99/07/14
بسم الله الرحمن الرحیم
الفصل الرابع فصل فى تشريح طريق الغذاء/کتاب الشفاء بخش الحیوان /فن هشتم طبیعیات
موضوع: فن هشتم طبیعیات /کتاب الشفاء بخش الحیوان /الفصل الرابع فصل فى تشريح طريق الغذاء
توجه: این درس توسط هوش مصنوعی تبدیل به متن و توسط انسان کنترل، رنگبندی و مستندسازی شده است
متن: « و بعد المريء جرم المعدة المنفسح. و خلقت بطانة المريء أوسع و أثخن...»
قبل از آنکه وارد این بحث شوم، در آخرین جملهای که دیروز قرائت نمودیم، دو نسخه دیگر نیز وجود داشت که من فراموش کردم توضیح دهم. آخرین جمله این بود: «و ينبسط متوسعا فما للمعده». در برخی نسخ آمده است: «یَنبَسِطُ مُتَوَسِّعاً مُتَصَوِّراً فَمَاً» و در برخی نسخ دیگر آمده است: «وَیَنبَسطُ مُتَوَسِّعاً مُتَصَدِّراً فَماً لِلمَعِدَةِ»
در همه نسخ، «ُتَوَسِّعاً» آمده است و « فَماً لِلمَعِدَةِ » نیز آمده است. اما در برخی نسخ، مانند نسخه ما، بین «مُتَّسِعاً» و «فَمَاً لِلمَعِدَةِ» هیچ واژهای وجود ندارد. در برخی نسخ «مُتَصَوِّراً» آمده است و در برخی نسخ «مُتَصَدِّراً» آمده است. اگر «مُتَصَوِّراً» باشد، به این معناست که صورتِ فم معده را پذیرفته است. اگر «مُتَصَدِّراً» باشد، یعنی «مُتَبَرِّزاً» و «مُظهِراً»، بدین معنا که فم معده را ظاهر کرده و بروز داده است. هیچ یک از این نسخهها مشکلی ندارند و همگی معتبر هستند. ظاهراً چیزی هم [به معنا] اضافه نمیکند. من این نکته را دیروز فراموش کردم بیان کنم؛ و اگر امروز نیز نمیگفتم، مشکلی ایجاد نمیشد.
اکنون وارد بحث امروز میشویم. مبحث ما در این فصل چهارم، در باب تشریح «طریق غذا» از مری تا أمعاء بود. بدین معنا که سه عضو در اینجا، در این فصل، باید تشریح شوند: یکی مری، یکی معده و یکی أمعاء. که اینها همگی «طریق غذا» هستند. مری طریق ورود غذاست. معده طریق ورود، هضم و امساک است. أمعاء نیز هم طریق امساک و علاوه بر آن، طریق اخراج نیز هست.
ورود به مبحث تشریح معده و رویکرد تطبیقی در بررسی بِطانَه (آستر)
اخراج فضولات؛ همگی طریق غذا هستند و ما در این فصل، از این سه طریق باید بحث کنیم. درباره مری بحث کردیم؛ اکنون میخواهیم بحث درباره معده را شروع کنیم. در هنگامی که درباره معده بحث میکنیم، همانطور که قبلاً اشاره کردم، باز به مری و به أمعاء اشاره میکنیم.
ایشان [ابنسینا] بعد از آنکه جِرم معده را مطرح میکنند، میخواهند بحث کنند درباره آن پوستههایی که روی معده یا در درون معده وجود دارند. یکی از این پوستهها که در درون معده است و ما آن را «بِطانَه» میگوییم، یعنی «آستر معده». «بِطانَه» یعنی آستر؛ همانطور که برای لباس آستر قرار میدهند، خداوند نیز برای معده آستری قرار داده است. یکی از آن پوستها و غشاءها که در معده وجود دارد، بِطانَه معده است.
چون میخواهیم بحث در باب بِطانَه معده را شروع کنیم، به مناسبت، به بِطانَه مری و بِطانَه أمعاء نیز اشاره میشود.
ابتدا ایشان بِطانَه مری و بِطانَه أمعاء را با یکدیگر مقایسه میکند، سپس بیان میکند که بِطانَه معده بین این دو قرار دارد. پس اینکه ایشان در بحث معده، دوباره به سراغ مری رفتند و سپس أمعاء را نیز اشاره کردند، به این جهت است که اگر بخواهند درباره بِطانَه معده صحبت کنند، نیکوست که از بِطانَه مری و أمعاء نیز استفاده کنند. و به این مناسبت، در بحث معده، به سراغ مری رفتند و همچنین أمعاء را مطرح کردند.
تحلیل تطبیقی ساختار بِطانَه در مری، أمعاء و معده
ایشان میفرماید که آن آستری که در مری قرار داده شده، ضخیم است؛ ضخیمتر از آن آستری است که در أمعاء قرار داده شده است. علت آن نیز این است: در مری، لقمه خشک، لقمه سفت، لقمهای که هنوز هضمی بر روی آن انجام نشده است، وارد میشود و این لقمه چون سفت است، آستر مری نیز باید سفت باشد تا بتواند این لقمه را تحمل کند. اما در أمعاء یا رودهها، غذا هضم شده و آن سفتی از آن گرفته شده است. لذا، لزومی ندارد که آن آستر رودهها سفت باشد، چون آنچه از این رودهها عبور میکند، سفت نیست. پس آستر میتواند نرم باشد.
بنابراین، آستر مری، سفت شد؛ آستر أمعاء، نرم شد.
ایشان میفرماید: آستر معده بین این دو قرار دارد؛ نه به سفتی آستر مری است و نه به نرمی آستر أمعاء. علت آن نیز این است که در معده، غذا در ابتدای ورود، سفت است؛ ولی بعداً که مواد شیمیایی معده بر این غذا ریخته شد، این غذا را از آن حالت سفتی خارج کرده و نرم میکند. پس معده با هر دو قسم سروکار دارد؛ هم با جسم سخت و هم با جسم نرم. به این جهت، غشاء داخلی آن، یعنی آستر آن، متوسط آفریده شده است تا اینکه هم با سفت بتواند بسازد، یعنی با جسم سفت، و هم با جسم نرم.
این اولین بحثی است که در مورد معده مطرح است که بِطانَه و آستر معده را مطرح میکند و از مقایسه آستر مری و آستر روده برای بیان این حکم استفاده میکند. احکام دیگری نیز در مورد معده وجود دارد که به تدریج انشاءالله به آنها میرسیم و بیان میکنیم.
ورود به متن کتاب شفاء و شرح احکام تشریحی معده
صفحه ۲۹۲ هستیم، سطر سیزدهم
«وَ بَعدَ المَرِیءِ»، جِرمی وجود دارد که عبارت از معده است « جِرمُ المَعِدَةِ المنفسح » یعنی «المُتَوَسِّعَة»، یعنی فراخ، یعنی گشاد. چون مری یک مجرا است، احتیاج به فراخی و وسعت ندارد؛ اما معده مجرا نیست، «وِعاء» است. یعنی آنچه از این مجرا عبور میکند، به معده آمده و جمع میشود؛ پس معده «وِعاء» میشود و آن مری، مجرای این «وِعاء» میشود. و مجرا باریک است و «وِعاء»، وسیع. به این جهت، خداوند معده را که ظرف و «وِعاء» برای غذا است، وسیع آفریده است. ، این اولین حکم معده است که وسیع است. البته وقتی میگوییم وسیع است، منظور این است که نسبت به مری وسیع است، نسبت به رودهها وسیع است؛ نه اینکه عضو دیگری داشته باشیم که از معده وسیعتر است. ما معده را با آن عضو مقایسه نمیکنیم. اکنون ما داریم آن را با مری و أمعاء مقایسه میکنیم و میگوییم نسبت به اینها، یک جسم وسیع، یک ظرف وسیع است.
این حکم اول بود.
حکم دوم درباره آستر معده است، که ایشان قبل از آنکه درباره آستر معده بحث کند، درباره آستر مری بحث میکند تا بعد بتواند آستر معده را از طریق مقایسه با اینها بیان کند.
«وَ خُلِقَت بِطانَةُ المَرِیءِ» بِطانَه» دو معنا دارد: یکی به معنای وسط و دیگری به معنای آستر. اگر به معنای وسط باشد، منظور فضایی است که داخل مری است. وقتی میگوید فضای داخل مری، «أَوسَع» است از فضای داخل أمعاء و روده. و اگر مراد از «بِطانَه»، آستر باشد، همان است که از خارج گفتم: آستری که در باطن مری قرار دارد، از آستری که در باطن أمعاء قرار دارد [ضخیمتر است].
اینکه «بِطانَه» به معنای فضای درونی باشد، با کلمه «أَوسَع» تأیید میشود؛ و اینکه «بِطانَه» به معنای آستر باشد، با کلمه «أَسخَن» تأیید میشود. ابنسینا هر دو را آورده است. فضای درونی مری «أَوسَع» است؛ آستر داخل مری «أَسخَن» است، یعنی غلیظتر و کلفتتر است. هر دو عبارت را آورده است و این دو عبارت قرینه میشوند که ما میتوانیم «بِطانَه» را به هر دو معنا بگیریم؛ هم به معنای وسط، یعنی فضای داخلی، و هم به معنای آستر.
عبارات بعدی نشان میدهد که مراد ایشان همان آستر است و به فضای درونی خیلی کاری ندارد، ولی عبارت با فضای درونی نیز سازگار است.
«وَ خُلِقَت بِطانَةُ المَرِیءِ» هم «أَوسَع» از أمعاء، هم «أَسخَن» از أمعاء است. «أَوسَع» از أمعاء است، نه «أَوسَع» از معده. مری از معده «أَوسَع» نیست؛ از أمعاء «أَوسَع» است، «لأنه منفذ للأصلب»، یعنی جسم سختتر. جسمی که از مری عبور میکند، غذایی است که متعلق هضم قرار نگرفته است؛ اما جسمی که از أمعاء عبور میکند، جسمی است که هضم را گذرانده است، بنابراین نرم شده است. پس جسمی که از مری عبور میکند، «أَصلَب» است از آن جسمی که از أمعاء عبور میکند. به این جهت، بِطانَه مری را نیز خداوند غلیظتر و سخینتر آفریده است.
اکنون وارد حکمی میشود که مقصود ایشان از ابتدا همین حکم بود. میگوید:
«و بطانة المعدة متوسطة» آستر معده متوسط است؛ یعنی متوسط بین صلابت و لینت است. نه به صلابت بِطانَه مری است و نه به لینت بِطانَه أمعاء، بلکه متوسط بین این دو است.
خب، اکنون این سؤال از ابنسینا مطرح میشود که قبول شد بِطانَه معده متوسط است، ولی سؤال ما این است که آیا این آستر معده در سرتاسر آن یکسان است یا خیر؟ آیا خود همین آستر نیز مثلاً در قسمت بالاتر کمی سفت و در قسمت پایین نرم است؟ چگونه است؟ آستر یکنواخت است یا خود آستر معده نیز تفاوت میکند؟
ایشان میفرماید: آستر معده در آن قسمتهایی که غذا وارد میشود، سفت است. در قسمتهای پایین که غذا دیگر هضم میشود، آنجا نرمتر است. پس در قعر معده، یعنی آنجایی که غذا آرام میگیرد و شروع به هضم شدن میکند، آن آستر معده نرمتر است. در فم معده، آنجایی که محل ورود غذای سفت است، آستر معده سفتتر است. پس آستر معده سرتاسر یکنواخت نیست، بلکه اختلاف دارد.
«وألينها عند قعر المعدة» این بِطانَه - ضمیر «ها» به «بِطانَةِ المَعِدَةِ» بازمیگردد، نه به اصل؛ آنجا «بِطانَةِ المَرِیءِ» هم داشتیم، بازگرداندن ضمیر «ها» به «بِطانَةِ المَرِیءِ» معنا ندارد - ضمیر «ها» به «بِطانَةِ المَعِدَةِ» بازمیگردد. نرمترین قسمت این بِطانَه، «عِندَ قَعرِ المَعِدَةِ» است؛ آنجایی است که غذا میرود و آرام میگیرد، یعنی قعر معده، نه آن دهانه معده. دهانه معده محل ورود است؛ آنجا غشاء کمی سختتر است. اما در قعر معده که محل آرام گرفتن غذا و هضم شدن و محل نرم شدن غذاست، آنجا نرمترین قسمت آستر معده است.
مقایسه با نسخه کتاب قانون و تبیین فلسفه نرمی «فم المعده»
در نسخه قانون آمده است: «وَ أَلیَنُها فِی فَمِ المَعِدَةِ»، نه «قَعرِ المَعِدَةِ». اینجا «قَعرِ المَعِدَةِ» دارد که توضیح داده شد. در قانون آمده است:« عِندَ فَمِ المَعِدَةِ»، نرمترین قسمت آستر معده، نزد فم معده است. بعد، این سؤال پیش میآید که چرا، چرا نزد فم معده، غشاء نرم است، آستر نرم است؟ شارحان اینگونه گفتهاند، گفتهاند که فم معده جایی است که حاسّه معده آنجاست. یعنی معده خودش عضو حاس نیست، فم آن عضو حاس است. حس آن نیز حس لمس است. با حس لامسه، گرسنگی را حس میکند. همین فم معده است که احساس گرسنگی میکند و به نفس اطلاع میدهد که مقدمات پر کردن مرا فراهم کن، که شخص به سمت غذا خوردن میرود. پس فم معده، عضو حساس معده است. باید نرم باشد، آن غشاء آن باید نرم باشد تا عصبی که در آنجاست، بتواند به راحتی حس کند. بنابراین، خداوند فم معده را، یا آن بِطانَه در نزد فم معده را، «أَلیَن» آفرید تا این حس جوع که نوعی حس لمسی است، انجام بگیرد.
بعد، خود شارحان متوجه شدند که اینجا یک اشکالی پیش میآید و آن این است که فم معده محل ورود غذای سفت است. اگر آنجا نرمترین قسمت باشد، با ورود غذای سفت، آسیب میبیند. شارحان جواب میدهند، میگویند فم معده محل عبور است، غذا مکث نمیکند. اگر غذا میخواست آنجا مکث کند، سفتی آن مزاحمت ایجاد میکرد. اما چون محل عبور است، حال، اندکی غذا سفت باشد و آن فم معده نرم باشد، مشکلی تولید نمیکند، چون تا این غذای سفت بخواهد آسیب بزند، عبور کرده و رفته است.
پرسش:میشود اینگونه نیز توجیه کرد که این آستر مری، سفت است، ولی اینجا که بر روی معده آمده، آستر مری را، ابتدا و انتهای آن را، با هم سنجیده که گفته است این وقتی که به نزدیکی معده میرسد، نسبت به آن بخشی که قبل از معده تا در فضای دهان هست... یعنی نسبت... هیچ وقت...
پاسخ:این در صورتی است که شما مری را جزء معده بگیرید، بعد بگویید این کل، مری-معده، آن بخش آن سفت میشود، این بخش آن نرم میشود. ولی اگر معده را از مری جدا کردید، دیگر نمیتوانید بگویید این فم معده، جزء مری است. بگویید یک بخش از مری سفت است، یک بخش دیگر آن شل است؛ بخش دیگر که مری نیست، فم معده است. مگر آنکه شما مری و معده را سرتاسر یکی بگیرید، که نظر ابنسینا نیز همین است.
تبیین دیدگاه ابنسینا در باب وحدت ساختاری مری و معده
ابنسینا معتقد است که مری با معده یکی است. درست است که این مری را ما مجرا حساب کردیم، معده را «وعاء»؛ ولی این مجرا و «وعاء»، یکی هستند و مری، جزء معده است. ابنسینا این نظر را دارد؛ مری را جدا نمیکند. بنابراین، نظر ابنسینا عکس ما خوب است. ولی خب فرقی نکرد، یعنی شما هم همان را گفتید که ابنسینا گفت. منتها ابنسینا گفت فم، آسترش نرم است؛ شما میگویید انتهای مری یا وسط مری، آسترش نرم است. هر دو حرف شما یکی است؛ منتها آن قسمت را ایشان فم معده گرفته، شما وسط آستر مری گرفتید.
حکم بعدی: لینت بِطانَه امعاء و فلسفه اتصال غشاءها
«ثُمَّ هِیَ فِی الأَمعاءِ أَلیَن»
«هِیَ» یعنی بِطانَه - اینجا دیگر به «بِطانَةِ المَعِدَةِ» بازنمیگردانیم - بِطانَه در روده، «أَلیَن» است؛ «أَلیَن» است، یعنی حتی از معده نیز «أَلیَن» است؛ نه تنها از مری، بلکه از معده نیز «أَلیَن» است. این تمام شد.
این بحث اول، این دو حکم بود درباره معده: یکی اینکه «مُنفَسِحَة» است، یعنی گشاد، بزرگ؛ دوم اینکه بِطانَه آن متوسط است.
اکنون حکم سوم: خداوند غشائی را در دهان انسانها قرار داده، این غشاء را امتداد داده تا مری؛ غشاء مری را امتداد داده تا معده. یعنی یک غشاء سرتاسری درست کرده که به هم متصل است. چرا این کار را کرده است؟ چرا غشاء دهان را جدا نکرد؟ چرا غشاء مری را جدا نکرد؟ چرا غشاء معده را جدا نکرد؟ اینها را پشت سر هم و متصل به هم قرار داد.
تبیین دو فایده اصلی اتصال غشاءهای دستگاه گوارش
ایشان میگوید که این اتصال غشاءها دو فایده دارد. دو فایده دارد.
فایده اول: تضمین اتصال در فرآیند جذب غذا
یکی اینکه لازم میآید جذب غذا متصل باشد. غشاء مری و معده سرتاسری است. غذا وقتی وارد مری میشود، بدون توقف به معده میرود. درست است که زمان کوتاهی طول میکشد، ولی اینطور نیست که این لقمه در آن وسط مدتی توقف کند و بعداً دوباره به راه بیفتد؛ بلکه همینطور که در حال راه افتادن بوده، راه میرفته و کند کند به معده رسیده است. اگر غشاء متصل نبود، نیروی جذبکننده غذا در این غشاء، از نیروی جذبکننده غذا در آن غشاء دیگر جدا میشد. چون غشاءها نیروی جاذبه دارند؛ آنها هستند که انقباض پیدا میکنند و این لقمه را به سمت پایین جذب میکنند. غشاءها نیروی جاذبه دارند؛ بر اثر انقباض، آن نیروی جاذبه آنها به فعالیت میافتد. خب، اگر این غشاء بالا با غشاء پایین تفاوت میکرد، نیروهای جذب نیز تفاوت میکرد. وقتی نیروی جذب تفاوت میکرد، آن نیرو، وقتی که نیروی بالا قطع میشد، جذب نیز قطع میشد؛ دو مرتبه نیروی پایین شروع میشد، جذب شروع میشد. لازمه این قطعِ جذبِ اول و شروعِ جذبِ دوم، این بود که غذا در وسط راه مکث کند تا جذب اول کنار برود و جذب دوم شروع به کار کند؛ در حالی که این اتفاق نمیافتد. جذب، متصل است. خداوند برای اینکه جذب متصل باشد، یک غشاء سرتاسری آفرید تا نیروی واحد جاذبی در این غشاء قرار داشته باشد و بتواند این غذا را متصلاً از مری تا قعر معده جذب کند. این سبب اول برای آن است که غشاء، متصل آفریده شد.
فایده دوم: تسهیل حرکت حنجره در هنگام بلع
سبب دوم؛ ما قبلاً گفتیم وقتی مری لقمه را به سمت پایین میبلعد، درسته، لقمه در حال جذب شدن به پایین است، ولی مری نیز به پایین کشیده میشود. مری در حال فرستادن این لقمه به پایین است، ولی خودش نیز در حال پایین کشیده شدن است. معده نیز در حال پایین کشیده شدن است. معده و مری، همه در حال پایین آمدن هستند. وقتی اینها پایین آمدند، حنجره به بالا میرود. حنجره که متعلق به دستگاه تنفس است، به بالا میرود تا نای بسته شود و لقمه در نای نریزد.
کی این معده و مری، دستهجمعی پایین میآیند تا به بالا رفتن حنجره کمک کنند؟ وقتی سرتاسر، یک جاذب داشته باشند، یک غشاء و بِطانَه داشته باشند؛ اگر یک غشاء و بِطانَه داشتند، این غشاء وقتی شروع به جذب میکند، سرتاسر معده و مری را به پایین میکشد. وقتی سرتاسر را به پایین کشید، حنجره قهراً به بالا میرود. اینطور نبود که مثلاً معده پایین بیاید و مری سر جایش بماند. خب، اگر متصل نبود، اگر این غشاء متصل نبود، فرض کنید که معده منقبض میشد و میخواست جذب کند و مری انقباض را شروع نمیکرد؛ خب حنجره بالا نمیرفت، چون مری پایین نمیآمد. یا مثلاً فرض کنید مری میخواست پایین بیاید، معده آن را به پایین نمیکشید. وقتی متصل نبود، این غشاء جاذب، قهراً این معده و مری با هم فعالیت نمیکردند؛ جداجدا فعالیت میکردند. آن وقت ممکن بود که این پایین آمدن دستهجمعی حاصل نشود؛ قهراً بالا رفتن حنجره اتفاق نیفتد.
پس این اتصال بِطانَه، علاوه بر اینکه جذب را متصل میکند، کمک میکند به اینکه حنجره به بالا برود. این دو فایده برای اتصال غشاء هست و خداوند این بِطانَه و غشاء را متصل آفرید تا این دو فایده مترتب شوند.
ورود به متن کتاب شفاء و شرح فلسفه اتصال غشاءها
«وَ إِنَّما أُلبِسَ باطِنُهُ»
«باطِنُهُ» یعنی باطن مری «غِشاءً ممتَدّاً إِلی آخِرِ المَعِدَةِ.» خداوند بر باطن مری، غشائی را پوشاند که این غشاء از ابتدای مری تا آخر معده امتداد داشت. این غشاء را پوشاند؛ غشائی که «مِنَ الغِشاءِ المُجَلِّلِ لِلفَمِ»، ادامه غشائی بود که پوشاننده دهان بود. ادامه آن غشاء است. از آن غشائی که دهان را پوشاند، از آن غشاء، مری را پوشاند تا آخر معده را. این کار را به دو جهت انجام داد:
1. «لِیَکونَ الجَذبُ مُتَّصِلاً»: تا جذب غذا متصل باشد، که توضیح دادم.
2. «وَ لِیُعینَ» این اتصال،« علی إِشالَةَ الحَنجَرَةِ إِلی فَوقُ»
«إِشالَة» یعنی بلند کردن، بالا بردن. کمک کند بر بالا بردن حنجره به سمت فوق، «عِندَ الاِزدِرادِ»، در وقت بلعیدن.
چگونه حنجره را بالا میبرد؟ این غشاء متصل چگونه حنجره را بالا میبرد؟
«بامتداد المريء إلى أسفل»
«بِامتِدادِ»، یعنی به سبب امتداد. این «امتداد»، متعلق به «إِشالَة» است. بالا بردن حنجره به سبب این است که مری با کمک معده به پایین کشیده میشود. چون غشاء معده به غشاء مری وصل است، وقتی معده شروع به انقباض و جذب میکند، خودش پایین میرود، چون کوچک میشود دیگر. وقتی منقبض میشود، خود را جمع میکند.
وقتی خود را جمع کرد، قهراً به سمت پایین میرود و مری را به سمت پایین میکشد. وقتی مری به سمت پایین کشیده شد، کمک میکند که حنجره به سمت بالا برود. پس با امتداد مری به اسفل، «إِشالَةِ الحَنجَرَةِ إِلی فَوقُ» انجام میشود و این کشیدن مری به پایین، به خاطر اتصال غشاء است. پس این اتصال غشاء، در حال کمک کردن به این است که حنجره به بالا برود. این نیز حکم سوم برای معده بود که تمام شد.
حکم چهارم: آیا معده و مری یکی هستند یا دو عضو جدا هستند که خداوند کنار هم قرارشان داده است؟
سؤال بعدی این است که آیا روده و معده نیز یکی هستند یا اینکه خیر، آنها دو عضو هستند که خداوند کنار هم قرارشان داده است؟ دو سؤال مطرح شد: یکی اتحاد مری با معده، دیگری اتحاد روده با معده.
ایشان در مورد اولی که اتحاد مری است، حکم میکند به اینکه بله، مری با معده یکی است. درباره روده حکم میکند به اینکه خیر، معده با روده یکی نیست؛ بعد توضیح میدهد. این توضیح تقریباً شاهدی است بر یکی بودن مری و معده و همچنین شاهدی است بر دو تا بودن معده و روده.
شواهد دال بر اتحاد ساختاری مری و معده و تمایز معده از روده
ایشان درباره مری و معده اینچنین میگوید که مری آهسته آهسته بزرگ میشود، دهانهاش باز میشود تا به اندازه فم معده بشود و بعد آن دهانه انتهایی مری به فم معده بچسبد. این خود نشان میدهد که این دو، یک عضو هستند. و الا، ممکن بود مری از همان ابتدا تا انتها یکنواخت پایین بیاید و خداوند یک پوسته یا چیزی بگذارد که در گشاد فم معده بسته شود؛ یعنی بر روی فم معده یک پوسته بکشد، یک سوراخ در این پوسته ایجاد کند و مری را در این سوراخ فرو کند. ممکن بود این کار را میکرد. اما میبینیم که مری به اندازه دهانه معده، پیوسته در حال باز شدن است؛ به تدریج در حال باز شدن است و تقریباً یک عضو یکسره میشود. مری و معده با هم یک عضو یکسره میشوند. این خود نشان میدهد که مری با معده یکی است.
گذشته از این، شما ملاحظه میکنید که مری از گوشت ساخته شده، معده نیز از گوشت ساخته شده است. بعد ملاحظه میکنید که مری دارای دو غشاء باطنی و خارجی است؛ باطنی آن شیارهای طولی دارد، یعنی الیاف طولی دارد؛ خارجی آن الیاف عرضی دارد. معده نیز همینطور است؛ معده نیز دو غشاء دارد. غشاء داخلی آن شیارهای طولی و الیاف طولی دارد؛ غشاء خارجی آن الیاف عرضی دارد. همچنین، غشاء خارجی مری با گوشت همراه است، غشاء خارجی معده نیز با گوشت همراه است. اینها همه مشابهتهایی است که بین مری و معده وجود دارد و اینها میتوانند شاهد بر این باشند که مری و معده از یک جنس، اصلاً یک عضو هستند.
اما در مورد روده اینطور نیست. اینطور نیست که معده که گشاد است، پیوسته و آهسته آهسته تنگ شود تا به اندازه روده بشود. در مورد مری میگفتیم آهسته آهسته گشاد میشود تا به اندازه دهانه معده بشود. اگر معده و روده نیز یکی بودند، معده نیز باید یواش یواش تنگ میشد تا به اندازه روده بشود و بعد آن وقت به روده میچسبید. در حالی که اینطور نیست. معده همانطور که گشاد است، گشاد است؛ این قسمت گشاد آن یک شکافی دارد و روده به آن شکاف وصل میشود. پس آن حالتی که بین معده و مری بود، آن حالت بین معده و روده نیست. بنابراین، نمیتوانیم بگوییم روده جزئی از معده است، ولی میتوانیم بگوییم مری جزئی از معده است...
«. و المريء إذا حققت، كان جزءا من المعدة »
«حَقَّقتَهُ» بخوانید«وَالمَرِیءُ إِذا حَقَّقتَ کانَ جُزءاً مِنَ المَعِدَةِ». بعد دارد: «و أما أول الأمعاء فليس بجزء من المعدة »این نباید سرِ خط نوشته میشد.
تحلیل و تصحیح متن شفاء بر اساس نسخههای معتبر
بله، به عبارت توجه فرمودید: «وَالمَرِیءُ إِذا حَقَّقتَ کانَ جُزءاً مِنَ المَعِدَةِ». بعد، سر خط آمده که نباید سر خط میآمد.
میگوید: «وَ أَمَّا الأَمعاءُ.... اینجا باز دو عبارت از کتاب ما حذف شده که در پاورقی آورده است؛ یکی بعد از «کانَ جُزءاً مِنَ المَعِدَة»ِ و دیگری بعد از «فَلَیسَ بِجُزءٍ مِنَ المَعِدَةِ»یعنی هم شاهد برای «کانَ جُزءاً» آورده و هم شاهد برای «لَیسَ بِجُزءٍ مِنَ المَعِدَةِ» آورده است. این دو شاهد، در اوراق ما حذف شده و به پاورقی رفته است. من پاورقی را میخوانم:
شواهد دال بر اتحاد مری و معده:
«إِذا حَقَّقتَ کانَ جُزءاً مِنَ المَعِدَةِ، لِأَنَّهُ یَتَّسِعُ إِلَیها بِتَدریجٍ». یعنی مری به سمت معده به تدریج «یَتَّسِعُ». یعنی وقتی در حال آمدن به سمت معده است، به تدریج وسیع میشود تا دهانه انتهایی مری با دهانه ابتدایی معده جفت شود. این یک عامل جزء بودن، نه یکی از عوامل، بلکه شاهدی بر این است که مری، جزء است.
شاهد بعدی« وَ طَبَقَتاهُ کَطَبَقَتَیِ المَعِدَةِ». دو طبقه خارجی و داخلی مری، مثل دو طبقه خارجی و داخلی معده است. چون دو غشاء برای مری گفتیم، دو غشاء هم برای معده بعداً انشاءالله میگوییم. دو غشاء مری، یکی داخلی بود و یکی خارجی، که داخلی را گفتیم الیاف آن به طول قرار گرفتهاند و خارجی را گفتیم الیاف آن به عرض واقع شدهاند. همین را نیز در مورد معده بعداً خواهیم گفت. پس طبقات آن، یعنی دو طبقه خارجی و داخلی مری، مثل دو طبقه خارجی و داخلی معده است.
این را توضیح میدهد« أدخلها» قرار شد من عبارت درست آن را بخوانم؛ یعنی خودتان اصلاحش کنید. عرض کردم دیروز که این پاورقیها اشتباهات زیادی در آن وجود دارد. من با نسخه شفاء، نسخه خطی شفاء، و با نسخه قانون مطابقت دادم. آن دو نسخه را میخوانم. و این را که در پاورقی نوشته است، خیلی احساس نمیشود که قابل معنا شدن باشد؛ معنای آن به درستی فهمیده نمیشود. آنهایی که در قانون یا در نسخه خطی شفاء است، آنها قابل معنا کردن هستند.
لذا ما آنها را انتخاب میکنیم و اینها را اعلام میکنیم که غلط هستند. حال، مصحح از کدام نسخه این پاورقیها را آورده، مشخص نیست؛ نوشته است «نسخه تهران». بله
«أدخلهما أشد بالأغشية إلى الطول و أخرجهما لحم غليظ مرضى الليف»
اینها را خوب دقت کنید. من نمیگویم کجا غلط است، خودتان آن را درست کنید.
«أَدخَلُهُما وَ أَخرَجُهُما»؛ این دو غشاء را دارد توضیح میدهد. به یک غشاء میگوید «أَدخَل» و به یک غشاء میگوید «أَخرَج». «أَدخَل» و «أَخرَج»، به عنوان افعل تفضیل، در خودِ مری تصور نمیشود که بگوییم این «أَدخَل» و آن «أَخرَج» است. میتوانیم بگوییم این داخلی است و آن خارجی؛ اما این «أَدخَل» و آن «أَخرَج»، به لحاظ خودِ مری معنا ندارد. این یکی خارج است، آن دیگری نیز داخل. نسبت به اعضای بدن اگر حساب کنید، میبینید که آن لایهای که در درون مری است، «أَدخَل» است و آن لایهای که بیرون مری است، «أَخرَج» است؛ نسبت به اعضای بدن. بنابراین، «أَدخَل» و «أَخرَج» در اینجا، اگر افعل تفضیل باشد، به لحاظ بدن، «أَدخَل» و «أَخرَج» گفته شده است، نه به لحاظ خودِ مری.
بله، ما در ادبیات داریم که گاهی اوقات افعل تفضیل را میآورند ولی ترجیح و تفضیل را اراده نمیکنند. «أَدخَل» به معنای داخل میشود و «أَخرَج» به معنای خارج میشود. اگر این افعل تفضیل در اینجا از آن قبیل باشد، دیگر لازم نیست «أَدخَل» و «أَخرَج» را با بدن مقایسه کنید، چون «أَدخَل» و «أَخرَج» در این صورت به معنای داخل و خارج است؛ و داخل و خارج را به لحاظ خودِ مری نیز میتوانید حساب کنید....
در هر صورت، اینجا «أَدخَل» و «أَخرَج» یعنی داخل و خارج. حال چه افعل تفضیل را به معنای خود آن در نظر بگیرید، چه آن را از ترجیح و تفضیل خالی کنید، در هر صورت، نسبت به مری، یک عدد از این غشاءها در داخل است و یک غشاء در خارج.
آن داخلی را ایشان میگوید شبیهتر است به « بالأغشية إلى الطول » و آن خارجی را میگوید
«لحم غليظ مرضى الليف ». آن داخلی را، غشاء داخلی را میگوید، آن طبقه داخلی را، میگوید به «أَغشِیَةِ الطُّول» شبیه است. دقت کنید؛ نمیگوید به «أَغشِیَة» شبیه است، میگوید به «أَغشِیَةِ الطُّول» شبیه است. یعنی شما اینگونه نخوانید: «أَدخَلُهُما أَشبَهُ بِالأَغشِیَةِ»، یک مکثی بکنید، نفسی بکشید، بعد بگویید «الطُّولِیَّة». «أَغشِیَة» را از «طُول» جدا نکنید. بگویید «بِالأَغشِیَةِ االی الطول». یعنی غشائی که «طُول» یعنی در طولِ جسمِ صاحبِ غشاء قرار دارد؛ که غشاء، غشاء به طول است، نه غشاء به عرض. یعنی الیاف آن، الیاف طولی است. غشاءهایی که الیافشان طولی است. این طبقه باطنی مری، شبیه آن نوع غشاءهاست؛ غشاءهایی است که الیاف طولی دارند، شبیه آنهاست.
«وَ أَخرَجُهُما»، آن غشاء خارجی و طبقه خارجی مری، «لَحمٌ غَلیظٌ مرضى الليف » است. یعنی این لیف، این لحم، به صورت عرضی قرار گرفته است. چون خودِ مری، لحم است، این غشاء بیرونی آن نیز همراه با لحم است. مجموعه را گفته است «لَحمٌ غَلیظ. »
«أكثر لحميا مما للمعدة.» اینجا یک تفاوتی بین غشاء بیرونی مری و غشاء بیرونی معده وجود دارد که آن تفاوت را دارد اشاره میکند.
آن گوشتهایی که در لابهلای الیاف عرضی این طبقه خارجی مری وجود دارد، بیش از گوشتهایی است که در لابهلای الیاف عرضی طبقه خارجی معده قرار دارد. یعنی طبقه خارجی مری، بیشتر گوشت دارد تا طبقه خارجی معده «أَکثَرُ لَحماً»، یعنی آن «أَخرَجُهُما» که غشاء خارجی و طبقه خارجی مری است، «أَکثَرُ لَحماً» است «مِمّا»، یعنی از آن طبقهای که برای معده است.
خب، به ابنسینا گفته میشود این، فارق (وجه تمایز) بین معده و مری شد. شما در حال ذکر جامعِ این دو هستید تا نتیجه بگیرید که مری، جزء معده است.
توجیه فارق جزئی و اثبات تمایز معده از امعاء
چرا فارق آن را گفتی؟ میگوید با وجود این فارق، لکِنَّهُ مِنهُ، یعنی گوشتهایی که در طبقه خارجی مری به کار رفتهاند — ضمیر «هُ» به مای «مِمّا لِلمَعِدَةِ» بازمیگردد .
«مِنهُ»، از همان گوشتها هستند؛ یعنی از همان سنخ گوشتهایی هستند که در طبقه خارجی معده به کار رفتهاند. وَ فِی وَضعِهِ، به همان نحوِ وضعی که این گوشت در معده دارد، همان نحوِ وضع را نیز در مری دارد. «وَ اتِّصالِهِ، آنطور که این لحمها در معده، در غشاء خارجی معده متصل هستند، در مری نیز به همان نحو متصل هستند. پس درست است که اندکی از نظر مقدارِ لحم، مری بیشتر است، ولی از نظر جنس، از نظر وضع، از نظر متصل بودن، هر دو مثل هم هستند. یعنی گوشتهایی که در مری هست و گوشتهایی که در معده هست، یکسانند. فقط تفاوت در مقدار است که میشود آن را نادیده گرفت. با این شاهد، ایشان نتیجه میگیرد که مری، جزء معده است.
تطبیق متن
«وَ أَمّا أَوَّلُ الأَمعاءِ فَلَیسَ بِجُزءٍ مِنَ المَعِدَةِ»
امعاء را من قبلاً اشاره کردم که شش بخش دارند. آن بخشهای بعدی آن را تقریباً شاید بتوانیم بگوییم جزء نیستند. فقط آن اولین بخش که اثناعشر است، ممکن است حالا کسی بگوید که آن، جزء معده است. لذا ابنسینا به خود زحمت نمیدهد که آن قسمتهای دیگر را از معده جدا کند و بگوید جزء معده نیستند؛ میپردازد به این «أَوَّلُ الأَمعاءِ»، یعنی آن بخشی که دربارهاش احتمال جزئیت میرود، آن را بحث میکند. میگوید که این، جزء نیست.
أَمّا أَوَّلُ الأَمعاءِ فَلَیسَ بِجُزءٍ مِنَ المَعِدَةِ، بلکه شیئی است متصل به معده، قریب به معده. فقط قرب و اتصال دارد و الا جزئیت ندارد. شاهد آن چیست؟ به پاورقی برویم.
شواهد دال بر تمایز معده و روده:
وَ کَذلِکَ لَیسَ یَتَدَرَّجُ إِلَیهِ ضِیقٌ اینجا عبارت نیز غالباً غلط است. همانطور که میخوانم، تصحیحش کنید. وَ کَذلِکَ لَیسَ، مثلاً «لَیسَ» افتاده، باید اضافه کرد.
. وَ کَذلِکَ لَیسَ یَتَدَرَّجُ إِلَیهِ ضِیقٌ. إِلَیهِ» یعنی به روده، به «أَوَّلُ الأَمعاءِ»، «ضِیق» به تدریج نمیآید. یعنی معده به تدریج، «ضِیق» (تنگ) نمیشود تا خود را هماهنگ کند با «ضِیق» روده. بلکه همانطور که در آن عکسهایی که به من نشان دادید، دیدید، معده آن قسمت آن ضخیم است، آن قسمت ضخیم یک شکافی دارد و روده به آن قسمت، به آن شکاف، چسبیده است. اینطور نیست که معده بیاید باریک شود و خود را هماهنگ کند با روده. معده همانطور که بزرگ بوده، بزرگ هست؛ قسمت بزرگ و قسمت «وعاء» آن، مقداری شکاف دارد و روده به آن شکاف وصل است. و این نشان میدهد که، یعنی شاهد میشود برای اینکه روده، جزء معده نیست. و الا معده به خاطر این جزءِ خود، پیوسته خود را باریک میکرد، باریک میکرد تا به اندازه باریکی روده میشد و بعد به روده میچسبید، در حالی که این کار را نکرده است
وَ کَذلِکَ لَیسَ یَتَدَرَّجُ إِلَیهِ، یعنی به این «أَوَّلُ الأَمعاءِ، ضِیقٌ، یعنی «ضِیقِ» معده. ضِیقِ معده به تدریج به سمت «أَوَّلُ الأَمعاءِ» نیامده است. این یک شاهد بر جدایی روده و معده.
شاهد بعدی:
« لا طَبَقاتُهُ نَحوَ طَبَقاتِ المَعِدَةِ»
«طَبَقاتُهُ» یعنی طبقات «أَوَّلُ الأَمعاءِ»، به نحو طبقات معده نیست. این هم شاهد دوم بر اینکه روده جزئی از معده نیست. این تمام شد.
بازگشت به بحث اصلی و تبیین تفاوت نهایی در ماهیت بافت
اکنون بحث به بحثی که در مورد مری و معده مطرح بود، بازمیگردد. این بحث در باب «أَوَّلُ الأَمعاءِ» و معده، برای تکمیل آمده بود. بحث ایشان فعلاً در امعاء نبود؛ بحث ایشان در مری و معده بود. حال دوباره به اصل بحث خود که درباره مری و معده است، بازمیگردد.
می گوید: و مع ذلك ، یعنی با اینکه بین معده و مری مشابهتها را بیان کردیم و نتیجه گرفتیم که مری، جزء معده است، با وجود این، مری با معده تفاوت دارد. تفاوت آن این است: فَإِنَّ جَوهَرَ المَرِیءِ... وَ مَعَ ذلِکَ، یعنی با وجود این مشابهتها که بین مری و معده است، «فَإِنَّ جَوهَرَ المَرِیءِ أَشبَهُ بِالعَضَلِ» بِالعَضَل» درست است«فَإِنَّ جَوهَرَ المَرِیءِ أَشبَهُ بِالعَضَلِ، وَ جَوهَرَ المَعِدَةِ أَشبَهُ بِالعَصَبِ».
چرا اینگونه است؟ چون مری گوشت بیشتری دارد، پس به عَضَل (عضله) شباهت دارد. معده گوشت کمتری دارد، آن رنگ سرخ گوشت را تقریباً ندارد، لذا به عَصَب شبیهتر است. خب، چند تفاوت شد؟ یک تفاوت را قبلاً گفتیم که غشاء خارجی مری، گوشت بیشتری دارد و غشاء خارجی معده، گوشت کمتری دارد. این یک تفاوت بود که در پاورقی قبل گفتیم. حال در این پاورقی میگوییم که مری به عضله شباهت دارد و معده به عصب شباهت دارد. آیا این تفاوت، غیر از آن تفاوتی است که در پاورقی قبل گفتیم یا همان است که به عبارت دیگر تکرار میشود؟ به توضیحی که من دادم توجه کردید؟ چرا میگوییم «أَشبَهُ بِالعَضَلِ»؟ چون گوشت آن بیشتر است. چرا آن را میگوییم «أَشبَهُ بِالعَصَبِ»؟ چون گوشت آن کمتر است. یعنی دو مرتبه، این مفارقت بین مری و معده را به مفارقتی که در پاورقی قبل گفته بودیم، بازگرداندم. یعنی دو امتیاز قائل نشدیم؛ یک امتیاز است، منتها یک امتیاز، یک بار به آن عبارت گفته شده بود و یک بار به این عبارت گفته میشود.
تشریح شکل مخروطی معده
«و ينخرط جرم المعدة من لدن يتصل بها المريء.» به پاورقی بیایید«و يلقى الحجاب»
این «وَ یَلقَی الحِجابَ» را عطف بگیرید بر «یَتَّصِلُ بِهِ المَرِیءُ»؛ آن را جمله مستأنفه قرار ندهید.
جرم معده «یَنخَرِطُ». «یَنخَرِطُ» یعنی باریک میشود. عبارت، عبارت قشنگی است. باریک میشود، شبیه مخروط میشود. ببینید، «یَنخَرِطُ» و «مَخروط» هر دو از یک ماده هستند. این «یَنخَرِطُ» یعنی مخروطی میشود، یا بگویید باریک میشود. شما معده را از آن پایین آن حساب کنید، از آن محل وسیع آن حساب کنید که قعر آن است؛ از قعر آن به سمت باب، به سمت فم، به سمت فم معده بروید، میبینید که پیوسته در حال باریک شدن است، در حال باریک شدن است تا به اندازه مری بشود. قبلاً گفتیم مری پیوسته پهن میشود، بزرگ، بزرگ، بزرگ میشود تا به اندازه دهانه معده بشود. حال داریم از این سو بیان میکنیم: معده که آن قعر آن بزرگ است، به سمت فم آن که میروید، پیوسته باریک میشود، باریک میشود تا فم آن به اندازه انتهای مری بشود.
یک بار از آن طرف حساب کردید، گفتید مری پیوسته گشاد میشود تا به اندازه فم معده بشود. حال از انتهای معده که آن قسمت قعر معده است، شروع میکنیم که بزرگ و گنده است؛ از آنجا پیوسته بالاتر میآییم به سمت فم معده، پیوسته میگوییم این معده باریک شد، باریک شد تا به اندازه فم شد و فم آن نیز به اندازه مری بود و به هم چسبیدند، بدون آنکه یکی اضافه باشد یا زیاد باشد...
پاسخ سوال: حالا بالای معده نگیرید، آن گشاد، قسمت بزرگ معده. حالا من بالا و پایین میگویم، شما ایراد نگیرید. آن قسمت بزرگ معده، حالا بالا واقع شده یا پایین. آن سمت بزرگ معده، آن قسمت بزرگ معده میآید...
پرسش:...میآید پیوسته باریک میشود تا دهانه معده، تا دهانه...
پاسخ: ببینید، حال که شما چند دفعه این اشکال را مطرح کردید، من بعداً این را توضیح میدهم.. قسمت راست بدن ما، ته معده است. ته معده، یعنی آنجایی که معده گشاد است، در قسمت راست است. کبد میافتد جلوی همین ته. بعد، سر معده، فم معده، به طرف چپ بدن ما، زیر قلب میآید. مری به آن فم میچسبد. یعنی به این صورت است. ببینید، معده این قسمت گشاد آن، قسمت بزرگ و وسیع آن، پایین است؛ قسمت فم آن طرف چپ است. بله. حالا قسمت راست، چپ... این کدام چپ آن است، کدام راست آن است، من نمیدانم.
حال به راست و چپ آن کاری نداریم — معده، آن قسمت وسیع آن، باریک میشود، رو به باریکی میآید تا به فم برسد و فم، مطابقت دارد با مری.
آنجا که مری به معده متصل میشود، معده باریک شده است. به عبارت دیگر، آنجا که معده به حجاب حاجز وصل شده، آنجا باریک است.
دو عبارت... کجای معده باریک است ، یک بار میگوید آنجا که به مری وصل شده، یک بار هم میگوید آنجایی که با حجاب ملاقات کرده، فم معده همانجاست دیگر. یعنی در فم معده باریک شده است. چه، در فم معده هم با حجاب ملاقات دارد و هم به مری متصل شده است. آنجا که به مری متصل است، آنجا که با حجاب ملاقات کرده، باریک است.
وَ یَنخَرِطُ، باریک میشود، جِرمُ المَعِدَةِ مِن لَدُن یعنی همانجایی که، یَتَّصِلُ بِهِ المَرِیءُ، یعنی از آنجایی که مری متصل میشود، جرم معده باریک میشود. این «مِن» دارد، باید اینگونه باشد که از آنجا باریک شدن ادامه پیدا میکند و باریکتر میشود. یعنی جرم معده از همانجایی که به مری اتصال پیدا میکند، از همانجا شروع به باریک شدن میکند.
بعد هم در عبارت پاورقی دارد:
«وَ یَلقَی الحِجابَ»، یعنی «مِن لَدُن یَلقَی الحِجابَ»، از همانجایی که با حجاب ملاقات میکند، این جرم معده از همانجا شروع به باریک شدن میکند.
بعد دارد: وَ یَتَّسِعُ مِن أَسفَل. کتاب ما دارد وَ یَتَّصِلُ وَ یَتَّسِعُ مِن أَسفَل. این وَ یَتَّصِلُ در نسخه قانون نیست، در نسخه شفاء هم پاک شده؛ نسخه خطی شفاء نیز آن را پاک کردهاند. ظاهراً معنا هم نمیشود. این اشتباه است. آن «یَتَّصِلُ» که بعد از «لَدُن» آمده، اینجا اشتباهاً تکرار شده است.
نسخه بدل نوشته نیست؟
بله.
این نسخه بدل نوشته «یَتَّصِلُ» نیست.
بله، «یَتَّصِلُ» در برخی نسخ نیست. من نیز همین را عرض میکنم دیگر. کدام «یَتَّصِلُ»؟ آن «یَتَّصِلُ» که بعد از «لَدُن» است.
نه، «وَ یَتَّصِلُ.
بله، و همان «وَ یَتَّصِلُ». «وَ یَتَّصِلُ» در نسخه قانون نیست، در نسخه شفاء نیز بوده و پاک شده است. بنابراین، ما بر روی «وَ یَتَّصِلُ» خط میزنیم.
عبارت اینطور میشود:
«وَ یَنخَرِطُ جِرمُ المَعِدَةِ مِن لَدُن یَتَّصِلُ بِهِ المَرِیءُ، وَ یَتَّسِعُ مِن أَسفَل. این «یَتَّسِعُ مِن أَسفَل»، جمله ابتدایی، جمله مستأنفه است. آن را بر «یَتَّصِلُ» عطف نگیرید. آن «یَلقَی الحِجابَ» را عرض کردم بر «یَتَّصِلُ» عطف بگیرید، ولی این «یَتَّسِعُ» را عطف نگیرید. یَتَّسِعُ مِن أَسفَل. جرم معده از آنجایی که مری به آن متصل میشود، «یَنخَرِطُ» یعنی باریک میشود، ولی «یَتَّسِعُ مِن أَسفَل»، در انتهای آن بزرگ میشود، وسعت پیدا میکند. چرا؟ چون انتها، محل قرار گرفتن طعام است. آنجا ظرف است؛ ظرف باید وسیع باشد. محل قرار گرفتن طعام باید وسیع باشد. لذا «اسفل» معده که محل قرار گرفتن طعام است، وسیع است. لِأَنَّ
پرسش:بله، بالای آن وسیع...
پاسخ: حالا آن را که شما بالا حساب کردید، ایشان «اسفل» حساب کرده است. الان ببینید، تمام حرفهای شما و ابنسینا برعکس هم است. فقط این را شما اول... آن را که شما بالا حساب کردید، ایشان «اسفل» حساب کرده است. «اسفل» یعنی آنجایی که طعام مستقر میشود، آن را «اسفل» میگوید یَتَّسِعُ مِن أَسفَل، لِأَنَّ مَستَقَرَّ الطَّعامِ فِی الأَسفَلِ فَیَجِبُ أَن یَکونَ أَوسَعَ. آنجایی که محل قرار گرفتن طعام است، «اسفل» معده است، پس آن باید «أَوسَع» باشد. «اسفل» معده میگوید، نه «اسفل» بدن. «اسفل» معده، یعنی معده یک سر دارد و یک ته.
— میگویم اینگونه حساب کرده که اینجا بالا میشود، این سو اسفل میشود. اینجا مثلاً...
آنجایی که طعام قرار میگیرد، به آن «اسفل» میگوید. نه، الان بعداً هم میگوید آنجا مستطیل است... آنجا مستدیر است، پایین آن مستطیل...
حکم بعدی: ساختار دوگانه سطح معده (محدّب و مسطّح)
حکم بعدی«وَ جُعِلَ مُستَدیراً.»معده دو قسمت دارد: یک قسمت جلو و یک قسمت پشت. قسمت جلوی آن محدب است. قسمت پشت آن که به ستون فقرات تکیه کرده، مسطح است. پس شکل اینچنین است که جلوی آن، که به سمت شکم است، محدب است؛ پشت آن که به سمت فقرات است و به فقرات تکیه داده، مسطح است.
چرا خداوند جلوی آن را مدور قرار داد و چرا پشت آن را مسطح قرار داد؟ ایشان میگوید جلو را مدور قرار داد به خاطر منافعی که در جسم مستدیر هست — که منافع را باید توضیح دهیم، خود ایشان توضیح نمیدهد — و پشت آن را مسطح قرار داد تا به راحتی بتواند بر مهرههای پشت تکیه کند. چون پشت، متکای او بود، خداوند قسمت پشت آن را مسطح قرار داد تا بر متکای خود راحت تکیه کند.
تبیین منافع شکل مستدیر (محدب) سطح قدامی معده
اما چرا جلو را مدور قرار داد؟ چرا محدب قرار داد؟ ایشان میگویند به خاطر اینکه مستدیر، منفعت دارد. چند جهت برای منفعت آن گفته شده است:
منفعت اول: افزایش گنجایش
یکی اینکه مستدیر، جایگیرتر است؛ گنجایش آن بیشتر است. این را قبلاً داشتیم که اگر دو جسم داشته باشید، یکی کره باشد و دیگری مثلاً مکعب، حجم هر دو یکی باشد، اختلاف حجم نداشته باشند، با وجود این، میبینید کره جای گیرتر از مکعب است. این یک جهت برای منفعت کره.
منفعت دوم: کاهش آسیبپذیری
منفعت دوم این است که کره، آفتی که به آن میرسد، کمتر است. یعنی چیزی که میخواهد با کره تماس پیدا کند، در یک نقطه با کره تماس پیدا میکند. پس اگر آن چیز بخواهد آفتی وارد کند، در یک نقطه آفت وارد میکند. برخلاف تماس جسم با مکعب؛ جسم وقتی میخواهد با مکعب تماس پیدا کند، حال درست است با نوک مکعب ممکن است تماس پیدا کند، ولی با دیواره مکعب نیز میتواند تماس پیدا کند. آن هنگامی که با دیواره مکعب تماس پیدا میکند، آفت کثیری را به مکعب منتقل میکند. اما در کره، هیچوقت نمیتواند با بیش از یک نقطه تماس برقرار کند. پس همیشه آفتی که به کره وارد میشود، به اندازه یک نقطه است. پس آفت کره همیشه کمتر است؛ ولی آفت مکعب در یک حالتی کمتر است، نه در همیشه. این نیز سبب دوم و منفعت دوم شد.
منفعت سوم: کاهش سطح تماس داخلی
منفعت سوم این است که چیزی که در کره وارد میشود، از خارج وارد کره میشود، تماس کمتری یا ملاقات کمتری با کره دارد. مثلاً فرض کنید، نه آب؛ آب که در کره بریزیم یا در مکعب بریزیم، تماس شاید یکسان داشته باشد. ولی فرض کنید یک لقمه را شما در کره بگذارید یا در مکعب بگذارید؛ این لقمه در کره تماس کمتری میگیرد و در مکعب بیشتر. این را حال ممکن است شما این منفعت را قبول نکنید و بگویید خیر، تماس نیز یکسان است. خب، این منفعت سوم بود؛ عیبی ندارد آن را قبول نکرد.
منفعت چهارم: تسهیل در تخلیه
اما منفعت چهارم، منفعتی است که دیگر ظاهراً باید آن را قبول کرد. وقتی جسمی وارد مکعب میشود، به گوشهها، لای گوشهها، لای این خطوط میرود و واقع میشود؛ خارج شدن آن سخت است. برخلاف کره؛ کره گوشه ندارد، کره خطوط ندارد. جسمی که به کره رفته است، اگر بخواهید آن را از کره خارج کنید، به راحتی خارج میشود؛ آنجاها گیر نمیکند. اما برخلاف جسمی که به مکعب رفته است؛ این جسم وقتی به مکعب رفته است، درِ مکعب را باز کنید و بخواهید آن را بیرون بریزید، خب آن قسمت وسط مکعب زود بیرون میآید؛ قسمتهای گوشه را پیوسته باید با قاشق یا چیزی بیرون بریزید. خودبهخود خیلی صاف و راحت تخلیه نمیشود، برخلاف کره.
اینها منافعی است که در کره وجود دارد. به همین جهت، خداوند جسم معده را، آن جسم جلوی معده را، مدور آفریده تا این منافع برای آن مترتب شود.
تحلیل متن کتاب شفاء در باب شکل هندسی معده
«وَ جُعِلَ مُستَدیراً لِما تَعلَمُ مِنَ المَنفَعَةِ». این معده، مستدیر قرار داده شده است — یعنی البته قُدّام آن، قُدّام آن مستدیر قرار داده شده است — به خاطر منفعتی که میدانی «مُسَطَّحاً» عطف بر «مُستَدیراً» است با حذف عاطف. یعنی معده، مُسَطَّحاً مِن وَرائِهِ قرار داده شده است، یعنی از پشت آن، مسطح است، لِیَحسُنَ لِقاؤُهُ الصُّلبَ، تا ملاقات آن با کمر، آسان و خوب باشد. خداوند آن را مسطح آفریده که کامل ملاقات کند. اگر آنجا را مدور میآفرید، در یک نقطه با کمر ملاقات میکرد و در باقی آن نقطهها، رها بود. خداوند خواست این کاملاً بر کمر تکیه کند. چون میخواست کاملاً بر کمر تکیه کند، آن را مسطح آفرید که ملاقات آن با کمر در یک نقطه نباشد، بلکه در نقاط زیادی باشد.
حکم بعدی: ساختار سهلایه و سهجهتی الیاف معده و عملکرد هر لایه
معده دارای دو طبقه است، همانطور که مری دارای دو طبقه بود. یک طبقه داخلی دارد این معده که الیاف آن طولی هستند. یک طبقه خارجی دارد که الیاف آن عرضی هستند؛ درست مثل دو طبقهای که در مری وجود داشت. بعد، یک طبقه داخلی دیگر دارد معده که الیاف آن مورب هستند. این طبقه مورب را مری نداشت.
خب، آن طبقه داخلی طولی برای چه به معده داده شده است؟ برای جذب. چون الیاف طولی وقتی جمع شوند، وقتی منقبض شوند، به سمت پایین جذب میکنند. پس خداوند الیاف طولی برای معده آفریده تا غذا را به درون خود جذب کند.
الیاف عرضی را برای چه آفریده است؟ آن غشاء بیرونی که الیاف عرضی دارد، برای چه آفریده شده است؟ برای دفع. چون الیاف عرضی، کارشان دفع است. الیاف طولی، کارشان جذب بود؛ الیاف عرضی، کارشان دفع است. این الیاف بیرونی، یا این طبقه بیرونی، بر معده فشار میدهد و معده آنچه را که دارد، با این فشار تخلیه میکند. پس این الیاف عرضی که منقبض میشوند و انقباضشان باعث میشود که به معده فشار وارد شود، با این فشار میتوانند آنچه را در معده است، دفع کنند.
اما الیاف موربی که در داخل هستند، کارشان امساک غذاست. الیاف مورب نه برای دفع هستند و نه برای جذب، بلکه برای امساک هستند. الیاف مورب نیز باید درون معده باشند؛ بیرون معده بیفایده است. چون بیرون معده که نمیخواهند چیزی را امساک کنند. درون معده، غذا هست؛ باید غذا امساک شود. باید مدتی غذا درون معده امساک شود تا معده بتواند روی آن فعالیت کند و آن را هضم کند. امساک غذا در درون معده برای هضم شدن، واجب است. در بیرون معده اگر بخواهد الیاف مورب وجود داشته باشد، لغو است. در درون معده، الیاف مورب لازم است. اینها را عرض میکنم که بگویم نسخه ما غلط است. نسخه ما میگوید الیاف «خارجه»، مورب هستند. اشتباه است. در نسخه قانون، «باطنه» دارد؛ آن درست است. الیاف «باطنه» مورب هستند. یعنی باید آن الیافی که برای امساک هستند، داخل معده باشند، نه بیرون معده. بیرون معده چیزی نیست که معده بخواهد آن را امساک کند؛ درون معده غذا میرود که باید امساک شود. بنابراین، الیاف مورب باید در درون معده باشند. نسخه ما غلط نوشته، نوشته است «خارجه»
مقایسه ساختار معده و مری و ماهیت غیرارادی اعمال گوارشی
خب، توضیح دادم که مری، دو طبقه از این سه طبقه را دارد: طبقه طولی را دارد، طبقه عرضی را دارد، طبقه مورب را ندارد. اما معده، هر سه را دارد.
چرا مری طبقه مورب را ندارد? چون مری، محل عبور غذاست، محل امساک غذا نیست. مری احتیاج به امساک غذا ندارد؛ معده است که احتیاج به امساک غذا دارد. لذا الیاف مورب به مری نمیخورند، به درد معده میخورند. خداوند برای معده آفرید، برای مری نیافرید
. وَ هُوَ یعنی معده.
— ببخشید، در مری که میگفتیم لیف طولی و لیف عرضی دارد، خب، انسان با اختیار، غذا را به پایین میداد، میرفت پایین. ولی در معده دیگر انسان اختیار ندارد که بخواهد غذا را...
همان وقتی که شما... بله، متوجه شدم. همانطور که شما میگویید در معده اختیار ندارید، پس چگونه جذب میکنیم؟
نه، جذبش را... جذبش را حالا ممکن است...
چطور جذب میکنی یا چطور دفع میکنی؟ جذب آن را ببینید، همان وقتی که غذا به حنجره میآید، به مری میآید، از همانجا معده جذب را شروع میکند.
درسته؟
معده از همانجا منقبض شده و جذب را شروع میکند. اما دفع؛ دفع این الیاف عرضی. شما میفرمایید چون اختیاری نیست، پس معده چگونه فشار میآورد؟ آیا مگر باید الیاف عرضی با اختیار، دفع کنند؟ ما میگوییم الیاف عرضی کارشان دفع است؛ حال این کار را با اختیار شروع میکنند یا به طور طبیعی، ما بحثی نداشتیم. شما انتظار دارید که حتماً این الیاف عرضی با اختیار، دفع را شروع کنند. خیر، لزومی ندارد. حتی آن جذب نیز با اختیار نیست. فقط لقمهای که شما در دهان خود میگذارید، اختیاری است؛ ولی این لقمه وقتی به مری رفت، دیگر در دست شما نیست که بخواهید جلوی جذب را بگیرید. مگر میتوانید؟ خودش در حال پایین رفتن است. نه جذب در اختیار شماست و نه دفع. شما به چه دلیل، جذب و دفع را اختیاری میکنید و بعد اشکال میکنید که...
اول آن با اختیار، غذا را در اینجا میگذاریم، غذا را در دهان میگذاریم، بعد هم آن را با زبان به پایین میفرستیم و به پایین میبریم. این تا اینجای آن، اختیاری است. وقتی به مری رفت که جذب میخواهد شروع شود، همانجا نیز دفع در حال فعالیت است. دیگر هیچ اختیاری در دست ما نیست. جذب و دفع، هیچکدام در اختیار نیست.
ورود به متن شفاء و تشریح لایههای معده
وَ هُوَ یعنی معده. گاهی ضمیر مذکر میآورد و گاهی مؤنث. یک جا ضمیر مذکر میآورد به اعتبار «جِرمُ المَعِدَةِ»، یک بار مؤنث میآورد به اعتبار خود «معده». یعنی شما اشکال نکنید چرا اینجا مذکر است و چرا آنجا مؤنث است؛ هم مذکر آن درست است و هم مؤنث آن
وَ هُوَ مِن طَبَقَتَینِ. هُوَ یعنی معده، از دو طبقه درست شده است «داخِلَتُهُما طُولِیَّةُ اللِّیفِ» طبقه داخل که در معده است، «طُولِیَّةُ اللِّیفِ» است، یعنی الیاف آن طولی هستند.
چرا طولی هستند؟«لِما تَعلَمُ مِن حاجَةِ الجَذبِ»«الجَذب» فاعل «حاجَة» است. جذب، حاجت دارد. به چه چیزی حاجت دارد را ذکر نکرده است؛ شما باید اضافه کنید: «إِلَی اللِّیفِ الطُّویل». تو میدانی که جذب، احتیاج به لیف طویل دارد. خداوند در طبقه داخلی معده، لیف طویل گذاشت، چون معده میخواست جذب کند و جذب، احتیاج به لیف طویل داشت.
به پاورقی برویم« وَ لِذلِکَ». پاورقی «کَذلِکَ» دارد، درست نیست
. «وَ لِذلِکَ تَتَقاصَرُ »باز پاورقی «تَتَعاصَرُ» دارد، یعنی فشار زدن؛ این نیز درست نیست. «تَتَقاصَرُ» درست است.
«وَ لِذلِکَ تَتَقاصَرُ المَعِدَةُ عِندَ الاِزدِرادِ وَ تَرتَفِعُ الحَنجَرَةُ. لِذلِکَ»، یعنی به خاطر اینکه جذب، احتیاج به لیف طویل دارد و این لیف طویل در هنگام جذب، منقبض میشود. چون منقبض میشود، پس معده در وقت «ازدراد» یعنی بلعیدن، کوچک میشود. چون منقبض میشود ؛ آن الیاف طولی آن منقبض میشود. چون منقبض میشود، معده کوچک میشود، «تَتَقاصَرُ» ، کوچک میشود. وقتی معده کوچک شد، پایین میآید، خود را میکشد. حنجره به بالا میرود، چنانچه توضیح دادیم.
پس «لِذلِکَ»، یعنی به خاطر اینکه جذب، احتیاج به لیف طویل دارد — بعد یک جملهای را اضافه کنید که ابنسینا آن جمله را نیاورده ولی اضافه کردن آن واجب است — بگویید که چون جذب، احتیاج به لیف طویل دارد و لیف طویل در هنگام جذب، منقبض میشود و جمع میشود، چون چنین است، پس معده در هنگام جذب، یعنی در هنگام «ازدراد» یعنی در هنگام بلعیدن، «قاصِر» میشود، کوچک میشود. چون میخواهد جذب کند، در وقت جذب کردن، منقبض میشود. منقبض که شود، جمع میشود؛ جمع که شود، «قَصیر» میشود. وقتی معده «قَصیر» شد، خود را به پایین میکشد؛ مری را با خود به پایین میکشد. وقتی مری پایین آمد، حنجره به بالا میرود، چنانچه قبلاً گفتیم.
پس حالا به عبارت توجه کنید: وَ لِذلِکَ، یعنی چون جذب، احتیاج به لیف طویل دارد، معده در هنگام جذب،«تَتَقاصَرُ المَعِدَةُ عِندَ الاِزدِراد»ِ یعنی «عِندَ البَلع» یعنی «عِندَ الجَذب»، کوتاه میشود. کوتاه میشود یعنی جمع میشود، چون منقبض میشود و این الیاف طولی جمع میشوند. وقتی جمع شدند، معده کوتاه میشود. وقتی معده کوتاه شد و خود را به پایین کشید،«تَرتَفِعُ الحَنجَرَةُ»، حنجره بالا میرود. این عبارت را همینطور که معنا کردم، معنا کنید. چیزهایی من اضافه کردم تا عبارت کامل معنا شود.
خب، دوباره به سمت متن میرویم.
وَ فِی الخارِجَةِ. گفتیم «هُوَ مِن طَبَقَتَینِ»، یکی داخل، یکی خارج. حال داخل آن را که توضیح دادیم، «طُولِیَّةُ اللِّیفِ» است «وَ فِی الخارِجَةِ لِیفٌ مُستَعرِضٌ لِلدَّفع»ِ الخارِجَة، یعنی در طبقه خارج، در طبقه خارجه این معده، لیفی وجود دارد که «مُستَعرِض» است، یعنی لیف پهن است، که این «لِلدَّفعِ» است، برای دفع گذاشته شده است. «دفع» یعنی فشار دادن؛ که بر معده فشار بیاورند تا هرچه هست از معده بیرون بیاید و به روده برود.
تضاد در...
بله.
چگونه چند ضد در یک جا جمع شده است؟
در یک جا جمع نشده است.
ببینید، ضد؛ آنکه جذب میکند، یک لیف است و آنکه دفع میکند، لیف دیگر. جذب و دفع در یک جا وارد نشدهاند. بله، معده هر دو کار را انجام میدهد، منتها با دو وسیله: یکی وسیله جذب که لیف طویل است و یکی وسیله دفع که لیف عریض است. طویل و عریض در یک جا نیامدهاند، بلکه یکی در این لیف آمده و یکی در آن لیف. بله، معده هم دفع میکند و هم جذب میکند، ولی چون با دو وسیله، جذب و دفع میکند، لذا اجتماع ضدین در یک جا صورت نگرفته است. و الا شما میتوانید بگویید که در بدن، من هم نفس میکشم و هم نفس بیرون میدهم؛ این دو نیز ضد هم هستند. خب معلوم است این دو ضد، به وسیله دو عضو انجام میگیرد؛ اجتماع ضدین صورت نگرفته است. شما فقط میبینید در معده، دفع و جذب در حال انجام است؛ میگویید اجتماع ضدین در معده است. ولی چون یک عضوِ معده دفع میکند و عضو دیگر آن جذب میکند، پس دفع و جذب در یک جا صورت نگرفتهاند.
چرا خداوند وسیله دفع را بیرون قرار داد و درون قرار نداد؟ چون دفع، کار آخر معده است. معده چهار کار انجام میدهد: اول جذب میکند، دوم امساک میکند، سوم هضم میکند، چهارم دفع میکند. از داخل به بیرون بیاییم. کار اولی از داخل است. کار اولی جذب است، کار دوم امساک است، کار سوم هضم است، کار چهارم دفع است. پس از داخل که به بیرون میآید، دفع میشود آخری؛ جذب میشود اولی. به این جهت، خداوند جذب را در داخل قرار داد چون اول است و دفع را چون آخر است، در بیرون قرار داد. تازه، دفع، دو مرتبه بعد از جذب است؛ چون اینطور نیست که جذب باشد و پشت سر آن دفع باشد، بلکه جذب است، بعد امساک است، بعد هضم است، بعد دفع است. پس دفع، دو مرتبه بعد از جذب واقع میشود. بنابراین، باید به بیرون بیاید. آنکه نزدیک است، درون است؛ جذب نزدیک است دیگر، اولی است، آن درون است. آنکه دور است، بیرون است.
«وَ جُعِلَ هَذا اللِّیفُ مِنَ المَعِدَةِ خارِجاً.» این لیف، یعنی لیف عرضی. این لیف عرضی معده، خارج قرار داده شده است. این را ما در فارسی اضافه میکنیم، میگوییم «لیفِ المعدة». ابنسینا نمیتوانسته اضافه کند، لیف، الف و لام داشته، نمیتوانسته اضافه کند، «مِن» را آورده است. این «مِن»، به جای اضافه است. این را در فارسی ما... میگوییم این لیفِ معده را، که همان لیف عرضی است، خداوند خارج قرار داده است،
«لِأَنَّ الجَذبَ أَوَّلُ أَفعالِ المَعِدَةِ وَ أَقرَبُها، ثُمَّ یَرِدُ الدَّفعُ بَعدَ ذلِکَ.» دفع، بعد از جذب وارد میشود. تازه نه بعد از جذب بلاواسطه، بلکه بعد از جذب با دو واسطه واقع میشود. کار با جذب شروع میشود و با دفع... دفع بعداً وارد میشود.
«وَ یَتِمُّ» هَذا الدَّفعُ «بِالعَصرِ لِجُملَةِ الوِعاءِ.» این کارِ دفع، با فشار تمام میشود. دفع که شروع شد، باید با فشار همراه شود تا دفع کامل شود. فشار دادن تمام این «وِعاء» را، که معده است، باید فشار بدهد. این نشان میدهد که این لیف عرضی، دورتادور معده است، نه یک بخشی از معده باشد که همان بخش فشار داده شود. دورتادور معده این لیف عرضی وجود دارد، لذا «جُملَةَ الوِعاءِ»، یعنی مجموع این ظرف، در حال فشار داده شدن است.
«یَتِمُّ بِالعَصرِ لِجُملَةِ الوِعاءِ لِیُدفَعَ ما فِیهِ»، تا دفع شود آنچه در این «وِعاء» هست.
تشریح لایه مورّب و مقایسه نهایی با ساختار مری
تا اینجا دو طبقه معده را گفتیم: یک طبقه داخلی و یک طبقه خارجی. حال ایشان میگوید در طبقه داخلی، لیف مورب نیز هست. علت آن را نیز توضیح دادم و بیان کردم چرا در مری، لیف مورب نیست و در معده هست.
«وَ فِی الطَّبَقَةِ الخارِجَةِ لِیفٌ مُورِبٌ». کتاب ما اینگونه دارد: الطَّبَقَةِ الخارِجَةِ؛ ولی نسخه قانون و همچنین شفای خطی، هر دو الباطِنَةِ دارند به جای الخارِجَةِ. و توجه کردید که «الباطِنَةِ» درست است؛ «الخارِجَةِ» اصلاً مناسب نیست. چون لیف مورب، برای امساک است؛ غذا در باطن معده امساک میشود، نه خارج معده. لیف مورب باید در باطن باشد که جای امساک است.
«وَ فِی الطَّبَقَةِ الباطِنَةِ لِیفٌ مُورِبٌ لِیُعینَ عَلَی الإِمساکِ». باز به پاورقی میرویم
«وَ جُعِلَ فِی الجاذِبِ دونَ الدّافِعِ». ضمیر آن به لیف مورب بازمیگردد. لیف مورب در جاذب قرار داده شده است. جاذب یعنی الیاف طولی، یعنی داخل معده. این نیز دلیلی بر این است که «الباطِنَةِ» درست است، نه «الخارِجَةِ». چون جاذب در باطن معده است، آن دافع در خارج معده است.
«وَ جُعِلَ هَذا اللِّیفُ المُورِبُ فِی الجاذِبِ»، یعنی در لیفهای طولی، دونَ الدّافِعِ، یعنی نه در لیفهای عرضی
«فَلَم یُخلَط بِالطَّبَقَةِ الخارِجَةِ.» دقت کنید، این همه، صریح در این است که کلمه «الخارِجَةِ» در متن ما، باطل است و آن نسخه «الباطِنَةِ» که در شفاء و قانون آمده، درست است.
خب، چرا خداوند به مری لیف مورب نداد؟ توضیح دادم.
«وَ أُعفِیَ عَنهُ»
«أُعفِیَ» یعنی معاف شده - «عَنهُ» یعنی از این لیف مورب، «المَرِیءُ». مری از این لیف مورب معاف شده و دیگر احتیاجی به این لیف مورب ندارد. چرا؟
«إِذا لَم یَکُن» یا «إِذ لَم یَکُن لِلإِمساکِ». ضمیر «لَم یَکُن» به مری بازمیگردد. زیرا مری برای امساک نیست. مری برای عبور غذاست، نه برای امساک غذا. بنابراین، احتیاج به لیف مورب ندارد« ِذ لَم یَکُن» یعنی لَم یَکُنِ المَرِیءُ لِلإِمساکِ.
— حالا «إِذا» هم باشد، عیبی ندارد. خودتان را به زحمت نیندازید. ببینید، «إِذا» گاهی اوقات میتواند تعلیلیه باشد. حال اینجا نیز آن را تعلیلیه میگیریم. یعنی وقتی که مری برای امساک نبوده، خداوند آن را از لیف مورب معاف کرده است. اینگونه معنا کنیم. «إِذا» را وقتی که معنا کنید، منتها به این صورت که حالت تعلیلی پیدا کند، عیبی ندارد. اگر نسخه شما «إِذ» نداشته باشد، باز هم این «إِذا» درست است.
ماهیت بافت لایههای معده
«وَ جَمیعُ الطَّبَقَةِ الدّاخِلَةِ عَصَبِیٌّ».
وَ جَمیعُ الطَّبَقَةِ الدّاخِلَةِ؛ طبقه داخل در معده، جمیع آن، یعنی چه الیاف طولی آن و چه الیاف مورب آن، «عَصَبِیٌّ» است؛ از سنخ عصب ساخته شده است. سنخ را یادتان هست، قبلاً گفتیم راحت تا میشود ولی راحت کش نمیآید و جدا نمیشود.
بله.
— نسخه خودتان نیز...
بله، باشد لِأَنَّهُ یَلقَی أَجسَاماً کَثِیفَةً. چون این طبقه داخله، چون این داخل، ملاقات میکند با اجسام کثیف و اجسام سنگین، لذا خداوند داخل را از جنس عصب آفریده تا بتواند این اجسام سنگین را تحمل کند.
وَ أَمَّا الخارِجَةُ فَقَعرُها أَکثَرُ یعنی «فَقَعرُها أَکثَرُ لَحماً». شاید هم اصلاً نسخه، «لَحماً» داشته باشد.
پرسش:وَ أَمَّا الخارِجَةُ فَقَعرُها أَکثَرِیَّةٌ.
پاسخ:أَکثَرِیَّةٌ»؟ نه، پس... نسخه خوب است. بله، باید اضافه کنید. وَ أَمَّا الخارِجَةُ فَقَعرُها أَکثَرُ... أَکثَرُ لَحماً. بله، میگویند چندین نسخه «أَکثَرُ» دارد. خب، پس دیگر خیالمان راحت است، «لَحماً» را اضافه میکنیم..
وَ أَمَّا الخارِجَةُ فَقَعرُها أَکثَرُ لَحماً. آن قسمت خارج، لحم آن بیشتر است؛ آن داخلی، عصب آن بیشتر است. چون اشیاء سخت به داخل آن وارد میشوند، عصب تحمل آن زیاد است. خارجه، لحم آن بیشتر است، چون اشیاء سخت به آن وارد نمیشوند.
بعد، حال به سراغ متن میآییم.
وَ قَعرُهُ. این دیگر اول بحث است، اول جمله است. وَ قَعرُهُ أَکثَرُ لَحماً. خداوند قعر معده را آفریده و لحم بیشتری برای آن قرار داده است.
پرسش: آن فَقَعرُها أَکثَرُ لَحماً را در پاورقی داشتیم دیگر، در متن، وَ قَعرُهُ أَکثَرُ را دیگر نباید بیاوریم.
پاسخ: چون تکرار میشود. ولی من گفتم وَ قَعرُهُ أَکثَرُ لَحماً را اول جمله قرار دهید، چون دیدم دارد تکرار میشود. حال میفهمم که نسخهها وَ قَعرُهُ أَکثَرُ لَحماً را ندارد. همان فَقَعرُها أَکثَرُ لَحماًکه در پاورقی آمده، همان را ما اینجا میآوریم؛ دیگر وَ قَعرُهُ أَکثَرُ لَحماً را تکرار نمیکنیم. عیبی ندارد، آن را بردارید. ولی باشد بهتر است. حالا درست است که نسخهها ندارند. آنجا گفت أَمَّا الخارِجَةُ فَأَکثَرُ لَحماً، یعنی آن غشاء خارج، آن طبقه خارج، لحم آن زیاد است. حال اینجا میگوید وَ قَعرُهُ یعنی قعر معده، أَکثَرُ لَحماً.
دو مطلب است. یکی آنجا میگوید که آن قعرِ خارج، لحم آن بیشتر است؛ اینجا میگوید قعر معده، لحم آن بیشتر است. چون دو مطلب است، تکرار نیست. حال اگر نسخهها ندارند، خب چاره نیست. البته آن نسخهای که به من نشان دادید، یکی از آنها داشت، خط زده بود.
حکمت تفاوت در ساختار قعر و فم المعده
وَ قَعرُهُ أَکثَرُ لَحماً
معده احتیاج به حرارت زیاد دارد تا به توسط حرارت بتواند غذایی را که در آن وارد میشود، هضم کند. و لحم نیز چون از خون ساخته شده، دارای حرارت است. خداوند قعر معده را — یعنی همانجایی که غذا میآید و میخواهد هضم شود — گوشت آفریده است. چرا؟ چون آنجا به حرارت بیشتر احتیاج دارد و گوشت نیز عضو حار است؛ آنجا قرارش داده تا آنچه مورد حاجت است، در معده وجود داشته باشد، یعنی حرارت.
وَ قَعرُهُ أَکثَرُ لَحماً لِیَکونَ أَحَرَّ. خداوند در قعر معده، لحم بیشتری گذاشته تا قعر معده، «أَحَرّ» باشد، حرارت آن بیشتر باشد، که نتیجه بیشتر بودن حرارت این است که فَیَکونَ أَهضَمَ، یعنی هضم کردن غذای آن بهتر است، هضمکنندهتر است.
از طرف دیگر، وَ فَمُهُ.... قعر معده را خداوند پرگوشت آفریده، فم معده را پرعصب آفریده است. چرا؟ چون فم معده احتیاج به احساس دارد؛ احساس لمسی که گرسنگی را حس کند و به نفس خبر بدهد که من گرسنه هستم، در پی تهیه غذا باش. فم معده باید عصبی باشد تا بتواند حس کند.
وَ فَمُهُ أَکثَرُ عَصَباً لِیَکونَ أَشَدَّ حِسّاً. خداوند عصب بیشتری در آنجا آفریده تا حس باشد. منظور از حس، یعنی حس گرسنگی که عرض کردم. حاسّه آن، لامسه میشود.
بعد، خداوند به فم معده عصب نیز فرستاده است
. وَ یَأتِیهِ مِن عَصَبِ الدِّماغِ شُعبَةٌ تُفِیدُهُ الحِسَّ
« یَأتِیهِ» یعنی به معده، از ناحیه عصب دماغ، یک شعبه میآید که به این معده، افاده حس کند تا معده مطلع شود بِالجُوعِ وَ نُقصانِ الغِذاءِ، یعنی متوجه گرسنگی شود، متوجه نقصان غذا شود. این شعبه، همانطور که در قبل گفتیم، این زوج ششم است که از مغز میآمد و در معده، شعبی را پخش میکرد. این شعب، به فم معده میآیند و احساس معده را به وجود میآورند و معده احساس جوع میکند در وقتی که خالی شده است.
فلسفه تمرکز حس در دهانه معده (فم المعده)
چرا این عصب، چرا این زوج از عصب، چرا این شعب، در فم معده آمدند و آنجا حس جوع انجام شد؟ چرا در بقیه معده نبودند؟
ایشان میفرماید که احتیاجی نیست. وقتی فم معده احساس جوع کند و اطلاع دهد، کافی است دیگر، ولو بقیه معده اطلاع ندهند.
وَ لا یُحتاجُ إِلی ذلِکَ» —ذلِکَ» یعنی عصب بودن، حسکننده بودن، آمدن عصب حسی — این واجب نیست فِی سائِرِ ما بَعدَ فَمِ المَعِدَةِ. یعنی فم معده احتیاج به این عصب دارد، احتیاج به این ادراک دارد؛ ما بعد دیگر احتیاج ندارد.
خود ابنسینا در یک خط بعد میگوید «ما بعد»، اکتفا میکند به زحمتی که فم میکشد. فم زحمت میکشد، احساس میکند؛ ما بعدِ فم، به این زحمتِ فم اکتفا میکند. میگوید غیر از من، تحمل زحمت کرد و مرا بینیاز کرد.
خب، چرا معده اصلاً احتیاج به حس دارد و چرا باقی آن حس نمیکند؟ دو سؤال کردم: یکی چرا معده احتیاج به حس دارد؟ یکی چرا باقی آن حس نمیکند، فقط فم آن حس میکند؟
اما معده احتیاج به حس دارد، چون معده خودش که نمیتواند دنبال غذا برود؛ باید به نفس اطلاع بدهد که غذا لازم است تا نفس با قوه محرکهای که دارد، بدن را به سمت تهیه غذا تحریک کند. پس معده احتیاج دارد به اینکه نفس را تنبیه کند. «تنبیه کند» یعنی آگاه کند، تا بعد از آگاهی، با قوایی که در اختیارش هست، اقدام کند. پس حتماً معده احتیاج به احساس دارد و الا نفس نمیتواند آگاه شود. نفس نیز وقتی بیخبر بود، اقدامی نمیکند و بدن یواش یواش بر اثر تحلیل، از بین میرود.
وَ إِنَّما تَحتاجُ المَعِدَةُ إِلَی الحِسِّ لِتُنبِهَ النَّفسَ عَلی حاجَتِها. ضمیر «حاجَتِها» به معده بازمیگردد، به نفس بازنگردانید. آگاه کند نفس را... معده آگاه کند بر اینکه من که معده هستم، حاجت دارم. چه زمانی این تنبیه انجام میشود؟ إِذا خَلا البَدَنُ مِنَ الغِذاءِ. این، ظرف برای «تَحتاجُ» است. در وقتی که بدن از غذا خالی میشود، معده احتیاج دارد به اینکه نفس را آگاه کند بر اینکه من حاجتمند به غذا هستم. به این جهت، خداوند به معده حس داد تا حس کند و بعد تنبیه کند.
فَإِذا کانَ الطَّرَفُ الأَوَّلُ.... این دلیل بر بینیازی سائر قسمتهای معده است. چرا سائر قسمتهای معده از حس بینیاز هستند؟
این جواب سؤال دومی است که من کردم. سؤال اول این بود که چرا معده حس میخواهد؟ توضیح دادیم. سؤال دوم این است که چرا قسمتهای دیگر معده، یعنی از فم معده که بگذرید، قسمتهای دیگر، چرا حس نمیخواهند؟ دارد توضیح میدهد
فَإِذا کانَ الطَّرَفُ الأَوَّلُ، طرف اول معده که همان فم معده است، اگر حساس باشد، کَسّاباً لِلغِذاءِ لِنَفسِهِ وَ لِغَیرِهِ» —کَسّاب» یعنی دنبال کسب برود؛ کسب به همین معنا که آگاه کند، نه کسب به این معنا که برود اقدام کند؛ معده که نمیتواند اقدام کند — باشد لِلغِذاءِ لِنَفسِهِ وَ لِغَیرِهِ (معده وقتی غذا میگیرد، خودش نیز از این غذا استفاده میکند، اینطور نیست که فقط غذا را به سایر اجزاء ارسال کند و خودش گرسنه بماند؛ خود را تأمین میکند و به سایر اعضا نیز این غذا را ارسال میکند تا آنها نیز تأمین شوند. پس غذا هم «لِنَفسِ المَعِدَةِ» است و هم «لِغَیرِها). إِذا کانَ الطَّرَفُ الأَوَّلُ، یعنی فم معده که طرف اول معده است، اگر حساس باشد، «کَسّاباً لِلغِذاءِ» باشد «لِنَفسِهِ وَ لِغَیرِهِ» — این «کَسّاباً»، خبر بعد از خبر است؛ «حَسّاساً» خبر «کانَ» است، «کَسّاباً» خبر بعد از خبر است — «لَم یَحتَج ما بَعدَهُ إِلی ذلِکَ». دیگر ما بعدِ این طرف اول، احتیاج «إِلی ذلِکَ»، یعنی احتیاج به حساسیت، احتیاج به «کَسّابِیَّت»، دیگر ندارد. چرا احتیاج به حساسیت و «کَسّابِیَّت» ندارد؟ لأنه مكفى بتحمل غيره به خاطر اینکه این «ما بعد»، کفایت شده است به خاطر اینکه غیرِ این «ما بعد» تحمل کرد. غیرِ «ما بعد» که همان فم معده است، همان طرف اول است، «ما بعد» را کفایت کرد. چون «ما بعد» به توسط تحملِ غیر کفایت شد، دیگر «ما بعد» احتیاج به حساسیت و «کَسّابِیَّت» ندارد.
به پاورقی برویم
وَ هَذَا العَصَبُ. این عصبی که از مغز به سمت معده میآید و فم معده را حساس میکند، این چگونه پایین میآید؟ از آن بالا که در حال آمدن است، چگونه پایین میآید؟ این را قبلاً داشتیم...
اسم معده را نیاورده. اینجا قسمت سوم آن را میگوید که... اسم معده را بالخصوص نیاورده.
احشاء، معده جزء آن است دیگر.
اسم خصوصی معده را...
بله، خصوص معده را نگفته است. میگوید این عصب به احشاء میرسد؛ یکی از اجزای احشاء، معده است، پس عصب به معده میرسد. صفحه چند است؟ صفحه ۲۴۰. بله دیگر، صفحه ۲۴۰، فصل نهم از مقاله دوازدهم که صفحه ۲۴۰ است، این مطلب را گفته که زوج ششم، زوج ششم عصبی میآید تا به احشاء میرسد، یعنی به... یکی از احشاء که معده است. خب، حال توجه کنید؛ پاورقی را میخواهد بخواند.
مسیر نزول عصب حسی و مقدمهای بر ساختار «ثَرب»
این عصب که از بالا میآید تا خود را به معده برساند، چگونه از بالا میآید؟ میگویند که دور مری میپیچد و پایین میآید، بعد متصل به مری...
ابنسینا در اینجا به مطلبی اشاره میکند که بعداً آن مطلب را بیشتر توضیح میدهد. اینطور میگوید: آن بخشی از معده که تحدب آن عظیم است — چون معده، گفتیم پشت آن صاف و مسطح است، اصلاً تحدب ندارد، اما جلوی آن محدب است. معده قسمتهای بزرگتر و قسمتهای کوچکتر دارد؛ این تحدب آن یکنواخت نیست — به یک جای معده میرسد که تحدب آن دیگر بیشترین تحدب است. آنجایی که معده بیشترین تحدب را دارد، یک رگ عظیمی بر آن قسمت از معده وارد میشود. این رگ بعد از اینکه بر آن قسمت محدب وارد شد، سرتاسر معده را طی میکند؛ یعنی از دهانه معده تا قعر معده را میپوشاند. این رگ نیز، رگ وریدی است. رگ وریدی، شعبی به وجود میآورد که این شعب، کنار هم ضمیمه میشدند. بعد یک رگ شریانی هم میآید و آن نیز همین کار را میکند. پس الان شعبی از ورید، شعبی از شریان؛ این شعب با هم ضمیمه میشوند و بافته میشوند. بعد با همین بافته شدن، یک غشائی را میسازند، یک صفاقی را میسازند که آن صفاق را ما «ثَرب» مینامیم و بعداً دربارهاش بحث میکنیم.
«ثَرب»، یک صفاق و یک غشاء نازکی است که از دهانه معده... معده را پوشانده، دهانه را پوشانده، انتهای معده را پوشانده، به روده رفته، روده اثناعشر را پوشانده، روده صائم را پوشانده، روده باریک را پوشانده، روده اعور را پوشانده، به قولون رسیده و تمام شده؛ دیگر بر روی روده راست نرفته است. یک پوشش وسیعی دارد که «ثَرب»، عبارت است از یک صفاق نازک، از یک پوست نازک که از دهانه معده شروع میکند تا قولون امتداد دارد و تمام این اعضا را میپوشاند. البته بعداً خواهیم گفت که این «ثَرب»، مبدأ آن کجاست، چگونه، چه چیزهایی با همدیگر میآیند که جفت میشوند تا این به وجود بیاید. اینها مطالب بعدی است که باید گفته شود انشاءالله.
فعلاً ابنسینا اشاره میکند به اینکه ثَربی در حال درست شدن است. این ثَرب با چه چیزی درست میشود؟ با شعب منشعب شده از ورید و شعب منشعب شده از شریان. این دو شعبه با هم بافته میشوند، ثَربی ساخته میشود، پوست نازکی ساخته میشود به نام ثَرب که جایگاه آن را توضیح دادیم.
حال به عبارت همین پاورقی توجه کنید.
وَ هَذَا العَصَبُ، این عصبی که میخواهد به معده برسد و معده را حساس کند، یَنزِلُ مِنَ العِلوّ «مِنَ العُضوِ» غلط است —مُلتَوِیاً عَلَی المَرِیءِ. از بالا میآید، گفتیم از مغز میآید دیگر، مغز نیز بالاست.
یَنزِلُ مِنَ العِلوّ مُلتَوِیاً، در حالی که پیچیده شده بر مری.
«وَ تَلتَفُّ عَلَیهِ لَفَّةً واحِدَةً» «لَفَّةً» یعنی پیچیده شده «عَلَیهِ» بر مری، به یک لفّ،
عِندَ قُربِ المَعِدَةِ». نزدیک معده که رسیده، اینچنین است.
«ثُمَّ یَتَّصِلُ بِالمَعِدَةِ»». ثُمَّ» یعنی بعد از اینکه دور مری پیچید، به معده وصل میشود. تمام شد.
وَ یَرکَبُ این «وَ یَرکَبُ»، عطف نیست، بلکه اول جمله است —یَرکَبُ أَشَدَّ مَوضِعٍ مِنَ المَعِدَةِ تَحَدُّباً عِرقٌ عَظِیمٌ.
«عِرقٌ عَظِیمٌ» فاعل «یَرکَبُ» است. اینطور معنا کنید: بر موضعی از معده که «أَشَدُّ تَحَدُّباً» هست — ببینید عبارت را چگونه معنا میکنم — بر موضعی از معده که «أَشَدُّ تَحَدُّباً» هست، یعنی تحدب آن از قسمتهای دیگر بیشتر است، سوار میشود بر این موضع، «عِرقٌ عَظِیمٌ». که این رگ از مقعر کبد میآید.
از مقعر کبد، گفتیم یک ورید درمیآید به نام بابالکبد، یک ورید هم از محدب درمیآید به نام اجوف. حال این «عِرقٌ عَظِیمٌ» که میگوید، آن باب است، آن اجوف نیست؛ آنی است که از مقعر کبد درآمده است. «عِرقٌ عَظِیمٌ» عرض کردم فاعل «یَرکَبُ» است.
یَذهَبُ هَذَا العِرقُ العَظِیمُ فِی طُولِها یعنی طول معده، یعنی از فم معده تا قعر آن، همه را میگیرد.
وَ یُرسِلُ إِلَیها شُعَباً —سَبَباً» درست نیست، «شُعَباً کَثیرَةً فَیَرتَبِطُ بِهِما».
نسخه شفاء «بِها» دارد، یعنی به این شعب. نسخه قانون «بِهِ» دارد، یعنی به «أَشَدُّ مَوضِعٍ تَحَدُّباً». هیچکدامشان «بِهِما» ندارند. یعنی «یَرتَبِطُ هَذَا العِرقُ العَظِیمُ بِهِ» یعنی به این «أَشَدُّ مَوضِعٍ» یا «یَرتَبِطُ هَذَا العِرقُ العَظِیمُ بِها» یعنی به این شعب. ،
وَ تَتَشَعَّبُ
« تَتَشَعَّبُ» به خود شعب بازمیگردد. .
«تَتَشَعَّبُ هَذِهِ الشُّعَبُ دِقاقاً مُتَضامَّةً.»
«مُتَضامَّةً» یعنی خود این شعب، ضمیمه هم هستند، یعنی با هم فاصله ندارند، کنار هم هستند و به هم چسبیدهاند، یکی به دیگری چسبیده است.
صِنفٌ واحِدٌ، همگی یک صنف هستند؛ گفتیم همگی وریدی هستند.
وَ یُلازِمُهُ. در نسخه شفاء «وَ یُلازِمُهُ» دارد، در نسخه قانون «وَ یُلاصِقُهُ» دارد. «یُلازِمُ» و «یُلاصِقُ» فرقی نمیکند؛ یعنی میچسبد یا لازم این «عِرقٌ عَظِیمٌ» را...
«یُلاصِقُ هَذَا العِرقَ العَظِیمَ شِریانٌ کَذلِکَ».
«کَذلِکَ» یعنی آن نیز میآید روی قسمت محدب این معده و شعبی را به وجود میآورد، این شعب نیز «مُتَضامَّة» و ضمیمه هم میشوند. حال الان شعب «عِرقٌ عَظِیمٌ» را داریم، شعب شریان را نیز داریم.
آن وقت، وَ یَنبَثُّ مِنَ الشِّریانِ مِثلُ ذلِکَ أَیضاً. از شریان نیز مثل همین رگ ورید، شعبی پراکنده میشود.
«أَیضاً» یعنی همانطور که از آن «عِرقٌ عَظِیمٌ» شعبی پراکنده شد، از این شریان نیز شعب پراکنده میشود.
وَ یَتَمَدَّدُ مِنهُما
«مِنهُما» یعنی «مِنَ الشُّعبَتَینِ» یا «مِنَ الشِّریانِ وَ الوَریدِ»، فرقی نمیکند
عَلی صِفاقٍ
صِفاق» به معنای لابهلای، درون. صفاق، پوست نازک زیر پوست ظاهر. خب، اینها میروند لابهلای صفاقی. اینها، یعنی این شعب، چه شعب ورید و چه شعب شریان، میروند لابهلای صفاق. و سهتایی با هم، یعنی صفاق به علاوه شعب ورید به علاوه شعب شریان،
وَ یَنتَسِجُ مِنَ الجُملَةِ یَنتَصِبُ» درست نیست
الثَّربُ. الجُملَة یعنی مجموعه؛ عرض کردم سه تاست: هم صفاق است، هم شعب ورید است و هم شعب شریان.
مِنَ الجُملَةِ الثَّربُ». ثرب چیست؟ عَلَی ما نَصِفُهُ. ثرب را ما توصیف میکنیم.
این عبارت ذخیره خوارزمشاهی را میخوانم، توجه کنید: «شاخههای باریک از سر این صفاق با شاخههای این شریان و ورید که اصل ثرب است، آمیخته است و ثرب از این سهتا بافته شده است». این همانی است که الان در عبارت ابنسینا خواندیم.
منابع حرارت معده برای هضم
خب، بحث ما تا اینجا درباره معده بود و احکامی درباره معده گفتیم. حال، معده که کارش هضم غذاست. معدهای که کارش هضم غذاست، با حرارت هضم میکند.
ایشان میفرماید معده، حرارت ذاتی دارد و حرارت کسبی نیز دارد و این دو حرارت با هم همراهی میکنند تا غذا هضم شود. حرارت ذاتی، برای گوشتهای معده است که سهتاست. حرارت کسبی نیز، یک حرارت را از کبد میگیرد و یک حرارت را نیز از این ثرب میگیرد؛ دو حرارت کسبی دارد. حرارت ذاتی هم که مربوط به سه تا گوشت آن است که آن را انشاءالله باید توضیح دهیم. پس دو جور حرارت دارد: یکی ذاتی و یکی کسبی. این حرارت را صرف میکند برای هضم غذا. این مطلب دیگری است که اول بحث است؛ بگذارید برای جلسه بعد.