< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

97/07/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فن الخامس: المعادن و الآثار العلویه

و أما السرعة و الإبطاء فى الاستحالة، فأمر يجوز أن يختلف أيضا بحسب القوى المختلفة؛ فإن كانت شديدة جدا أحالت‌ فى زمان يسير. و فى‌ بلاد العرب حرة كل من يسكنها، و أى جسم يقع فيها، يتلون بلونها. و قد رأيت رغيفا على صورة الأرغفة المحرقة، المرققة الوسط، المرقومة بالسباع؛ قد تحجر، و لونه باق، و أحد وجهيه عليه‌ أثر التخطيط الذي يكون فى التنور. وجدته‌ ملقى فى جبل‌ قريب من بلدة من بلاد خراسان تسمى جاجرم، و حملنه معى مدة. و هذه الأشياء إنما تستغرب لقلة وقوعها، و أما أسبابها فى الطبيعة فظاهرة موجودة. و قد تتكون أنواع من الحجارة من النار إذا أطفئت‌. و كثيرا ما يحدث فى الصواعق أجسام حديدية و حجرية، بسبب ما يعرض للنارية أن تطفأ فتصير باردة يابسة. و قد يقع فى بلاد الترك فى الصواعق و البروق أجسام نحاسية على هيئة نصول السهام، لها زائدة منعطفة إلى فوق؛ و تقع مثلها فى بلاد الجبل و الديلم و إذا وقعت غارت فى الأرض و يكون جوهر جميع ذلك جوهرا نحاسيا يابسا و قد تكلفت إذابة نصل من ذلك بخوارزم فلم يذب، و لم يزل يتحلل منه دخان ملون يضرب إلى الخضرة حتى بقى منه جوهر رمادى.

فن پنجم: معادن و آثار علویه

بحث در تکون جبال بود. برای بیان این تکون لازم است ابتدا به بحث از تکون حجر بپردازیم چرا که جبال غالبا از حجر تشکیل می شود. ما هم به این مناسبت وارد بحث از تکون حجر شدیم.در بحث از تکون حجر استحاله ی گل و آب به حجر را بیان کردیم. در ادامه اضافه کردیم استحاله ی بعضی از نباتات و حیوانات به حجر هم نقل شده و آن را توجیه کردیم.پس سه نوع استحاله نقل شد:

    1. استحاله گل به حجر

    2. استحاله آب به حجر

    3. استحاله حیوان و نبات به حجر

در ادامه می فرماید این استحالات از نظر زمان یکسان نیستند. ممکن است بعضی ها سریع تر انجام شوند و بعضی ها بطیء تر. علتش هم این است که قوه ای که باعث استحاله می شود مختلف است. آن قوه گاهی شدید است و استحاله ی قوی ایجاد می کند و گاهی ضعیف است و استحاله اش هم ضعیف می باشد. پس اختلاف در استحاله داریم و علت اختلاف در استحاله هم قوت و ضعفه محیل هاست.بقیه ی مطالبی که در ادامه می آورند داستان هست. نکته ی مهم در این قسمت همین است، اختلاف استحاله ها در سرعت و بطیء و مستند کردن این اختلافات به اختلافی که در قوه ی محیل است.

 

متن خوانیو أما السرعة و الإبطاء فى الاستحالة، فأمر يجوز أن يختلف أيضا بحسب القوى المختلفة..اینجا اگر بخواهد هماهنگی ایجاد کند یا باید بگوید اسراع و ابطاء یا بگوید سرعت و بطیء.اما یکی را به سرعت تعبیر کرده و دیگری را به ابطاء.در سرعت حاصل را دیده و در ابطاء فاعل را به همین دلیل آنها را به صورت سرعة و ابطاء آورده.یعنی زمانی که می خواهد استحاله صورت بگیرد، استحاله کننده ای وجود دارد. این استحاله کننده یا اسراع می کند یا ابطاء می کند. اگر به استحاله کننده نظر کنیم می گوییم اسراع و ابطاء اما اگر به حاصل کار این شخص توجه کنیم می گوییم سرعت و بطیء. ایشان در سرعت به حاصل توجه کرده و در ابطاء به فاعل. "ایضا" در اینجا به این معنی هست که همان طور که استحاله ها (آب و گل و حیوان و نبات) مختلف هستند سرعت و بطیء آنها هم می شود مختلف باشند. اختلاف سرعت و بطیء هم به سبب قوه های مختلف استحاله کننده است. این را بیشتر توضیح می دهد.فإن كانت شديدة جدا أحالت‌ فى زمان يسير..اگر آن قوه خیلی شدید باشد، در زمان کوتاهی شیء را متحول به حجر می کند اما اگر ضعیف باشد تحول در زمان طولانی تری رخ می دهد.

و فى‌ بلاد العرب حرة[1] كل من يسكنها، و أى جسم يقع فيها، يتلون بلونها. و قد رأيت رغيفا على صورة الأرغفة المحرقة، المرققة الوسط، المرقومة بالسباع[2] ؛ قد تحجر[3] ، و لونه باق، و أحد وجهيه عليه‌ أثر التخطيط الذي يكون فى التنور. وجدته‌ ملقى فى جبل‌ قريب من بلدة من بلاد خراسان تسمى جاجرم، و حملنه معى مدة.

در سرزمین عرب دره ایست که اگر هر جسمی در آن بیفتد و بماند بعد از مدتی سیاه می شود اما نمی میرد زیرا این دره مسموم نیست. در جزیره ی جاوه در مالزی یک دره ای وجود دارد به نام دره ی مرگ. نقل می شود که در آنجا می بینیم که پلنگی آهویی را به دهان گرفته و هر دو در آن حالت خشک شده و مرده اند. در نقاط مختلف آن، موجودات مختلفی مرده اند. اخیرا کشف کرده اند این دره مسموم است، گازهای سمی از منافذ آن نفوذ می کنند که به علت سنگینی در خود دره باقی می مانند و باعث مسموم شدن موجودات داخل دره می شوند.اما این دره ای که شیخ بیان می کند به این نحو مسموم نبوده. این بیابان سریعا استحاله می کند منتها به رنگ نه حجر. اگر قوه مثل این دره باشد که تمام آن سیاه است، این استحاله به سرعت انجام می شود. اما اگر قوه ی ضعیفی بود دیرتر این کار را انجام می داد.

من یک گرده نانی دیدم در کوهی که در جاجرم[4] بود و به صورت یک نان سوخته ای بود که کامل سیاه شده بود مانند نان هایی که در تنور قسمت های نازک آن سیاه می شود. آن گرده نان وسطش نازک و دورتا دور آن ضخیم بود. دیدم که داخل این گرده نان اجسام ریزی و نازکی مانند شمبلیله وجود دارد که پخش است. گویا این نان را با گیاهی مثل شمبلیله خمیر کرده و پخته اند. نان را در این دره رها کرده بودند و بعد از مدتی این نان سیاه شده و در یک طرف آن اثر خطوطی که تنور بر روی آن گذاشته مشخص شده است. از همینجا پیدا بود که این نان است نه سنگ. اینگونه است که محیل می تواند استحاله کند. هم نان گندم را تبدیل کرده بود به سنگ هم رنگی را که رنگ گندم بود تبدیل به سیاهی کرده بود. این نان را مدتی با خود حمل کردم اما بیان نکرده در ادامه که چه اتفاقی می افتد.

و قد رأيت رغيفا على صورة الأرغفة المحرقة، من یک گرده نانی را دیدم به صورت گرده نان هایی که در تنور می سوزند. نانی را که در تنور می گذارند اگر بگذارند زیاد بماند تماما سیاه می شود و قابل خوردن هم نیست. نانی که من دیدم به صورت یک نان سوخته بود، یعنی سیاه شده بود و یک نان معمولی نبود که رنگ گندم یا جو را داشته باشد.

على صورة الأرغفة المحرقة، رغیف هایی که در تنور می سوزند و سیاه می شوند. قسمت های نازک نان تا زمانی که قسمت های ضخیم تر بپزند، زودتر می پزند و چون بیشتر از مقدار لازم در تنور می مانند می سوزند و سیاه می شوند.

روی این نان به وسیله ی سیاب نقش افتاده بود. سیاب در لغت به معنای کاه هایی است که در گل هستند. البته معنای شمبلیله هم برای آن ذکر شده. در بعضی نقاط متعارف است که خمیر را با سبزی های خوراکی همراه می کنند و می پزند. ایشان می گوید نانی که من دیدم موادی مانند کاه در میان آن بود. پیدا بود که آن را همراه با چیزی پخته اند.

قد تحجر، صفت برای رغیفة است. نانی را دیدم که سنگ شده بود و رنگ سیاه آن باقی مانده بود. چون از اول گفته بود این نان سوخته بوده پس رنگ سیاه داشته. و أحد وجهيه عليه‌ أثر التخطيط الذي يكون فى التنور، در یکی از دو طرف آن اثر خطوطی بود که در تنور وجود دارد. چون یک طرف نان هست که روی تنور قرار می گیرد و طرف دیگر آن رو به هوا است.

وجدته‌ ملقى فى جبل‌ قريب من بلدة من بلاد خراسان تسمى جاجرم، و حملنه معى مدة. این را در نزدیکی کوهی که در جاجرم هست مشاهده کردم. این نان را با خودم مدتی حمل کردم اما بیان نمی کند در انتها چ اتفاقی می افتد.

ابن سینا می فرماید که این اشیاء یعنی اموری که به این نحو مشاهده می شوند، نادر هستند به همین دلیل عجیب شمرده می شوند در حالی که عاملی طبیعی در پس این امور وجود دارد.و هذه الأشياء إنما تستغرب لقلة وقوعها، و أما أسبابها فى الطبيعة فظاهرة موجودة. و قد تتكون أنواع من الحجارة من النار إذا أطفئت.این اشیاء غریب شمرده می شوند چون نادر هستند و به ندرت رخ می دهند و هر نادری انسان را به تعجب وا می دارد در حالی که اسباب این امور در طبیعت موجود و قابل مشاهده هستند. خیلی راحت می توان فهمید این نان تبدیل به سنگ شده زیرا سبب طبیعی دارد و ما آن سبب طبیعی را بیان کردیم.

 

و قد تتكون أنواع[5] من الحجارة من النار إذا أطفئت‌.

این مطلب را در ادامه مطالب قبلی آورده درحالی که بهتر بود آن را جدا و از خط بعدی و متصل به "و کثیرا ما "شروع کند. تا حالا گفت که سنگ را از آب و گل و حیوان و نبات بدست می آوریم. در ادامه می گوید از آتش هم سنگ بدست می آید. آتش وقتی خاموش می شود باقیمانده آن تبدیل به سنگ می شود. ما سه جور آتش داریم. یکی آتشی که ماده ی آن هیزم خشک شده است. باقیمانده ی آن خاکستر است نه سنگ. دیگری آتشی که لزج است یعنی آتشگیره ی آن یا هیزم لزج است یا روغن لزج . این دو وقتی سوختند و خشک شدند تبدیل به سنگ می شوند. در حالی که مورد اول اگر زود خاموش شود تبدیل می شود به ذغال و اگر دیر خاموش شود تبدیل می شود به خاکستر. فخر رازی قید لزوجت یا دهن را می آورد. می گوید اگر آتشگیره لزج بود یا دُهن بود بعد از سوختن زمانی که خاموش شود دیگر ذعال نمی شود بلکه سنگ می شود. ابن سینا هم همین حرف را می زند.مثال می زند که از هوا سنگی یا آهنی افتاد. این کجای هوا بود؟ در هوا که سنگ یا آهن نیست! این همان دود آتشی بوده که از زمین برخواسته و به هوا رفته. تا وقتی که می سوخته که می سوخته، اما زمانی که سوختن آن تمام شده و بر اثر عاملی سرد شده در همان هوا تبدیل به سنگ شده و دیگر در هوا باقی نمانده و به صورت سنگ یا آهن به زمین افتاده است.ابن سینا برای هر دو نمونه ذکر می کند. هم سنگ هم آهن.درواقع این آتشگیره است که تبدیل به سنگ می شود نه خود آتش زیرا آتش وقتی خاموش شود اثری از آن نیست.

سوال: اگر قرار باشد آتشگیره تبدیل به سنگ شود این دیگر ربطی به آتش ندارد که ما بیایم ادعا کنیم آتش تبدیل به سنگ شده است؟

جواب: آتش اگر خالص باشد بی رنگ است.خود آتش زمانی که خاموش می شود از بین می رود و اثری از آن باقی نمی ماند. آتشگیره هست که بعد از خاموش شدن آتش و سرد شدن تبدیل به سنگ می شود. آتش تبدیل به سنگ نمی شود. ابن سینا هم ذکر می کند و می گوید اذا اطفئت یعنی زمانی که خاموش می شود، در این حالت نمی توان گفت آتش تبدیل شده است.

عبارت فخر رازی در تایید قول ابن سینا: البخار دخانی الصاعد (نمی گوید آتش) الی فوق اذا حصلت فیه اما لُزوجة و اما دُهنیة بسبب شدة الحرکة، ثم عرضت لها برودة صار حجر او حدیدا.

سوال: در واقع در اینجا هم همان اجزاء ارضیه بوده که همراه شعله های آتش به هوا رفته، وقتی خفّت آن از بین می رود، ثقیل می شود و تبدیل به سنگ می شود و می افتد روی زمین. پس نمی توان گفت قسم جدیدی است جدا از موارد قبلی که دارد تبدیل به سنگ می شود؟

جواب: در اینجا نه گل است نه آب است و نه حیوان و نبات است که تبدیل به سنگ می شود. بلکه آتشی است که اجزاء ارضی و دهن و لزوجت هم در آن است. یعنی همان حرف های قبلی است منتها قبلی گل بود، این گل آتش گرفته است. قبلی آب بود، این بخار آتش گرفته است. همان اجزاء ارضی قبلی در اینجا هم دارند تبدیل به سنگ می شوند منتها همراه آتش. کاملا شبیه موارد قبلی نیست و متفاوت است. ظاهر بیان ایشان این است که آنچه که داشته می سوخته بعد از اینکه خاموش می شود تبدیل به سنگ می شود بنابراین نمی توان گفت خود آتش است که تبدیل به سنگ می شود.

اینکه سنگ از نار متکون شود غیر از این است که نار تبدیل به سنگ شود. می شود نار تبدیل به سنگ شود، می شود سنگ از دل نار متکون شود، با هر دو سازگار است.و كثيرا ما يحدث فى الصواعق أجسام حديدية و حجرية، بسبب ما يعرض للنارية أن تطفأ فتصير باردة يابسة.صواعق همان آتشی است که بالا رفته است. یکی از اقوال در مورد صاعقه که خود ایشان قبول می کند این است که بخار و دخان و امثال اینها از اجزاء زمین به هوا می روند، به ابر که می رسند نمی توانند از آن عبور کنند، ابر آنها را احاطه می کند و اجازه خروج به آنها نمی دهد. اینها با شدت ابر را می شکافند، بر اثر این شکافتن صدای رعد می آید. وقتی ابر شکافته می شود جرقه ای زده می شود که همین اجسام داخل ابر هستند که تبدیل به آتش می شوند. آن جرقه به صورت برق دیده می شود. رعد و برق با هم هستند منتها برق زودتر دیده می شود چون سرعت نور بیشتر از صوت است.ولی هر دو باهم انجام می شوند. این توجیه صاعقه بود از نظر شیخ.این صاعقه اگر خاموش شد گاهی تبدیل به سنگ و آهن می شود و به زمین می افتد. پس این آتش یا همان صاعقه است که تبدیل به سنگ می شود. البته نه خود آتش چرا که آتش (شعله)خاموش شده است و از بین رفته بلکه باقی مانده ی آن ( اسمش را بگذارید آتشگیر) سرد و سخت می شود. اگر مراد شما از آتش شعله نباشد، آن آتش تبدیل به سنگ می شود. اما شعله وقتی خاموش شود معدوم می شود، بلکه آتشگیر است که تبدیل به سنگ یا آهن می شود.

و قد يقع فى بلاد الترك فى الصواعق و البروق أجسام نحاسية على هيئة نصول[6] السهام، لها زائدة منعطفة إلى فوق؛ و تقع مثلها فى بلاد الجبل و الديلم و إذا وقعت غارت فى الأرض و يكون جوهر جميع ذلك جوهرا نحاسيا يابسا و قد تكلفت إذابة نصل من ذلك بخوارزم فلم يذب، و لم يزل يتحلل منه دخان ملون يضرب إلى الخضرة حتى بقى منه جوهر رمادى.

در سرزمین ترک در بین صواعق و بروقی که می آیند اجسامی که از جنس مس هستند به شکل پیکان های تیر وجود دارند. برای این اجسام زائده ای وجود داشت و این طور نبود که این اجسام مثل ستونِ نازک یا ضخیم باشند، زائده ی آن ها به سمت بالا پیچ خورده بود. مثل عصایی که وارونه کنید. آنجایی که دست میگیریم را پایین بگذارید و جایی که به زمین می خورد بالا قرار بگیرد. آن قسمت بالایی که به نحوی منعطف است، زائده های منعطف این پیکان ها هم همین جوری بودند. البته این در مقام مثال بود و ظاهر کلام ابن سینا این نیست که انتهای این پیکان ها خمیده شده بود و آمده بود بالا، ظاهرش این است که همان سر تیر ها یک اضافه ای داشت که آن اضافه خمیده شده بود به سمت بالا. مثلا خطی را تصور کنید، سر بالای این خط دو تا نیمه پرانتز بذارید، این می شود یک خمیدگی به سمت بالا. یعنی این آهن به صورت یک تیر است که سر بالای آن نه سر پایینه آن یکی یا دوتا خمیدگی دارد که به سمت بالا است.

مثل اینها که گفتیم، اختصاص به سرزمین ترک ندارد بلکه در سرزمین لبنان[7] (آنچه معروف است این است که مراد از جبل العامل همان لبنان است اما احتمال دارد مراد از جبل، همان طبرستان باشد) یا (دیلم) گیلان هم این اتفاق می افتد. این ها مثل تیری به زمین می افتند و در قسمت سر آنها زائده هایی منعطف به سمت بالا دارد. وقتی این اجسام روی زمین می افتند، به دلیل سنگینی در زمین فرو می روند و ذات و ساختمان تمام این صاعقه هایی که خشک و سفت می شوند، جوهری از سنخ مس است که خشک است.یعنی آتشی که تبدیل به مس شده است.

من زحمت کشیدم تا یکی از این نصول را که در خوارزم یافته بودم، ذوب کنم اما هر کاری کردم موفق نشدم. تنها دائما دود سبز رنگی از آن بلند می شد و در انتها به خاکستر خاصی تبدیل شد و از حالت انسجام و اتصال درآمد، اما آنقدر سفت بود که آتش نتوانست آن را ذوب کند در حالی که طبیعتا آهن را می شود ذوب کرد و روان می شود و از آن بخار بلند می شود زیرا اجزاء ترابیه آن تبدیل به بخار می شوند. داستان بعدی درمورد آهنی است که در جوزجان پایین آمده و ابن سینا اشاره می کند که رفیق او ابو عبید جوزجانی تمام آن را کامل مشاهده کرده است.

[1] - زمینی که پر از سنگ های سیاه است.
[2] - صحیح این کلمه سیاب می باشد که به معنای کاه گل یا چیزی مانند شمبلیله هم گفته می شود.
[3] - صفت برای رغیفة.
[4] - از بلاد خراسان.
[5] - بعضی ها سنگ خالص اند و بعضی ها به صورت آهن.
[6] - جمع نصل، پیکان تیر، سرنیزه، تیزی ساتور.
[7] - منظور از بلاد جبل می تواند همان طبرستان (مازندران)باشد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo