویت هم از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بوده است اما رؤیتی که فقط انفعال محض بوده است. گاهی ما چشم خودمان را به سمت چیزی می دوزیم و آن چیز را می بینیم. این مقدار عمل از ما صادر می شود که چشم به سمت او بلند می کنیم سپس ادراک، انفعال است و از آن شیء یا عکس آن شیء منفعل می شویم. اما مقدمات، انجام می گیرد چون به سمت آن شیء می رویم و چشم خودمان را باز می کنیم و به آن شیء نظر می کنیم تا آن انفعال حاصل شود. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هیچکدام از این کارها را انجام ندادند. نه تنها این کارهای ظاهری «مثل چشم را باز کند و به سمت آن شیء برود و ...» را انجام ندادند بلکه با قلب خودشان هم کاری انجام ندادند. شاید بتوان تشبیه به خودمان کنیم که گاهی اینچنین اتفاقی برای ما می افتد. گاهی ما دنبال مطلبی می گردیم این مطلب و آن مطلب را نگاه می کنیم به ذخایر نفس خودمان مراجعه می کنیم یکدفعه می بینیم چیزی در درون ما القا شد. این که القاء می شود را درک می کنیم و خود این، انفعال محض است اما مقدماتش فعل بود. گاهی از اوقات در یک فکر دیگر هستیم و یکدفعه چیزی به ذهن ما القا می شود که ما مقدماتش را فراهم نکرده بودیم. این، انفعالی محض است یعنی انفعالی است که بدون تصرف ما آمده است شاید هم تصرفات نا محسوس در باطن ما بوده ولی به ظاهر چیزی به نظر نمی رسد اما می بینیم القاء شد. این انفعال، انفعال محض است. سابقه تصرف و فعل هم ندارد می توان گفت چنین وضعی برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اتفاق افتاده است. البته اینها تشبیه است و یک وقتی رَه زن نشود پس فقط ارائه از جانب خداوند ـ تبارک ـ بوده که نوعی فعل است و انفعال از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بوده که فقط انفعال است. پیامبر تصرفی نداشتند. فقط انفعال بوده و انفعال، تصرف نیست. پس اینکه گفته شود این روح تصرف نمی کند منافات با رؤیتش ندارد چون ذاتش، علم است و نمی توان چیزی به او نشان داد و او نفهمید.
ممکن است به نحو دیگری توجیه شود و اینچنین گفته شود که پیامبر در آن حال ولو آیینه اش مشتمل بر این عکس شده است ولی چون التفاتش به صاحب عکس بوده ا صلا این عکس برایش روشن نشده است بعداً که از آن حالت خاص بیرون آمده و از حالت محو به حالت صحو رسیده آن عکس را یافته است. اینکه چه اتفاقی افتاده ما نمی دانیم ما طبق قواعد خودمان حرف می زنیم که یا پیامبر در همان لحظه دیدند یا بعداً که از حالت محو به حالت صحو آمدند ملاحظه کردند.
راجح این است که گفته شود در همان حالت دیدند نه بعد از آن، چون آن حالت، حالت خاص بود و بعداً آن حالت، از بین رفت. در آن حالت، رویت و ارائه حاصل می شود اما بعد از آن، رویت و ارائه نبود. در اینصورت ممکن است اشکال شود که این منافات دارد با حالت فنائی که پیامبر داشتند. اگر فانی بودند چطور توانستند این عکس را ببینیند. «فانی یعنی توجه به هیچ چیز ندارد جز خداوند ـ تبارک ـ». جواب این است که توجه به آن عکس، توجه به خداوند ـ تبارک ـ است و با حالت فناء می سازد. اینکه افراد فانی می شوند آیا ذات را توجه می کنند؟ خیر آنها به خداوند ـ تبارک ـ توجه می کنند نه به ذات چون ذات از دسترس همه بیرون است پس این حالت پیامبر با فناء ناسازگار نیست. مثل قضیه حضرت امیر علیه السلام که در حین نماز انگشتر خودشان را به فقیر می دهند زیرا بعضی که مغرض اند اشکال می کنند که خوب بود حضرت در آن وقت حواسشان جمع نماز بود نه فقیر. جواب این است که کاری که حضرت امیر علیه السلام کردند به خاطر خداوند ـ تبارک ـ بوده پس باز هم توجه به خداوند ـ تبارک ـ قطع نشده بلکه یک نوع توجه خاصی به خداوند ـ تبارک ـ داشتند. قبلا توجهی خاص بوده الان که این سائل آمده توجه دیگر است یا نظیر آن را در داستان دیگر می یابید که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند هر کس بتواند دو رکعت نماز با حواس جمع بخواند این شتر را به او می دهم. هیچ کس اقدام به این کار نکرد جز حضرت امیر علیه السلام که دو رکعت نماز خواندند بعدا که نماز تمام شد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند این شتر به شما تعلق نمی گیرد چون در وقت نماز در این فکر بودی که شتر را در راه خداوند ـ تبارک ـ چگونه صرف کنی. جبرئیل علیه السلام آمد و گفت این فکر، فکر خداوند ـ تبارک ـ بوده و در واقع توجه به خداوند ـ تبارک ـ بوده و حضرت ا میر علیه السلام به شرط عمل کردند و شتر را گرفتند. یعنی از بالا امضا شد که این کار، کاری بده ه به خاطر ما و توجه به ما بوده است.
حال پیامبر در همان لحظه فناء توجه به خداوند ـ تبارک ـ داشتند ولی تا الان یک گونه توجّهی داشتند الان هم طور دیگر توجه دارند. وقتی توجه به مرآتِ کمالیِ اِله باشد این همان توجه به خداوند ـ تبارک ـ و فانی شدن در ذات او است ولی فناء در این حد که بالاترین حد فنا است و هیچ موجود دیگری نمی تواند در این حد فانی شود. پس رویت در همان لحظه منافات با حالت فناء ندارد و آن رویت هم گفتیم تصرف نیست بلکه انفعال است. پس اشکالی ندارد که گفته شود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در آن زمان یا آن لحظه خداوند ـ تبارک ـ را دیدند ولی چه چیز را دیدند؟ از نور عظمتش را دیدند نه ذاتش را.
در جلسه گذشته به مساله فناء که رسیدیم می خواستیم صحبت کنیم ولی وحشتی بر قلب من عارض شد لذا مطلب را سریع خواندم و رها کردم. ازاینجا به بعد را می توان حرف زد.
توضیح عبارت
«و فی قوله ما احب ایماء الی ان تلک الرویه بقدر المحبوبیه»
در مقداری که احب اللهُ النبیَ یعنی پیامبر، محبوب شود یا به مقداری که احب النبیُ اللهَ یعنی پیامبر، محب شود.
مرحوم قاضی سعید حمل بر محبوبیت می کند و می فرماید به مقداری که پیامبر محبوب خداوند ـ تبارک ـ بود و این هم صحیح است چون بنا شد قضیه با تصرف پیامبر نباشد و همه آن در دست خداوند ـتبارک ـ باشد اگر محب بودن پیامبر مطرح باشد به اندازه ای که محب است می تواند جذب کند ولی وقتی بنا ا ست که خداوند ـ تبارک ـ متصرِّف باشد در اینصورت خداوند ـ تبارک ـ به اندازه ای که دوست دارد به او می دهد نه اینکه او به اندازه ای که خداوند ـ تبارک ـ را دوست دارد می گیرد. چون گرفتن در کار نیست همه آن از جانب خداوند ـ تبارک ـ است چون بنا شد خداوند ـ تبارک ـ تصرف کند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هیچ تصرفی نداشته باشد.
محبّ بودن پیامبر اگر بخواهد منشا دریافت شود یک نوع تصرفی از جانب پیامبر است ولی محبوب بودن پیامبر اگر بخواهد منشا دریافت شود تصرف از جانب پیامبر نیست بلکه از جانب خداوند ـ تبارک ـ است خداوند ـ تبارک ـ به اندازه ای که پیامبر را دوست دارد در نفس پیامبر تصرف می کند به این نوع از تصرف که ارائه بود. پس «ما احب» را باید به این صورت معنا کرد به مقداری که خداوند ـ تبارک ـ پیامبر را دوست داد یعنی به مقدار محبوبیت نه محبّیت. هر چند گفتیم محب با محبوب، اضافه و تکافو دارند. به هر اندازه که خداوند ـ تبارک ـ پیامبر را دوست دارد به همان اندازه پیامبر، خداوند ـ تبارک ـ را دوست دارد ولی این تکافو در این مورد پذیرفته نیست. اگر چه در جلسه گذشته گفتیم ولی در جلسه گذشته گفتیم خودمان را با خداوند ـ تبارک ـ مقایسه می کنیم و هر چقدر که ما خداوند ـ تبارک ـ را دوست داریم خداوند ـ تبارک ـ هم ما را دوست دارد پس هر چقدر پیامبر خداوند ـ تبارک ـ را دوست دارد خداوند ـ تبارک ـ هم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را دوست دارد. درجه محب بودن با درجه محبوب بودن یکسان است اما این استثنا را در جلسه گذشته نگفتیم و حتما باید به جلسه گذشت اضافه شود. اما خداوند ـ تبارک ـ محب ما می شود به همان اندازه که ما محب او هستیم. توجه کنید صفت محبت برای ما وجود دارد برای خداوند ـ تبارک ـ هم وجود دارد غیر ممکن است که این دو مساوی باشند چون محبت از جانب او، محبت از جانب او است و محبت از جانب ما، محبت از جانب ما است. یعنی صفتی را که او دارد با صفتی که ما داریم هر دو محبت است اما محبتی که از جانب او باشد در کجا قرار دارد و محبتی که از جانب ما باشد در کجا قرار دارد. مانند آنچه که خود خداوند ـ تبارک ـ فرموده که وقتی وارد نماز می شویم توجه به خداوند ـ تبارک ـ می کنیم. خداوند ـ تبارک ـ به همان ها می گوید چگونه می شود شما را که وقتی من به شما توجه می کنم چنان است که گویا بنده ای غیر از شما ندارم و شما وقتی به من توجه می کنید «نه اینکه توجه نمی کنید بلکه وقتی توجه می کنید» حواس شما به این طرف و آن طرف هم هست. هم توجه ما، توجه است هم توجه خداوند ـ تبارک ـ توجه است ولی او وقتی توجه می کند گویا مخلوقی جز ما دارد اما ما وقتی توجه می کنیم مقداری از توجه خودمان را به او می دهیم اما بقیه توجه ما در جای دیگر است. پس چون توجه ها فرق می کند محبت ها هم فرق می کند. بنابراین محبتی که خداوند ـ تبارک ـ به پیامبر دارد با محبتی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به خداوند ـ تبارک ـ دارد فرق می کند. هر دو محبت است ولی آنها محبت الهی است و این محبت بشری است.
ترجمه: در قول امام علیه السلام که فرمود «ما احب»، ایماء است به اینکه روئیت به قدر محبوبیت است.
«فالاشتداد و النقص فی الرویه بحسب الشده و الضعف فی المحبوبیه و الله تعالی اعلم»
پس اشتداد و نقص در رویت، به حسب شدت و ضعف در محبوبیت است اگر موجودی، خیلی محبوب باشد ارائه به او قوی است.
اگر موجودی کمتر محبوب باشد ارائه به او ضعیف است. وقتی ما به خداوند ـ تبارک ـ توجه می کنیم ارائه است اگر چه ما مقدمات را فراهم می کنیم ولی مقدمات ما فقط معدَّند و بعداً که نفس اعلام آمادگی می کند خداوند ـ تبارک ـ خودش را ارائه می دهد ولی ارائه ای که سریع رد می شودو دوام پیدا نمی کند. آن هم به حدی است که روح ضعیف ما را تحت تاثیر قرار می دهد ا گر ارائه بخواهد خیلی قوی باشد این روح ضعیف ما را ممکن است فانی کند همانطور که نور خورشید چشم ما را کور می کند نور اَله هم ممکن است نفس ما را ضایع کند.
پس ما هم ارائه می شویم ولی ارائه ما با ارائه پیامبر خیلی فرق دارد. ارائه ای که برای پیامبر است به اندازه محبوبیت ایشان است ارائه ای که برای ما است اندازه محبوبیت ما است یا به تعبیر دیگر ارائه ای که برای ایشان است به اندازه قوت وجود ایشان است که مساوی با محبوبیتش است و ارائه ای که برای ما است به اندازه قوت وجود ما است که مساوی محبوبیت ما است.


[1] شرح توحید، قاضی سعید محمد بن محمد مفید قمی، ج2، ص260، س10.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo