< فهرست دروس

درس شرح توحید صدوق - استاد حشمت پور

92/10/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حدیث هشتم در رد نظریات هشام
«الحدیث الثامن ردّ ما نسب الی هشام بن الحکم من زعمه ان الله جسم»[1]
در این حدیث هشتم تمام نظرات هشام نقل می شود. تا اینجا روایاتی را که می خواندیم فقط این قسمت از نظر هشام را مطرح می کردیم که خداوند ـ تبارک ـ جسم است اما در این حدیث هشتم تمام نظرات هشام مطرح می شود. هشام سه رای دارد که هر سه باطل است.
رای اول: خداوند ـ تبارک ـ جسم است اما نه مانند سایر اجسام، بلکه با سایر اجسام فرق می کند.
رای دوم: علم و قدرت و کلام، صفاتی نظیر هم هستند و همه جاری مجرای واحد هستند. هشام کلام را با علم و قدرت یکی می کند با این که کلام، از صفات فعل است ولی قدرت، صفت ذات است. حال هشام یا صفت ذات را نفی می کند یعنی علم و قدرت را ملحق به کلام می کند که صفت فعل است یا صفت فعل بودن کلام را نفی می کند و کلام را ملحق به علم و قدرت می کند که صفت ذات هستند. هر سه را جاری مجرای واحد می داند و یک حکم برای هر سه قائل است. علی ایّ حال، تفاوتی بین کلام و بین علم و قدرت نمی گذارد و این تفاوت نگذاشتن منشا اشکال است.
رای سوم: خداوند ـ تبارک ـ را ناطق می داند مثل انسانها که ناطق هستند. امام علیه السلام هر سه را بیان می کنند و رد می کنند و جواب امام علیه السلام همان استدلال امام علیه السلام است که تفصیل آن را در شرح حدیث بیان می کنیم.
توضیح عبارت:
«الحدیث الثامن ردّ ما نسب الی هشام بن الحکم من زعمه ان الله جسم»
وارد حدیث هشتم می شویم.
«باسناده عن الحسن بن عبدالرحمن الجمانی»
شیخ صدوق رحمه الله علیه به اسنادش از حسن بن عبدالرحمن جمانی نقل می کند.
«قال: قلت لابی الحسن موسی بن جعفر ـ علیهما السلام ـ ان هشام بن الحکم زعم ان الله جسم لیس کمثله شی»
جمانی می گوید: به ابی الحسن موسی بن جعفر علیهما السلام گفتم که هشام بن حکم معتقد است خداوند ـ تبارک ـ جسم است ولی جسم بودنش با بقیه اجسام فرق می کند مثلا بقیه اجسام، حادث و معلول اند اما این جسم، حادث و معلول نیست بالاخره اوصاف دیگر جسم را ندارد شاید بُعد هم نداشته باشد. اگر بتوانیم بگوییم که جسمِ بی بُعد می توانیم داشته باشیم اما اگر قوام جسم به بُعد باشد نمی توانیم بُعد را نفی کنیم فقط همان حادث بودن و معلول بودن را می توان نفی کرد. و ظاهرا نمی تواند بُعد را نفی کند چون جسم، متقوّم به بُعد است یعنی فصل و صورت جسم عبارت از قابل ابعاد ثلاثه است.
اینکه امام علیه السلام هشام را رد می کنند معلوم می شود هشام جسم را به معنایی گرفته که قابل ردّ است اما اگر مراد هشام از جسم، موجود باشد امام علیه السلام نباید آن را رد کند.
«عالم، سمیع بصیر قادر متکلم»
می توان این عبارت «عالم، سمیع بصیر قادر» را تتمه رای اول قرار داد یعنی خداوند ـ تبارک ـ جسمی است که مانند بقیه اجسام نیست اما به چه دلیل مانند بقیه اجسام نیست؟ چون عالم و سمیع و بصیر و قادر است در حالی که بقیه اجسام اینگونه نیستند.
می توان این اوصاف «عالم، سمیع، بصیر، قادر» را مقدمه برای نظر دوم قرار داد. مصنف، متکلم را در ردیف آنها قرار می دهد لذا می فرماید «و الکلام و القدره و العلم تجری مجری واحدا» یعنی کلام و قدرت و علم را یکسان می کند با اینکه کلام، صفت فعل است و قدرت و علم، صفت ذات است.
«ناطق»
ناطق را مرحوم قاضی سعید رای سوم قرار می دهد و ناطق را غیر از متکلم می گیرد و ظاهرا هم باید غیر از متکلم باشد و الا هر دو لفظ کنار هم نمی آمدند. همانطور که عالم و سمیع و بصیر و قادر با یکدیگر فرق می کنند متکلم و ناطق هم با یکدیگر فرق می کنند. متکلم را بعدا بیان می کنیم به طوری که شامل متکلم به کلام نفسی هم بشود اما معنای ناطق این است که با نَفَس و زبان حرف می زند چون حرف زدن ما انسانها اینگونه است که نَفَس را به صورت صوت می آوریم و با زبان، این نَفَسِ واحد را دارای مقاطع متعدد می کنیم تا حروف متعدد و کلمات، درست شود و کلام و نطق حاصل شود. وقتی می گوییم خداوند ـ تبارک ـ ناطق است معنایش همین است یعنی با نَفَس و زبان حرف می زند و این غیر از متکلم بودن است و متکلم بودن را بعدا به طور مفصل سه معنی می کنیم.
«و الکلام و القدره و العلم»
این عبارت، مطلب بعدی است که مرحوم قاضی سعید نظر دوم قرار می دهد و می فرماید کلام و قدرت و علم، جاری مجرای واحدند. یعنی همه یکسان اند کلام، صفت فعل است و قدرت و علم صفت ذاتند. اگر اینها بخواهند یکسان شوند یا باید قدرت و علم را مثل کلام، صفتِ فعل بگیریم و ملحق به کلام کنیم یا باید کلام را مثل قدرت و علم، صفت ذات بگیریم و ملحق به قدرت و علم کنیم هر دو احتمال وجود دارد و مرحوم قاضی سعید هر دو احتمال را ذکر می کنند.
«لیس شیء منها مخلوقا»
هیچ یک از این سه، مخلوق نیستند. یعنی کسی اینها را به خداوند ـ تبارک ـ نداده و خود خداوند ـ تبارک ـ هم اینها را برای خودش خلق نکرده.
در توضیحی که می دهیم طبق یک احتمال هر سه را حادث می گیریم اگر صفت فعل باشند. اما در عین حال می گوییم مخلوق نیستند. یعنی حادثی است که مخلوق نمی باشد. اگر مراد این باشد که اصلا مخلوق نیستند این احتمال، احتمال روشنی نیست که شیئ حادث باشد و در عین حال مخلوق نباشد. اما اگر منظور ما این است که مخلوقِ غیر نیست این، اشکال ندارد چون این صفات حادث می شوند و خود خداوند ـ تبارک ـ برای خودش خلق کرده این احتمال، اشکال تناقض ندارد ولی اشکال حادث بودن دارد.
اگر این سه را صفت فعل بگیریم آنها را حادث می کنیم ولی مخلوق نمی کنیم اما اگر این سه را صفت ذات بگیریم می توانیم آنها را حادث و مخلوق نکنیم حتی مخلوق خود خداوند ـ تبارک ـ هم نکنیم و بگوییم از ابتدا همراه خود خداوند ـ تبارک ـ بودند و شاید عین ذاتش باشند.
«فقال: قاتله الله! اما علم ان الجسم محدود»
امام علیه السلام از رای اول جواب می دهند که جسم محدود است و خداوند ـ تبارک ـ محدود نیست پس جسم نیست. این مطلب در روایات قبل به طور کامل توضیح داده شده زیرا در روایات قبل، جسم بودن خداوند ـ تبارک ـ را از هشام نقل می کردیم و رد می کردیم.
این عبارت که امام علیه السلام فرمودند یک مقدمه قیاس است و مقدمه دیگر این است که «و الله لیس بمحدود» نتیجه می گیریم که «فالله لیس بجسم» قیاس، قیاس اقترانی به شکل ثانی است و نتیجه می دهد که خداوند ـ تبارک ـ جسم نیست یا جسم، خداوند ـ تبارک ـ نیست. بستگی دارد که مقدمه اول را چه چیز قرار بدهی اگر بگویی: «الله لیس بمحدود» و «الجسم محدود» نتیجه می گیریم «فالله لیس بجسم» اما اگر بگویی «الجسم محدود» و «الله لیس بمحدود» نتیجه می گیریم «فالجسم لیس بالله».
«و الکلام غیر المتکلم»
این عبارت، ورود در رای دوم است و نظر دوم را رد می کنند.
امام علیه السلام می فرماید کلام با متکلم مغایرت دارد در حالی که علم خداوند ـ تبارک ـ با ذاتش مغایرت ندارد. قدرت خداوند ـ تبارک ـ با ذاتش مغایرت ندارد. چرا شما آن که با خداوند ـ تبارک ـ مغایرت دارد با آن که عین ذات خداوند ـ تبارک ـ است جاری مجرای واحد قرار می دهید. علم و قدرتی که عین ذات خداوند ـ تبارک ـ است با کلامی که غیر از متکلم «یعنی غیر از خداوند ـ تبارک ـ» است چگونه جاری مجرای واحد می شود و یک چیز می گردد.
«معاذ الله و ابرء الی الله من هذا القول!»
امام علیه السلام می فرماید «هذا القول» و نفرمود «قول هشام»، که با این نکته بعدا کار داریم.
«لا جسم و لا صوره و لا تحدید»
امام علیه السلام با این عبارت، تاکید جواب از رای اول می کند چون رای اول این بود که «ان الجسم محدود» حال این عبارت را تاکید می کند و می فرماید جسم و صورت نیست، محدود هم نیست.
«و کل شیء سواه مخلوق»
این عبارت را مرحوم قاضی سعید می فرماید تاکید جواب از رای دوم است. جواب از رای دوم این بود که فرمود «و الکلام غیر المتکلم». پس کلام سوای متکلم «یعنی سوای الله» است و هر چیزی غیر از خداوند ـ تبارک ـ، مخلوق است. امام علیه السلام غیریت متکلم را تاکید می کند.
سپس مرحوم قاضی سعید احتمال می دهد که تاکید نباشد بلکه خودش یک دلیل مستقل و ردّ مستقلی بر هشام باشد یعنی رای دوم هشام را با دلیل دومی رد می کنند در این صورت این عبارت امام علیه السلام مقدمه برای قیاس می شود و کبری قرار داده می شود که صغری همان چیزی است که از ردّ اوّلی که بر رای دوم وارد کردیم معلوم می شود و آن این است «و الکلام غیر المتکلم» و این طور بگوییم:
صغری: «الکلام سوی المتکلم»
کبری: «و کل شیء ما سوی المتکلم مخلوق»
نتیجه: «فالکلام مخلوق» و اگر کلام، مخلوق است نمی توان آن را عین علم و قدرت قرار داد زیرا علم و قدرت، مخلوق نیستند.
«و انما تکون الاشیاء بارادته و مشیته من غیر کلام»
«تکون» تامه است. این عبارت، جواب از رای سوم است. هشام، خداوند ـ تبارک ـ را ناطق قرار داد دلیلش بر ناطق بودن خداوند ـ تبارک ـ چیست؟ شاید بتوان گفت که همان قول خود خداوند ـ تبارک ـ است که ﴿اِذا اَرادَ شَیئاً اَن یَقُولَ لَه کُن فَیَکُون﴾[2]که لفظ «یقول» هشام را به اشتباه انداخته و فکر کرده که خداوند ـ تبارک ـ با کلمه و صوت می گوید «کن». و بعد هم نتیجه گرفته که خداوند ـ تبارک ـ ناطق است یعنی به کلمه «کن» مثلا نطق می کند.
امام می فرماید خداوند ـ تبارک ـ اشیاء را با مشیت و اراده می سازد و «کن» همان معنای اراده است یعنی با اراده، دستورِ «کن» می دهد نه با لفظ یا تردّد نَفَس و با صوت.
ترجمه: منحصرا اشیا محقق می شوند «و وجود می گیرند» با اراده و مشیتش «لازم نیست خداوند ـ تبارک ـ حرف بزند».
«و لا تردد فی نفس و لا نطق بلسان»
این عبارت، عطف تفسیری است. یعنی کلام متوقف به این دو تا است:
1ـ تردد در نَفَس
2ـ نطق با لسان.
نَفََس که همان صوت است باید بیاید و لسان باید این صوت بی نقش را به مقاطع فم، منتقش کند تا کلام درست شود.
«شرح: الجمانی نسبه الی الجمان بضم الجیم و تخفیف المیم و هو اللؤلؤ»
جمانی به معنای لؤلؤی است.
«نسب الراوی الی هشام امورا»
راوی سه رای را به هشام نسبت داده است.
کلمه «نسب الراوی» کلمه محتاطانه است. ما ابتدا گفتیم هشام سه رای دارد ولی به صورت محتاطانه نبود لذا باید تعبیر مرحوم قاضی سعید را بکنیم و بگوییم راوی در این روایت و سوال خودش سه رأی را به هشام نسبت داده است چون ما نمی دانیم رأی هشام واقعا چیست؟ بلکه طبق آنچه به هشام نسبت داده شده ما از رأی هشام مطلع می شویم لذا باید بگوییم به هشام اینگونه نسبت دادند.
«احدها ان الله جسم لیس کمثله شیء»
رای اول این است که خداوند ـ تبارک ـ جسم است ولی جسمی که با بقیه اجسام فرق می کند.
«الثانی انه متکلم و ان الکلام و القدره و العلم یجری مجری واحداً»
در رای دوم، دو مطلب بیان می شود.
مطلب اول: خداوند ـ تبارک ـ متکلم است و این را همه قبول داریم و با هشام مخالفتی نداریم. اما راوی مطلب دوم را هم ضمیمه کرده و گفته کلام و قدرت و علم را بمنزله یک امر قرار داده است.
«علی معنی انه لیس شیء منها مخلوقا»
این عبارت را دو گونه معنی می کنیم:
معنای اول: کلام و قدرت و علم را جاری مجرای واحد قرار داده. به ضمیمه این قید که هیچ کدام از اینها مخلوق نیستند یعنی درباره کلام و قدرت و علم، اینگونه حکم کرده که بمنزله واحدند و این قید را هم آورده که هیچکدام مخلوق نیستند. یعنی در واقع دو حکم کرده:
1ـ مخلوق نبودن
2ـ بمنزله واحد بودن. این معنای اول، خیلی معنای واضحی نیست چون اگر بخواهد بگوید دو مطلب بیان کرده با این عبارت بیان نمی کند بلکه می گوید «کلام و قدرت و علم جاری مجرای واحدند مع انه لیس مخلوقا» یعنی طوری بیان می کند که بفهماند این دو مطلب را با هم آورده است.
معنای دوم: این عبارت می خواهد عبارت «یجری مجری واحدا» را معنی کند یعنی جاری مجرای واحد به این معنی است که هیچکدام مخلوق نیستند. پس در مخلوق نبودن بمنزله هم هستند.
اگر معنای دوم را اراده کنیم تقریبا حکم کردیم به اینکه هر سه «علم و قدرت و کلام» صفت ذاتند و احتمال بعدی که شاید هر سه را صفت فعل گرفته جا ندارد.
اما مرحوم قاضی سعید این احتمال که هر سه، صفت فعل باشند را صحیح می کند و می فرماید این سه حادثند ولی مخلوق نیستند یعنی حدوث را هم ضمیمه می کند.
«و هذا الاخیر یحتمل معنیین»
«هذا الاخیر» اشاره به چیست؟ در «الثانی» دو مطلب داشتیم:
1ـ «متکلم»
2ـ «ان الکلام و القدره و العلم یجری مجری واحدا علی معنی انه لیس شیء منها مخلوقا» مراد از «هذا الاخیر» مطلب دوم است زیرا مطلب اول را ما هم قبول داریم. لذا می فرماید مطلب دوم به دو صورت معنی می شود:
1ـ یا علم و قدرت را به کلام ملحق می کنیم و آن دو را مثل کلام، صفت فعل قرار می دهیم.
2ـ یا کلام را به قدرت و علم ملحق می کنیم و کلام را مثل آن دو، صفت ذات قرار می دهیم.
«احدهما کما هو المنقول عن هشام ان العلم و القدره و الکلام صفات افعال»
یکی از آن دو معنی چنانکه منقول از هشام می باشد این است که علم و قدرت و کلام، صفات افعال اند.
«لا تکون قبل الایجاد فتکون حادثه و ان لم تکن مخلوقه»
«لا تکون» تامه است. یعنی هیچکدام از این سه، قبل از ایجاد نبودند منظورش این است که سابقه عدم دارند. چون سابقه عدم دارند پس حادثند پس این صفات هم حادثند ولو مخلوق نیستند. این را باید توضیح بدهیم که اگر حادثند ولو مخلوق نیستند به چه معنی است؟
اینکه بگوییم حادثند و مخلوق خدا ـ تبارک ـ هستند و مخلوق خلق نیستند حرف خوبی است و تناقض در آن نیست اما اگر حادث باشند و مخلوق نباشند به معنای این است که حتی مخلوق خداوند ـ تبارک ـ هم نباشند در اینجا نمی توان «ان لم تکن مخلوقه» را به معنای قدیم گرفت. نمی توان گفت «اینها حادثند ولو قدیم نیستند» چون وقتی حادثند معلوم است که قدیم نیستند نیازی نیست عبارت «ولو قدیم نیستند» را بیاوریم پس باید مراد این باشد که «حادثند ولی مخلوقِ خلق نیستند» اما می توانند مخلوق خداوند ـ تبارک ـ باشند چون حادث، حتما باید مخلوق باشد.
«و ثانیهما انّ الکلام مثل القدره و العلم من الصفات الذاتیه»
«مثلُ القدره» خبر برای «ان» است و «من الصفات الذاتیه» را بیانیه گرفتیم می توان «مثلَ القدره» را به نصب خواند و تشبیه به جمله معترضه گرفتیم و «من الصفات الذاتیه» را خبر بگیریم. هر دو صحیح است.
ترجمه: کلام، مثل قدرت و علم از صفات ذاتیه است یا این طور معنی می کنیم که کلام، مثل قدرت و علم است از بین صفات ذاتیه.
«الثالث انه یقول ان الله تعالی ناطق کما ان الانسان ناطق»
رای سوم این است که خداوند ـ تبارک ـ ناطق است «اما نه ناطق به معنای دیگر بلکه» به همان نحوه ای که انسان نطق می کند «که با تردّد نَفَس و نطق به لسان است».
صفحه 221 سطر 20 قوله «و قول الامام ـ علیه السلام ـ »
از اینجا شروع به شرح کلام امام علیه السلام می کنیم. امام علیه السلام در ابتدا می فرمایند «قاتله الله». این عبارت هم می تواند نفرین باشد و هم می تواند ترحم باشد. گاهی انسان به دشمن خودش این عبارت را می گوید گاهی هم یک حرفی از فرزندش می شنود یا دیگران برای او نقل می کنند که فرزند تو این حرف را زده در اینصورت این عبارت را به فرزندش می گوید که در اینصورت حالت ترحمی دارد.
ما می خواهیم بیان کنیم که امام علیه السلام، هشام را نفرین نکردند چون هشام شخصی نبوده که امام از او ناراحت باشد و نفرین کند لذا این عبارت حتما به عنوان ترّحم آمده است.
اشکال: در اینصورت اشکال می شود که شخصی مثل امام علیه السلام می خواهد شخص دیگری مثل هشام را رد کند چگونه اظهار ترحم می کند؟اظهار ترحم چگونه با ابطال مرحومٌ علیه جمع می شود؟
جواب: جوابی که مرحوم قاضی سعید می دهد این است که امام علیه السلام نفرمود: قول هشام را رد می کنم بلکه فرمود: این قول، مردود است. زیرا فرمود: «ابرء الی الله من هذا القول» یعنی مخالفت امام علیه السلام با هشام نیست بلکه مخالفت امام علیه السلام با این قول است پس اشکال ندارد که بر هشام ترحم کند. بله اگر می خواست هشام را رد کند مقابله می شد و ترحم معنی نداشت. به تعبیری که استاد می فرمایند: اگر امام علیه السلام می خواست هشام را باطل کند جای ترحم نبود اما امام علیه السلام می خواهد قول را باطل کند و بر قول ترحم نمی شود.
توضیح عبارت
«و قول الامام ـ علیه السلام ـ قاتله الله ابطال للاقوال الثلاثه»
قول امام که فرمود «قاتله الله» ابطال هشام نیست بلکه ابطال اقوال ثلاثه است.
«و لا ینافی ذلک ان تکون تلک اللفظه استعملت مجازا فی الترّحم علیه کما یقوله الوالد لولده»
«و لا ینافی ذلک»: با ابطال، منافات ندارد اینکه این لفظ مجاز استعمال در ترحم شود «قاضی سعید قبول دارد که این استعمال، استعمال مجازی است یعنی این لفظ، مجازا در ترحم هشام بکار رفته است و در عین حال این قول دارد ابطال می شود. ابطال با ترحم، سازگار نیست. مرحوم قاضی سعید می فرماید این منافاتی ندارد و ابطال با ترحم، سازگار است. چون ابطال، ابطالِ قول است نه ابطال هشام».
«کما یقوله الوالد لولده»: مثال برای استعمال است و می فرماید این استعمال، انجام میشود.
«لان الابطال انما تعلق بهذا القول لا بانه قول هشام»
این عبارت دلیل برای «لا ینافی» است. چرا این ابطال، با اظهار ترحم منافات ندارد؟ زیرا که ابطال، تعلق به این گرفته نه به قول هشام. زیرا نمی خواهد بگوید این قول که قول هشام است باطل می باشد بلکه این قول را باطل می کند.
«کما یشعر بذلک قوله علیه السلام ـ معاذ بالله و ابرء الی الله من هذا القول و لم یقل من صاحب ذلک القول»
«بذلک» یعنی به تعلق ابطال بهذا القول.
دلیل بر اینکه قول هشام را رد نکرده بلکه هذا القول را رد کرده عبارت امام است که فرمود «معاذ الله و ابرء الی الله من هذا القول» و نفرمود «من صاحب هذا القول». پس معلوم می شود که حضرت علیه السلام با هشام درگیر نبوده وقتی با هشام درگیر نبوده اظهار ترحم بر هشام اشکالی ندارد.
نکته: دو نفر گاهی با هم بحث می کنند و یکی، دیگری را قبول ندارد. می گوید: مثلا «من فدای مغز پوک تو یا عقل فاسد تو بشوم». این شخص اظهار ترحم می کند در عین حال، فحش هم می دهد. اینگونه موارد حمل بر مسخره کردن می شود یعنی گفته می شود که در واقع فحش می دهد. اما اگر واقعا اظهار ترحم کند و در عین حال با هم در حال بحث و جنگ کردن باشند در اینصورت اگر واقعا بخواهد اظهار ترحم کند امکان ندارد. الان امام علیه السلام اگر با خود هشام درگیر بودند معنی نداشت اظهار ترحم کنند مگر اظهار ترحم به نحو مسخره کردن باشد که شان امام علیه السلام، این نیست. پس اظهار ترحم، به واقعیت است لذا جنگ را باید جنگ غیر واقعی دانست و گفت امام علیه السلام با هشام، جنگ ندارد بلکه با این قول، جنگ دارد.
«و قوله ـ علیه السلام ـ: اما علم ان الجسم محدود ابطال للامر الاول»
این قول امام ابطال رای اول است که می گفت خداوند ـ تبارک ـ جسم است و امام فرمود جسم، محدود است و خداوند ـ تبارک ـ نامحدود است پس خداوند ـ تبارک ـ جسم نیست.
«و قوله: و الکلام غیر المتکلم ابطال للامر الثانی»
این عبارت امام علیه السلام ابطال رای دوم است. یعنی نمی توان کلام را صفت ذاتی برای متکلم گرفت چون غیر از او است اما علم و قدرت، غیر از عالم و قادر نیست و زائد بر عالم و قادر نیست ولی کلام، غیر از متکلم و زائد بر متکلم است و نمی توان کلام را با علم و قدرت یکی گرفت.
«و قوله لاجسم و لا صوره تاکید لابطال الامر الاول»
این عبارت امام علیه السلام، تاکید ابطال امر اول است. چون امر اول می گوید جسم است و امام علیه السلام دوباره می فرماید: لا جسم و لا صوره.
«و قوله: و کل شیء سواه تاکید لابطال الامر الثانی»
این عبارت امام علیه السلام تاکید ابطال امر ثانی است چون امر ثانی می گفت کلام، غیر از متکلم است دوباره می فرماید و هر چیزی غیر از خداوند ـ تبارک ـ است. اشیاء دیگر، غیر از خداوند ـ تبارک ـ هستند کلام هم غیر از خداوند ـ تبارک ـ است.
مصنف که می خواهد این عبارت را تاکید برای ابطال رای دوم قرار دهد کلمه «مخلوق» را نمی آورد چون در رد ثانی گفت «و الکلام غیر المتکلم» حال می فرماید و «کل شیء سواه» یعنی «کل شی غیر متکلم». ولی بعدا «مخلوق» را می آورد و احتمال می دهد که عبارت «کل شیء سواه» کبری برای قیاس و دلیل دیگر شود.
«و یمکن ان یکون کبری لدلیل آخر صغراه محذوف بقرینه الدلیل الاول»
احتمال دارد که این عبارت «کل شیء سواه» کبری برای دلیل و قیاس دیگر باشد که صغرای آن محذوف است به قرینه دلیل اول، مراد از دلیل اول، دلیل بطلان رای اول نیست بلکه مراد از دلیل اول یعنی دلیل اول برای ابطال رای دوم.
«و قوله و انما یکون الاشیاء الی آخر الخبر ابطال للامر الثالث»
این عبارت امام علیه السلام ابطال رای سوم است.
«اما بطلان الرای الاول فقد سبق بیانه مستوفی»
اما بیان بطلان رای اول که خداوند ـ تبارک ـ جسم است باطل شد و بیان بطلانش در ذیل روایات قبلی گذشت.


[1] شرح توحید، قاضی سعید محمد بن محمد مفید قمی، ج2، ص221، س1.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo