< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

97/07/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تکون سنگ از باقیمانده آتش خاموش شده

فن الخامس: المعادن و آثار المعدنیه

و قد صح عندى بالتواتر ما كان ببلاد جوزجان، فى زماننا الذي أدركناه،من أمر جديد لعله يزن مائة و خمسين منّا، نزل من الهواء فنقر فى الأرض، ثم نبا نبوة أو نبوتين نبوّ الكرة التي ترى‌ بها الحائط، ثم عاد فنشب فى الأرض، و سمع الناس لذلك صوتا عظيما هائلا؛ فلما تفقدوا أمره، ظفروا به، و حملوه‌ إلى والى جوزجان، ثم كاتبه سلطان خراسان فى عصرنا و هو الأمير عين‌ الدولة و أمين الملة أبو القاسم محمود بن سبكتكين المظفر المغلب، يرسم له‌ إنفاذه أو إنفاذ قطعة منه، فتعذر نقله لثقله فحاولوا كسر قطعة منه، فما كانت الآلات تعمل فيه إلا بجهد، و كان كل مثقب و كل مقطع يعمل فيه ينكسر لكنهم فصلوا منه آخر الأمر شيئا فأنفذوه إليه؛ ورام أن يطبع‌ منه سيفا، فتعذر عليه‌. و حكى أن جملة ذلك الجوهر كان ملتئما من أجزاء جاورسيّة صغار مستديرة، التصق بعضها ببعض. و هذا الفقيه أبو عبيد عبد الواحد بن محمد الجوزجانى، صاحبى،شاهد هذا كله. و حدّثت‌ أن كثيرا من السيوف اليمانية الجميلة،انما تتخذ من‌ مثل هذا الحديد. و شعراء العرب قد وصفوا ذلك فى شعرهم. فهذا جنس من تكون الحجارة. و حدثنى ثقة من مشايخ دولة أصفهان، و هو أبو منصور هرمزدياد بن مشكوار، قريب الأمير أبى جعفر محمد بن دستهرار أنه وقع فى جبال طبرستان من الهواء ما صفة وقعه صفة وقع هذا الحديد، إلا أنه كان حجارة كبيرة. فهذا جملة القول‌ فى تكون الحجر. و أما تكون حجر كبير فيكون إما دفعة، و ذلك بسبب حر عظيم يعافص طينا كثيرا لزجا، و إما أن يكون قليلا قليلا على تواتر الأيام.

 

فن پنجم: معادن و آثار معدنی

بحث در تکون جبال بود. گفتیم برای توضیح تکون جبال، باید تکون حجر را توضیح دهیم. زیرا جبال غالبا از حجر تشکیل می شوند.توضیح دادیم که حجر از گل لزج بوجود می آید. از آبی که محلول ارضی دارد و آن محلول اگرچه مقدارش زیاد نیست، اما نیروی آن زیاد است و حجر از این محلول نیز بدست می آید. در ادامه اضافه کردیم که بعضی از حیوانات و نباتات هم در یک زمینی که محجر است واقع می شوند و آنها هم تبدیل به حجر می شوند.آخرین مطلب هم این بود که نار هم گاهی بعد از خاموش شدن، تبدیل به سنگ می شود. در حال توضیح این مورد آخر بودیم. همان طور که از فخر نقل کردیم ناری به همراه دخان و بخار به سمت بالا حرکت می کند. براثر حرکت یا لزوجت پیدا می کند یا دهنیت و بعد خاموش می شود. بعد از خاموشی بقایای این سنگ تبدیل به آتش می شود. داستان اول بیان شد. داستان دومی که شیخ نقل کرده است این است که در یک روزی یا شبی در شهر جوزجان که قبلا یکی از شهرهای خراسان بزرگ بود و الان در افغانستان واقع شده است، صدای مهیبی به گوش ساکنین رسید. تحقیق کردند و دیدند آهن بسیار بزرگی از آسمان به زمین افتاده است. این آهن طبق آنچه ابن سینا می گوید همان آتشی بوده که اگر اتفاقی برای آن نمی افتاد، به صورت صاعقه از ابر بیرون می جست. اما اتفاق افتاده خاموش شده، تبدیل به آهن شده، سنگین شده و با شتاب به سمت زمین آمده و در زمین واقع شده و صدای مهیبی تولید کرده.البته بحث ما در تکون سنگ است نه آهن و ایشون داستان آهن را همین طوری می آورد که گاهی آتش خاموش شده تبدیل به سنگ شده و گاهی هم تبدیل به آهن می شود. در چند خط بعد از این داستان اشاره به داستان دیگری می کند ولی مفصل آن را توضیح نمی دهد. بیان می کند که در جای دیگری همین اتفاق افتاد و سنگی از آسمان افتاد. دفعه ی اول دیدند آهن بر روی زمین است و این بار سنگ. اتفاق دوم در جوزجان نبود.پس می شود که آتشی خاموش شود و تبدیل به فلز یا سنگ شود، که این سنگ شدن مد نظر ماست.ادامه ی داستان آهنی که از آسمان بر زمین افتاد. امروزه معتقداند که سنگهایی یا فلزهایی دور زمین می چرخند و احتمال می دهند که این ها تکه های سیاره ای باشند که متلاشی شده است. هنوز به طور قطع اطلاع ندارند از ماهیت این قطعات ولی این احتمال که بیان شد داده می شود. اما قدما این احتمال را نمی دادندکه سیاره ای متلاشی شود و تکه های آن دور زمین بچرخد و بعد جاذبه ی زمین آنها را به سمت خودش جذب کند و به زمین بیفتند.ابن سینا معتقد بود که این آنه یا سنگ از آتش خاموش شده متکون شده است نه از سیاره ی متلاشی شده. ابن سینا در اینجا اشاره می کند که این آهن وقتی به زمین می خورد طیق شهادت شهود عینی، ضربه ی آن آنقدر شدید بوده که از زمین بلند شده و دوباره به زمین می افتد. حالا یک بار یا دوبار این اتفاق می افتد، ایشان می فرماید مرتا یا مرتین این آهن از زمین بلند می شود و دوباره بر زمین می افتد. مانند توپی که به زمین برخورد می کند و بلند می شود.جریان این آهن مشهور شد و خبر به سلطان محمود غزنوی رسید. دستور داد به والی جوزجان که این آهن را یا قطعه ای از آن را برای من بفرست. والی جوزجان دستور داد که آهن را حمل کنند منتها آنقدر سنگین بود که قابل حمل نبود . از حمل آن به سمت غزنین و به سمت سلطان محمود منصرف شدند. تصمیم گرفتند که آن را تقطیع کنند. با وسایل بسیار قوی موفق نشدند ان را تکه کنند مگر قطعات بسیار ریز. تدریجا قسمتی از این آهن را جدا کردند و برای سلطان فرستادند. سلطان دستور می دهد از این آهن که بسیار محکم است یک شمشیر برای من بسازید. صنعت گران هرچه تلاش کردند به دلیل استحکام آهن موفق نشدند.این داستانی بود که ایشان از آهنی که بر زمین افتاده بود نقل میکنند و نتیجه ای که می گیرد همین است که آتش می تواند خاموش شود و به جای این که به صورت صاعقه دیده شود، به صورت آهن یا سنگ به زمین بیفتد. شاهد این ادعا هم همین است که از آتش خاموش شده سنگ تولید می شود.

 

متن خوانی

و قد صح عندى بالتواتر ما كان[1] ببلاد جوزجان فى زماننا[2] الذي أدركناه

پیش من این مطلب به تواتر ثابت شده است توسط کسانی که من احتمال کذب را نزد آنها نمی دهم، این اتفاق در زمان حیات ما افتاد، نه زمان نزدیک حیات ما بلکه در زمان بودن خود ما و شعور به این مسایل داشتیم.

من أمر جديد[3] لعله يزن مائة و خمسين منّا

داستان آهنی که شاید وزنش صدو پنجاه مَن[4] بود. سنگینی داشت.

نزل من الهواء فنقر فى الأرضاز هوا فرود امد و در زمین فرو رفت اما نه فرورفتی که در زمین گیر کند و نتواند بلند شود. "فنقر" کوبیده شدن بر زمین هم می توان معنا کرد اما چون "فی" دارد به معنای فرورفتن بهتر است. منقار حیوان را منقار می گویند چون کارش سوراخ کردن است.ثم نبا نبوة أو نبوتين نبوّ الكرة التي ترى‌ بها الحائط، ثم عاد فنشب فى الأرضسپس بلند شد. یک بار یا دوبار از زمین بلند شد و دوباره بر زمین خورد. مانند بلند شدن توپی که زده می شود به دیوار. وقتی به زمین برگشت در زمین گیر کرد. "نشب" به معنای فرورفتن به صورت چسبندگی است. مثلا حوله آب را جمع می کند. می گویند آب در حوله فرو رفت و در آن گیر کرد. این آهن هم برای آخرین بار که به زمین خورد در آن گیر کرد و از آن رهایی نداشت و به آن چسبید.

 

و سمع الناس لذلك صوتا عظيما هائلا؛ فلما تفقدوا أمره، ظفروا به، و حملوه‌ إلى والى جوزجانمردم به خاطر افتادن این آهن بر روی زمین صدای مهیبی که ترسناک هم بود شنیدند.

سوال: سنگی که از فاصله ی زیادی بر زمین می خورد طبیعتا باید چندین بار بلند شودو دوباره به زمین بخورد، چگونه این است فقط دوبار از زمین بلند شده؟

جواب: این آهن سنگین بوده و در زمین گیر کرده. دفعه ی اول بیشتر فرو رفته اما به خاطر ضربه ای که داشته بلند شده، اما دفعه ی بعدی که ضربه اش شدید نبوده در همان گودال یا جایی دیگر فرو رفته اما چون شتاب قبلی را نداشته دیگر از جایش بلند نشده. زمین نیوری آن را گرفته و دیگر نتوانسته بلند شود.

مردم وقتی صدا را شنیدند دنبال منبع صدا رفتند و فهمیدند که صدا به خاطر سقوط این آهن بوده است. حتما در آنجا شاهدهای عینی هم وجود داشتند که افرادی که جست و جو می کردند را رهنمایی کردند. چون مردمی که بعد از سقوط آهن رسیدند از کجا می توانستند بفهمند که این از بالا آمده یا از اول اینجا بوده و همین طور چندبار هم به زمین خورده است؟آن را به سمت والی جوزجان حمل کردند. توضیح دادیم که وقتی نتوانستندآن را به سمت سلطان محمود حمل کنند آن را به سمت والی بردند. فاصله اش احتمالا تا منزل والی کم بوده که توانستند با یک جمعیت و چندتا اسب توسط گاری آن را ببرند.سوال: نمی توانیم "حملوه" را در مورد خبر بیاوریم؟ بگوییم خبر را به والی رساندند؟جواب: حمل در مورد خبر استفاده نمی شود. بعید به نظر می رسد. آنچه به نظر می رسد این است که خود این آهن را به سمت والی بردند.ثم كاتبه سلطان خراسان فى عصرنا و هو الأمير عين‌ الدولة و أمين الملة أبو القاسم محمود بن سبكتكين المظفر المغلبضمیر "کاتبه" به والی برمی گردد که می شود مفعول ، سلطان خراسان می شود فاعل، یعنی سلطان خراسان به والی جوزجان نامه فرستاد. سلطان خراسانی که در زمان ما هست و او امیر عین الدولة و امین الملة ابو قاسم محمود بن سبکتکین است که پیروز و غلبه کننده بر شهرهای دیگر سلطنت پیدا کرده – سلطنت از راه های مختلفی پدید می آید که یکی از آنها غلبه است-.يرسم له‌ إنفاذه أو إنفاذ قطعة منه، فتعذر نقله لثقله فحاولوا كسر قطعة منه، فما كانت الآلات تعمل فيه إلا بجهدرسم له کذا یعنی امر کرد به فلانی، یرسم ضمیرش به سلطان برمی گردد. این سلطان به والی دستور داد این آهن یا قطعه ای از ان را بفرستد. نقل این آهن به دلیل سنگیت بودن ممکن نشد. تصمیم گرفتند قطعه ای از این سنگ را بشکنند. فماکانت الآلات" ما نافیه است، وسایلی که در این آهن اثر کنند نبودند مگر با تلاش زیاد. یعنی به تدریج ممکن بود که بتوانند این آهن را تکه تکه کنند و همین کار را هم کردند.و كان كل مثقب و كل مقطع يعمل فيه ينكسر لكنهم فصلوا منه آخر الأمر شيئا فأنفذوه إليه؛ ورام أن يطبع‌ منه سيفا، فتعذر عليه.هر سوراخ کننده ای که می خواست در این آهن اثر بگذارد می شکست. با این همه مشکلات بالاخره آن مردم توانستند از این آهن قسمتی را جدا کنند. همین قسمت را به سمت سلطان فرستاند. سلطان قصد کرد که از این آهن شمشیری بسازد ولی این شمشیر ساختند ممکن نشد و او صرف نظر کرد.و حكى أن جملة ذلك الجوهر كان ملتئما من أجزاء جاورسيّة صغار مستديرة، التصق بعضها ببعض.

آهن هایی که الان در اختیار ما هستند یکپارچه هستند. ذوب می شوند و بعد از آن خشک می شوند و یکپارچه می شوند. دانه دانه نیستند. اما این آهن اینگونه نبود. از ذرات گرد ریز که کنار هم چسبیده بودند تشکیل شده بودند. ایشان این ذرات به جاورسی[5] تشبیه می کند. آهن یکپارچه نبود و از براده ها و ذرات ریز تشکیل شده بود که هر براده شبیه جاورسی بود. کوچک و گرد بودند که به یکدیگر متصل شده بودند.

ابن سینا با اینکه گفت این مطلب با تواتر برای من ثابت شده بود باز شاهد می آورد. می گوید رفیق من که بوعبید جوزجانی است (از شاگردان نزدیک شیخ) ایشان تمام ماجرا را دیده و برای من نقل کرده. بنابراین اگر تواتر هم نبودبه خاطراعتمادی که به این فرد دارم حرف او را قبول می کردم. جوزجانی بعد از اینکه آوازه ی ابن سینا را می شنود از جوزجان به خوارزم می رود و بعد هم جدای از شیخ از خوارزم به سمت همدان می آید و همیشه هم با شیخ بوده. ان زمانی که هنوز نزد شیخ نرفته بوده این اتفاق می افتد و ایشان مشاهده می کند و نقل می کند.کلمه فقیه اورده. یا واقعا او قبل از آمدن نزد شیخ فقیه بوده یا به این معنا است که ایشان فردی دارای شعور بوده که هر حرفی را بدون دلیل نمی زده.پس ماجرا قطعی است و در آن شکی نیست و توجیه آن همانی است که بیان شد.و حدّثت‌ أن كثيرا من السيوف اليمانية الجميلة،انما تتخذ من‌ مثل هذا الحديد.برای من گفته شد که بسیاری از شمشیرهایی که در یمن ساخته می شوند و زیبا هم هستند چرا که جلا داده شده اند و براق هستند، از چنین آهن هایی که از آسمان آمده اند ساخته می شوند.ممکن است گفته شود مگر چندتا از این آهن ها در یمن بر زمین می افتد، ایشان نگفته تمام شمشیرهای یمانی بلکه آنهایی که زیبا هستند از این آهن ها ساخته شده اند. البته بعید نیست که در یمن به دلیل عاملی که ناشناخته است این آهن ها زیاد فرو بیایند. در سال دو شب تعیین شده است که این اجرام سماوی ریز وارد جو زمین می شوند و به صورت شهاب دیده می شوند. زمین از مناطقی رد می شود که در آن مناطق این سنگ های آوارده زیاد هستند. چه ایرادی دارد در زمانی که این شهاب ها زیاد می شوند در مکانی نیز این شهاب ها زیاد فرو بیایند. ممکن است در یمن اینگونه باشد."هذا الفقیه" همان طور که گفته شد می تواند مبتدا باشد و "کله" خبر آن باشد. یا اینکه هذا می تواند عبارت باشد از همان حاکی که در آن خط بیان نشده چه کسی است ولی این جا کی گوید که منظور از آن هذا که گفته بود حکی، ابوعبید است که فقیه است. با این جمله درواقع می خواهد بیان کند که حاکی چه کسی بوده است.و شعراء العرب قد وصفوا ذلك فى شعرهم. فهذا جنس من تكون الحجارة.شاعران عرب این شمشیرها را در شعرهایشان وصف کرده اند و توضیح داده اند که اینها از آهن های یمانی بوده اند نه آهن معمولی. "هذا" یعنی این نوع پدید آمدن سنگ، البته ما بیشتر مثال به آهن و مس زدیم، یک نوع از تکون سنگ است. یعنی یک نوع از تکون سنگ گل لزج است، نوع دیگر آب محلول دار است، یکی افتادن در زمینی است که محجر باشد، نوع دیگر هم این است که آتشی خاموش شود و براثر خاموش شدن تبدیل به سنگ شود. جنس را به معنای خود جنس هم بگیرید نه نوع درست است. یعنی جنسی است که وسیع است و انواع مختلف سنگ یا فلز هم در آن حاصل می شود. البته به معنای نوع بگیریدبهتر استتا اینجا در مورد آهن بحث کردیم درحالی که ادعای ما این بودکه از آتش سنگ تشکیل می شود. می فرماید که دیده شده از آسمان هم سنگ آمده است. این سنگ که در آسمان نبوده است. بلکه آتشی رفته بالا در آنجا خاموش شده مابقی آن تبدیل به سنگ شده و به پایین آمده است.به داستانی در این مورد اشاره می کند.و حدثنى ثقة من مشايخ دولة أصفهان، و هو أبو منصور هرمزدياد بن مشكوار، قريب الأمير أبى جعفر محمد بن دستهرار أنه وقع فى جبال طبرستان من الهواء ما صفة وقعه صفة وقع هذا الحديد إلا أنه كان حجارة كبيرة. فهذا جملة القول‌ فى تكون الحجر.از بزرگان حکومت اصفهان یک نفر که مورد اطمینان بود این داستان را ذکر کرد. قریب الامیر یعنی همنشین پادشاه بوده. در کوه های مازندران از هوا چیزی بر زمین افتاد که افتاد آن به نحو افتادن این آهن بر روی زمین بود. یعنی این آهن وقتی بر زمین افتاد یک بار یا دوبار از روی زمین بلند شد، این اتفاق دقیقا برای این سنگ هم افتاد. با سرعت و فشار بر زمین افتاد و زمین نتوانست آن را نگه دارد دوباره بلند شد و در آخر بر روی زمین ساکن شد. آنکه در جوزجان افتاد آهن بود، اما اینکه در مازندران فرود آمد سنگ بزرگی بود.و أما تكون حجر كبير فيكون إما دفعة، و ذلك بسبب حر عظيم يعافص طينا كثيرا لزجا، و إما أن يكون قليلا قليلا على تواتر الأيام.ما اول فصل یعنی صفحه سوم این طور گفتیم اگر تکون جبال بخواهد معلوم شود، تکون سه چیز باید حل بشود.

    1. تکون سنگ

    2. تکون سنگ بزرگ

    3. تکون چیزی که دارای ارتفاع است

بحثمان در بخش اول به پایان رسید. آنچه تا اینجا گفتیم درمورد تکون سنگ بود. از این به بعد وارد بحث تکون سنگ بزرگ می شویم. در خط بعد می گوید و "اما الارتفاع " که اشاره به بخش سوم است. کوه که فقط سنگ نیست بلکه ارتفاع هم دارد لذا باید در مورد نحوه ی ارتفاع گرفتن آن هم بحث شود. البته بحث تکون سنگ بزرگ زیاد بحثی ندارد چرا که همان تکون سنگ است منتها بزرگ تر می شود. چوناگر گل کم باشد سنگ کوچک تشکیل می شود اما در جایی که گل بیشتر باشد سنگ بزرگتری تشکیل می شود. برای تشکیل سنگ بزرگ شیخ دو احتمال می دهد که هر دو اتفاق می افتد. یکی اینکه گل زیادی باشد چسبنده که یکدفعه یعنی ناگهان گرمای شدیدی بر آن وارد شود، در این صورت تبدیل به سنگ می شود. فرض دوم این است که حرارت به تدریج گل بزرگ را خشک کند. در هر دو صورت این گل بزرگ تبدیل به سنگ بزرگ می شود. پس سنگ بزرگ اگر بخواهد متکون بشود باید از گل بزرگ پدید بیاد، گل بزرگ نیز باید در اختیار یکی از دو حرارت قرار بگیرد. یا حرارت عظیم دفعی یا حرارت غیر عظیم تدریجی.

يغافص طينا كثيرا .. یعنی غافلگیر می کند گل بزرگ لزج را، ناگهان بر گل زیادی که لزج هم هست فرو می آید. در نسخه ها بعافص آمده که صحیح نیست. عافصه یعنی با او کشتی گرفت که با اینجا مناسب نیست. البته بی مناسبت هم نیست می توان گفت آن حرارت با گل بزرگ کشتی می گیرد کنایه از این که بر آن مسلط می شود و آن را سفت کرده و تبدیل به سنگ می کند. اگر یغافص بگوییم بهتر است چون معنای دفعی می دهد و ایشان هم می خواهد بیان کند که سنگ بزرگ دفعتا حاصل می شود.

مطلب دوم هم خوانده شد. مطلب اول تکون حجر بود که بیان شد، و مطلب دوم هم تکون سنگ بزرگ بود که در همین یک خط بیان کردیم.

[1] - در اینجا تامه است.
[2] - متعلق به کان.
[3] - صحیح آن حدید است.
[4] - مَن الان سه کیلو است. گاهی از اوقات هم در بعضی نواحی شش کیلو است. اگر یه کیلو باشد می شود 450 کیلو و اگر شش کیلو می شود 900 کیلو. تقریبا یک تن وزن داشته که در آن زمان حمل آن بسیار سخت بوده.
[5] - جاورس یک آبادی نزدیک مرو هست .گیاهی در انجا می روید که شبیه ارزی هست که به آن جاورسی می گویند. در کتاب ابن سینا چون کلمه اجزاء آورده جاورسیه را مونث آورده. اجراء جاورسیه در اهن بودند یعنی اجزایی که مانند تخم گیاهان جاورسی بودند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo