< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/03/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان احکامِ صورت های سه گانه تقابل و تضاد مبدء و منتها/ بیان تضاد اطراف « مبدء و منتها »/ آیا تضاد حرکت به واسطه تضاد مبدء و منتها هست؟/ آيا انواع حركات مكاني با هم تضاد دارند؟/ آيا بين انواع حركات، تضاد هست؟/ تضاد حركات و تقابل آنها/ فصل 6/ مقاله 4/ فن 1/ طبيعيات شفا.
و لیس یقع الشک فی ان القسم الاول یجعل الحرکات متضاده و اما القسمان الآخران فیشبه ان یقع هذا الشک فیهما[1]
بحث در این بود که آیا حرکات را می توان از طریق تضاد مبدء و منتها متضاد کرد؟ بیان شد که مبدء و منتها به سه صورت می توانند متضاد باشند:
1 ـ ذاتشان متضاد باشد.
2 ـ صفتشان متضاد باشد و این بر دو قسم می شود:
الف: صفتی که از ناحیه حرکت می آید متضاد باشد.
ب: صفتی که کاری به حرکت ندارد متضاد باشد. الان بحث در این است که کدام یک از این سه قسم می توانند تضادشان را به حرکت سرایت بدهند و حرکت را متضاد کنند؟ مصنف می فرماید قسم اول بدون شک می تواند تضادش را به حرکت سرایت دهد و حرکت را متضاد کند پس اگر دو حرکت بود که یکی از بیاض به سمت سواد بود و دیگری از سواد به سمت بیاض بود این دو حرکت، متضادند به خاطر اینکه مبدء های آنها متضاد است و همچنین منتهاها هم متضاد است. تضاد برای ذات مبدء ها و ذات منتهاها است.
اما در قسم دوم و قسم سوم آیا می توانند تضادشان را به حرکات سرایت دهند و حرکات را متضاد کنند یا نمی توانند؟ گروهی ممکن است شک کنند و اینچنین بگویند: این تضادها که از ناحیه اوصاف و عوارض آمده به حرکت سرایت نمی کنند و حرکت را متضاد قرار نمی دهند زیرا که تضاد در مبدء و منتها حقیقی نیست و اگر تضاد، حقیقی نباشد نمی تواند حرکات را متضاد به تضاد حقیقی کند.
ظاهرِ شک نشان می دهد که مبدء و منتها می توانند حرکات را متضاد به تضادِ غیر حقیقی کنند. بحث در تضاد حقیقی است و اشکال در اینجا وجود دارد که با توجه به اینکه تضاد مبد‌ء و منتها حقیقی نیست آیا می توان حرکات را متضاد به تضاد حقیقی گرفت؟
مصنف می فرماید این شک وارد نیست. با اینکه تضاد مبدءها یا تضاد منتهاها حقیقی نیست، می تواند تضاد حرکت ها حقیقی باشد تلاش مصنف این است که بین حرکت ها تضاد حقیقی درست کند کانّه کسی شک در اصل تضاد بین حرکت ها نمی کند همه قبول دارند که بین حرکت ها تضاد هست از سنخ همان تضادی که بین منتهاها یا بین مبتداها است. اما مصنف می خواهد تضاد بالاتری بین حرکت ها درست کند که از سنخ تضاد بین مبدء ها و منتها نباشد. تضاد بین مبدء ها و منتهاها، تضاد حقیقی نیست بلکه تضاد از ناحیه عوارض است مصنف می خواهد در حرکت، تضاد حقیقی درست کند. توجه می کنید که تمام قرائن نشان می دهد تضادِ مجازی بین حرکت ها مورد شک نیست و مورد قبول است اما تضاد حقیقی مورد شک است چون منشاء تضاد، تضادِ مبدءها یا تضاد منتهاها است و این منشاء، تضادِ مجازی دارد و تضاد حقیقی ندارد در اینصورت چگونه تضاد در حرکات، حقیقی باشد؟
مصنف قبول می کند که مبدءها تضاد حقیقی ندارند منتهاها هم تضاد حقیقی ندارند و اصرار می کند که در عین حال حرکت ها تضاد حقیقی دارند.
نکته: در قسم اول، تضاد حقیقی در حرکت هست چون مبدءها تضاد حقیقی دارند منتهاها هم تضاد حقیقی دارند و لذا می توانند برای حرکت تضاد حقیقی درست کنند اما در قسم دوم و سوم چون مبدءها و منتهاها تضاد حقیقی ندارند اشکال این است که چگونه در حرکات، تضاد حقیقی درست می شود. مصنف این شک را بر طرف می کند و ثابت می کند که مبدءها و منتهاها با اینکه تضاد حقیقی ندارند برای حرکت، تضاد حقیقی درست می کنند.
نکته: تضادی که در ذات مبدء و منتها می باشد، بالعرض است و تضاد در صفات، بالذات است اما در موصوف که ذات این مبدءها یا ذات منتهاها است بالعرض می باشد.
توضیح عبارت
و لیس یقع الشک فی ان القسم الاول یجعل الحرکات متضاده و اما القسمان الآخران فیشبه ان یقع هذا الشک فیهما
شکی نیست در اینکه قسم اول « مراد از قسم اول، جایی است که اطراف، فی ذواتها و ماهیتها تضاد داشتند »، حرکات را متضاد حقیقی قرار می دهد اما دو قسم دیگر « آن دو موردی که تضاد در اوصاف داشتند نه در ذات. اوصاف بر دو صورت بود یا از حرکت گرفته شده بود یا از حرکت گرفته نشده بود » احتمال دارد که این شک « که آیا حرکات را متضاد قرار می دهند یا نه » در آنها باشد.
و ذلک لان ذوات تلک الاطراف لا تتقابل لذاتها بل تتقابل بعارض عرض لها
« ذلک »: علت شک در این دو مورد.
ترجمه: علت شک در این دو مورد این است که ذواتِ اطراف « یعنی مبدءها یا منتهاها » خودشان تقابل ندارند بلکه تقابل پیدا کردند به سبب عارضی که بر این اطراف عارض شده « که آن عارض، همان صفت و همان مبدء و منتها بودن یا علو و سفل بودن است ».
فاذا لم تکن متضاده حقیقیه لم تجعل الحرکات متضاده حقیقیه
محشّی بعد از لفظ « لم تکن متضاده حقیقیه » عبارت « بل لعارض » را در حاشیه اضافه کرده است.
ترجمه: وقتی که آن ذوات، متضادِ حقیقی نباشند « بلکه متضاد به خاطر عارض باشند » این اطراف نمی توانند حرکات را متضاد حقیقی قرار دهند « اگرچه می توانند حرکات را متضاد قرار دهند ولی نمی توانند متضاد حقیقی قرار دهند چون خودشان تضاد حقیقی ندارند ».
صفحه 284 سطر 3 قوله « فنقول »
از اینجا مصنف می خواهد شک را بر طرف کند.
عبارت « ان هذه المقدمه باطله » یعنی عبارت « اذا لم تکن متضاده ... حقیقیه » باطل است و نمی تواند نتیجه بدهد که حرکات، متضاد حقیقی نیست.
توضیح: اگر دو چیز باشد که یکی متعلِّق به دیگری باشد، به یکی متعلِّق گفته می شود به دیگری « متعلَّقٌ به » گفته می شود. اگر « متعلَّقٌ به » حکمی را حقیقتاً نداشت بلکه با واسطه داشت بر ما واجب نیست در متعلِّق هم قائل شویم که آن حکم را حقیقتاً ندارد بلکه لِعارضٍ دارد. چون متعلِّق در ذاتش، متعلِّق است. آن شیئی را که « متعلَّقٌ به » به خاطر عارض داشتنِ این متعلِّق، در ذاتش خواهد داشت. این یک مطلب کلی است.
در اینجا دو شیء هست که یکی حرکت و یکی اطراف می باشد. حرکت، متعلِّق است و طرف، « متعلَّقٌ به » است. در طرف، حکمی به نام تضاد هست که لِعارضٍ هست نه اینکه حقیقتاً باشد. گفته می شود که اینچنین نیست که در متعلِّق هم که حرکت است آن حکم را لِعارضٍ داشته باشد بلکه می تواند آن حکم را حقیقتاً داشته باشد چون اگر چه ذاتِ ظرف، آن حکم را ندارد ولی ذاتِ حرکت، متقوِّم به طرف است. پس آنچه را که این طرف، لِعارضٍ دارد حرکت، لذاتها دارد.
مثال: دو جسم هستند که یکی حار و یکی بارد است. این دو جسم تضاد ندارند. اما آن دو صفتشان که حار و بارد است تضاد دارند و تضاد برای دو جسم، بالعرض است نه بالحقیقه.
تضاد بالحقیقه بین حار و بارد است نه بین جسم حار و جسم بارد. جسم ها با هم تضادِ بالعرض دارند اما آیا صفت ها تضاد حقیقی دارند؟ با اینکه جسم ها تضاد بالعرض دارند فعلشان یعنی تبریدِ جسم بارد و إسخانِ جسم حار تضاد حقیقی دارند. فعل، متعلِّق است و جسم، « متعلَّقٌ به » است. در « متعلَّقٌ به » تضاد حقیقی نیست اما در متعلِّق، تضاد حقیقی هست.
نکته: مصنف ابتدا بحث را به صورت کلی بیان می کند و کاری به حرکت و اطرافِ حرکت ندارد بعداً که می خواهد بحث کلی را بر ما نحن فیه منطبق کند می گوید « و علی هذه الصوره فان الحرکه » که در سطر 9 صفحه 284 آمده است. و می گوید به همین نحو در حرکت هم بحث می شود یعنی حرکت را متعلِّق و اطراف را « متعلِّقٌ به » قرار می دهد و تضاد را در خود « متعلِّق »، بالذات قرار می دهد و در « متعلَّقٌ به » بالفرض قرار می دهد اما بنده « استاد » وقتی عبارت را می خوانم در حین خواندن، تطبیق هم می کنم تا بهتر فهمیده شود.
توضیح عبارت
فنقول ان هذه المقدمه باطله
این مقدمه که با عبارت « فاذا لم تکن... حقیقیه » که در خط قبل آمده بود باطل است.
فانه لیس اذا کان الشیءُ متعلِّقاً بشیء
« شیء » اول مانند « حرکت » و « شیء » دوم مانند « طرف » است. حرکت، « متعلِّق » می شود و طرف، « متعلَّقٌ به » می شود.
و یکون ذلک الشی لیس یعرض له التضاد فی جوهره
« یکون » عطف بر « کان » است که شرط « اذا » قرار گرفته است.
« ذلک الشی »: یعنی « شیء » دوم که « متعلَّقٌ به » و طرف است.
« جوهره »: یعنی ذاته.
ترجمه: تضاد در جوهر شیء دوم وارد نشده است بلکه در عارضش و وضعش وارد شده است.
بل لعرض یعرض له
ترجمه‌: تضاد بر طرف عارض شده و حاصل شده برای « شیء » دوم یعنی طرف « مراد از عارض، مثلا مبدئیت یا منتهائیت یا علو و سفل است ».
یجب ان یکون التضاد فی المتعلِّق بذلک الشیء تضادا بالعرض
توجه کنید لفظ « لیس » که در سطر سوم آمده بر « یجب » داخل می شود و عبارت به این صورت معنا می شود: واجب نیست که تضادی که در متعلِّقِ به آن شیء دوم « یعنی حرکت » آمده تضاد بالعرض باشد بلکه می تواند تضاد بالحقیقه باشد.
و ذلک لانه یجوز ان یکون هذا الذی هو عارض للمتعلق به امرا داخلا فی جوهر المتعلق
« ذلک »: چرا اگر در « متعلَّقٌ به » تضادِ بالعرض بود؟ واجب نیست که در متعلِّق هم تضادِ بالعرض باشد بلکه می تواند تضاد، بالذات باشد؟
مصنف می فرماید عارضی که تضاد در آن حقیقی بود می تواند مقوِّمِ این متعلِّق باشد و در ذات این متعلِّق راه پیدا کند و تضاد حقیقی خودش را به این متعلِّق بدهد. در اینصورت گفته می شود تضاد در آن متعلِّق، بالذات باشد با اینکه در « متعلِّقٌ به » بالعرض بود. چون ممکن است صفتی که در « متعلِّقٌ به » تضاد را بُرد و خودش تضاد حقیقی داشت و بالواسطه در « متعلِّقٌ به » تضاد درست کرد همان صفت و همان عارض، در متعلِّق، مقوّم باشد و در ذاتِ مقوّم دخالت داشته باشد. در اینصورت آن صفتی که برای « متعلَّقٌ به » عارض بود برای متعلِّق امر ذاتی می شود و این عارضی که تضاد حقیقی داشت به « متعلَّقٌ به »، تضاد بالعرض داد و به متقوّم به خودش تضاد حقیقی می دهد. مثلا خود مبدء و منتها دارای تضاد حقیقی بودند و به متعلَّق خودشان که طرف بود بالواسطه تضاد دادند اما همین مبدء و منتها، مقوِّم حرکتند « زیرا حرکت به 6 چیز متقوّم است از جمله مبدء و منتها » لذا مبدء و منتها می توانند تضاد حقیقی خودشان را به متقوّمِ خودشان که حرکت است سرایت دهند و این دو حرکت، متضادِ بالحقیقه می شوند.
نکته: حرارت و برودت برای جسم ها عارض هستند ولی در تبرید و تسخین، دخالت مستقیم دارند یعنی اگر حار نبود تسخین نمی کرد و اگر بارد نبود تبرید نمی کرد یعنی قوامِ تسخین به سخونت است و قوام تبرید به برودت است پس تسخین و تسرید متقوّم به حرارت و برودت هستند قهراً تضادی که بین حرارت و برودت، بالذات است در تسخین و تبرید هم بالذات می شود.
سوال: هر حرکتی مبدء و منتها دارد و تضاد بین مبدء و منتها است چطور امر واحدی مثل حرکت، متقوّم به دو متضاد است؟
جواب: این اشکال ندارد چون متقوم به دو متضادی است که با هم جمع نمی شوند. بله می توان اینگونه گفت که ضدّان در یک حرکت جمع شدند « نه اینکه حرکت را متضاد کردند. حرکتِ واحد، متضاد نمی شود » ولی در اینجا ضدان با هم جمع نشدند زیرا یکی ابتدای حرکت است و یکی انتهای حرکت است. ممکن است گفته شود که مبدء و منتها در حرکت مستدیر با هم جمع شدند جواب داده می شود که در آنجا تضاد ندارند.
پس به طور کلی « بدون دخالت دادن حیثیت » در مستدیر، مبدء و منتها جمع می شوند ولی تضاد ندارند اما اگر حیثیت دخالت داده شود ممکن است متضاد باشند و جمع هم نشوند.
ترجمه: اینکه گفته شد تضاد بالعرض از « متعلَّقٌ به » می تواند به « متعلِّق » سرایت کند و در متعلِّق، تضاد بالذات درست شود به این جهت است که جایز است آن که عارضِ « متعلَّقٌ به » است « که مبدئیت یا منتهائیت می باشد که عارضِ متعلَّقٌ به یعنی طرف می باشند » امری باشد که داخل در جوهر متعلِّق باشد و ذاتی و مقوّم برای متعلِّق « یعنی حرکت » باشد.
فان التحدد بالطرف امر غیر ذاتی للشمع و ذاتی للشکل الذی من الشمع و هو مما یتعلق بالشمع و یتقوم به
ضمیر « هو » به « شکل » بر می گردد.
مصنف مثال دیگری می زند و می فرماید: شمعی را ملاحظه کنید که به توسط طرف و منتهایش تعیّن پیدا می کند. وقتی شکلی به این شمع داده می شود انتهای این شکل که نگاه شود حدِّ شمع است و این شمع به توسط این شکل، حد و حدود « و به عبارت دیگر، تعیّن » پیدا کرده است. اگر شکل را بردارید « البته نمی توان شکل را برداشت » هیچ جای این شمع را نمی توان گفت که حدّش است. امکان ندارد که حدّ برایش درست شود پس تحدّدِ به طرف برای شمع، عارض است ولی برای شکلِ شمع، ذاتی است یعنی شکل شمع وابسته به تحدد است « البته می توان از آن طرف هم گفت که تحدد وابسته به شمع است » مصنف این مثال را برای تضاد نمی زند بلکه مثال برای این می زند که امری، عارض برای شیئی باشد و همین امر، ذاتی برای شیء دیگر باشد. شکل، متعلِّق است و شمع، « متعلَّقٌ به » است و این تحدد بالطرف برای « متعلَّقٌ به »، عارض است و برای متعلِّق، ذاتی است.
ترجمه: تحدّد و تعیّن از ناحیه ی طرف، امری غیر ذاتی برای شمع است و همین امر، ذاتی است برای شکلی که برای شمع است و شکل از چیزهایی است که تعلّق و تقوم به شمع دارد.
و کذلک الجسم الحار و الجسم البارد یتضادان بعرضیهما و فعلاهما و هو الاسخان و التبرید الصادران عنهما لا یتضادان بالعرض بل بالحقیقه
مصنف با این عبارت مثال دوم را بیان می کند.
« یتضادان » خبر است و « فعلاهما » مبتدی است و « لا یتضادان » خبر است.
ترجمه و مانند جسم حار و جسم بارد که به عرضشان تضاد دارند « و تضاد، ذاتی آنها نیست » اما فعلِ این دو جسم که « فعل جسم حار » اسخان و « فعل جسم بارد » تبرید است که این صفت دارند که از جسم حار و جسم بارد صادر می شوند، تضادِ بالعرض ندارد بلکه تضاد بالحقیقه دارند.
لاجل ان الحار و البارد و ان کان عارضا بالقیاس الی الجسم فانه ذاتی او واجب الوجود حتی یکون الاسخان و التبرید متحققا
به خاطر اینکه حار و بارد ولو نسبت به جسم عارض اند ولی ذاتی یا واجب الوجود « برای فعل » هستند تا اینکه اسخان و تبرید محقق شود « برای تحقق سخان و تبرید که فعل است اینها، یا ذاتی اند یا واجب الوجودند پس اگر حرارت و برودت، تضاد بالذات دارند متقوِّم آنها هم که اسخان و تبرید است تضاد بالذات پیدا می کند ».
تا اینجا مصنف قاعده کلی را بیان کرد و دو مثال زد. از عبارت بعدی می خواهد قاعده کلی را بر ما نحن فیه تطبیق کند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo