< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/08/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: جواب اشکال اول بر این مطلب « جسم، شکل طبیعی دارد »/ برای هر جسمی، حیّز واحد طبیعی است/ فصل 11/ مقاله 4/ فن 1/ طبیعیات شفا.
فنقول ان الیبس انما یفیض عنه لیحفظ ما تقتضیه طبیعته من الشکل الطبیعی حفظا قویا جدا[1]
مدعا: جسم بعضی از لوام مثل شکل را به طور طبیعی دارد پس جسم دارای شکل طبیعی است.
اشکال: گوینده ای بر این مدعا اعتراض کرد و اثبات کرد که جسم، شکل طبیعی ندارد بلکه همه اَشکالش قسری است.
توضیح: اگر مثلاً زمین، شکل طبیعی داشته باشد چون یبسط است باید شکل طبیعی آن، مستدیر « یعنی کروی » باشد پس اگر بخشی از زمین برداشته شود باید باقیمانده‌ی زمین « یا همان بخشی از زمین که برداشته شده » شکل کره پیدا کند زیرا شکلِ طبیعی آن، کرویت است ولی می بینیم شکل کروی پیدا نمی کند پس معلوم می شود که شکل طبیعی آن، کرویت نیست.
جواب از اشکال: ممکن است کسی جواب بدهد و بگوید آن یبُسی که در زمین بود اجازه نمی دهد زمین به کرویت برگردد یا آن جزء از زمین که جدا شده، کرویت پیدا کند.
اشکال بر جواب: اگر اینگونه بگوید گفته می شود که یبُس، مقتضای طبیعت زمین است. اگر یبس بتواند مانع استداره شود لازم می آید یبس و استداره با هم متباین و ناسازگار باشند و اگر شکل، مقتضای طبیعت باشد با توجه به اینکه یبس هم مقتضای طبیعت است لازم می آید یک طبیعت، دو امر متباین « یبس و استداره » را اقتضا کند و این امکان ندارد.
جواب از اشکال: مصنف اینگونه جواب می دهد و می گوید ما معتقدیم که یبُس، مقتضای طبیعت است و این را خداوند ـ تبارک ـ برای این قرار داده است که شکل طبیعی را حفظ کند اگر شکل برای زمین طبیعی باشد آن شکل به توسط یبُس برای زمین حفظ می شود و زمین شکل غیرطبیعی نمی گیرد. اما اگر شکلِ طبیعی به هم بخورد آن یبُس باز هم موجود است و شکلِ جدید را حفظ می کند.
شما گفتید زمین باید به صورت خودش که کره است برگردد ما جواب می دهیم یبس که خداوند ـ تبارک ـ آن را برای حفظ شکل طبیعی قرار داده است الان موجود است و شکلِ غیر طبیعی را هم حفظ می کند. شما اشکال کردید و گفتید لازم می آید طبیعت، هم اقتضای شکل طبیعی کند و هم اقتضای یبس کند و یبس با شکل طبیعی ناسازگارند در اینصورت لازم می آید یک طبیعت، دو امرِ ناسازگار را اقتضا کند. مصنف اینگونه جواب می دهد: اشکالی ندارد که طبیعت دو چیز مختلف را اقتضا کند زیرا این طبیعت اگر خودش تنها باشد حتما یک مقتضا دارد اما اگر یکبار تنها ملاحظه شد طبیعتِ بدون قسر دارد و اگر با قاسر ملاحظه هستند طبیعتِ مقسوره خواهد بود. در اینصورت بدونِ قسر، اقتضایی دارد و وقتی که مقسوراست اقتضای دیگر دارد. طبیعت هر دو را را اقتضا می کند ولی چون طبیعت دارای دو حالت است « که در یک حالت، خالص از قسر است و در حالتِ دیگر، واجد قسر است » و این دو حال، مختلف هستند طبیعت به خاطر این دو حالِ مختلف، دو مقتضای مختلف پیدا می کند. شاید بتوان گفت طبیعت در وقتی که خالص است یک طبیعت است و در وقتی که مقسور است طبیعت دیگری است. اگرچه طبیعت در هر دو حالت یکی است ولی وقتی حالت ها متفاوت می شود شاید بتوان طبیعت را متفاوت گرفت و گفت یکی طبیعتِ خالی است و دیگری طبیعتِ مقسور است که هر کدام یک مقتضایی دارند. این مطلب دارای نظیر هم هست مثل سنگ که وقتی روی زمین قرار دارد و قسری بر آن وارد نشده است ساکن است اما همین سنگ که دارای همان طبیعت است وقتی از حالت طبیعی خارج شود و حالتِ دیگر پیدا کند می بینید متحرک می شود. در اینجا طبیعت در ابتدا اقتضای سکون می کرد اما الآن اقتضای حرکت می کند. سکون و حرکت دو امر متباین و ناسازگارند ولی یکی را بذاتش اقتضا می کند و دیگری را با توجه به قسری که وارد شده اقتضا می کند.
این تمام جوابی است که مصنف بیان می کند.
نکته: در مانحن فیه که بخشی از خاک برداشته شد قسر در لحظه اول اتفاق افتاد اما آنچه که این شکلِ غیر طبیعی ادامه می دهد یبس است و یبس مقتضای طبیعت است. لذا اشکال نکنید که قسر دائم در اینجا اتفاق افتاده است. به عبارت دیگر علتِ محدثه، قاسر بود اما علت مبقیه، قاسر نیست. علتِ مبقیه، همان یبُسی است که فعالیت قبلی را حفظ می کند. در اینجا نمی توان گفت که قسر، دوام پیدا کرد بلکه قسر در همان ابتدا واقع شد و آن یبُسی که مقتضای طبیعت بود این قسر را ابقاء کرد نه اینکه قسر، ابقاء می شود. لذا در اینجا نباید انتظار داشت که قسر از بین برود و طبیعت به حالت اول خودش برگردد. اگر یبُس آن طبیعت مقسور، را کمک نمی کرد بلکه طبیعت خالی از قسر را کمک می کرد قهراً این طبیعت به حالت اول برمی گشت ولی یبُس، طبیعت مقسوره را کمک می کند.
توضیح عبارت
فنقول: الیبس انما یفیض عنه لیحفظ ما تقتضیه طبیعته من الشکل الطبیعی
ضمیر « عنه » و « طبیعته » به « جرم » برمی گردد. اگر مؤنث آمد به « ارض » برمی گردد.
مصنف می فرماید: ما می گوییم « در جوابِ اشکالی که در جلسه قبل خوانده شد » که یبُس از زمین افاضه می شود تا حفظ کند آنچه را که طبیعت زمین اقتضا کند که عبارت از شکلِ طبیعی است « توجه کنید که فرض مصنف در جایی است که قاسری وارد نشده و قطعه ای را از زمین جدا نکرده است. خداوند ـ تبارک ـ زمین را ساخته است با طبیعتی که اقتضای استداره می کرد و این استداره حاصل شده است ولی به صورت ناقص است زیرا کوهها سر برآوردند و گودی ها به وجود آمدند در اینصورت یبُس، این شکل طبیعی را برای زمین حفظ می کند. اگر زمین کره ی کامل بود باز هم یبُس، این کره کامل را حفظ می کرد ».
حفظا قویا جدا
مانند مُوم نیست زیرا مُوم هم شکل را حفظ می کند ولی قوی نیست چون با یک فشارِ کمی، شکل از بین می رود. ولی زمین به خاطر اینکه جامد است و میعان و سیلانی ندارد شکل را حفظ می کند.
فاذا حفَظِ شکلَه لزم من ذلک ان یحفظ فی کل جزء ما توجبه طبیعته ایجابا اولیا
« ذلک »: از حافظ بودن زمین.
ضمیر « شکله » به « جرم » برمی گردد. ضمیر « ان یحفظ » به « یبس » برمی گردد.
وقتی یبُس، شکل این جرم و زمین را حفظ می کند از این حافظ بودن یبُس، لازم می آید که در هر جزئی مقتضای طبیعتِ همان جزء را حفظ کند « اگر در کلِّ زمین مقتضای طبیعت، کل زمین را حفظ می کند در هر جزئی از اجزاء زمین هم مقتضای طبیعت، همان جزء را حفظ می کند زیرا طبیعت جزء با طبیعت کل فرق ندارد ».
توجه کنید که مصنف با توجه به شکل طبیعی صحبت می کند زیرا زمین را مبتلا به قاسر نکرده است بلکه طبیعتِ زمین را در حالی ملاحظه کرده که قاسری وجود نگرفته است. ابتدا بحث را در کلّ زمین مطرح کرد اما الآن بحث را در اجزاء زمین مطرح می کند.
« فی کل جزء »: یعنی در هر جزئی از اجزاء فرضی زمین. اگر مصنف طرفدار قولِ ذیقراطیس بود تعبیر به « اجزاء بالفعل » می کرد اما چون طرفدار قولِ ذیقراطیس نیست تعبیر به « اجزاء فرضی » می کند.
« ما توجبه طبیعته »: لازم است که یبُس، حفظ کند در تعریف از اجزاء فرضی زمین، چیزی را که طبیعتِ این جزء ایجاب میکند ولی ایجاب اولی.
« ایجابا اولیا »: مفعول مطلق نوعی برای « توجبه » است. ایجابِ اوّلی وقتی است که طبیعت هنوز مبتلا به قاسر نشده است بعداً که مبتلا به قاسر شد آن قاسر هم ایجابی دارد ولی ایجاب اوّلی نیست.
من انبساط الذاهب الی شکله
« من » بیان برای « ما » در « ما توجبه » است. « الی » می تواند متعلق به « الذاهب » یا « انبساط » باشد.
آنچه را که طبیعتِ خالی از قاسر اقتضا می کند عبارت از این است: آنچه که شکلش از بین رفته منبسط و پهن می شود به سمت شکل خودش که شکل طبیعی است یعنی استداره ».
معنای عبارت این می شود: از حافظ بودنِ لیس لازم می آید که نه تنها کل را حفظ کند بلکه تمام اجزاء فرضی را هم حفظ کند یعنی آنها را کاری می کند که به مقتضای طبیعت خودشان باقی بماند.
فاذا ثلم شی من شکله بقسر القاسر لم یکن للباقی منه حس و شعور بما حدث
« ثلم »: از بین برود. رخنه و شکاف بردارد. کنار شیء بشکند.
تا اینجا بحث در جایی بود که هنوز قاسری نیامده است و همه اجزاء فرضی به صورت دایره و کره هستند از این عبارت می خواهد وارد این بحث شود که اگر زمین مبتلا به قاسر شود چگونه خواهد بود؟
ترجمه: زمانی که بخشی از شکل زمین جدا شد « و مقداری از کنار زمین جدا شد به طوری که زمین، ناقص شد آن قطعه هم شکل مدور پیدا نکرد. بنده ـ استاد ـ در جلسه گذشته بیان کردم که می توان کلام را روی قطعه زمینِ جدا شده برد و می توان کلام را روی زمینِ باقیمانده که این قطعه از آن جدا شده برد. بعضی عباراتِ مصنف با آن قطعه‌ی جدا شده سازگار است و بعضی عبارات مصنف با آن زمین که قطعه‌ای از آن جدا شده سازگار است و هر دو صحیح است. در اینجا کلام مصنف سازگار است با زمینِ باقیمانده که قطعه ای از آن جدا شده و به آن قطعه‌ی جدا شده توجه ندارد » باقیمانده‌ی این زمین توجه نمی کند که چه چیزی درباره‌اش اتفاق افتاده است « لذا آن یبُسی که مقتضای طبیعتش است به همراهی می آید و کمک می کند شکل جدیدی که پیدا شده باقی بماند ».
بل کان علیه ان یستحفظ ما اوجبته الطبیعه
ترجمه: بر عهده زمین است به خاطر یبُسی که مقتضای ذاتش است، که حفظ کند آنچه را که طبیعتِ مقسوره ایجاب کرده است « یعنی الآن طبیعتِ مقسوره، شکلی را که کره نیست ایجاب کرده است ».
مراد از « الطبیعه »، طبیعت مقسوره است لذا حتماً بر روی لفظ « الطبیعه »، لفظ « مقسوره » را بنویسید تا اشتباه نشود.
و ان عادت الطبیعه فاوجبت انبساطا آخر کانت الطبیعه هی المناقضه لموجَبها الاول
« عادت »: یعنی « رجعت الطبیعه ».
ظاهر عبارت نشان می دهد که یک شکل طبیعی برای این جزء یا برای آن کلِّ باقیمانده است و یک شکل قسری جدید درست می شود بعداً یک شکل قسری جدیدتر درست می شود. در حالی که عبارت نمی خواهد این مطلب را بیان کند بلکه فقط دو شکل را درست می کند که یک شکل طبیعی است و یکی شکل قسری است. زیرا عبارتِ « من انبساط الذاهب الی شکله » که در سطر 12 آمده بود می گوید انبساط به شکل طبیعی پیدا می کند اما الان می گوید « انبساطا آخر » یعنی انبساطِ دیگر به شکل غیر طبیعی پیدا کند. همانطور که ملاحظه کردید عبارت « ان عادت... » به عبارتِ « من انبساط الذاهب » باید وصل شود و عبارت « فاذا ثلم... ما اوجبته الطبیعه » بیان می کند که اگر یک اتفاقِ قسری برای زمین یا برای جزء زمین بیفتد دوباره آن یبس اقتضا می کند که آنچه طبیعت مقسوره اقتضا کرده را حفظ کند. این مطلب که تمام می شود با عبارتِ « وان عادت الطبیعه » برمی گردد به جایی که طبیعت، اقتضای شکل طبیعی کرده بود و الآن به سبب قاسر اقتضای شکل غیر طبیعی می کند. به عبارت دیگر قبلاً انبساط به شکل طبیعی داشت اما الآن انبساط دیگر یعنی انبساط به شکل غیر طبیعی دارد. پس توجه کنید که دو انبساط درست شد یکی انبساط به شکل طبیعی است و آن وقتی می باشد که قسری نیست و دیگری انبساط به شکل غیر طبیعی است و آن وقتی می باشد که قسری باشد. پس توجه کردید که عبارتِ « و ان عادت » مربوط به « من انبساط الذاهب الی شکله » است نه مربوط به « فاذا ثلم » باشد. اگر مربوط به « فاذا ثلم » باشد سه شکل درست می شود که عبارت از شکل طبیعی و شکل قسری جدید و شکل قسری جدیدتر. در حالی که مصنف به دو شکل قسری احتیاجی ندارد تا آن را مطرح کند. علی الخصوص که در عبارات بعدی فقط دو شکل مطرح می شود نه سه شکل.
پس عبارت « و ان عادت » مربوط به عبارت « انبساط الذاهب ... » می شود و عبارت « فاذا ثلم » زمینه چینی برای عبارتِ « و ان عادت ... » می کند یعنی می گوید اگر طبیعت مقسور شد آن مقتضایش که یبس است به کمک می آید و این مقتضای طبیعتِ مقسور را حفظ می کند همانطور که مقتضای طبیعتِ بدون قسر را حفظ کرد. وقتی این مقدمه را ذکر کرد سپس می گوید اگر آن طبیعت، انبساط دیگری را به سبب قاسری ایجاب کرد این انبساط دوم با انبساط اول منافاتی ندارد چون انبساط اول را طبیعتِ خالی اقتضا کرده بود و انبساط دوم را طبیعتِ مقسوره اقتضا کرده است و اینها دو طبیعت هستند و اگر یک طبیعت است دارای دو حالت است و لذا می تواند دو مقتضای مختلف داشته باشد و این اشکالی ندارد.
« انبساطا »: یعنی پهن می شود برای گرفتن شکل طبیعی یا شکل غیر طبیعی اما در زبان غیر عربی از لفظ « انبساط » استفاده نشود بلکه عبارت دیگر آورده شود و گفته شود « به سمت شکل طبیعی می رود » یا « به سمت شکل غیر طبیعی می رود ».
ترجمه: اگر آن طبیعتی که شکل طبیعی را اقتضا می کرد، رجوع کند و آن شکل طبیعی را اقتضا نکند بلکه به سبب قاسر موجب انبساط دیگر به شکل غیر طبیعی شود این طبیعت « که مبتلا به قسر شود و طبیعت مقسوره است » مقتضایش « یعنی موجَبش، زیرا مصنف در سطر 12 لفظ توجبه و لفظ ایجابا را بکار برد در اینجا هم لفظ موجَب بکار می برد که به معنای مقتضا است » مناقص است با موجَبِ اولش « یعنی مقتضای جدیدش که با قاسر گرفته با مقتضای قبلش که بدون قاسر داشت مناقضه دارد ».
نکته: بنده ـ استاد ـ بالای عبارت « فاوجبت » لفظ « بسبب قاسر » نوشتم و بعد از عبارت « انبساطا آخر » لفظ « الی غیر الشکل المستدیر » نوشتم. این الفاظ را که بنویسید معلوم می شود مراد از « انبساط الذاهب الی شکله »، انبساط به شکل طبیعی است چون طبیعت، خالی بود و عبارت « انبساطا آخر » به شکل غیر طبیعی است چون طبیعت، خالی نسبت بلکه با قاسر است و به سبب قاسر انبساط دیگری را اقتضا می کند.
فکان حینئذ مقتضی الطبیعه بهذه الحال، ضدَ مقتضاها الاول و مخالفا لمقتضی الیبس الذی تقتضیه الطبیعه
ترجمه: در این هنگام « که طبیعت از حالت طبیعی خودش رجوع کرده و مبتلا به قسر شده » مقتضای طبیعت با این حالت قسری، ضدِ مقتضای اوّلی طبیعت « یعنی مقتضای طبیعت بدون حالت قسری » است و مقتضای یبُس « در وقتی که طبیعت خالی از قسر بود » کرویت بود و الان مقتضای یبس، مخالفت کرده با مقتضایی که در ابتدا داشت « در جایی که طبیعت، قاسر نداشت یبُس، اقتضایِ حفظ کرویت را می کرد الآن که طبیعت، قاسر دارد یبُس، اقتضایِ حفظ غیر کرویت را می کند پس مقتضای یبس هم فرق کرد ».
مصنف با این عبارت، صغری را بیان کرد که برای طبیعتِ بدون قسر، مقتضایی است و برای طبیعتِ مقسور، مقتضای دیگری است.
و لا یبعد ان تکون الطبیعه تقتضی و حالٍ عارضٍ امراً مناقضاً و مقابلا لما تقتضیه فی حال کونه سالما
مصنف با این عبارت، کبری را بیان می کند و می فرماید بعید نیست که یک طبیعت، دارای دو مقتضا باشد و این دو مقتضا هم متباین باشند به شرطی که طبیعت یکبار در حالِ خلو از قاسر ملاحظه شود و یکبار همراه قاسر ملاحظه شود. بله اگر دو حالت برای یک طبیعت قائل نشوید نمی توان گفت یک طبیعت دارای دو مقتضای واحد است.
ترجمه: بعید نیست که طبیعت اقتضا کند در یک حالتی که « از طرف قاسر » عارض شده امری را « که در اینصورت این طبیعت، طبیعت مقسوره شده » که این امر، مناقص و مقابل است با آنچه که این طبیعت، آن چیز را اقتضا می کرد در وقتی که سالم « از قسر » بود « یعنی وقتی سالم از قسر بود چیزی را اقتضا می کرد و بعید نیست که با داشتن قسر چیز دیگری را اقتضا کند که با آن مقتضای قبلش مناقِض و مقابل باشد ».
فلیس اذن المقتضیان متضادین متمانعین صادرین عن قوهٍ واحد بحالٍ واحده حتی یکون محالا بل احدهما یصدر عن القوه و هی علی حالها الطبیعه و الآخر یصدر عنها و هی بحال غیر طبیعیه
ترجمه: این دو مقتضایی که متضادند و متمانع‌اند هر دو از یک قوه که دارای یک حالت می باشد صادر نشدند تا محال باشد بلکه هر دو از یک قوه صادر شدند که دو حالت دارد و این محال نیست.
ترجمه: در این هنگام که طبیعت یکبار در حالی که سالم از قسر است یک مقتضایی دارد و مرتبه دیگر در حالی که قاسر شده مقتضایی دارد « این دو مقتضا متضادّی نیست که متمانع باشند و صادر از یک قوه با یک حالت باشند تا محال باشد بلکه یکی از این دو، از قوه صادر شده در حالی که آن قوه به حالِ طبیعی خودش است و مبتلا به قسر نشده و مقتضای دیگر از همان قوه صادر شده در حالی که آن قوه، به حالِ غیر طبیعی است.
و ذلک مثل السکون یعرض عن الطبیعه اذا کانت علی حال طبیعیه ثم تعرض عنها الحرکه اذا کانت بحال غیر طبیعیه
و این مثل سکون است که از طبیعت « مثلا سنگ » عارض می شود زمانی که آن طبیعت « مثل سنگ » بر حال طبیعی باشد « و قسری آن را از حالت طبیعی اخراج نکرده باشد » سپس از همین طبیعتِ « سنگ »، حرکت عارض می شود زمانی که آن طبیعت به حال غیر طبیعی باشد « در ما نحن فیه همین وضعِ غیر محال اتفاق افتاده است یعنی زمین یا اجزاء زمین اگر به حال طبیعی باشند اقتضای کرویت را می کنند و یبس هم آن را کمک می کند و اگر به حال غیر طبیعی باشند اقتضای شکلِ غیر طبیعی را اقتضا می کند و یبس هم آنها را کمک می کند و امر محالی اتفاق نمی افتد ».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo