< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

93/10/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه بیان نظریه مصنف در اینکه آیا در تقسیم کردن جسم به جایی رسیده می شود که صورت نوعیه اش زائل شود یا نه؟/ آیا در تقسیم کردن جسم به جایی می رسیم که صورت نوعیه اش زائل شود یا نه؟/ فصل 12/ مقاله 3/ فن 1/ طبیعات شفا.
«فان قال هذا قائل: فقد اجحف فی التحکم»[1]
بحث در این بود که ممکن است جسمی را با تقسیم فکّی در حدّی از کوچکی رساند که صورت نوعیه اش از دست برود؟ یا این مطلب را مصنف به صورت یک احتمال بیان کرد و گفت این جسم کوچک وقتی که در بین اجسامی که از سنخ خودش نیستند قرار می گیرد متحوّل به آن اجسام می شود مثلا نار در هوا قرار می گیرد و از سنخ هوا نیست. آن هوایی که او را احاطه کردند آن را تبدیل به هوا می کنند و این جزء کوچک نار تبدیل به هوا می شود. یا ممکن است این جزء کوچک نار در خاک واقع شود و تبدیل به خاک شود.
مصنف از این مطلب، بطلان یک نظریه ای را نتیجه گرفت آن نظریه این بود که کوچکترین جزء خاکی بزرگتر از کوچکترین جزء ناری است. زیرا اگر این جسم بتواند بر اثر کوچکی متحول به اجسامِ اطراف خودش شود ممکن است کوچکترین جزء نار را پیدا کنید و در خاک قرار دهید و متحوّل به خاک شود و وقتی متحوّل به خاک شد بر اثر فشردگی خاک، کوچکتر می شود. همین جزء ناری که به خاطر نار بودن متخلخل بود وقتی در خاک می آید و تبدیل به خاک می شود متکاثف و فشرده می گردد و کوچکتر می شود. در این صورت جزء خاکی پیدا شد که کوچکتر از کوچکترین جزء ناری بود.
مصنف در ادامه بحث عبارت «اللهم الا ان یقال» را بیان کرد. در این عبارت، شخصی می خواهد اینگونه بگوید که این جزء ناری در هوا تبدیل به خاک نمی شود تا یک جزء مستقلِ خاکی پیدا شود که کوچکتر از جزء مستقل ناری باشد بلکه این جزء باید در مجموعه خاک قرار بگیرد تا تبدیل به خاک شود و وقتی در مجموعه خاک قرار گرفت جزء اصغر نخواهد بود بلکه جزئی از خاک شده است و در ضمن کل قرار گرفته. پس نمی توان گفت جزئی پیدا شد که کوچکترین جزء است و از جزء ناری کوچکتر شده است. اگر این جزء ناری در هوا تبدیل به خاک می شد کوچکتر از جزء ناری بود در این صورت می توانستید بگویید کوچکترین جزء خاکی کوچکتر از کوچکترین جزء ناری است اما این جزء ناری در هوا تبدیل به خاک نمی شود بلکه در کلیت خاک قرار می گیرد تا تبدیل به خاک شود و وقتی هم تبدیل شد جزء خاک می شود.
جوابی که مصنف به این «اللهم الا ان یقال» می دهد «که اوّل بحث امروز می باشد» این است:
جواب اول: این گروه کوچکترین جزء ناری را مطرح کردند ما می گوییم اگر کوچکترین جزء ناری نباشد بلکه بزرگتر از کوچکترین جزء ناری باشد و از نار جدا شود در این صورت هیچ مانعی ندارد که به کلیت ارض نیاید و تبدیل به خاک شود. لزومی ندارد که این جزء حتما در خاک بیاید و تبدیل به خاک شود بلکه می تواند در هوا هم تبدیل به خاک شود. این مطلب، در صورتی است که جزء، بزرگتر از اصغرِ جزء باشد زیرا اگر بزرگتر باشد مقاومتش بیشتر است با وجود این، تبدیل می شود تا چه رسد به کوچکترین جزء ناری که به طریق اولی در هوا تبدیل به خاک می شود. واجب نیست که برای تبدیل شدن، آن جزء به سمت کلیتی برود که می خواهد به آن کلیت تبدیل شود.
نکته: برای تبدیل نار به خاک نمی توان بلاواسطه نار را به خاک تبدیل کرد بلکه باید این مراتب را طی کرد و نار باید تبدیل به هوا شود و هوا به آب تبدیل شود و آب به خاک تبدیل شود. چون در تحول عناصر به همان ترتیبی که در واقع هستند انجام می شوند.
توضیح عبارت
«فان قال هذا قائل فقد اجحف فی التحکم»
«هذا» اشاره دارد به مقولی که در «اللهم الا ان یقال» گفته شد که «ان تلک النار الصغیره ... » است.
ترجمه: اگر این مطلب را قائلی گفته باشد زیاده روی در تحکم کرده «یعنی نه اینکه تحکم کرده باشد بلکه به شدت تحکم کرده است».
«تحکم» یعنی بدون دلیل حرف زدن.
«و لیس یجب لا محاله ان تقع استحالته حیث تصادف کلیه الارض»
این عبارت، جواب اول است که مصنف بیان می کند.
واجب نیست که استحاله ی این جزء انجام شود در حالی که این جزء با کلیت ارض تصادف کند بلکه ممکن است قبل از مصادفت، این کلیت حاصل شود «همین که گفته شود ـ ممکن است ـ آن وجوبی را که اللهم الا ان یقال بیان می کرد از بین رفت».
«فان کثیرا من اجزاء العناصر یستحیل الی غیره»
بسیاری از عناصر متحول به غیر خودشان می شوند.
«لا فی نفس ذلک الحیز الذی یخص کله»
ضمیر «کله» به «غیر» برمی گردد.
این عنصری که می خواهد متحول به غیر شود متحول به آن غیر می شود اما نه در حیّزی که اختصاص به کلّ آن غیر دارد بلکه قبل از اینکه به حیّزی که اختصاص به کلّ آن غیر دارد برسد می تواند متحول شود مثلا آن غیر اگر خاک باشد حیّزش زمین است لازم نیست این جزء ناری به زمین برسد و بعدا تبدیل به خاک شود.
«و هو جزء کبیر محسوس القدر»
واو حالیه است و ضمیر «هو» به «کثیر الاجزاء» برمی گردد.
در حالی که این کثیر اجزاء از عناصر، جزء کبیر و محسوس القدر است و می تواند مقاومت کند با وجود این، هنوز به کلیتِ آن متحوّلٌ الیه نرسیده تحولش اتفاق می افتد.
«فکیف الصغیر السریع الاستحاله»
تا چه رسد به جزئی که صغیر و سریع الاستحاله است که به طریق اولی قبل از اینکه به کلیتِ متحول الیه برسد تحول پیدا می کند.
«و مع ذلک فلا یجب ان یتصل لا محاله بل قد یجوز ان یستحیل الی تلک الطبیعه و یبقی مماسا»
جواب دوم: قبول می کنیم که جزء ناری باید به خاک برسد تا تبدیل به خاک شود. ولی شما گفتید وقتی که به آن کلیت رسید داخل در آن کلیت می شود و جزء آن کلیت به حساب می آید و مستقل نیست. ما جواب می دهیم که این در صورتی است که متصل بشود ولی راه دیگری هم هست و آن اینکه این جزء به آن کل متصل نشود بلکه مماس شود. وقتی مماس شد در کلیت حل نمی شود بلکه به کلیت می چسبد پس هنوز مستقل است ولی مستقلی می باشد که یک طرفش وصل است. در این صورت می توان گفت این، اصغر جزء است.
«و مع ذلک» علاوه بر این که آن جزء می تواند قبل از رسیدن به کلیتِ متحولٌ الیه تحول پیدا کند.
ترجمه: علاوه بر این، واجب نیست که این جزء متصل به آن کلیت شود و در آن کلیت، حل شود «تا جزئیت و استقلال و انفرادش گرفته شود» بلکه گاهی جایز است که آن جزء، متحول به طبیعتِ متحولٌ الیها شود و مماس، باقی بماند و مخلوط نشود.
«فلینظر الآن فیما یقال من ان فی الحرکات حرکه لا یمکن اتخاذ الاقل منها»
از اینجا مصنف وارد عنوان دوم فصل می شود. عنوان دوم فصل این بود «تعقب ما قیل ان من الحرکات ما لا اقصر منه» یعنی آیا کوچکترین جزء حرکت وجود دارد که از آن کوچکتر نباشد؟ اگر بخواهد از آن کوچکتر شود حرکت نخواهد بود بلکه «آن» و «دفعه» است.
مصنف می فرماید اگر کوچکترین جزء حرکت، وجود داشته باشد کوچکترین جزء مسافت هم وجود خواهد داشت. کوچکترین زمان هم وجود خواهد داشت و کوچکترین متحرک هم وجود خواهد داشت. چون حرکت مستلزم این امور است زیرا اگر حرکت، کوچک شود این اموری هم که مستلزم حرکت هستند هم کوچک می شوند. زیرا هر حرکتی، مسافت دارد و هر حرکتی به واسطه زمان اندازه گیری می شود و هر حرکتی دارای متحرکی است.
یعنی مصنف می گوید با یک مطلب، سه مطلب دیگر هم روشن می شود. هر نظری که در مورد حرکت داشته باشی در مورد آن سه هم خواهی داشت.
ترجمه: الان که بحث گذشته تمام شد وارد عنوان دوم بحث می شویم و نظر می کنیم در آنچه که گفته شده که عبارت است از اینکه در بین حرکات، حرکتی است که نمی توان کوچکتر از آن را گرفت اگر کوچکتر از آن باشد به آن حرکت نمی گویند.
«فتکون فیها مسافه ایضا لا اقل منها و زمان کذلک و ایضا متحرک لا اصغر منه»
ضمیر «فیها» به «حرکات» برمی گردد.
مصنف می گوید «اگر کوچکترین داشته باشید» در حرکات مسافتی است که اقل از آن نیست و زمانی پیدا خواهید کرد که کوچکتر از آن زمان نخواهید داشت و متحرکی خواهید داشت که اصغر از آن نیست.



[1] الشفا،ابن سینا،ج4،س244،س10،ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo