< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

97/09/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان دلیل سوم در نبودن خشکی در نیم کره ی جنوبی و رد این دلیل توسط ابن سینا

فن الخامس: المعادن و الآثار العلویة

و أما أمر كون الشمس‌ فى ناحية الجنوب أقرب‌ إلى الأرض، و وجوب تسخين قوى بسبب ذلك، فليس ذلك‌ مما يقع به تفاوت بعيد فإن خروج الشمس عن المركز ليس بالكثير، و ليس مما يوجب جزم القول بأن العمارة لا تحتمل أن تكون عنده.بحثمان در این بود. آیا غیر از ربع مسکون که خشکی است، خشکی دیگر که قابل اعتنا باشد در زمین داریم یا نه؟ بیان ما این بود که در نصف نیم کره ی شمالی، خشکی داریم. در نصف دیگرش دریا داریم. در نیم کره ی جنوبی در هر دو نصف دریا داریم. سوال می شود آیا ممکن است در نیم کره ی جنوبی ما خشکی قابل توجه داشته باشیم یا ممکن است جزایر موجود باشند. ابن سینا با سه دلیل این وجود خشکی در جنوب را رد می کند. و می گوید این حرف هایی که من زدم یقینی نیستند. این ها محتمل هستند یا ظن غالب اند ولی جزمی نیستند. دلیل اول که از عبارت ایشان به زحمت من خواستم استفاده کنم، البته عبارت های اول فصل شهادت می دهند ولی عبارتی که این جا هست شاید خیلی ظاهر نباشد. دلیل اول این بود که عواملی اقتضا می کنند که زمین در ضمن آب باشد و کاملا محاط باشد. ما از این عوامل به خاطر دلایلی که گفتیم خارج شدیم و قبول کردیم که نیم کره ی شمالی نصفش خشکی است. و آن طبیعت زمین که محاط بودن کامل است در این ربع زمین رعایت نشده است. در مابقی دلیل نداریم که زمین خلاف طبیعتش عمل بشود و از محاط بودن نسبت به آب بیرون بیاید. بنابراین در سائر قسمت های زمین به همان قانون طبیعی زمین که باید محاط به آب باشد عمل می کنیم و حکم می کنیم به این که زمین در قسمت های دیگر زیر آب است. این دلیلی بودکه در اینجا به آن تصریح نکرده بود ولی در اول فصل مطلبی گفته بود که ما می توانستیم از این مطلب این دلیل را استفاده کنیم. اگرچه من خواستم در جلسه ی قبل از یک جمله ایشان این دلیل را استفاده کنم، جمله ای که در خط هجدهم صفحه ی بیست و پنج بود. شاید هم استفاده بشود به زحمت ولی بعدا گفتم این شروع در دلیل دوم است. دلیل اول از همان سطر فصل استفاده می کنیم. دلیل اول که معلوم است. دلیل دوم که اشاره شد این بود که هر کدام از عناصر باید به اندازه ی عنصر دیگر باشد یعنی کل خاک و کل آب، اجزاء را کار نداریم، کل آب و کل خاک و کل نار و کل هوا، هر یک باید مساوی دیگری باشد. به ظاهر نگاه می کنیم می بینیم آب کره ای است که خاکی را احاطه کرده و کره ی محیط بزرگ تر از کره ی محاط است. هوا هر دو را احاطه کرده و نار هر سه را احاطه کرده و هر محیطی بزرگ تر از محاط هست پس نار از همه بیشتر است و هوا از آب و خاک و آب هم از خاک. پس چطور می گویید که هر کدام از این عناصر با عنصر دیگر مساوی است؟ دوتاجواب دادیم. یکی اینکه غیر از خاک که کره ی توپر است، بقیه ی عناصر کره های توخالی هستند. یعنی از خودشان خالی هستند ولو یک چیز دیگر پرشان کرده. جوفشان خلاء نیست. جوفشان از خودشان پر نیست. آب و هوا و نار کره های توخالی هستند. اگر آن مقدار زیاده ی این کره ی آب را یا هوا یا نار را بیاریم در جوفشان، تا کره ی توپر بشوند، هر کدامشان می شوند مساوی با زمین. با اینکه بزرگ بودند ولی خب بزرگیشان را بیاوریم داخل جوفشان تا کره ی توپر بشوند. در چنین حالتی همه می شوند مساوی هم. یک توضیح دیگر این طور بود که خاک فشرده است. آب فشردگی اش کم تر است. هوا فشردگی اش از این دوتا و نار از این سه تاکم تر است. اگر همه را به اندازه ای که فشردگی زمین را داریم فشرده کنیم، آب فشرده می شود و کوچک می شود و کره اش به اندازه ی کره ی خاک می شود. هوا و نار هم همین طور. پس این حرف درست است که هر کره ی کامل عنصر مساوی است با کره ی کامل عنصر دیگر. حالا از این حرف درست می خواهیم در مانحن فیه استفاده کنیم. می خواهیم بگوییم اگر آب که روی زمین است دارای خشکی علاوه بر آن ربع مسکون باشد، خشکی زیاد می شود و آب کم می شود. آن وقت اگر آب را فشرده کنیم یا جوفش را پر کنید کم تر از زمین می شود. درحالی که باید مساوی زمین باشد. این تساوی با زمین اقتضا می کند که آب همین مقداری که ما فکر می کنیم باشد. یعنی سه ربع زمین را بگیرد. اگر سه ربع را نگیرد و خشکی بیشتری غیر از آن ربع مسکون داشته باشیم، مثلا یک ربع مسکون دیگر هم داشته باشیم لازم می آید نصف زمین خشکی باشد و نصف دیگرش هم آب باشد. آن وقت آن نصف دیگر کم می شود و وقتی فشرده اش کردید از زمین کوچک تر می شود و این با قانونی که الان اثبات کردیم نمی سازد پس ناچاریم بگوییم سه ربع دیگر را آب گرفته. این دلیل دوم بود. حالا دلیل سوم را توجه کنید.

سوال: آب های داخل زمین به اندازه ای نیست که جبران کمبود آب را بکند؟

جواب: نفوذ کرده آب توی زمین و چشمه هایی را که بعدا می خواهند به وجود بیارند بالقوه موجود کرده، ان مقدار آب نفوذ کرده زیاد نیست. لذا نمی توانیدآن مقدار آب را جبران کننده قرار بدهید. باید بالاخره مقدار آب زیاد باشد تا بر اثر فشردگی بتواند به اندازه ی زمین بشود. آن مقدار آبی که در جوف زمین است، انقدر نیست که بتواند این کمبود را جبران کند. و اینکه شما می بینید دائما این چشمه دارد می جوشد و خارج می شود این به خاطر این است که آب جایزگین می شود نه اینکه آب زیر زمین خیلی زیاد باشد. آب زیر زمین دارد می آید بیرون، پشتش هم هی بخار و آب جدید می آید و این چشمه دائما دارد جریان پیدا می کند. اما اگر این چشمه دائما داخل زمین باشد و کمکی به آن نرسد بعد از مدتی خالی می شود. پس آب های داخل زمین خیلی نیستند که بتوانند جبران این کمبود را بکنند. خود ایشان بعدا می گوید، می گوید اینها جزمی نیست. دلایل من بر اساس ظن غالب است. پس بحث روی این دلایل محتمل خیلی جایی ندارد. چون قابل اعتماد صد در صد نیستند. و الا جای اشکال در این دلایل هست. اما دلیل سوم. دلیل سوم بر اینکه در جنوب ما خشکی ندارم واقع شده است. جنوب را آب فرا گرفته. دلیل سوم بر این مساله است. که دلیلی است که امروزه ما قبول نداریم. خورشید در طول سال گاهی می رود به اوج و گاهی می آید به حضیض. یعنی گاهی فاصله اش با زمین زیاد می شود و گاهی کم می شود. اگر اوج و حضیض را تصویر کنید می بینید که خورشید گاهی زمین را مرکز قرار می دهد و گاهی به زمین نزدیک می شود یا دور می شود، در این دو حال زمین را مرکز قرار نمی دهد. اگر همیشه با زمین در یک فاصله بود، دائما زمین را مرکز دائره ی خودش قرار داده بود، اما گاهی به زمین نزدیک می شود. زمین را از مرکزیت می اندازد. گاهی از زمین دور می شود، باز هم زمین را از مرکزیت می اندازد. در چنین حالی می گوییم خارج شده است از مرکز. زمین از مرکزیت خارج شده ولی می گوییم خورشید خارج شده. عبارت ابن سینا هم همین است. خروج از مرکز. خورشید خارج از مرکز شد یعنی نزدیک شد به زمین یا دور شد از زمین. زمین خارج می شود ولی می گوییم خورشید خارج شده. از مرکز خارج شد یعنی از اینکه زمین را مرکز خودش قرار بدهد خارج شده. یعنی دورتادور زمین فاصله ی مساوی با زمین ندارد. آنجا که فاصله را کم یا زیاد می کندبه اصطلاح زمین را از مرکزیت می اندازد و گفته می شود که خورشید از مرکز خارج شده. یعنی قرب به زمین پیداکردیا بعد از زمین پیدا کرد. خورشید تو یک کره ی خارج المرکز است چون ممثل نیست. تو ممثل اگر باشد همه ی فاصله اش با زمین یکی است. یعنی دورتادور ممثل فاصله ی خورشید با زمین یکی است. اما خورشید رفته تو کره ی خارج المرکز که مرکزش غیر از زمین است. دور این کره ی خارج المرکز همیشه با مرکزیت کره ی خودش می چرخد و دیگر زمین را مرکز قرار نمی دهد. همیشه با مرکز کره ی خارج المرکز فاصله ی مساوی دارد اما با مرکز عالم که کره ی زمین است فاصله ی مساوی ندارد. چون فاصله اش مساوی نیست گاهی زمین را از مرکز بودن می اندازد. یعنی می گوید تو مرکز من نیستی، به زمین نزدیک می شود یا از زمین دور می شود. پس خروج خورشید از مرکز یعنی نزدیک شدن یا دور شدن از زمین. دور شدن مورد توجه ما نیست چون ما به حضیض کار داریم برای استدلالمان نه اوج. خورشید در طول سال گاهی به طور معمول به دور زمین می چرخد، گاهی هم در اوج است و گاهی هم در حضیض. کی در حضیض است؟ شش ماه خورشید در نیم کره ی شمالی زمین است. یعنی رو به روی نیم کره ی شمالی می تابد. از فروردین تا مهر. شش ماه هم در نیم کره ی جنوبی است. یعنی از مهر تا اسفند. اوجش در وقتی اتفاق می افتد که در نیم کره ی شمالی است. حضیضش در وقتی اتفاق می افتد که در نیم کره ی جنوبی است.

سوال: اوج و حضیض نسبت به ربع مسکون است یا کل زمین؟

جواب: نسبت به کل زمین. خورشید نسبت به کل زمین حضیض پیدا می کند یعنی به کره ی زمین نزدیک می شود. منتها قسمتی که نزدیک می شود خودش در قسمت جنوبی زمین است و در آن قسمت می تابد. وقتی که خورشید نزدیک زمین می شود زمانی است که رو به روی نیم کره ی جنوبی است.

در وقتی که حضیض می شود خورشید نزدیک می شود و زمین را داغ می کند. پس در نیم کره ی جنوبی، خورشید با شدت می تابد. به خاطر نزدیکی اش. حرارت خیلی شدید است. چون حرارت خیلی شدید است در نیم کره ی جنوبی خشکی ای که حیوانات بتوانند در آن زندگی کنند وجود ندارد. چون اگر خشکی وجود داشته باشد با توجه به داغی خورشید همه ی موجودات هلاک می شوند. پس خورشید نزدیک به زمین می شود. آن قسمت راداغ می کند. اگر خشکی در آن قسمت از زمین باشد و حیوانات دران خشکی زندگی کنند تحمل این داغی را ندارند و هلاک می شوند. اگر آب بخار شود این بدتر هوا را داغ می کند.سوال: پس آب هم نمی تواند باشد؟جواب: آب زیاد است. تبخیر آب هم زیاد است. ولی آب را که نمی کشد. حیوانات داخل آب هم که داخل آب اند. اگر بیرون آب موجودی زندگی می کرد بر اثر داغی از بین می رفت. آب هم داغ شود تبخیرش بیشتر است ولی از بین که نمی رود. نفس ندارد که کشته شود. ولی حیوانات نفس دارند و کشته می شوند. پس خورشید در وقتی که در جنوب می تابد در حال حضیض است و به زمین نزدیک است، داغی اش زیاد است. اگر در جنوب خشکی وجود داشته باشد نمی تواند مسکون باشد. خشکی لغو است. درحالی که اینچنین جایز نیست یعنی بودن خشکی لغو. بناراین نتیجه می گیریم که در جنوب اصلا خشکی نیست. مگر خشکی های غیرقابل توجه یعنی جزایر. ابن سینا این دلیل را قبول نمی کند. می گوید قرب خورشید آن مقدار نیست که افراد را بکشد. قرب خورشید را قبول داریم. حضیض در جنوب است. این را هم قبول داریم. داغی هم زیاد می شود ولی چقدر زیاد می شود؟ ان قدر داغ نمی کند که موجودات را از بین ببرد. پس این دلیل را نمی توانیم دلیل قرار بدهیم بر اینکه در جنوب خشکی نیست و سه ربع زمین زیر آب است. این دلیل نمی شود. دلیل سوم را ایشان قبول نمی کند.متن خوانی:و أما أمر كون الشمس‌ فى ناحية الجنوب أقرب‌ إلى الأرض، و وجوب تسخين قوى بسبب ذلك، فليس ذلك‌ مما يقع به تفاوت بعيد فإن خروج الشمس عن المركز ليس بالكثير، و ليس مما يوجب جزم القول بأن العمارة لا تحتمل أن تكون عنده.

اما امر اینکه شمس اینچنین است این را نمی توانید دلیل قرار بدهید. دلیل بر زیر آب بودن قسمت جنوبی زمین یا به تعبیر دیگر خشکی نداشتن قسمت جنوبی زمین. اما اینکه خورشید در ناحیه ی جنوب اقرل الی الارض است چون در حال حضیض است، لازم است که داغ کردن قوی ای در جنوب باشد به سبب ذلک یعنی به سبب قرب شمس. و این داغی اجازه نمی دهد که موجودات زنده ای در جنوب باشند. نتیجتا اجازه نمی دهد که خشکی در جنوب باشد تا محل زندگی موجودات باشد. اصلا خشکی را خدا می آفریند تا موجودات زنده را بر روی آنها بگذارد. حالا اگر خشکی بود و موجودات نتوانستند روی آن باشند این با غایت سازگار نیست. طبیعت زمین اقتضائ می کندزیر آب باشد، خشکی را خدا به این غایت در می آورد از زیر آب تا موجودات زنده را روی آنها بگذارد. اگر موجودات همگی بمیرند خشکی بودنش لغو است و زمین بایدبه طبیعت خود برگردد و برود زیر آب. گوینده این طور می گوید که در جنوب خورشید نزدیک است چون در حال حضیض است و داغی زمین زیاد است و موجودات نمی توانند انجا زندگی کنند پس باید بگوییم زمین در آن قسمت زیر آب است. فلیس ذلک جواب ایشان است. ذلک یعنی قرب الشمس الی الارض. یا بگویید کون الشمس فی ناحیة الجنوب الاقرب علی الارض و وجوب التسخین قوی بسبب ذلک، این ذلک بعد از لیس به تمام این یک خط اشاره می کند. ، فليس ذلك‌ مما يقع به تفاوت بعيد، هر دو نسخه دارد تفاوت یعتد به، و این بهتر است. بعید هم قابل معنا کردن است. منتها معنایش به ذهن دور است. این امری که شما گفتید از چیزهایی نیست که به توسط آن چیز تفاوت قابل توجهی پیدا بشود. یعنی تفاوت حرارت بین شمال و جنوب. شمال حرارتش معتدل است و قابل سکونت. جنوب حرارتش مقداری بیشتر است ولی این یک مقدار بیشتر و تفاوتی که با شمال دارد، تفاوت قابل توجهی نیست. یعنی جنوب را جهنم نمی کند که نتوان زندگی کرد. یک مقدار گرم ترش می کند. در این حالت منعی برای زندگی موجودات نیست منتها با یک مقدار سختی. شاید هم سخت نباشد. عادت می کنند به هوا و داغی. الآن موجودات دارند در خط استوا زندگی می کنند و موجوداتی هم در قطب شمال و هر دو هم عادت دارند. بنابراین عیبی ندارد که جنوب هم یک مقدار گرم تر باشد چون قابل تحمل است. ایشان می گوید این چنین قرب شمس از چیزهایی نیست که بوسیله ی آن چیز تفاوتی بین شمال و جنوب حاصل شود. آن هم تفاوت قابل توجهی. همان طور که قطب شمال می تواند مسکون باشد قطب جنوب هم می تواند منتها با تفاوتی مختصرتر. چرا تفاوت زیاد نیست؟ فأن خرج الشمس عن المرکز، شمس از مرکز زیاد بیرون نمی رود. این بیرون نرفتن یعنی زیاد به زمین نزدیک نمی شود یا زیاد از زمین دور نمی شود که زمین از مرکزیت خورشید بیرون بیاید. بله زمین از مرکز بودن برای خورشید بیرون بیاید. این اتفاق نمی افتد. مقداری به زمین نزدیک می شود. بله اگر خیلی نزدیک می شد زمین را خیلی داغ می کرد. خورشید از زمین صدو پنجاه میلیون کیلومتر فاصله دارد. مثلا در اوجش بگویید پنج میلیون کیلومتر دور می شود و در حضیضش هم همین مقدار نزدیک می شود. این تفاوت زیادی ایجاد نمی کند. حالا البته پنج میلیون هم من می گویم معلوم نیست این مقدار هم نزدیک شود. خروج شمس از مرکز یعنی قربش به زمین که باعث می شود زمین را از مرکز بودن دربیارد وقتی نزدیک به زمین می شود فاصله اش کم می شود، دور هم بشود فاصله اش زیاد می شود، در حالی که فاصله ی شیء ای که دارد دور می زند با مرکز همه جا یکسان است. وقتی که فاصله کم یا زیاد می شود، مرکز از مرکزیت می افتد. چون فاصله متفاوت می شود. باید مرکز جوری باشد که فاصله ی این شیء دورزننده همه جا یکسان باشد. خورشید از مرکزیت خارج می وشد یعنی از اینکه زمین را مرکز خود قرار بدهد از این خارج می شود. ایشان می گوید این خروج شمس از مرکز یعنی قرب شمس به زمین زیاد نیست. لیس یعنی کون الشمس فی ناحیة جنوب اقرب الی الارض و وجوب التسخین قوی بسبب ذلک، ضمیر لیس به کل این خط برمی گردد. اینکه خورشید در جنوب نزدیک به زمین می شود و تسخین قوی پیدا می کند، لیس مما یوجب، ما نمی توانیم قول جزمی بدهیم که خورشید نزدیک زمین می شود و آن را در جنوب داغ می کند، این از چیزهایی نیست که باعث بشود ما قول جزمی داشته باشیم به اینکه عمارت یعنی خشکی، یعنی سکونت محتمل نیست که عنده یعنی عندالجنوب باشد. نمی توانیم بگوییم عمارت و مسکونیت عندالجنوب نیست. به خاطر اینکه خورشید به جنوب نزدیک است و داغی اش زیاد است. از این طریق قول جزمی پیدا نمی کنیم به نفی عمارت در جنوب. به نفی خشکی در جنوب. پس نمی توانیم به توسط این دلیل معتقد بشویم اعتقادی یقینی به اینکه در جنوب عمارت و خشکی نیست. بلکه محتمل است در جنوب عمارت و خشکی باشد و این نزدیکی خورشید به زمین مانع نشود. این جواب اولی بود که ایشان به این دلیل داد. در جواب دوم نه تنها بیان می کند که جنوب آمادگی سکونت دارد، بلکه می گوید سکونت در جنوب آماده تر است از سکونت در شمال. زیرا در جنوب قطب جنوب را داریم که خیلی سرد است. آن گرمایی که خورشید بر اثر نزدیکی تولید می کند، با آن سرمایی که قطب جنوب می فرستد مخلوط می شود و یک هوای معتدل درست می کند. برخلاف شمال که سرمای قطب شمال را نزدیکی خورشید تدارک نمی کند که خورشید در شمال در اوج است. قطب شمال هم که سرما می فرستد. خورشید گرمای شدید نمی دهد، اینجا سرما بیشتر می شود از گرمادر قطب شمال و با وجود این قابل سکونت است. در جنوب، سرما و گرما معتدل است. برخلاف شمال هوای جنوب معتدل تر است. پس اگر شمال قابل سکونت است جنوب به طریق اولی قابل سکونت است. اگر در شمال خشکی وجود دارد در جنوب به طریق اولی باید خشکی وجود داشته باشد. چون قابلیت سکونت در جنوب بیشتر از شمال است به این بیانی که گفتیم. پس دلیلی که آوردید نه تنها نفی خشکی در جنوب نمی کند بلکه وجود خشکی را در جنوب ارجح می کند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo