< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/04/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه بیان نظر مصنف در اتصال حرکتین و دلیل بر آن/ در حرکات مرکبه آیا اتصال حرکتین است یا بین حرکتین سکون است/ فصل 8/ مقاله 4/ فن 1/ طبیعیات شفا.
و اما الآن الذی فیه اول وجود المیل الثانی فلیس هو الآن الذی فیه آخر وجود المیل الاول[1]
بحث در این بود که بین دو حرکت مختلف باید سکون فاصله شود. مصنف بر این مدعا استدلال می کرد. مقداری از استدلال خوانده شد و به اینجا رسیدیم که مصنف برای میل اول، « آنِ » آخر درست کرد و برای میل ثانی هم « آنِ » اول درست کرد. « آنِ » لا حرکه را با « آنِ » آخر میل اول یا با « آنِ » اول میل ثانی یکی کرد اما خود این دو « آن » که یکی « آنِ » آخر میل اول است و یکی « آنِ » اول میل ثانی است را اصرار دارد که یکی نیستند.
مصنف قبلا بیان کرد « آنِ » لا حرکه با « آنِ » وصول یکی است و به تعبیر دیگر « آنِ » لا حرکه با « آنِ » آخر میل اول یکی است سپس می گوید « و اما الآن الذی فیه اول وجود المیل الثانی » یعنی « آنِ » اول میل ثانی هم آیا مانند « آنِ » لا حرکه، با « آنِ » آخر میل اول، یکی است یا دو تا است؟
مصنف جواب می دهد که این دو « آن » یکی نیستند یعنی مصنف ابتدا بیان می کند « آنِ » لا حرکه را با « آنِ » آخر میل اول یکی کن ولی « آنِ » اولِ میل ثانی را با « آنِ » آخرِ میل اول یکی نکن. سپس شروع به نتیجه گیری از استدلال خودش می کند. در نتیجه گیری اینگونه می گوید: « آنِ » آخرِ میل اول عبارتست از آخرین « آنِ » میل موصل. زیرا میل موصل وقتی به اینجا می رسد تمام می شود. توجه کنید که در اینجا دو فرض اتفاق می افتد زیرا متحرک وقتی به منتها رسید و در منتها، میل اول که میل موصل بود وجود داشت و با همین میل موصل، موصلیّت حاصل شد این موصلیّت آیا در یک زمانی ادامه پیدا می کند یا در یک لحظه است؟ به عبارت دیگر وقتی متحرک، واصل به منتها می شود میلِ موصل مدتی موجود می ماند و بعداً تمام می شود یا در همان لحظه ی وجودش تمام می شود؟
اگر گفته شود میلِ موصل، مدتی باقی می ماند معنایش این است که موصلیت ادامه پیدا می کند. یعنی در آنجا ساکن می شود. اگر موصلیت مدتی طول بکشد معنایش این است که سکون، مدتی طول می کشد پس قبول می کنید که بین حرکت اول « که تازه تمام شده » و حرکت ثانی « که بعداً شروع می شود » موصلیتی که در یک مدت از زمان واقع می شود حاصل گردیده و این موصلیت اگر در زمان واقع شود همان سکون است. پس قبول کردید که بین الحرکتین، سکون واقع شده و مطلوب مصنف ثابت می شود که بین الحرکتین، سکون واقع شده است.
اما اگر بگویید موصلیت، در یک لحظه واقع می شود و تمام می گردد و پشت سر آن، حرکت بعدی شروع می شود در اینصورت مصنف می گوید یک « آنِ » آخر میل اول وجود داشت و یک « آنِ » اول میل ثانی وجود دارد. بین این دو، موصلیت ادامه پیدا نکرد ولی بین دو « آن » حتما باید یک زمانی گذاشته شود چون دو « آن » نمی توانند کنار هم باشند. و آن زمان، زمانِ لا حرکه و سکون است. در اینصورت هم سکون، بین الحرکتین فاصله شده است.
پس در وقتی که بین الحرکتین، ایصال واقع می شود چه موصلیت، ادامه داده شود چه موصلیت در یک لحظه واقع شود، سکون بین آنها واقع می شود. سپس مصنف در آخر بحث بیان می کند که حق این است که موصلیت ادامه پیدا می کند بعداً مصنف بیان می کند که به خاطر غرضی بر روی این احتمال « که موصلیت، مدتی باقی بماند و از این طریق، سکون بین حرکتین فاصله شود » خیلی تاکید نکردم.
توضیح عبارت
و اما الآن الذی فیه اول وجود المیل الثانی فلیس هو الآن الذی فیه آخر وجود المیل الاول
مصنف بیان کرد که « آنِ » لا حرکه را با « آنِ » آخرِ وجودِ میل اول یکی بگیر اما « آن » ی که در آن « آن »، اولِ وجود میل ثانی است را با « آنِ » آخرِ میل اول یکی نگیر یعنی این را مثل « آنِ » لا حرکه حساب نکن. « مراد از میل اول همان است که این سنگ را به سمت بالا برد و مراد از میل دوم همان است که این سنگ را به سمت پایین می برد. میل اول، قسری بود و میل دوم طبیعی بود ».
اذ هو آخر وجود المیل الاول الذی بینا انه یکون فیه موجودا عندما یکون موصلا
در کتاب شوارق الاالهام[2] عبارت « اذ هو آخر وجود المیل الاول » نیامده و لذا عبارت « الذی بینا » به « وجود المیل الاول » وصل شده. هر دو عبارت صحیح است چون مرحوم لاهیجی می خواهد عباراتِ مصنف را خلاصه تر و واضحتر کند لذا بعضی قسمت ها را که فکر می کند با حذفش، مطلب واضحتر می شو دآن را حذف می کند. در اینجا هم حذف کرده است. ضمیر « هو » به « الآن الذی فیه آخر وجود المیل الاول » بر می گردد یعنی ضمیر « فیه » به « آنِ » آخر بر می گردد.
این « آن » ی که آخرِ وجود میل اول بود آخرِ وجود میل اول بود نه اینکه اولِ وجودِ میل ثانی باشد پس نمی توان این دو « آن » را یکی کرد.
« الذی بینا... »: میل اوّلی که بیان کردیم این میل اول، در آن « آنِ » آخر که « آنِ » وصول است موجود می باشد « اینطور نیست که در طول این مسافت موجود باشد و به آن ـ آنِ ـ آخر که رسیدی که ـ آنِ ـ وصول است معدوم شود. اگر میل در آن وقت معدوم شود این جسم، مُنتهِی به منتها نمی شود و قبل از منتها تمام می شود. پس وقتی که به منتها رسیده باید دانست که در لحظه وصول هم موجود بوده پس ـ آنِ ـ آخر میل اول، ـ آن ـ ی است که میل اول در آن ـ آن ـ موجود بوده است » در وقتی که این جسم ـ یا میل ـ موصل شد « یعنی وقتی که متحرک، واصل می شود یا میل، موصل می شود ».
فان کان یوجد موصلا زمانا فقد صح السکون
ضمیر « کان » به « میل اول » بر می گردد.
تا اینجا مصنف دو « آن » درست کرد که یکی « آنِ » آخرِ میل اول است و یکی « آنِ » اولِ میل ثانی است و « آنِ » آخرِ میل اول را « آنِ » موصل یا « آنِ » وصول نامید. الان بحث می کند که وقتی میل اول، موصل می شود آیا برای مدت زمانی موصل می ماند یا در یک لحظه موصل می شود و از موصل شدن در می آید؟ یعنی موصلیت ادامه پیدا نمی کند. این دو فرض را « که موصلیت، ادامه پیدا کند یا در یک لحظه باشد » مصنف بررسی می کند.
ترجمه: اگر میل اول یافت شد به عنوان موصل، اما در یک مدت زمانی بود « نه اینکه در یک لحظه حاصل شود و تمام گردد » در اینصورت سکونی که ما بدنبال آن بودیم « و برای وجودش استدلال شد » صحیح شد و حاصل گردید « یعنی تخلل سکون بین الحرکتین واقع شد. چون وقتی حرکت اول تمام شد و متحرک، واصل شد این واصل بودن جسم یا موصل بودنِ میلش مدتی طول کشید و در فرض بقاءِ موصلیت یا فرض بقاءِ واصلیت، سکون حاصل بود پس در این مدت، سکون حاصل شد.
و ان کان لا یوجد موصلا الا آنا
فرض دوم این است که میل اول، موجود نشود درحالی که موصل است مگر برای یک لحظه.
ترجمه: و اگر میل دوم به عنوان موصل یافت نشود مگر در یک لحظه،
فلیس ذلک الآن آخر، الا ان یکون ما هو له آخر موجودا فیه
این عبارت بیان می کند که آن « آن » ی که « آنِ » موصلیت یا « آنِ » وصول متحرک است میل موصل که همان میل اول است در آن « آن » موجود می باشد. این مطلب را مصنف قبلا بیان کرد ولی دوباره تاکید می کند چون اگر میل اول قبل از وصول از بین برود نمی تواند وصول را درست کند این عبارت به این صورت نوشته شده « آخراً لا یکون ما هو ... » یعنی در بعضی از نسخ لفظ « آخر » با تنوین آمده و لفظ « الا » نیامده. لفظ « ان » هم نیامده است. ما هر دو صورت را معنا می کنیم.
مراد از « ما هو له آخر » چه می باشد؟ مراد میل موصل است چون میل موصل چیزی است که برای آن آخر وجود دارد زیرا به یک جا می رسد و تمام می گردد. خود مصنف در عبارت بعدی یعنی عبارتِ « اذ ما هو له آخر هو موصل » آن را معنا می کند و می گوید مراد، موصل است.
اگر عبارت به این صورت باشد « آخِراً لا یکون ... » ترجمه عبارت اینگونه می شود: این « آن » ی که میل موصل در آن « آن » واقع می شود و ادامه پیدا نمی کند « که ما اسم آن را ـ آنِ ـ آخر میل اول گذاشتیم » آخِری است که این صفت دارد که میل موصل در آن موجود نیست. « این ـ آن ـ، آخرِ میل اول است ولی آخری است که این صفت دارد که میل موصل در آن موجود است نه اینکه آخری باشد با این صفت که میل موصل در آن موجود نیست ».
اگر عبارت به این صورت باشد « آخر، الا ان یکون .... » ترجمه عبارت اینگونه می شود: این « آن »، آخر نیست مگر اینکه میل موصل در این « آنِ » آخر همچنان موجود است.
اذ ما هو له آخر هو موصل
مراد از « ما هو له آخر » همان « میل موصل » است.
این « آنِ » آخر، « آن » ی نیست که میل موصل در آن موجود نباشد بلکه « آن » ی است که میل موصل هنوز در آن موجود است. اما به چه علت میل موصل در آن موجود است؟ با این عبارت بیان می کند که میل موصل، موصل است.
و الموصل لا یکون موصلا و هو غیر حاصل
ضمیر « هو » به « موصل » بر می گردد عبارت قبلی یک مقدمه بود و این عبارت هم مقدمه دیگر است که بیان می کند موصل نمی تواند موصل باشد در حالی که حاصل نیست یعنی میل موصل وقتی حاصل نیست چگونه می تواند موصل باشد چون اگر قبل از وصول، این میل از بین رفته باشد نمی تواند موصل باشد.
ترجمه: موصل در حالی که حاصل نیست نمی تواند موصل باشد « اگر موصل است حتما باید حاصل باشد پس نتیجه گرفته می شود که در ـ آنِ ـ آخر میل اول، میل موصل هنوز موجود است ».
و انما لم یکن الآنان واحداً لان الشیء لا یکون فی طبیعته ما یوجب الحصول و ما یوجب اللاحصول معا
مصنف تا اینجا یک « آنِ » آخر میل اول درست کرد که میل اول در آن « آن » موجود است و یک « آنِ » اول میل ثانی هم وجود دارد که وقتی حرکت ثانی شروع می شود میل ثانی هم وجود دارد و چون شروع میل ثانی در « آن » است پس « آنِ » اول میل ثانی هم وجود دارد الان مصنف بیان می کند که چرا این دو « آن » باید دو تا باشند نه یکی.
مصنف می فرماید اگر این دو « آن » یکی شوند با توجه به اینکه میل موصل که همان میل اول است هنوز در « آنِ » آخر موجود است حال اگر « آنِ » اول میل ثانی با « آنِ » آخر میل اولی یکی شود در این دو « آن » که یکی شدند میلِ موصل موجود است و این میل موصل، هم ایصال را انجام داد هم متحرک را از منتها جدا می کند و مبانیت درست کرد. یعنی هم اقتضای تماس و وصول دارد هم اقتضای تماس ندارد بلکه اقتضای مباینت دارد و به عبارت دیگر هم اقتضای حصولِ « متحرک به نقطه منتها » و هم اقتضای لا حصولِ « متحرک در نقطه منتها » دارد.
ترجمه: چرا این دو « آن » که یکی « آنِ » آخر میل اول است و یکی « آنِ » اول میل ثانی است یکی نشدند؟ چون نمی شود یک شی « یعنی میل موصل که در لحظه وصول موجود است » در طبیعتش هم مقتضی حصول را داشته باشد هم مقتضی لا حصول را در یک « آن » داشته باشد. « مراد از ـ ما یوجب الحصول ـ یعنی مقتضی حصول است ».
فتکونَ طباعه تقتضی ان یکون فیه اقتضاء بالفعل و ان لا یکون اقتضاء بالفعل
« فتکون » به نصب خوانده می شود چون « حتی ان تکون » است.
ترجمه: « نتیجه ی اینکه میل موصل، هم دارای مقتضی حصول باشد هم دارای مقتضی لا حصول باشد این است که » طبیعتِ آن شیء « یعنی طبیعتِ میل موصل » اقتضا می کند که در این میل، هم اقتضای بالفعل باشد هم اقتضای بالفعل نباشد.
نکته: مصنف در عبارت قبلی بیان کرد که لازم می آید میل، مقتضی حصول و مقضتی لا حصول را داشته باشد. در اینصورت جمع نقیضین درست نشد بلکه جمع بین مقتضیِ نقیضین شد. باید حصول و لا حصول ملاحظه شود تا اجتماع نقیضین درست شود. یعنی مصنف می خواهد کاری کند که اشتمال میل موصل، بر مقتضیِ حصول و مقتضیِ لا حصول به معنای اجتماع نقیضین باشد لذا به این صورت بیان می کند که در جایی که مقتضی حصول را دارد یعنی اقتضای حصول دارد و در جایی که مقتضی لا حصول را دارد یعنی اقتضای حصول ندارد. در اینصورت گفته می شود این شیء که میل موصل است هم اقتضای حصول را دارد هم لا اقتضای حصول را دارد و لذا شیء واحد، مجمع برای اقتضاء و لا اقتضاء می شود و تناقض واقع می شود.
فاذن آن آخر المیل الاول غیر آن اول المیل الثانی
در نسخه شوارق الالهام[3] این عبارت به صورت « غیر آن آخر المیل الثانی » آمده که غلط است.
و لا تضع الی من یقول ان المیلین یجتمعان
مصنف تا اینجا اصرار کرد که این دو « آن » یکی نیستند بلکه دو تا هستند اما گروهی خواستند که این دو « آن » را یکی کنند مصنف می گوید به حرف آنها گوش نده این گروه به این صورت دو « آن » را یکی می کنند که « آنِ » آخر میل اول با « آنِ » اول میل ثانی را یکی می کنند. به مصنف گفته می شود که شما گفتید در این « آنِ » واحد یک میل موجود است و آن، میل موصل است و این یک میل هم باید ایصال کند هم باید جدا کند. لازمه اش این است که هم مقتضیِ وصول داشته باشد و هم مقتضیِ لا وصول داشته باشد که اجتماع نقیضین می شود ولی این گروه به این صورت می گویند که « آن » ها را یکی کن و در آن « آنِ » واحد، قائل به دو میل بشو و یک میل قائل نشوید. یکی میل اوّلی است که تمام شد و یکی میل ثانی است که می خواهد شروع شود. یکی از این دو میل، ایصال می کند و میل دیگری، جدا می کند. و به عبارت دیگر یکی از این دو میل اقتضای وصول دارد و میل دیگری، اقتضای لا وصول دارد.
مصنف می فرماید این کلام، حرف غلطی است چون اگر متحرک را ملاحظه کنید و بگویید دارای دو میل است و این دو میل در یک « آن » جمع هستند یعنی در یک « آن » در این متحرک، دو میل حاصل است که یک میل اقتضا می کند رسیدن به نقطه ی منتها را و دیگری اقتضا می کند جدایی از این نقطه ی منتها را. پس این متحرک هم اقتضای وصول به این نقطه را می کند و هم اقتضای دور شدن از این نقطه را می کند یعنی متحرک دارای دو مقتضِی و دو اقتضای متناقض می شود که جایز نیست.
ترجمه: گوش نده به حرف کسی که می گوید این دو میل در یک «آن » جمع می شوند.
فکیف یمکن ان یکون شیء فیه بالفعل مدافعه جهه او لزومها و فیه بالفعل التّنحی عنها
این عبارت، جوابِ مصنف به این گروه است.
این عبارت به این دو صورت خوانده می شود:
1 ـ « فکیف یمکن ان یکون شیء فیه بالفعل مدافعه جهه و فیه بالفعل التنحی عنها ».
2 ـ « فکیف یمکن ان یکون شیء فیه بالفعل لزوم جهه و فیه بالفعل التنحی عنها ».
« مدافعه جهه » یعنی دفع شدن به سمتی. متحرک دارای میل است و به توسط این میل به سمت منتها پرتاب می شود.
معنای عبارت طبق صورت اول:
« و فیه بالفعل التنحی عنها »: در همین متحرک، بالفعل تنحّی و دور شدن از همان جهت است « یعنی دور شدن از همان منتها است ».
ترجمه: چگونه ممکن است یک شیء « که متحرک است » هم در آن متحرک، بالفعل پرتاب شدن به سمت منتها باشد هم در آن متحرک، بالفعل دور شدن از سمت منتها باشد.
معنای عبارت طبق صورت دوم: اگر متحرک در منتها مدتی باقی بماند و ساکن شود، به عبارت دیگر جهت را که جهت منتها می باشد رها نکند بلکه آن جهت را لازم داشته باشد و مدتی همراه با آن جهت باشد سپس در عین اینکه ملازم با آن جهت و ساکن در آن جهت است از آن جهت دور شود، آیا می شود که یک شیئی، هم درجهتی ساکن باشد هم در عین ساکن بودن، از آن جهت دور شود؟
نکته: با این توضیحات معلوم شد که لفظ « مدافعه جهه » اشاره دارد به اینکه متحرک، حرکت داشته باشد و لفظ « لزوم جهه » اشاره دارد به این متحرک، ساکن باشد. شما چه فرض کنید متحرک در منتها هنوز حرکت دارد یا در منتها ساکن است در هر دو صورت اگر دور شدن از منتها را برای متحرک ثابت کنید مشکل درست می شود چون رفتن به سمت آن جهت، با دور شدن نمی سازد و سکون و بقاء در آن جهت، با دور شدن نمی سازد.
فلا یُظن ان الحجر المرمی الی فوق فیه میل الی اسفل البته
این عبارت را شاید بتواند دفع دخل مقدر قرار داد شاید هم بتوان تتمه ردّ این قولی که می گوید دو میل، جمع می شوند قرار داد. ظاهرش این است که تتمه رد همین قول است اما بنده « استاد » دفع دخل مقدر هم قرار می دهم یعنی در واقع دو احتمال وجود ندارد بلکه دفع دخل مقدری است که تتمه ی ردِ این قول است.
تا اینجا بیان شد که این دو میل با هم جمع نمی شوند و به این صورت بیان شد که اگر دو میل با هم جمع شوند متحرک مشتمل بر دو امر متضاد و مقتضی دو امر متضاد می شود چون یکی اقتضای دور شدن و یکی اقتضای نزدیک شدن می کند. معترضی اعتراض می کند و می گوید وقتی این سنگ به سمت بالا پرتاب می شود میل قسری در آن وجود دارد که این سنگ را به سمت بالا می برد. در عین اینکه میل قسری در آن هست میل طبیعی هم در آن هست. میل طبیعی مانع می شود چون می خواهد سنگ را از منتها دور کند و نگذارد سنگ به منتها برسد لذا فشار به میل قسری می آورد و با میل قسری معارضه می کند تا کم کم میل قسری را از کار بیندازد. در اینجا که سنگ به سمت بالا می رود دو میل کنار هم قرار گرفتند « یک میل آن است که سنگ را به سمت منتها می برد و یک میل هم مزاحمت می کند » و شما قائل به این مطلب شدید اما وقتی سنگ به منتها می رسد قائل به دو میل نمی شوید. اگر دو میل نمی توانند با هم جمع شوند فرقی نمی کند که چه در « آنِ » وصول باشد چه در « آنِ » قبل از وصول باشد « بله در بازگشتِ سنگ فقط میل طبیعی وجود دارد و میل قسری وجود ندارد که به این کاری نداریم ».
مصنف جواب می دهد که در آن هنگام دو میل موجود نیست زیرا میل طبیعی اصلا موجود نیست. مبدأ میل طبیعی که صورت نوعیه سنگ است موجود می باشد و آن هم تا وقتی که گرفتار مزاحم است ایجاد میل طبیعی نمی کند. فقط میل قسری، این سنگ را به سمت بالا می برد و مبدء طبیعی هم که صورت نوعیه است مغلوب است و چون مغلوب می باشد کاری انجام نمی دهد فقط فشار می آورد چون می خواهد تولید میل کند ولی نمی تواند میلی تولید کند. پس در زمانی که سنگ به سمت بالا می رود دو میل موجود نیست. مصنف در ادامه، مثال به آب می زند که داغ شده باشد. اثر طبیعی آب، برودت است و اثر قسری آب، حرارت است. تا وقتی که این آب، دارای حرارت است برودت را ندارد نه اینکه هم برودت و هم حرارت داشته باشد. در ما نحن فیه هم همینطور است که میل طبیعی وجود ندارد زیرا مغلوب است. فقط میل قسری وجود دارد.
ترجمه: گمان نشود که سنگی که به سمت بالا پرتاب شده، علاوه بر اینکه میل به فوق دارد که میل قسری است در آن یک میل طبیعی هم به اسفل وجود دارد تا مجمع دو میل قرار داده شود.
نکته: لفظ « البته » مربوط به « لا یظن » است یعنی حتما این گمان نشود.
بل مبدأ من شانه این یحدث ذلک المیل اذا زال العائق و قد یغلب
« بل مبدا » عطف بر « میل » است لذا عبارت به این صورت می شود « فلا یظن ان الحجر المرمی الی فوق فیه مبدأ من شانه ».
« اذا زال » قید « یحدث » است.
این سنگی که به سمت بالا می رود مبدأ میل در آن هست که مبدأ میل همان صورت نوعیه سنگ است که سنگینی و میل به پایین درست می کند.
ترجمه: در این سنگِ پرتاب شده به سمت بالا، مبدئی است که از شأن این مبدأ این است که آن میل « به سمت اسفل » را احداث کند زمانی که این عائق زائل شود و گاهی همین مبدأ مغلوب می شود « وقتی مغلوب شد نمی تواند میل به سمت اسفل را ایجاد کند ».
کما ان فی الماء قوه و مبدأ یحدث البرد فی جوهر الماء اذا زال عائق و قد یغلب کما تعلم
ترجمه: « مصنف از اینجا مثال می زند و می گوید » همانطور که در آب، قوه و مبدئی است که « مراد همان صورت نوعیه ی آب است » احداثِ بَرد در جوهر و ماده ی آب می کند وقتی که آن عائقی که باعث حرارت آب شده زائل شود. و گاهی از اوقات هم این قوه « و مبدئی که احداثِ بَرد در آب می کند مغلوب واقع می شود همانطور که در ما نحن فیه آن صورت نوعیه ای که احداث میل می کند گاهی مغلوب واقع می شود و وقتی مغلوب واقع شد دیگر نمی تواند احداث میل کند بنابراین سنگ وقتی به سمت بالا می رود در آن دو میل وجود ندارد که یکی به سمت بالا و یکی به سمت پایین باشد بلکه میل به سمت بالا وجود دارد و مبدأ میل به سمت پایین هم وجود دارد نه اینکه خود میل به سمت پایین وجود داشته باشد.
فقد بان ان الآنین متباینان و بین کل آنین زمان
تا اینجا روشن شد که دو « آن » متباین اند و دو میل جدا در این دو « آن » وجود دارد پس « آنِ » آخرِ میل اول و « آنِ » اولِ میل ثانی داریم حال مصنف می گوید دو « آن » نمی توانند کنار یکدیگر قرار بگیرند بنابراین باید بین این دو « آن »، زمان فاصله شود و این زمان، زمانِ لا حرکه و سکون است و زمانِ حرکت نیست چون حرکتِ اول تمام شده است و حرکت دوم هم هنوز شروع نشده است لذا بین الحرکتین، زمانی فاصله می شود و آن زمان، زمان سکون است پس ثابت شد که بین الحرکتین باید سکون باشد.
ترجمه: روشن شد که دو « آن » متباین اند « این جمله، یک مقدمه است که تا اینجا این را اثبات کرد »و بین هر دو « آن » باید زمان فاصله شود « یعنی دو ـ آن ـ نمي توانند كنار هم قرار بگيرند چون قبلا بيان شد كه تشافع آنين و تشافع آنات باطل است. اين عبارت، مقدمه دوم است. نتيجه را مصنف بيان نكرده. نتيجه اين است كه بين دو ـ آن ـ، زمان وجود دارد كه آن زمان، زمان سكون است پس بين الحركتين، سكون فاصله مي شود ».
و الاشبه ان يكون الموصل يبقي موصلا زمانا لكننا اخذناه موصلا آنا ليكون اقرب من الموجب لعدم السكون
تا اينجا بحث تمام شد و مصنف اثبات كرد كه بايد بين دو حركت مختلف، سكون فاصله شود اما همانطور كه در اول بحث اشاره شد در اينجا دو فرض مطرح شد. يك فرض اين بود كه وقتي متحرك، واصل به منتها مي شود و هنوز حركت بعدي را شروع نكرده، وصولش طول مي كشد يعني مدتي، موصل باقي مي ماند ولو اين مدت، كوتاه باشد. يك فرض هم اين بود كه وقتي وصول به منتها پيدا مي كرد يك لحظه، موصل بود و بعداً جدا مي شد و حركت بازگشت را شروع مي كند. مصنف هر دو فرض را مطرح كرد و در هر دو فرض نتيجه گرفت كه سكون بايد فاصله شود اما سوال اين است كه از اين دو فرض، كدام يك حق است؟ مي فرمايد حق اين است كه موصليت ادامه پيدا مي كند و وقتي كه متحرك به منتها مي رسد ولو سريعاً بر مي گردد ولي بين حركتي كه تمام شد و اين حركتِ بازگشتي كه مي خواهد شروع شود قهراً يك موصليتي كه دوام دارد اتفاق مي افتد كه در آن موصليت، حركتي نيست بلكه سكون است پس سكون در همان حال، حاصل مي شود.
لزومي ندارد كه دو « آن » درست كرد و بين آنها يك زمان فاصله شود تا از این طريق، سكون نتيجه گرفته شود بلكه خود موصليت طول مي كشد. سپس به مصنف گفته مي شود كه اگر اينگونه است كه فرض اول، حق است چرا فرض دوم را مطرح كرديد؟ جواب مي دهد كه خواستم لا سكون را كه خصم مي گويد فرض كنم و رد كنم. چون اگر موصليتِ بين دو حركت ادامه داده مي شد سكون، مورد قبول واقع مي شد ولي مصنف فرض كرد كه سكون نباشد. پس مصنف دو « آن » را قبول كرد و « آنِ » موصليت را ادامه نداد تا آن لاسكوني كه خصم ادعا مي كند واضحتر شود بعداً به گردن خصم گذاشته مي شود كه بايد بين اين دو «آن »، سكون فاصله شود.
پس اينكه مصنف فرض دوم را مطرح كرد و دو « آن » درست كرد فقط به خاطر اين بود كه نخواهد از ابتدا سكون را ادعا كند بلكه بخواهد به حرف خصم « كه عدم سكون را مي گفت » نزديك شود. و در عين حالي كه به حرف خصم نزديك مي شد سكون، ثابت شود. پس به اين صورت، حرف خصم بهتر جواب داده مي شود.
ترجمه: نزديكتر به حق اين است كه فرض اول و احتمال اول درست است كه موصل، در يك مدت زماني، موصل مي ماند و در همان مدت زمان، سكون حاصل مي شود « در اینصورت سوال مي شود كه اگر حق، اين فرض است چرا اين فرض را مطرح نكرد و اگر مطرح كرد چرا تاكيد نكرد؟ جواب مي دهد كه » لكن ما اين موصل را موصلِ ـ آن ـ ي گرفتيم نه موصل زماني « اگر موصل زماني مي گرفتيم و مي گفتيم در يك زماني موصل است سكون درست مي شد ولي گفتيم در ـ آن ـ، موصل است تا سكون درست نشود » تا نزديكتر باشد اين حرف ما به موجب عدم سكون « يعني به اينكه عدم سكون باشد » و در عين حال سكون ثابت شود.
نكته: يكي از محشين در اينجا عبارتي آورده كه بايد به عبارت كتاب اضافه شود. این محشی بعد از عبارت « الموجب لعدم السكون » نوشته « و مع ذلك يلزم السكون » يعني خواستم به عدم سكون نزديك شوم ولي در عين حال بگويم سكون لازم است يعني خواستم به طور كامل خصم را رد كنم.
فقد انحلت الشُبَه و تول انت بنفسك بناء حجج العلم الاول علي هذا الاصل »
نسخه صحيح «المعلم الاول »‌است.
در كتاب شوارق الالهام[4] تعبير به « الشبهه » شده است. در اين کتاب بعد از لفظ « الشبه »، این عبارت آمده «‌انتهي كلامه مع ادني توضيح ». توجه كرديد كه مرحوم لاهيجي در بعضي موارد ضميرها را بر گرداند و در بعضي جاها مشارٌ اليه اسم اشاره را ظاهر كرد و در بعضي جاها هم جملات و كلماتي را حذف كرد تا عبارت، واضحتر شود لذا مي گويد من با ادني توضيح اين را بيان كردم. اما در كتاب شفا عبارت «و قول انت ... » است.
مصنف دليل آورد بر اينكه بين الحركتين، سكون فاصله است و اين را به عنوان يك اصل بيان كرد. معلم اول يعني ارسطو، حججي را علاوه بر اين حجتي كه مصنف ذكر كرد، اقامه كرده تا اثبات كند كه بين الحركتين تخلل سكون وجود دارد. مصنف مي گويد با توجه به اين اصلي كه من براي اثبات مدعايم توضيح دادم شما مبناي آن دلايل ديگر ارسطو را واضحتر مي فهميد چون دلايل ديگر ارسطو مبتني بر همين اصلي است كه در اين دليل مورد استفاده قرار گرفت « به اينكه دو ـ آن ـ درست شد و دو ميل درست شد و تاآخر دليل ... ».
ترجمه: و خودت متصرّف شو بنا گذاشتنِ حججِ معلم اول را بر اين اصل « يعني خودت بين دلايلي كه معلم اول آورده بر اين اصلي كه من گفتم مبتني است. خودت دلايل را بر اين اصل، مبتني كن اگر خدشه يا ابهامي در آن دلايل به نظرت مي رسد با اين اصلي كه بيان كردم برطرف مي شود پس تو به نفس خودت ـ يعني بدون كمك گرفتن از من ـ متولّي اين كار بشو كه ادله ي ارسطو را با اين اصلی كه من آوردم تبيين كن تا ادله از ابهام يا احتمال خدشه بيرون برود ».
نكته: در كتاب شوارق كه لفظ «‌ الشبهه » آمده مراد شبهه اي است كه مي گويد بين الحركتين بايد سكون فاصله نشود و دليلي بر اين شبهه اش اقامه مي كند ولي تو با اين استدلالي كه مصنف كرد فهميدي كه اين شبهه منحل است. اما اگر لفظ « الشبه » باشد، شُبه يعني شبهاتي كه خصم را به سمت آن قول مي كشاند و شبهه يا اين بود كه در «‌آن » را يكي مي كرد يا در « آنِ » واحد، دو ميل قائل مي شد.



[2] شوارق الالهام، عبدالرزاق لاهيجي، ج4، ص498، ط موسسه امام صادق (ع).
[3] شوارق الالهام، عبدالرزاق لاهيجي، ج4، ص498، ط موسسه امام صادق (ع).
[4] شوارق الالهام، عبدالرزاق لاهيجي، ج4، ص499، ط موسسه امام صادق (ع).

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo