< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/06/31

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1 ـ ادامه بحث اینکه حرکت وضعی تقدم بر حرکت مکانی دارد. 2 ـ حرکت استداره ای که منقطع نباشد اقدم الحرکات است بالطبع و بالشرف/ کدام یک از حرکات، تقدم بالطبع و بالشرف دارد/ فصل 9/ مقاله 4/ فن 1/ طبیعیات شفا.
و اما الوضعیه و النقلیه المستدیره ان کانت موجوده فلیس الامر فیها علی هذه الصوره[1]
بحث در این بود که بررسی شود کدام حرکت از حرکات، اقدم بر بقیه است. حرکات به چهار قسم تقسیم شد که عبارت از حرکت کیفی و حرکت کمّی و حرکت مکانی و حرکت وضعی بود. از بین این حرکات کدام یک اقدم بر دیگری است؟ یکبار مقایسه انجام شد و حرکت مکانی و حرکت وضعی مقدم بر حرکت کیفی و حرکت کمی قرار داده شد. مرتبه بعدی حرکت مکانی و حرکت وضعی با یکدیگر سنجیده شد و بیان گردید که حرکت مکانی مقدم نیست. اما کدام یک مقدم است؟ در این جلسه جواب این سوال بیان می شود.
بیان شد که حرکت بر سه قسم است:
1 ـ گاهی مستقیمِ مکانی است مثل اینکه شخصی از این طرف اتاق به آن طرف می رود.
2 ـ گاهی مستدیرِ مکانی است مثل کسی که به دور میدان می چرخد.
3 ـ گاهی وضعی است مثل کسی که به دور خودش بچرخد.
مثال دیگر مانند توپ که یکبار بر روی زمین حرکت می کند. به این حرکت مستقیم مکانی می گویند و یکبار دور یک چیزی می چرخد که به این حرکت مستدیر مکانی می گویند و یکبار دور خودش می چرخد که به این حرکت وضعی می گویند. هر کدام از این سه یا منقطع و متناهی است یا نامتناهی است. سپس بیان شد که حرکت مستقیم نامتناهی بر مبنای تناهی ابعاد وجود ندارد اما حرکت مستدیر بر دو قسم است:
1 ـ حرکت مکانی مستدیر.
2 ـ حرکت وضعی.
اشکال: مصنف بحث خود را در حرکت مستدیر مکانی با حالت شک بیان می کند در حالی که برای آن مثال زده شد پس چگونه مصنف می گوید وجود ندارد؟
جواب: اگر توجه کنید وقتی شخص به دور میدان می چرخد حرکتِ مستدیرِ مکانیِ ارادی می کند اما یکبار توپ به دور چیزی می چرخد این هم حرکت مستدیر است ولی قسری است. آن که مصنف می گوید نمی دانیم وجود دارد یا ندارد حرکت مستدیر مکانی طبیعی است. البته امروزه ثابت شده که حرکت مستدیر مکانی وجود دارد مثل اجرای که حرکت انتقالی می کنند حرکت مستدیر مکانی دارند مانند زمین که وقتی به دور خودش می چرخد حرکت وضعی می کند و وقتی به دور خورشید می چرخد حرکت انتقالی می کند. حرکت انتقالی همان حرکت مستدیر مکانی است که مصنف درباره وجودش شک دارد.
مصنف می فرماید حرکت وضعی و حرکت مستدیر مکانی اگر متناهی باشند حکمشان همان حکمی است که در حرکت مستقیم مکانی گفته شد چون اگر متناهی باشند حادث خواهند بود و اگر حادث باشند اول و آخر دارند و نیاز به علت دارند و علتشان باید محرّکشان باشد و محرکشان باید حرکت کند بنابراین قبل از اینکه این حرکت انجام شود محرّک آنها باید حرکت کند پس این حرکت ها نمی توانند اقدم باشند چون مسبوق به یک محرّکی هستند که آن هم حرکت می کند پس نمی توانند اقدم باشند. بنابراین اگر حرکت مستدیره مکانیه و وضعیه منقطع بودند و اول داشتند آنها هم همین حکم حرکت مکانیه مستقیمه را دارند به اینکه حادث می شوند و نیاز به علت دارند و علتشان، محرّکشان است و محرّک هم با تحرک، حرکت می دهد قهراً قبل از اینکه حرکت مستدیر یا حرکت وضعی انجام بگیرد محرک آنها حرکت کرده لذا حرکت مستدیر و حرکت وضعی، اقدم الحرکات نیستند.
اما اگر حرکت، مستدیرِ غیر منقطع یا وضعی غیر منقطع بود حکم این حرکت، مانند حرکت مستقیم مکانی نیست یعنی در مورد این حرکت نمی توان گفت که حادث است و نیاز به علت دارد و علتش قبل از خود آن، متحرک است بلکه این حرکت با یک علت ثابت هم می تواند حرکت کند مثلا فلک را ملاحظه کنید که حرکت وضعی دائمی دارد یا اگر حرکت انتقالی را هم اضافه کنید حرکت مستدیر دائمی دارد. این حرکتش مستند به یک محرک ثابت که عقل است می باشد. زیرا فلک به خاطر اشتیاق به عقل حرکت می کند. بنابراین می توان حرکت فلک را اقدم الحرکات به حساب آورد چون لازم نیست قبل از آنها حرکتی باشد. قبل از آن، محرّک موجود است ولی آن محرک، ثابت است بنابراین اقدم الحرکات، حرکتِ مستدیر بی نهایت یا حرکت وضعی بی نهایت می شود.
توضیح عبارت
و اما الوضعیه و النقلیه المستدیره ان کانت موجوده فلیس الامر فیها علی هذه الصوره بل یکفی لها محرک واحد ثابت
ترجمه: اما حرکت وضعیه « که حرکت شیء به دور خودش است » و حرکت نقلیه « یعنی حرکت مکانیِ » مستدیره « نه مستقیمه » که اگر چنین حرکت نقلیه مستدیره وجود داشته باشد « ضمیر ـ کانت ـ به حرکت نقلیه مستدیره بر می گردد » امر در وضعیه یا نقلیه مستدیره به این صورت نیست « یعنی به آن صورتی که در حرکت مکانی مستقیم بود چون حرکت مکانی مستقیم دارای اول بود و محرک و متحرک می خواست اما در اینجا چون حرکت وضعی و نقلی، دائم است لذا اول ندارد و متحرک هم نمی خواهد به متحرکِ ثابت هم اکتفا می کند » برای چنین حرکتی یک محرّک ثابت کافی است.
« ان کانت موجود »: مصنف یک شرط آورد و آن شرط این بود که آن حرکت، موجود باشد اما شرط دیگری هم هست و آن این است که آن حرکت، دائمه باشد و الا اگر متقطع باشد حکمش مثل حکم حرکت مکانی مستقیم است. مصنف می خواهد بیان کند که حکمش مانند حکم مکانی مستقیم نیست و این در وقتی است که هم موجود باشد و هم دائم باشد. توجه کنید که قید دائمی بودن در هر دو حرکت وضعیه و نقلیه می آید.
و یصلح ان تکون اصنافُ ما یحدث من المناسبات المختلفه بین ذلک المتحرک و بین الاجسام الاخری اسباباً لانبعاث حرکات و استحالات اخری
« اصنافُ ما یَحدُث » اسم « تکون » و « اسبابا » خبر است. « من المناسبات » بیان از « ما یحدث » است.
اینکه می تواند این حرکت، اقدم الحرکات باشد آیا اقدم الحرکاتِ زمانی است یا اقدم الحرکات طبیعی است؟ قبلا بیان شد که مراد از اقدم الحرکات، اقدم الحرکات طبیعی است. اقدم طبیعی یعنی آنچه که می تواند در موخر تاثیر بگذارد و الا صرف تقدم برای اقدم طبیعی کافی نیست « اما در اقدم زمانی، صرف تقدم کافی است » مثل عدد یک که عدد دو را می سازد لذا عدد یک، اقدم طبیعی است. در ما نحن فیه اگر حرکت خورشید مثلا اقدم الحرکات گرفته می شود باید ثابت شود که در حرکات بعدی اثر بگذارد و الا نمی تواند اقدم بالطبع باشد. پس باید ثابت شود که حرکت خورشید در حرکات بعدی اثر می گذارد. مصنف با این عبارت می خواهد این مطلب را ثابت کند.
مصنف می فرماید بین متحرکی که عبارت از خورشید است و بین اشیاء دیگر مثل آب، تاثیر و تاثری اتفاق می افتد و این تاثیر و تاثر باعث حرکت کیفی در آب می شود و آب که سرد است گرم می شود. بر اثر حرکت خورشید و ارتباطی که خورشید با آب برقرار می کند یک حرکت کیفی در آب اتفاق می افتد پس حرکت خورشید در حرکت بعدی تاثیر دارد. مثال دیگر این است که خورشید با کمک قوای زمین باعث رویش دانه و حرکت کمّی آن می شود پس حرکت دورانی خورشید باعث حرکت کمّی می شود.
مصنف بیان می کند: وقتی ثابت شد حرکت وضعی و حرکت مستدیر مکانی، حرکت دائمی است باید گفته شود بین این حرکت « یا بین متحرکِ به این حرکت » و اشیایی که این متحرک با آن اشیاء مرتبط می شود مناسباتی به وجود می آید که بعید نیست این مناسبات، منشاء حرکات بعدی شود.
ترجمه: بعید نیست اصناف مناسبات مختلفه ای که بین آن متحرک و بین اجسام دیگر حاصل می شود، سبب برای به وجود آمدن حرکات و استحالات دیگر شوند « در اینصورت اقدم الحرکات، به خاطر اینکه اثر گذار می شود اقدم بالطبع می گردد ».
بنده « استاد » مراد از « استحالات » را حرکات کیفی گرفتم و برای « حرکات » مثال به حرکت کمّی زدم می توان مثال به حرکت مکانی هم زد زیرا گردش افلاک در حرکت مکانی هم تاثیر دارد چون اگر گردش افلاک نباشد نیرویی برای حرکت مکانی پیدا نمی کنیم.
لفظ « استحالات » گاهی بر استحاله ی جوهری هم اطلاق می شود در کتاب اشارات به آنها اطلاق شده و این استحاله ی جوهری عبارت از کون و فساد است و به آن حرکت گفته نمی شود اما اگر کسی به این استحاله، حرکت بگوید لفظ « استحالات » عام می شود و شامل کون و فساد هم می شود یعنی مناسبت هایی که بین متحرک های حرکت وضعی و اشیاء دیگر پیدا می شود گاهی منشاء و اسباب استحالات دیگر می شود یعنی منشاء کون و فساد می شود. همانطور که منشاء تحولات کیفی می شود.
فبین من هذا ان اقدم الحرکات ما کان علی الاستداره فانها اقدم الحرکات المکانیه و الوضعیه
لفظ « فبین » را می توان به صورت « فَبُیِّنَ » و می توان به صورت « فَبَیِّنٌ » خواند.
بعضی از محشین بعد از لفظ « علی الاستداره »، عبارت « تکون غیر منقطعه » را اضافه کردند « نه اینکه در متن کتاب باشد بلکه باید در تقدیر گرفته شود ».
ترجمه: اقدم الحرکات، حرکتی است که بر استداره باشد و منقطع هم نباشد « چون اگر منقطع نباشد نمی توان اقدم باشد ».
در سطر سوم از صفحه 301 لفظ « اقدم » سه بار تکرار شده است یکبار فرموده « اقدم الحرکات ما کان ... » و یکبار فرموده « اقدم الحرکات المکانیه » و یکبار فرموده « من الحرکات اقدم ». اوّلی و سومی را می توان به معنای « مقدمترین » گرفت یعنی: بیان شد که مقدمترین حرکات، حرکتی است که بر استداره باشد و این صنف از حرکات، مقدمتر است نسبت به سایر حرکات. اما لفظ « اقدم » دومی با اضافه آمده که آن را می توان هم به معنای « مقدمترین » گرفت هم به معنای « قدیمترین » گرفت البته اگر به معنای « قدیمترین » گرفته شود بهتر است معنای این عبارت اینگونه می شود: حرکت بر استداره قدیمترین حرکات مکانی و وضعی می شود. اگر تعبیر به « اقدم علی الحرکات المکانیه و الوضعیه الاخری » می کرد به معنای « مقدمترین » می گرفتیم ولی نه لفظ « علی » و نه لفظ « من » دارد.
سوال: عبارت « فانها اقدم الحرکات المکانیه و الوضعیه » چگونه دلیل می باشد؟ در اینجا دلیل عین مدعا است. مدعا این بود « اقدم الحرکات ما کان علی الاستداره » دلیل این است « فانها اقدم الحرکات المکانیه و الوضعیه ».
جواب: مصنف می فرماید « اقدم الحرکات ما کان علی الاستداره ». سپس در دلیل، مقایسه می کند و می گوید در حرکات مکانیه و وضعیه، حرکت استداره ای مقدم بر بقیه است و چون حرکت مکانیه و وضعیه هم بر کمّی و کیفی مقدم اند پس حرکت مستدیر بر تمام حرکات مقدم است. لذا مدعا این است که حرکت مستدیر بر تمام حرکات مقدم است. اما دلیل این است که حرکت مستدیر بر حرکت مکانی و وضعی مقدم است و چون بر حرکت وضعی و مکانی مقدم است و حرکت مکانی و وضعی بر کیفی و کمی مقدم اند پس قهراً حرکت استداره ای بر همه ی حرکات مقدم است و مدعا ثابت می شود. پس دلیل عین مدعا نیست.
و هذا الصنف من الحرکات اقدم من سائر الحرکات الاخری بالشرف ایضا
در هر دو نسخه خطی آمده « و بالشرف ایضا » یعنی لفظ واو آمده است. طبق نسخه ای که واو ندارد بعد از لفظ « اقدم » لازم نیست چیزی اضافه شود اما اگر واو باشد باید از لفظ « اقدم »، لفظ « بالطبع » اضافه شود تا لفظ « بالشرف » عطف بر لفظ « بالطبع » شود که در تقدیر گرفته شده است.
مصنف می خواهد در اینجا بیان کند که حرکت مستدیر همانطور که اقدم بالطبع است اقدم بالشرف هم هست لذا باید با تمام حرکات سنجیده شود و ملاحظه شود که شرافتِ حرکت مستدیر از بقیه بیشتر است در اینجا دو گونه سنجش مطرح می شود. در یک سنجش گفته می شود که این حرکت باعث نمی شود که متحرک، چیزی را از دست بدهد یا کمالی در جوهر پیدا کند. در سنجش دیگر گفته می شود که این حرکت، حرکت تام است. مفهوم سنجش و مقایسه ی اول این است که بعض حرکات دیگر یا در جوهر کامل می شوند یا چیزی را از دست می دهند. مفهوم سنجش و مقایسه دوم این است که این حرکت، تام است ولی بعضی حرکات دیگر تام نیستند. از تام بودن، شرافتش نتیجه گرفته می شود. از اینکه چیزی از دست نمی دهد و در جوهر، کامل نمی شود شرافتش فهمیده می شود.
توضیح: حرکت کمّی باعث می شود که جوهرِ کمّ کامل شود « مراد از جوهر، جوهر در مقابل عرض نیست و الا به کمّ‌ نسبت داده نمی شود بلکه مراد از جوهر، ذات است » یعنی این شیء که صبّی است وقتی رجل می شود ذات کمّ آن شیء « صبی » به کمال می رسد یا می توان اینگونه گفت: خود جوهر که یک جسم است بیشتر می شود و اضافه ی حجم پیدا می کند « اگر چه کمّ اضافه می شود ولی بر اثر ازدیاد در ماده که پیدا می شود این جسم، بزرگتر می شود و حرکت کمّی پیدا می کند پس جوهرِ این جسم هم کامل می شود علاوه بر اینکه جوهرِ کمِّ این جسم کامل می شود » پس حرکت کمّی، متحرک را کامل می کند اما حرکت وضعی مثل فلک اینگونه نیست که رشد کند. جسم فلک به همان مقداری که باید در اصل خلقت باشد وجود دارد و هیچ اضافه ای بر جسمش وارد نمی شود. بنابراین جوهر متحرک را کامل نمی کند.
با این بیان « که حرکت وضعی، جوهر شیء را کامل نمی کند یا جوهره ی کمّ را کامل نمی کند »‌ حرکت کمّی خارج شد زیرا حرکت کمّی، جوهر شیء یا جوهره ی کمّ را کامل می کند. « بعداً بیان می شود چگونه آن حرکتی که کامل نمی کند اشرف می باشد ».
تا اینجا بحث از حرکت کمّی شد اما در مورد حرکت کیفی اینگونه گفته می شود: در حرکت کیفی، جوهره ی شیء « یعنی جوهره ی کیف » عوض می شود. موضوع که جسم است عوض نمی شود اما بیاضِ جسم مثلا عوض می شود زیرا وقتی جسم از بیاض به سمت سواد حرکت می کند جوهره ی بیاض عوض می شود و به جای آن جوهره ی سواد می آید یعنی ذات بیاض باقی نمی ماند. پس حرکت کیفی باعث می شود که این جوهر بیاض عوض شود.
چون حرکت کیفی یکی نوع استحاله بود لذا می توان اینگونه گفت که استحاله باعث می شود جوهره ی کیف عوض شود.
اما در حرکت کون و فساد « که بیان شد آن هم یک نوع استحاله است ولی استحاله ی جوهری است که در کتاب اشارات بر استحاله ی جوهری، استحاله اطلاق شده و منحصر در حرکت کیفی نشده » یک نوع استحاله جوهری است و آن را یک نوع حرکت و استحاله قرار می دهیم. در اینجا جوهره ی شیء عوض نمی شود بلکه یکی از اشیایی که در این شیء دخالت دارند عوض می شود. در کون و فساد، آنچه عوض می شود صورت می باشد نه ماده، هیولای آب باقی است ولی صورت آب تبدیل به صورت هوا می شود یا هیولای هوا باقی است ولی صورت هوا تبدیل به صورت آب می شود. پس در کون و فساد، تبدلِ صورت هست نه تبدل ماده. و صورت یکی از دو رکن جسم است پس این جسم با حرکت کون و فسادی، یکی از دو رکن خودش را از دست می دهد.
تا اینجا معلوم شد که در حرکت کون و فسادی و حرکت کیفی، چیزی عوض می شود و زائل می گردد به عبارت دیگر جوهری از جوهر خودش بیرون می آید و امر ذاتیش را از دست می دهد مثل بیاض که از جوهر خودش بیرون می آید و سواد می شود یا مثل جسم که صورتش را « که ذاتی است » از دست می دهد ولو ماده را از دست ندهد. اما در حرکت وضعی هیچکدام از این دو امر اتفاق نمی افتد یعنی نه اصلِ جوهره ی شیء عوض می شود نه امری که در ذات این شیء دخالت دارد تبدل پیدا می کند.
تا اینجا مقایسه و سنجشِ اول بیان شد.
اما مقایسه دیگر این است که حرکت وضعی، تام است ولی حرکات دیگر تام نیستند. اینکه حرکت وضعی، تام است یعنی زیاده نمی پذیرد و اشتداد و ضعف ندارد در حالی که حرکت کیفی، زیاده می پذیرد و اشتداد و ضعف دارد یعنی یکی شیء که در کیف خودش ناقص است، کامل می شود. این شیء که حرکت وضعی می کند در هیچ چیز خودش کامل نمی شود.
تا اینجا فرق بین حرکت وضعی و سایر حرکات گفته شد اما باید بیان شود که این فرق باعث شرافت حرکت وضعی است.
توضیح: وقتی جوهر، کامل است و حرکت باعث کمالش نمی شود این جوهر، جوهرِ شریف است زیرا کمال باعث شرافتش است. پس حرکت، بر جوهری عارض می شود که هیچ نقضی ندارد و این حرکت را به عنوان یک امری که عارض بر شیء است و در ذاتش دخیل نیست قبول می کند در چنین حالی این متحرک، شریف می شود و در نتیجه حرکتش هم شریف می شود بر خلاف جایی که متحرک، از حرکت استفاده کند یا چیزی را از دست بدهد در آنجا این متحرک، آن شرافت را ندارد. این در مقایسه اول بود اما در مقایسه دوم گفته می شود که حرکتِ مستدیر، تام است و اضافه نمی پذیرد در اینجا خود حرکت اشرف است و لازم نیست از طریق متحرک اشرف شود.
نکته: در اینجا مقایسه ای با حرکت مکانی صورت نگرفت ولی می توان به اینصورت گفت که حرکت مکانی، اضافه می پذیرد لذا آن شرافتِ حرکت استداره ای را ندارد.
نکته: هر اقدمیتی دلیل بر شرافت نیست مثل حضرت نوح علیه السلام که بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اقدمیت دارد ولی اشرفیت ندارد.
ترجمه: این صنف از حرکات، اقدم بالطبع از سایر حرکات دیگر است و اقدم بالشرف هم از سایر حرکات دیگر است.
لانه لا یوجَد الا بعد استکمال الجوهر جوهرا بالفعل
« لانه » علت برای « اقدم بالشرف » بودن است. ضمیر « لا یوجد »‌ مذکر آمده چون به « صنف » بر می گردد.
ترجمه: به خاطر اینکه این صنف از حرکت بعد از اینکه جوهر، جوهرِ بالفعل شد این حرکت را پیدا می کند « بر خلاف کمّ که صبی مثلا هنوز آن جوهره ی کامل که رجولیت است را پیدا نکرده لذا حرکت کمّی می کند ».
و لا یُخرجه عن جوهریته بوجه من الوجوه
آن متحرک را از جوهریتش خارج نمی کند به هیچ وجهی « یعنی نه اصل جوهریتش و نه جوهره ی کیفش را خارج می کند در حالی که حرکت کیفی اینگونه نبود زیرا حرکت کیفی اگر چه جوهر متحرک را عوض نمی کند ولی جوهره ی کیف را عوض می کند ».
و لا یزیل امراً له فی ذاته
ترجمه: این حرکت، امری که برای آن جوهر، در ذاتش ثابت بود را ازاله نمی کند « در حالی که حرکت کون و فسادی این کار را می کند یعنی امری که برای جوهر در ذاتش ثابت است ـ یعنی صورت ـ را زائل و عوض می کند ».
بل یُزیل نسبةً له الی امر من خارج
حرکت وضعی اینگونه است: نسبتی که برای جوهر با امر خارجی حاصل است را عوض می کند مثلا وقتی شخص رو به طرف دیوار بایستد اگر حرکت وضعی کند و دور خودش بچرخد پشت به دیوار می شود و نسبتی که با امر خارجی « یعنی دیوار » داشت عوض می شود. در اینجا چیزی از ذات متحرک عوض نمی شود بلکه نسبتی که بیرون از ذات است عوض می شود.
ترجمه: بلکه این صنف از حرکت، زائل می کند نسبتی را که برای این جوهر متحرک ثابت است و با امر خارجی دارد.
و یخص المستدیره بانها تامه لا تقبل الزیاده
تا اینجا مقایسه اول بیان شد اما از عبارت بعدی وارد مقایسه دوم می شود و می گوید حرکت مستدیره، حرکت تام است و شدت و ضعف نمی پذیرد در حالی که سایر حرکات، تام نیستند و شدت و ضعف هم می پذیرند.
ترجمه: حرکت مستدیره اختصاص دارد به اینکه تام است « تام به معنای این است که قبول زیاده نمی کند بر خلاف کیف که وقتی از بیاض به سمت سواد می رود کدورتش اضافه می شود تا وقتی که سیاه شود یا وقتی از سیاهی به سمت بیاض می رود جلائش اضافه می شود تا به سفیدی برسد و کاملا روشن شود. کمّ هم همینگونه است که وقتی راه می افتد اضافه و کم پیدا می کند. پس حرکات، اضافه می پذیرند ولی حرکت مستدیر، اضافه نمی پذیرد یعنی نسبت شیء عوض می شود ولی چیزی به آن اضافه نمی شود.
و لا یجب فیها الاشتداد و الضعف
در حرکت مستدیر اشتداد و ضعف واجب نیست.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo