< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

97/08/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان ماده متطرقات، کیفیت تکون و سبب متطرق بودن

فن الخامس: المعادن و الآثار العلویة

و مادة المنطرقات جوهر مائى يخالط جوهر أرضيا مخالطة شديدة لا يبرأ منه، و يجمد الجوهر المائى منه بالبرد بعد فعل الحرفيه‌ و إنضاجه، و يكون فى جملة ما هو حي بعد لم يجمد لدهنيته، و لذلك ينطرق. و أما الحجريات من الجواهر المعدنية الجبلية، فمادتها أيضا مائية، و لكن ليس جمودها بالبرد وحده؛ بل جمودها باليبس المحيل للمائية إلى الأرضية. و ليس فيها رطوبة حية دهنية، فلذلك لا تنطرق. و لأجل أن أكثر انعقادها باليبس، فلذلك لا يذوب أكثرها إلا أن يحتال عليه بالحيل الطبيعية المذيبة.

در این عبارتی که خوانده شد به ضمیمه جمله بعدی که نخواندم، ایشان به ظاهر دارد ماده ی متطرقات را ذکر می کند ولی اگر خوب دقت کنیم می بینیم علاوه بر اینکه ماده متطرقات در حال ذکر شدن است کیفیت تکون متطرقات را هم بیان می کند. علاوه بر این سبب اینکه این جسم متطرق می شود نیز بیان می شود. پس در این جمله سه مطلب بیان می شود. هم ماده متطرقات بیان می شود، هم کیفیت تکون و هم سبب متطرق بودن این جسمی که تکون پیدا کرده. ایشان می فرماید جوهر مائی را یعنی جوهری را که رطوبت در آن هست خداوند با جوهر ارضی مخالطه می کند، مخلوط می کند. اختلاط هم اختلاط شدید می شود. در گل اختلاط جوهر مائی داریم با جوهر ارضی اما اختلاط شدید نیست. ترکیب شدید نیست لذا با یک حرارت آن جوهر مائی را از جوهر ارضی جدا می کنید و ترکیب به هم می خورد. در متطرقات خدا جوهر مائی را با جوهر ارضی مخلوط می کند ولی اختلاط و ترکیب شدید است. دیگر با حرارت اینها به آسانی این جوهر مائی از این جوهر ارضی جدا نمی شود. این دوتا قضیه انجام می شود. بعد عمل سوم شروع می شود. پس عمل اول ترکیب جوهر مائی با جوهر ارضی است آن هم ترکیب شدید. عمل دوم شروع می شود و حرارت وارد می شود. این مرکب حادث شده را می پزد و در آن تاثیر می گذارد. بعد حرارت بعد از اینکه کار خودش را کرد این مرکب را رها می کند. این مرکب دو بخش پیدا می کند. یکی بخشی که یخ می زند یعنی منجمد می شود. بوسیله برد. چون بعد از اینکه حرارت می رود برودت مسلط می شود. حالا حرارت از کجا می آید؟ از زمین. برودت هم از بیرون می آید یا از هرجا. حرارت کار خودش را انجام می دهد. وقتی کارش انجام شد و رقت برودت انجام می شود. یکی زمستان سردی می آید. این معدنی را که تاحالا حرارت در آن فعالیت می کرده، سردش می کند. بر اثر سرما این مرکب می بندد اما همه ی بخش هایش نمی بندد. بخشی از این مرکب می بندد و بخش دیگر به خاطر اینکه دهنی شده بر اثر سرما منجمد نمی شود. چون آب بر اثر سرما منجمد می شود بر خلاف دهن. انجماد دهن بر اثر سرما آنقدر نیست. فقط این دهنی که می توانست مذاب باشد و راه برود، سیلان کند دیگر سیلان نمی کند. ولی محکم نمی شود. برخلاف آب. آن جوهر مائی وقتی یخ می زند محکوم برد قرار می گیرد بسیار محکم می شود. پس الآن این مرکب بخشی از آن که مائی است و دهن ندارد منجمد و محکم می شود. بخش دیگرش حی می ماند. تعبیر ایشان است. یعنی محکوم انجماد نمی شود. به خاطر دهنیتش. پس این مرکب الآن مختلط هست از دو چیز. از بخشی که یخ می زند و محکم می شود و بخشی که یخ نمی زند و محکم نمی شود. به همین جهت این جسمی که حاصل شده و سفت هست چون بخشیش سفت است، ولی چنان سفت نیست که اگر چکش روی آن بزنید بشکند، مقداری از آن هنوز نرم است. قسمت های دهنیش هنوز نرم است. وقتی چکش را روی آن می زنی آن قسمت های نرم که منجمد نشده به این فلز، به این جسم متطرق اجازه می دهد که پهن شود و آن قسمت های منجمد شده اجازه نمی دهد که این جسم شل بشود. جسم الآن سفت هست ولی سفت پهن شده. نه سفت به صورت اول. اگر خیلی سفت بود چکش هم روی آن می زدی پهن نمی شد. یا میشکست یا پهن نمی شد. اما حالا به خاطر آن قسمت دهنی که نرمی را حفظ کرده ولو قسمت کمی هم است، یوقت ممکن است در آهن باشد و دهن آن کم باشد، در مس شاید کم تر باشد، در روی دهنش زیاد است و زودتر پهن می شود. این بستگی دارد به خود جسمی که متطرق است که اجزای دهنی آن کم است و اجزای منجمدش زیاد است. اجزای منجمد عامل سفتی این مرکب است و اجزای غیر منجمد که دهنی اند عامل نرمی است، پس این جسم هم محکم است و هم نرم و وقتی چکش می خورد پهن می شود. توجه کنید الآن با این بیانی که کردم معلوم شد ماده ی متطرقات یک جوهر مائی است که از آنجا شروع می شود و خدا هم جوهر ارضی را هم داخلش می کند و این مراحلی که گفتم طی می شود. پس جوهر یک مرکب متطرق یعنی ماده و اصل آن جوهر مائی است. مطلب دوم معلوم شد که کیفیت تکون متطرقات چگونه است که بیان کردیم، اول جوهر مائیه و بعد اختلاط باجوهر ارضیه و بعد تسلط حرارت است که این مرکب را بپزد. بعدا آمدن برودت است که این برودت بخشی را منجمد می کند و قسمت دهنی را هم نمی تواند منجمد کند. اینها تمام گفته شد. سبب تطرق هم گفته شد. این مطلب سوم بود. یعنی بیان شد که چرا این جسم متطرق است چون مرکب است از اجزای مائی یخ زده و اجزای دهنی یخ نزده. پس در این خطی که الآن می خوانیم سه مطلب را ابن سینا گفته اگرچه ظاهر مطلب این است که دارد ماده متطرقات را می گوید ولی علاوه بر این کیفیت تکون و سبب تطرقشان را هم دارد بیان می کند.

سوال: ماده دهنی از کجا می آید؟

جواب: از تسلط حرارت می آید. حرارت وقتی این مرکب را می پزد، گاهی تولید دهن می کند. خود حرارت یک آثاری دارد. ما در بحث نضج یک فصلی برای آن منعقد کردیم که حرارت چهکارهای مختلفی انجام می دهد. یکیش این است که جوهر مائی و جوهر ارضی را که هیچ کدامشان درونشان دهن نبوده یکجوری با هم ترکیبشان می کند که از فعل و انفعال اینها ذرات دهنی بدست می آید. این کار حرارت است. والا از اول در این مرکب دهن نبود. اول جوهر مائی بود و بعد جوهر ارضی وارد شد و بعد حرارت مسلط شد. هرکاری کرد این حرارت کرد. بعد که برودت به دنبال حرارت آمد در این مرکب دو بخش دید. بخشی را منجمد کرد و بخش دیگر را که نمی توانست منجمد کند رها کرد.

متن خوانی:

و مادة المنطرقات جوهر مائى يخالط جوهر أرضيا مخالطة شديدة لا يبرأ منه، و يجمد الجوهر المائى منه بالبرد بعد فعل الحرفيه‌ و إنضاجه، و يكون فى جملة ما هو حي بعد لم يجمد لدهنيته، و لذلك ينطرق.

جوهری است که از آب تشکیل شده است که با جوهر ارضی مخالط می شود. یعنی با خاک و سنگ و هرچی که هست. البته سنگ بسیط نیست، مرکب است ولی خب یوقت ممکن است با سنگ مرکب شود. بیان نمی کند که آن جوهر ارضی و مائی چیست. بالاخره جوهر مائی درش آب است و جوهر ارضی هم درش خاک است. یا خالصا یا نه و در آن مخلوط دارد، این را دیگر بیان نمی کند. فقط می گوید مخالتط، مخالتط شدیدی است که جدا نمی شود این جوهر ارضی از این جوهر مائی. یا برعکس. جوهر مائی از جوهر ارضی. هر دو ضمیر "لایبرأ منه" به جوهر برمی گردد. تا اینجا این عمل انجام شد که اختلاط بود آن هم اختلاط شدید. "جوهر المائی منه" بر می گردد به مختلط. به آن مرکب. ولو در عبارت ذکر نشده ولی از مفاد عبارت استخراج می شود که مختلطی پیدا می شود جوهر مائی از این مختلط بوسیله برد منجمد می شود. اما این کار، کار سوم است که ابن سینا ذکر می کند. لذا می گوید بعد از کار دوم. بعد از اینکه کار دوم که تاثیر حرارت است انجام شد. بعد از اینکه حرارت در آن تاثیر گذاشت و آن را نضج کرد. ضمیر "فیه" و "انضاجه" را می توانیدبه مختلط برگردانید یا به جوهر مائی. چون حرارت در جوهر ارضی تاثیر نمی کند. در جوهر مائی تاثیر می کند با جوهر ارضی آن را به نضج می رساند. اگر به مختلط هم برگردانید خوب است. بعد از اینکه تاثیر می کند حرارت در آن مختلط و نضج می دهد آن مختلط را، جوهر مائیه از این مختلط به توسط برد منجمد می شود. معلوم می شود که این مختلط الآن جوهر مائی دارد و یک چیز دیگر. و يكون فى جملة ما هو حی. این دارد به بخش دوم این مختلط اشاره می کند. جمله ی جدایی نیست. یکون عطف بر قبل است. هر دو نسخه "جملته" دارند و باید هم همین باشد. "من" و "فی" خیلی مهم نیست ولی "جملته" باید حتما با ضمیر باشد. و یکون فی جملته یعنی در مجموع مختلط، ما یعنی آن بخشی که حی است، حی را خودش معنا می کند، یعنی هنوز منجمد نشده. آن جوهر مائی که یجمد. منجمد شد. ولی در مجموعه این مختلط بخشی وجود دارد که آن بخش هنوز حی است. یعنی منجمد نشده. چرا برد بر این بخش مسلط نشده و این را منجمد نکرده؟ لدهنیته. به خاطر اینکه این بخش دهنی است و سرما نمی تواند دهن را منجمد کند. ممکن است غلیظش کند اما منجمدش نمی کند. "ولذلک" یعنی به خاطر وجود همین بخش حی، یا همین بخش دهنی، این مختلط نمی شکند بلکه متطرق می شود. چکش می خورد و پهن می شود. فقط به خاطر همین جزء دهنیش هست که آن را نرم نگه می دارد و نمی گذارد بشکند. با این بیان معلوم شد که متطرق چرا متطرق است. بعد میاییم سراغ حجریات که غیرمتطرق هستند. با بیانی که ما الآن گفتیم معلوم می شود که چرا حجریات می شکنند. زیرا جزء دهنی را ندارند. ایشان دوتا فرق بین حجریات و متطرقات میگذارد. حجریات همان غیرمتطرقات هستند. مثل یاقوت. ابن سینا غیرمتطرق مثل جیوه را که فخر رازی غیرمتطرق حسابش کرد، مطرح نکرد. در جلسه ی قبل هم که خواندیم توجه کردید که جیوه را به طرز دیگه ای توجیه کرد و گفت این ماده متطرقات است. غیرمتطرق را همان حجریات گرفت. حالا هم همان کار را می کند. حجریات را در مقابل متطرقات قرار می دهد و دو فرق برای آنها ذکر می کند. یک فرق اینکه حجریات سفت شدنشان فقط به خاطر برد نیست. بلکه به خاطر یبس هم هست. هم برد آنها را سفت می کند هم یبوست پیدا می کنند. برخلاف متطرقات که فقط بردآنها را سفت می کند. یبوست ندارند بلکه رطوبت داخل آنها هست. رطوبت دهنی و غیردهنی. لذا یبس ندارند. پس از ناحیه یبوست منجمد نمی شوند بلکه از ناحیه برودت منجمد می شوند. برخلاف حجریات که از ناحیه یبوست منجمد می شوند. برد هم هست اما یبوست اساسی تر از برد است. این یک فرق که عامل انجمادشان فرق می کند. دومین فرق این است که رطوبت حیّه در حجریات نیست. در متطرقات رطوبت حیّه یعنی رطوبتی که دهنی است داریم اما در حجریات نداریم. آن عامل تطرق همیان رطوبت دهنی بود. چون در حجریات عامل تطرق یعنی بخش دهنی وجود ندارد، حجریات غیرمتطرق می شوند و وقتی چکش به آنها بزنی می شکنند.

و أما الحجريات من الجواهر المعدنية الجبلية، فمادتها أيضا مائية، و لكن ليس جمودها بالبرد وحده؛ بل جمودها باليبس المحيل للمائية إلى الأرضية.حجریات یعنی غیرمتطرقات. "جَبَلیه" بخوانید. یعنی جواهر معدنی که در دل کوه متکون می شوند. یا در دل کوه متکون نمی شوند بلکه خودشان کوهی هستند. خودشان جزو کوه هستند. مابه الاشتراک این حجریات با متطرقات این است که ماده هر دوی آنها مائی است. بعد با ارضی مخلوط می شوند منتها فرق در این است که عامل جمود متطرقات فقط برد است اما عامل جمود حجریات هم برد است هم یبس. این فرق اول و فرق دوم این است که در متطرقات بخش حی داریم در حجریات نداریم. یعنی در آنجا دهنی داریم و در اینجا نداریم و همین باعث شده که متطرقات، متطرقات باشند و حجریات، متطرقات نباشند. جمود اینها به یبس است، یبسی که متحول می کند بخش مائی این مرکب را به بخش ارضی. یبس کارش این است. انجمادی که از ناحیه برد می آید فقط آب را سفت می کند و تحولی ایجاد نمی کند. فقط کیفیت سیلان آن را به کیفیت انجماد تبدیل می کند. فقط کیفیت عوض می شود ولی تحولی به این صورت که حقیقتی به حقیقت دیگر تبدیل بشود رخ نمی دهد. اما در جمود بوسیله یبس اینگونه است که اجزاء مائی متحول می شوند و به اجزاء ارضی تبدیل می شوند از این جهت صورت را عوض کرده اندنه کیفیت را. چون صورت را عوض می کنند دیگراصلا جنسشان می شود جنس ارضس. اون قبلی جنسش مائی بود ولی بر اثر انجماد محکم شده بود. این اصلا جنسش خاکی می شود نه اینکه فقط بر اثر انجماد محکم شود.

سوال: پس اجزاء مائیه قبلا با ارضیه مخلوط نشده بود، الآن خودش میشه ارضیه؟

جواب: مشخص نکرده ابن سینا، احتمال این بیان هم هست. من گفتم اجزاء مائیه در حجریات با اجزاء ارضیه مخلوط شده. ایشان می گوید اجزاء مائیه به اجزاء ارضیه تبدیل شده. منافاتی ندارد که هم اختلاط باشد و هم تبدیل باشد. یعنی اجزاء مائیه ابتدا با اجزاء ارضیه مختلط شده اند بعدا همان اجزاء مائیه ای که باقی مانده بود تبدیل شد به اجزاء ارضیه که کل شد اجزاء ارضیه. احتمال این هم است که حتما شاید این طور نباشد که اول آب بود و بعد خاک شد بلکه اول آب بود و اجزاء ارضیه و بعدا آن اجزاء مادیه ای که باقی مانده بودند تبدیل شدند به اجزاء ارضیه که از اول هر دو باهم بودند، ارضیه اشکه هیچ ولی مائیه اش تبدیل شد به ارضیه. این احتمال هم هست. ایشان نگفته که اجزاء مائیه با اجزاء ارضیه ولی کلمه فمادتها ایضا مائیة، که ماده را مائیه گرفته، بازهم با کلمه ایضا که مثل همان متطرقات است، نشان می دهد با اجزاء ارضیه مخلوط شد و اختطلاتش هم شدید بود و بعدا این اجزا مائیه باقی مانده هم شدند اجزاء ارضیه. این فرق اول بود.

و ليس فيها رطوبة حية دهنية، فلذلك لا تنطرق.این کلمه دهنیه باز تفسیر برای رطوبة حیة است. رطوبتی که حی باشد یعنی محکوم برودت قرار نگرفته باشد زیرا که دهنی است در حجریات وجود ندارد. حجریات رطوبت دهنی ندارند به همین دلیل متطرق نمی شوند. با چکش اگر به آنها بزنی می شکنند و پهن نمی شوند. مطلب بعدی این است که ایشان متطرقات را به خاطر اینکه انعقادشان بوسیله برد است، اگر محکوم آتش قرار بدهید آن انجماد از آنها گرفته می شود. چون انجماد را برد درست کرده بود. حالا آتش می آید اثر برد را برمی دارد میبینید این آهن ذوب شد. ذوب شد یعنی آن انجمادی که برد تولید کرده بود ازش گرفه شد. علت اینکه شما می بینید آهن ذوب می شود این است که آن انجمادی که پیدا کرده بر اثر بد بوده و حالا که آتش مسلط می شود آن انجماد را از بین می برد اما در مثل حجریات انجماد به خاطر برد نبوده بلکه به خاطر تبدیل اجزاء مائیه به اجزاء ارضیه بوده. یعنی به خاطر یبوست اجزاء مائیه بوده، اجزاء مائیه خشک شدند یعنی تبدیل به خاک شدند. حالا که اینچنین است آتش را مسلط کنید بر سنگ اتفاقی نمی افتد. چرا؟ چون سنگ انجمادش به خاطر برد نبوده تا حرارت بیاید و آن انجماد را از بین ببرد. انجمادش به خاطر یبوست و تبدیل به خاک بوده و آتش که بیاید نمی تواند این انجماد را برهم بزند. آنجایی که انجماد به خاطر برد باشد، چون آتش مضادّه دارد با برد، کاری را که برد انجام داده ضدش را آتش انجام می دهد. اما آنجایی که انجماد به خاطر یبس باشد، یبوست با حرارت مضاده ندارد تا بیاید کاری که یبوست انجام داده باطل کند. بنابراین در سنگ به خاطر اینکه انعقادش بالیبس است حرارت کاری نمی تواند انجام دهد. اگر در سنگ هم انعقاد و انجماد به خاطر برد بود، حرارت می آمد به خاطر مضاده ای که داشت انعقاد را از بین می برد. ولی چون در سنگ اینچنین نیست که انعقاد به خاطر برد باشد حرارت تاثیری ندارد.و لأجل أن أكثر انعقادها باليبس، فلذلك لا يذوب أكثرها إلا أن يحتال عليه بالحيل الطبيعية المذيبة.

"ها" به حجریات برمی گردد. چون اکثر انعقاد این حجریات به خاطر یبس است گفتیم هم برودت باعث انعقاد این حجریات می شود هم یبس. حالا می گوییم آن یبوست نقش بیشتری دارد از برودت در انعقاد. حالا که اکثر انعقاد این حجریات بالیبس است، اکثر این حجریات ذوب نمی شوند. این نشان میدهد که بعضی از حجریات ذوب می شوند. در سنگ آهن، سنگ که جزو حجریات است ذوب نمی شود بلکه آهن که جزو متطرقات است ذوب می شود. در سنگ آهن از سنگ و آهن از هم جدا می شوند. سنگ که ذوب نمی شود. اما خب بعضی از سنگ ها هستند که می توانند ذوب شوند. اشخاصی که در علوم غریبه و شیمی هستند در این زمینه وارد هستند. سنگ ها را تقسیم می کنند. بعضی از سنگ ها را حتی به صورت نگین انگشتر به دست می کنند. دیدم بعضی از اینها را که تمام انگشت های آنها پر از انگشتر است. در این نگین ها بعضی از اینها به گونه ای هستند که در آتش ذوب می شوندو بعضی دیگر می ترکند. پس اکثر این حجریات ذوب نمی شوند ولی بعضی می شوند. آنهایی هم که ذوب نمی شوند به صورت عادی ذوب نمی شوند. اگر بروند در آزمایشگاه شیمی آنها را هم می توان ذوب کرد. اما دیگر بوسیله حرارت نیست شاید بوسیله اسید و یا چیز دیگری باشد. إلا أن يحتال عليه بالحيل الطبيعية المذيبة. مگر اینکه چاره اندیشی شود بر این ذوب بتوسط چاره های طبیعی که ذوب کننده هستند. چاره های طبیعی هم مثل اسیدپاشیدن. اسید بریزیم روی سنگ . درسته کار را ما انجام می دهیم اما اسید و حل کردنش یک کار طبیعی است بنابراین به چاره های طبیعی که ذوب کننده ی سنگ است سنگ را می توانیم ذوب کنیم. حالا یا با آتشی یا با اسید یا با مخلوط این دو. مثلا طلق را. سنگ طلق داریم که از روی آن این طلق ها را می سازند. طلق هایی که در چراغ کار می گذارند. این سنگ طلق را با آتش نمی توانند ذوب کنند. با آتش حتی نمی توانند نرم کنند اما گاهی چنان آتش را بر این مسلط می کنندکه این سنگ طلق مثل نوک چوب کبریت که گوگرد آتشگیره است و مشتعل می شود و بعد پایین چوب را هم می سوزاند خود این سنگ طلق مشتعل می شود. با این اشتعال شدید، حالا یاروی آن نفت می ریزند یا چیز دیگر بالاخره این سنگ را کلا مشتعل می کنند به گونه ای که حرارت، درونش هم برود و ذوب بشود. گاهی اوقات هم ممکن است آتش خالی نباشد. با اسید هم مخلوط کنند. یعنی اسید را هم به عنوان کمک بگیرند. گاهی هم ممکن است از اول با یک ماده شیمیایی بدون استمداد از آتش این را ذوبش کنند. علی ای حال با یک حیل طبیعی که ذوب کننده باشد این را ذوب می کنند. پس سنگ ها به خاطر اینکه عامل انعقادشان یبوست بوده نه برودت با آتش اکثرشان ذوب نمی شوند. بله بوسیله دیگر مثل آن آتش کذایی یا کمک گرفتن برای آتش مثل اسید و غیره با آنها می شود در آزمایشگاه این سنگ ها را ذوب کرد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo