< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

93/12/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه بحث اینکه اطلاق جهات 6گانه در حیوان و فلک آیا به اشتراک لفظی یا معنوی است/ بیان کیفیت اختلاف جهات 6 گانه / فصل 14/ مقاله 3/ فن 1/ طبیعیات شفا.
«واما القدام و الخلف فیشبه ان یکون الجزء الطالع من الفلک قد یوجد له قدام بمعنی یعمه و غیره»[1]
بحث در تعیین جهات برای جسمی بود که مستدیر الحرکه است و بر مرکز خودش حرکت می کند. این جهات تعیین شدند. سپس به این بحث پرداخته شد که نامگذاری یمین و یسار و قدام و خلف به لحاظ مقایسه این فلک با حیوان است سپس اینگونه مطرح شد که یمین و یسار بر حیوان و فلک اطلاق می شود ولی اطلاق بر این دو به اشتراک لفظی یا حقیقت و مجاز است «و اشتراک معنوی نبود تا یمین و یسار اطلاق بر جامعی شودکه این جامع دو مصداق دارد که یکی فلک و یکی حیوان است» مثلا یمینِ حیوان به لحاظ اینکه مبدأ حرکت است یمین شمرده شد. یمین فلک هم به لحاظ اینکه مبدأ حرکت برایش درست شد که مشرق بود یمین شمرده شد. عامل یمین شمردن هر دو یکی بود ولی معنای یمین در این دو، یکی نبود. خود ما می فهمیم که وقتی یمین بر دست راست حیوان اطلاق می شود کانّه به حقیقت، اطلاق می شود اما یمین وقتی اطلاق بر قسمتی از فلک می شود می دانیم که مجاز است. این تفاوت بین این دو هست و لذا یا باید قائل به اشتراک لفظی شد یا قائل به حقیقت و مجاز شد. اما درباره قدام و خلف مصنف می فرماید که به نظر می رسد بتوان جامعی بین قدام و خلفِ فلک و قدام و خلفِ حیوان پیدا کرد و از این طریق اطلاق قدام و خلف بر این دو مورد را به اشتراک معنوی قرار داد چون وقتی جامع وجود داشته باشد این اطلاق، مشترک معنوی می شود سپس شروع به بیان کردن می کند و در یک بیان برای فلک اصلا قدام و خلف درست نمی کند قهراً جای بحث نیست که قدام و خلفی که بر فلک و حیوان اطلاق می شود آیا مشرک لفظی است یا معنوی است در یک فرض دیگر برای هر دو قدام و خلف درست می کند و برای قدام و خلف معنای جامعی درست می کند و اشتراک را اشتراک معنوی می گیرد پس در اینجا سه بحث وجود دارد:
بحث اول: فلک قدام ندارد.
بحث دوم: فلک قدام دارد.
بحث سوم: وقتی فلک قدام داردباید روشن شود که اطلاق قدام بر فلک و حیوان مشترک معنوی است.
توضیح بحث اول و دوم: مصنف بیان کرد اطلاق یمین و یسار بر حیوان و فلک به اشتراک لفظی است سپس فرمود اطلاق علو و سفل به طریق اولی است.
بنده «استاد» دوباره فلک را به آن نحوی که مصنف تصویر کرده تصویر می کنم تا این مطلب کاملتر توضیح داده شود.
فلکی مثل فلک قمر را ملاحظه کنید و مرکز این فلک جسمی مثل زمین است. نقطه ای روی فلک فرض شد و انسانی بر روی زمین فرض شد. اسم آن نقطه، نقطه طالع گذاشته شد و آن انسان که بر روی زمین بود، مطلوعٌ علیه گفته شد. مثلا اگر جای آن نقطه، خورشید را بگذارید وقتی خورشید از مشرق بیرون می آید بر آن انسان و هر جایی طلوع می کند. سپس کم کم خورشید بالا می آید تا به بالاسر انسان می رسد به عبارت دیگر منتهی می شود به مسامه بر مطلوعُ علیه. یعنی آن نقطه طالع که بر این انسان و مطلوع علیه، مایل می تابید الان هم سمت او می شود و بالای سر او قرار می گیرد و در ادامه حرکت از بالای سر او هم رد می شود و به سمت دیگری می رود و مایل بر مطلوعٌ علیه می تابد. «مراد از مطلوعٌ علیه، یا انسان است یا شیء دیگری است که در یک جا قرار داده شده است» مطلوع علیه، افق را تعیین می کند و به توسط افق، طلوع را تعیین می کند بالای سر مطلوع علیه، افق می شود وقتی که افق پیدا شد طلوع هم پیدا می شود چون طلوعِ این نقطه از یک جایی است وقتی این نقطه بر روی سر انسان قرار می گیرد افق می شود. پس هم طلوع و هم افق مشخص می شود به شرطی که مطلوع علیه را در نظر بگیرید حال اگر مطلوع علیه نباشد افق تعیین نمی شود طلوع هم تعیین نمی شود چون هر جای این زمین را می توانید مطلوع علیه فرض کنید و از طریق مطلوع علیه، افق را فرض کنید و از طریق افق، طلوع را فرض کنید و چون مطلوع علیه مشخص نیست بلکه بالقوه می تواند همه جای زمین باشد افق هم مشخص نیست. طلوع هم مشخص نیست و می تواند بالقوه باشد اگر طلوع و افق تعیین شد مبدأ حرکت، مشخص می شود و یک نقطه معینی می شود وقتی مبدأ حرکت، مشخص شد یمین مشخص می شود بعداً یسار مشخص می شود سپس منتهای این حرکت که خط زوال است مشخص می شود و قدام و خلف درست می شود و علو و سفل مشخص می شود اما اگر مطلوع علیه معین نشد افق معین نمی شود و مردد بین نقطه های بی نهایت می ماند و طلوع معین نمی شود قهراً مبدء حرکت معلوم نیست چون همینطور می چرخد و نمی توان جایی از آن را مبدأ حرکت گر فت. پس آنچه که در اینجا مهم است مطلوع علیه می باشد که اگر معیَّن شود بقیه هم معین می شوند.
اگر مطلوع علیه معیّن شود این نقطه از مبدء حرکت که مشرق است شروع به حرکت می کند و حرکت را ادامه می دهد تا هم سمت با مطلوع علیه می شود این، نهایت حرکت می شود یعنی حرکت به طرف هم سمت شدن است که آخر حرکت، هم سمت شدن است و از آن به بعد کانّه یک حرکت سراشیبی به سمت مغرب شروع می شود. وقتی که این فلک به سمتِ هم سمت شدن با مطلوع علیه حرکت می کند پس حرکت به سمت نهایه الحرکه می کند. آن طرف از فلک که به سمت نهایت الحرکه می رود قدام است. در حیوان هم همینطور است که به سمت منتهای حرکت می رود آن طرفی از حیوان «که صورت و سینه است» که به سمت منتهای حرکت می رود قدام گفته می شود و مقابلش هم خلف می شود. در فلک هم به همین ترتیب منتهای حرکت درست می شود و قدام عبارت از خط زوال می شود.
اما اگر مطلوع علیه معیّن نشود آیا این فلک، قدام دارد؟ قدام آن است که به سمت منتهای حرکت و مقصود حرکت باشد. منتهای حرکت و مقصود حرکت کجا می باشد؟ هر نقطه ای را می توان منتهی الیه حرکت قرار داد بنابراین نمی توان گفت برای این فلک یا برای حرکت این فلک، منتهی الیه ای است که این فلک آن را قصد می کند پس نمی توان قدام را تعیین کرد. اگر مطلوع علیه نداشته باشید قدام برای فلک معنا ندارد.
توضیح بحث سوم: اما چگونه مشترک معنوی است؟ در جایی که فلک قدام ندارد به آن کاری نداریم اما جایی که فلک قدام دارد به کجای آن قدام گفته می شود؟ به آن طرفی که جزء طالع به سمت آن طرف حرکت می کند ولی در حالی که این جزء طالع بر مطلوعٌ علیه می تابد. یک وقت گفته می شود «به سمتی که جزء طالع حرکت می کند» و گفته نمی شود «در حالی که بر مطلوع علیه می تابد» در این صورت قدام تعیین نمی شود اگر بگویید «نهایه ما یتحرک الیه الطالع مطلقا» در این صورت تعیین نمی شود اما اگر قید بزنید و بگویید «نهایه ما یتحرک الیه الجزء الطالع در حالیکه جزء طالع بر شیئی ـ یعنی مطلوع علیه ـ می تابد» در اینصورت قدام تعیین می شود. اگر فلک، قدام داشته باشد به این صورت معنا می شود «آن قسمتی که این فلک به سمت آن قسمت می رود و در آن قسمت بر چیزی می تابد یعنی هم سمت با هدف و محل می شود مثل اینکه حیوانی هم سمت با مقصد حرکت شود» توجه کنید که قدام یک معنای جامع دارد که عبارتست از «نهایه ما یتحرک الیه الجزء الطالع در حالی که طالع بر آن شیء است» این معنای قدام بر حیوان اطلاق می شود بر فلک هم اطلاق می شود. این یک جامعی برای قدام بود که دو مصداق پیدا کرد بنابراین قدام برای جامع وضع شده و مشترک، مشترک معنوی می شود و در یمین و یسار جامع پیدا نشد. در علو و سفل هم به همین صورت است اما در قدام و خلف جامع پیدا می شود و جامع همین معنایی است که بیان شد «نهایه ما یتحرک الیه الجزء الطالع و هو طالع علیه شیء» یعنی عبارت «و هو طالع علیه شیء» آورده می شود تا قید باشد و مطلق گذاشته نمی شود زیرا اگر مطلق گذاشته شود فلک، قدام ندارد. «بر جزء طالعِ حیوان هم این معنا صدق می کند» این جزء طالع به سمتی می رود و آن نهایت، قدام می شود حال در فلک ملاحظه کنید نقطه ای که نقطه وسط فرض شد و جزء طالع گرفته شد و مبدأ شروع حرکت بود به سمت خط زوال می آید و خط زوال نهایتِ حرکت ارتفاعی است به طوری که اگر شروع به انخفاض کرد حرکتِ ارتفاعیه نیست بلکه حرکت بعدی است. حرکت ارتفاعی از همان مبدأ حرکت که مشرق است به سمت خط زوال می آید و در خط زوال، نهایت پیدا می کند و از آن به بعد حرکت انخفاضی به سمت مغرب می کند. پس آن خط زوال نهایت حرکت ارتفاعی می شود نه اینکه نهایت حرکت باشد.
پس مشخص شد که مشترک در اینجا مشترک معنوی است و معلوم شد که مطلوعٌ علیه چه نقشی در تعیین جهات ست دارد که یمین و قدام به توسط آن روشن می شود و علو و سفل هم بعد از یمین و یسار و قدام و خلف تعیین می شود پس می توان گفت همه جهاتِ ست با تعیین مطلوع علیه، معیّن می شود اگر مطلوع علیه معیّن نشود علو و سفل معیّن نمی شوند.
بنده «استاد» تمام مطالب مصنف را بیان کردم ولی به صورت پراکنده، بیان شد. به آن نحوی که مصنف بیان کرده بیان نشد ولی تمام عبارت ایشان با مطالبی که گفته شد روشن می شود.
نکته: مصنف تعبیر به «خط زوال» کرد و بنده «استاد» تعبیر به «دایره نصف النهار» کردم با اینکه خط زوال با دایره نصف النهار فرق می کند الان مطلب به صورتی بیان می شود که با کلام مصنف فرق نکند. بر روی زمین دایره نصف النهاری فرض کنید که شاخص و مطلوع علیه بر آن دایره قرار گرفته است. وقتی نقطه طالع بر روی سر شاخص می آید نقطه طالع را در آنجا متوقف کنید و خطی را از آن بالا به سمت پایین بیاورید و از مرکز عبور دهید. این خط بر روی نصف النهار زمین قرار می گیرد. این خط، خطِ زوالِ زمین نیست خطِ زوال فلک است این خط زوال، قدام است و تغییر نمی کند اگر هم تغییر کرد وقتی هم سمت با شاخص قرار بگیرید می گویید قدام فلک است و آن جا را تعیین می کنید همانطور که وقتی مشرق عوض می شود مشرق را ثابت می گیرید.
توضیح عبارت
«و اما القدام و الخلف فیشبه ان یکون الجزء الطالع من الفلک قد یوجد له قدام بمعنی یعمه و غیره»
ضمیر مفعولی «یعمه» و ضمیر «غیره» به «فلک» بر می گردد و ضمیر فاعلی «یعمه» به «معنی» بر می گردد.
ترجمه: اما قدام و خلف به نظر می رسد که جزء طالع از فلک گاهی یافت می شود برای فلک قدام به معنایی که این معنا عام و جامع است که هم شامل فلک می شود و هم شامل غیر فلک می شود «مراد از غیر فلک، حیوان و .... می باشد». پس قدام معنای جامعی دارد که فلک یک مصداقش است حیوان هم مصداق دیگرش است.
نکته: مصنف تعبیر به «قد یوجد» می کند یعنی از لفظ «قد» استفاده می کند چون قدام را به دو صورت تفسیر کرد. در یک تفسیر اصلا برای فلک قدّام نیست و در یک تفسیر دیگر برای فلک قدام است.
«و ذلک لانا ان عنینا بالقدام نهایه ما یتحرک الیه الجزء الطالع مطلقا لم یکن للفلک قدام»
«ذلک»: بیان مطلب این است.
ترجمه: بیان مطلب این است که اگر از قدام، قصد کنیم نهایت آنچه را که جزء طالع به سمت آن چیز حرکت می کند مطلقا، در این صورت برای فلک قدام نیست.
«مطلقا»: یعنی جزء طالع را مقید نکنید و نگویید طالع بر فلان شیء است یعنی فلان شیء که طالع و مطلوع علیه است را نیاورید و مطلق بگذارید. یعنی به ین صورت گفته شود : هر منتهای حرکتی که طالع به سمت آن حرکت می کند قدام است. اما منتها کدام است؟ هر نقطه ای را که نگاه کنید منتهای حرکت است. یک نقطه معین، منتهای حرکت نیست پس قدام معیّن نمی شود پس قدّامی نیست.
«فانه لیس لحرکته نهایه الیها تقصد»
ترجمه: شان این است که نیست برای حرکت فلک، نهایتی که به سمت آن نهایت، این فلک قصد کند «هر نقطه ای را که فرض کنید می گویید نهایت است چون یک جای معینی برای آن درست نشد».
«و ان عنینا نهایه ما یتحرک الیه الجزء الطالع و هو طالع علی شیء فتلک النهایه هی مسامته الشیء الذی حدد الافق»
مراد از «شیء»، شاخص است. «مسامته» اضافه به «الشی» شده که مفعول می باشد و فاعل «جزء طالع از فلک» است. «الذی» صفت برای «الشی» است. واو در «و هو طالع» حالیه است.
ترجمه: اگر از قدام، نهایتِ ما یتحرک الیه الجزء الطالع را قصد کنید در حالی که این جزء طالع «به صورت مطلق لحاظ نمی شود بلکه» مقید به اینکه طلوع بر یک شیء «و شاخص معینی» کند «در این صورت قدام پیدا می شود» پس این نهایت «که در خط زوال است» عبارتست از هم سمت شدن این نقطه طالع با شیئی که آن شیء، شاخص و مطلوع علیه است و افق را تعیین کرده بود «اگر شاخص و مطلوع علیه نبود شاخص تعیین نمی شد».
«فحدد الطلوع بتحدید الافق»
ترجمه: همین شاخص، طلوع را به سبب تحدید افق، تحدید می کند.
ابتدا افق را تعیین کرد سپس به توسط تعیین افق، طلوع را تعیین کرد.
«فانه اذا طلع علیه لا یزال ینحو نحوه الی ان یسامته فی خط الزوال»
ضمیر «طلع» به «جزء طالع» و ضمیر «علیه» و «نحوه» به شیئی که مطلق علیه و شاخص است بر می گردد. «فانه» دلیل برای این است که جزء طالع با هم سمتیِ شاخص می تواند قدام را تعیین کند یا به عبارت بهتر نهایت حرکت این جزء طالع، هم سمتی با این شاخص است.
ترجمه: جزء طالع وقتی بر شاخص طلوع می کند همواره به سمت آن شاخص می رود تا این جزء طالع هم سمت با این شاخص در خط زوال شود.
«ثم یعرض عنه الی ان یغرب عنه مائلا الی الافق بعینه»
ضمیر «یعرض» به «جزء طالع» و ضمیر «عنه» به «خط زوال» و ضمیر «عنه» به «شیء» بر می گردد.
ترجمه: سپس این جزء طالع از خط زوال اعراض می کند تا اینکه غروب می کند از آن شاخص، تا اینکه میل به همان افق معیّن پیدا می کند.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo