< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

97/09/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: توضیح مکان پایان یافتن خشکی در حد شمالی

فن الخامس: المعادن و الآثار العلویة

ثم يشبه أن يكون حده الشمالى حيث ارتفاع القطب، مثل تمام الميل. بحثمان در تعیین خشکی زمین بود. گفتیم اصحاب رصد معتقد هستند که این خشکی ربع زمین است و همه اش هم در قسمت شمالی زمین واقع است. در قسمت جنوبی اگر خشکی باشد کم است. در قسمت شمالی از جهت طول، یعنی فاصله ی بین شرق و غرب نصف نیم کره ی شمالی را این خشکی اشغال کرده است. اما از نظر عرض، یعنی فاصله بین خط استوا و قطب، این را می خواهیم الآن تعیین کنیم. ایشان می فرماید حد شمالی این خشکی آنجایی است که ارتفاع قطب به اندازه ی تمام المیل است. حد شمالی یعنی وقتی از خط استوا به سمت شمال می رویم، آنجا که این خشکی تمام می شود، می شود حد شمالی این خشکی. کجا تمام می شود؟ ایشان می فرماید آنجایی که ارتفاع قطب برابر می شود با تمام میل. این را جلسه ی قبل مقداری توضیح دادیم. حالا تکمیلش می کنیم. روی زمین سرتاسرش می شود سیصد و شصت درجه. چون کره است و هر کره ای سیصد و شصت درجه است. از خط استوا تا قطب شمال یک ربع زمین است، یعنی ربع سیصد و شصت درجه است که همان نود درجه است. اگر ما از خط استوا شصت و شش و نیم درجه برویم بالا، برویم به سمت قطب شمال، یعنی این نود درجه شصت و شش و نیم درجه اش را طی کنیم پایان خشکی است. یعنی بیست و سه و نیم درجه تا قطب دریا است. شصت و شش و نیم درجه از خط استوا به بالا خشکی است، از آن به بعد تا قطب که می شود بیست و سه و نیم درجه می شود دریا. این نظر ایشان است. اما این مطلب را این طوری بیان نکرده است که از خط استوا شصت وشش و نیم درجه برو بالا تا خشکی تمام شود. به این عبارت بیان کرده حیث الارتفاع القطب مثل تمام المیل. من ناچار هستم تا ارتفاع قطب و میل و تمام المیل را توضیح بدهم تا این مطلب روشن شود. دیروز اشاره کردم که ارتفاع قطب را ما از طریق آن ستاره ی قطبی می توانیم مقدارش را تشخیص دهیم. این طور توضیح دادیم که اگر کسی روی خط استوا بایستد، این ستاره ی قطبی را نگاه کند، ستاره ی قطبی روبه روی صورتش است. یعنی این چنین به نظرش می رسد که از آن طرف زمین که مقابل خودش قرار گرفته است این ستاره دارد طلوع می کند. یعنی به نظرش می رسد که بین آن طرف زمین و ستاره چندان فاصله نیست. گویا به اندازه ی یک خط ستاره آمده بالا. یا اصلا بالا نیامده.یعنی هم ردیف با زمین است. مثل خورشید که از آن ور می خواهد طلوع کند ما می بینیمش، این هم وقتی روی خط استوا می ایستد ستاره ی قطبی را که همان ستاره ی جدی است، روبه روی خودش می بیند و فکر می کند که از آن طرف زمین دارد طلوع می کند. درآن هنگام ما می گوییم ارتفاع ستاره صفر است. چون هیچی مرتفع نیست. درست همسان با زمین است. هیچی از زمین ارتفاع نگرفته است. اینجوری به نظر ما می رسد. بعد می رویم جلوتر. به سمت قطب شمال. این ستاره را هی بالاتر می بینیم تا اینکه احساس کنیم دارد به سمت بالا سر ما می آید. تا برویم روی قطب بایستیم. آنوقت کاملا بالای سر ما است. آنوقت گفته می شود ارتفاع این ستاره یا ارتفاع قطب نود درجه است. پس روی خط استوا بایستیم ارتفاع قطب یا بگویید ارتفاع این ستاره صفر است. برویم روی قطب بایستیم ارتفاع ستاره یا ارتفاع قطب نود است. بین این دو یعنی بین خط استوا و قطب از صفر شروع می شود تا نود. حالا بیاین به جایی برسید که ارتفاع ستاره بشود شصت و شش و نیم. یعنی همین طور روی خشکی بیاین طرف قطب، برسید به جایی که ارتفاع ستاره بشود شصت و شش و نیم. ابن سینا می گوید آنجا خشکی تمام می شود. ارتفاع قطب شصت و شش و نیم می شود و تمام می شود. کی ارتفاع قطب شصت و شش و نیم می شود؟ از استوا به سمت قطب بروید شصت و شش و نیم درجه برویم جلو، یا از قطب به سمت استوا یست و سه و نیم درجه بیایند، آنجا ارتفاع قطب می شود شصت و شش و نیم. یعنی اگر نود را که فاصله ی بین خط استوا و قطب است مفروغ منه قرار بدهید، فاصله ی قطب تا این نقطه از خشکی را که پایان خشکی است مفروغ قرار بدهید، یعنی بنویسید نود منهای بیست و سه و نیم، حاصل که درمی آید شصت و شش و نیم می شود ارتفاع ستاره یا ارتفاع قطب. اینجا خشکی تمام می شود. این ارتفاع القطب روشن شد. اما میل را توجه کنید. ترتیب افلاک را به ذهن بیاورید. ترتیب سیزده تا کره که چهارتای آن عنصر است و نه تاش هم فلک. این را در زهن ترسیم کنید که به صورت محیط و محاط قرار گرفته اند. به صورت لایه های پیاز. زمین در وسط است و دورش آب. دور این دوتا هوا و دور سه تا نار. بعد شروع می شود قمر و زهره و عطارد و خورشید و مریخ و مشتری و زحل و ثوابت و اطلس. اطلس دیگر کره ای است که همه را احاطه کرده است. بنابراین همه ی جهان می شود یک کره که پوسته ی این کره محدب اطلس است، در جوف هم بقیه قرار دارند. یک مقدارش مال خود ضخامت اطلس است، بعد میفتد تو جوف اطلس، فلک هشتم به بعد تا می رسدبه زمین. دائره ی عظیمه ی این فلک اطلس را در نظر بگیرید. دائره ی عظیمه بزرگترین دائره ای است که می توانیم دور این کره فرض کنید. مثلا توپی را فرض کنید. وسط این توپ یک دائره می خورد. دائره های موازی هی کوچک و کوچک می شوند تا به قطب توپ برسد که دیگر در آنجا می شوندیک نقطه. چه از بالا و چه از پایین. آن دائره ی عظیمه بزرگترین دائره ای است که دورتادور کره رسم می شود که به کمر کره می خورد. درست وسط کره. شما وسط کره ی اطلس، یعنی فلک اطلس دائره ی عظیمه اش را فرض کنید. این دائره ی عظیمه را به صورت یک سطح در جوف این کره فرو کنید که از کره ی اعظم یعنی همین فلک اطلس این دائره ای که به صورت سطح است بیاید توی این افلاک عبور کند تا به زمین برسد. مثل یک دائره ی سطحی دیگر. دائره گاهی خط است که دورتادور این کره را احاطه می کند و گاهی هم سطح است که می رود تو ضخامت کره. از ضحامت این کره می رود تو ضخامت کره ی دیگر.همین طور می آید تا به زمین می رسد. مثل یک سی دی که شما توی توپ فرو کنید. بعد بیاین تا برسید به زمین. دورتادور زمین را یک دائره درست می کند به نام خط استوا و می رود توی زمین تا به مرکز برسد. یعنی یک سی دی فرض کنید که از فلک اعظم شروع کند به مرکز عالم که مرکز زمین است ختم کند. یک همچین دائره ی سطحی. که مرکز این دائره می شود مرکز عالم که همان مرکز زمین است. محیط این دائره می شود دور فلک اعظم یعنی فلک اطلس. یک دائره ی اینچنین را معدل النهار می گویند که ادامه اش می آید خط استوا می شود. پس خط استوا را اگر ادامه بدهید بروید تا فلک نهم می شود دائره ی معدل النهار. حالا می خواهیم میل یک ستاره را تشخیص دهیم. هر ستاره ای. این ستاره را با معدل النهار می سنجیم ببینیم چه زاویه ای تشکیل می دهد. یک وقت این ستاره روی معدل النهار است. می گوییم که میل این ستاره صفر است. چون هیچ زاویه ای با معدل النهار تشکیل نمی دهد. رو سطح معدل النهار است. یک ذره این ستاره از معدل النهار بیاید بالاتر، شما از این ستاره یک خطی می کشید به سطح معدل النهار، سطح معدل النهار با این خط یک زاویه ای تشکیل می دهد که اندازه ی میل این ستاره را نشان می دهد. فرض کنید این ستاره خورشید است. خورشید وقتی که بالا می آید.

سوال: هر جای این معدل النهار رسم کردیم به محیطش یا به سطحش خورد؟

جواب: به هرجای سطحش خورد. اصلا بیارید به مرکز وصل کنید. خط را از ستاره به مرکز معدل النهار وصل کنید. یک زاویه درست می شود. فرض کنید بیست درجه این ستاره رفته بالا. شما وقتی که خط را وصل می کنید از این ستاره به مرکز معدل النهار، یک خط هم از مرکز معدل النهار می کشید به طوری که این خط جدید با آن خطی که از ستاره کشیدید یک زاویه درست کند. زاویه می شود بیست درجه. وقتی این ستاره بیاید جوری قرار بگیرد که خطی که از آن می کشید عمود شود بر مرکز معدل النهار، میل آن زاویه می شود نود. چون از آن ستاره خط می کشید می آیید روی مرکز معدل النهار، از مرکز معدل النهار هم روی سطح معدل النهار یک خط می کشید، این دوتا خط زاویه ی قائمه تشکیل می دهند و نتیجتا میل آن ستاره می شود نود.

میل خورشید با همین معدل النهار محاسبه شده، بیست و سه درجه و سی و پنج دقیقه است که مسامتحا می گوییم بیست و سه و نیم. پانزده دقیقه به آن اضافه می کند. ابوریحان بیرونی این را محاسبه کردو بعد از آن هم همگی قبول کردند که میل خورشی، یعنی زاویه ای که خورشید با معدل النهار تشکیل می دهد بیست و سه درجه و پنج دقیقه است. این می شود میل خورشید که میل اعظم نام دارد. گاهی هم می گویند میل بدون اینکه غیر اعظم بیاورند. گاهی هم اعظم می گویند. چه بگویند میل و چه بگویند میل اعظم معلوم می شود خورشید را می گویند. ستاره های دیگر هم میل دارند ولی میل آنها را بخواهند بگویند می گویند میل فلان ستاره. میلی که در عبارت آمده منظور میل خورشید است چون هیچ قیدی نیاورده. یعنی زاویه ای که خورشید با معدل النهار تشکیل می دهد. پس میل هم روشن شد. تمام المیل یعنی چی؟ تمام در اینجا به معنای متمم است. میل از یک شروع می شود تا نود. بیست و سه نیم تا نود شصت و شش و نیم دارد. این شصت و شش و نیم به بیست و سه و نیم اضافه کنید می شود نود. پس شصت و شش و نیم می شود متمم میل. متمم یعنی چیزی که اگر بیفزاییدش به آن میل، حاصلش می شود نود. میل خورشید یعنی میل اعظم، بیست و سه و نیم است. شما چقدر باید به این اضافه کنید تا بشود نود؟ شصت و شش و نیم. شصت و شش و نیم میل نیست بلکه متمم آن است. یعنی میلی را که بیست و سه و نیم است تمام می کند یعنی به اندازه ی نود قرارش می دهد. روشن شد ارتفاع قطب یک جا شصت و شش و نیم شد. یعنی ما از خط استوا که به سمت قطب رفتیم رسیدیم به جایی که شصت و شش و نیم درجه طی کردیم. آنجا گفتیم ارتفاع قطب شصت و شش و نیم است. متمم میل هم که شصت و شش و نیم است. این دوتا با هم منطبق هستند. یعنی ارتفاق قطب مثل تمام المیل است. یعنی مثل متمم میل است. کجا اینگونه است؟ متمم میل شصت و شش و نیم است، ارتفاع قطب هم اگر شصت و شش و نیم شد مثل هم هستند. آنجا که ارتفاع قطب مثل تمام المیل است یعنی آنجا که شصت و شش و نیم درجه است آنجا خشکی تمام می شود و دریا شروع می شود به سمت قطب. پس عرض این خشکی که در قطب شمال قرار گرفته آنجایی است که یعنی انتهای حد شمالی این خشکی، آنجایی است که ارتفاع قطب به اندازه ی تمام المیل است. تمام المیل گفتیم شصت و شش و نیم درجه است. ارتفاع قطب هم در آنجا شصت و شش و نیم درجه است. اینجاست که این دوتا مثل هم هستند و خشکی تمام می شود. متن خوانی:ثم يشبه أن يكون حده الشمالى حيث ارتفاع القطب، مثل تمام الميل.به نظر می رسد ابن سینا بعدا هم می گوید این مطالبی که من در اینجا می گویم یقینی نیستند بلکه ظنی هستند و قوانینی که ما داریم این ظن را برای ما فراهم می کند. یشبه هم نشان می دهد قطع ندارد. ثم یشبه، به نظر می رسد، ضمیر حده به هذا الربع بر می گردد که در چند خط قبل داشتیم. هذا الربع یعنی ربع مسکون که در قسمت شمالی زمین است و از نظر طول نصف نیم کره ی شمالی را گرفته، حد شمالی این ربع، یعنی عرضش را می خواهیم ببینیم که از خط استوا به سمت شمال می رویم کجا این خشکی تمام می شود. حیث مکانی است. حد شمالی این ربع جایی است که ارتفاع این قطب به اندازه ی متمم المیل است. مثل هم در ریاضیات به معنای به اندازه ی است. عبارت این طور معنا می شود، حد شمالی این ربع مسکون جایی است که ارتفاع قطب به اندازه ی متمم میل است نه به اندازه ی میل. میل شد بیست و سه و نیم و متمم میل هم نود منهای بیست و سه و نیم است که می شود شصت و شش و نیم. یعنی اگر به میل اضافه شود مجموع می شود نود.

سوال: ارتفاع را برای چی آورده؟ همین که بگیم تا جایی بریم که میل را تمام کند درست بود دیگر؟

جواب: هر دو مثل هم هست. یعنی اگر می گفت متمم میل باز هم کافی بود. عبارت را اینجور نگفته. آنجایی که ارتفاع شصت و شش و نیم است خشکی تمام می شود. این را هم می گفت درست بود. اما نگفت ارتفاع قطب شصت و شش و نیم است بلکه گفت مثل یعنی به اندازه ی متمم میل است. چون میل اعظم درواقع درسته از زمان ابوریحان تا کنون خیلی عوض نشده ولی عوض می شود. زمان ایشان ارتفاع قطب برابر بوده با متمم میل. عبارت ایشان در همه جا صادق است. در همه وقت. میل کم و زیاد هم بشود همین است. الآن در زمان ایشان شصت و شش و نیم درجه از استوا می رفتیم بالا، خشکی هست. کم و زیادی میل را مطرح کردم اشتباه بود چون باعث تغییر خشکی که نمی شود. از خط استوا بروید به سمت قطب. می رسید که مدار راس السرطان. مدار راس السرطان بیست و سه نیم درجه است. پس میل درست مدار راس السرطان است. این را از نود کم کنید می شود شصت و شش و نیم. این به مقدار مثلا همین مقدار از راس السرطان بالا بروید. مدار راس السرطان آنجایی که برج سرطان واقع شده است، بهش می گویند نقطة السرطان. از این نقطه شما یک دائره دور زمین رسم کنید، موازی با دائره ی استوا، آن دائره را می گویند راس السرطان. آنجا که برج جدی است در زمین نقطة الجدی نام دارد. یک دائره از این نقطه دور زمین بزنید که موازی باشد با دائره ی استوا بهش می گویند مدار راس الجدی. این مدار بیست و سه و نیم است و مدار راس و السرطان هم بیست و سه و نیم است. منتها قانونشان این طوری است که قسمت شمال را مثبت می گیرند و می گویند به علاوه بیست و سه و نیم و جنوب را منفی می گیرند و می گویند منهای بیست وسه و نیم. یعنی اگر گفت به علاوه ی بیست و سه و نیم معلوم می شود میل خورشید را یا میل اعظم در ناحیه ی شمال دارد حساب می کند و اگر گفت منهای بیست و سه و نیم معلوم می شود از طرف جنوب دارد حساب می کند.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo