< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

93/10/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: جواب دوم طبق مذهب مشائین/ ادامه جواب مصنف از دلیل قول قدماء مشائین مبنی بر اینکه در تجزیه جسم، صورت نوعیه باقی نمی ماند/ آیا در تقسیم کردن جسم به جایی می رسیم که صورت نوعیه اش زائل شود یا نه؟/ فصل 12/ مقاله 3/ فن 1/ طبیعات شفا.
«و ایضا لیس واجبا علی اصول المشائین ان یکون المزاج الحاصل عن اجزاء صغار ان حصل کافیا فی حصول الصوره النوعیه»[1]
بحث در این بود که آیا ممکن است جسم با صورت نوعیه خاصی که دارد تقسیم شود و به حدی برسد که صورت نوعیه را از دست بدهد یا همانطور که صورت جسمیه از دست نمی رود صورت نوعیه هم با تقسیم از بین نمی رود بعضی گفته بودند صورت نوعیه بر اثر تقسیم از بین می رود و دلیل آنها این بود که اگر از بین نرود باید با اجزاء بسیار صغیر و ترکیب این اجزاء، بدنِ یک موجود بزرگ ساخته شود و این موجود بزرگ، بدنِ کوچک پیدا کند مثلا فیل به اندازه پشه آفریده شود در حالی که این شدنی نیست پس معلوم می شود که صورت نوعیه اجزاء صغار باقی نمی ماند.
مصنف فرمود که این اعتراض بر انکساغورس وارد است که معتقد می باشد اجزاء با یکدیگر مخلوط می شوند و بر اثر اختلاط، جسم به وجود می آید. بنابر قول او لازم می آید اجزاء صغیر قبل از اجزاء کبیر اختلاط پیدا کنند چون معیار ساختن یک مرکب به نظر ایشان، اختلاط است و اختلاط در اجزاء صغیر «یا در اقل»، جلوتر است از اختلاط در اجزاء کبیر «یا در اکثر». پس باید اجزاء صغیر زودتر با هم مخلوط شوند و جسم را بسازند که در این صورت لازم می آید حیوان بزرگ با بدن کوچک آفریده شود.
اما اشکال بر اصول مشائین وارد نیست زیرا آنها معیار ساختن یک مرکب را اختلاط نمی دانند تا بگویید اختلاط اجزاءِ کمتر جلوتر از اختلاط اجزاء بیشتر است و نتیجه گرفته شود این اجزاء ریز بهتر می توانند بدن حیوان را تشکیل دهند.
تا اینجا در جلسه قبل گفته شده بود و جواب اول مشاء از این گروه داده شد الان وارد جواب دوم می شویم.
جواب دوم: اجزاء ریز اگر صورت نوعیه ی لازم را داشته باشند می توانند با یکدیگر ترکیب شوند «تا اینجا با قول این قائل موافقت می کند» و اختلاط و ترکیب آنها زودتر از اجزاء بزرگ است «این مطلب را هم قبول می کند. البته در جواب اول، این مطلب را قبول نکرد ولی با قطع نظر از جواب اول فرض کنید که این مطلب قبول شود» معتقدند این اجزاء ریز وقتی با یکدیگر مخلوط می شوند مزاج هم می سازند. اجزاء ریز آب و خاک و آتش و هوا با یکدیگر ترکیب می شوند و مزاجی به وجود می آورند. همانطور که اجزاء درشت، این کار را انجام می دهند اجزاء ریز هم انجام می دهند. این اجزاء ریز زودتر از اکثر ترکیب می شوند «تا اینجا با قائل موافقت می کند» اما طبق اصول مشائین هر مرکبِ صاحب مزاجی نمی تواند بدن موجودی قرار بگیرد چون موجودها متفاوتند بعضی موجودها با بدن ضعیف ساخته می شوند و بعضی با بدن قوی ساخته می شوند چون کاری که از این بدن باید صادر شود احتیاج به بدن قوی دارد لذا با بدن قوی ساخته می شود کاری که یک انسان باید انجام بدهد با بدن کوچک انجام نمی شود باید خود بدن درشت باشد تا بتواند آن کارِ لازمی را که از یک انسان توقع می رود انجام دهد پس صرف وجود مزاج و ترکیب برای پیدایش یک حیوان یا یک موجود کافی نیست بلکه باید بدن این حیوان، کارآیی لازم را داشته باشد و کارآیی لازم، بستگی به اندازه خاص دارد اگر «خداوند ـ تبارک ـ بدن فیل را به اندازه پشه نمی آفریند به خاطر این است که اگر به اندازه پشه بیافریند کار فیلی از آن بر نمی آید این حیوان اگر بخواهد این کارها را انجام بدهد باید اندازه اش به همین مقدار باشد که هست پس اینچنین نیست که بدن فیل نتواند به اندازه پشه ساخته شود بلکه ساخته می شود ولی کار فیلی انجام نمی دهد و در واقع فیل نیست. خداوند ـ تبارک ـ انسان را می تواند خیلی ریز بیافریند عناصر اِبا ندارند از اینکه ریز باشند و با یکدیگر ترکیب شوند و مزاج انسانی بسازند و همه آنچه در انسان لازم است به وجود بیاورند و بدن ریزی برای انسان آفریده شود ولی این انسانِ آفریده شده، انسانی نیست که بتواند کار انسانی کند و انسانی نیست که بتواند در مقابل حوادث مقاومت کند. کوچکترنی حادثه و کوچکترین تحول او را از بین می برد در حال که انسان برای از بین رفتن ساخته نشده است مثلا موجودی مانند پشه شاید چند ماه بیشتر عمر نکند بدن آن اگر ضعیف آفریده شود اشکال ندارد. اما انسان که می خواهد 50 یا 60 سال عمر کند احتیاج به یک بدن مقاوم دارد تا در برابر مشکلات مقاومت کند و برای انجام کارها، دارای نیرو باشد. پس حرف شما صحیح است که می توان بدن کوچک آفریده شود و از نظر عناصر و از نظر تولید مزاج مشکل وجود ندارد فقط این بدن اگر در آن حدّی که شما می گویید آفریده شود کارآیی لازم را ندارد پس مشاء به ترکیب و حصول مزاج اکتفا نمی کنند بلکه برای هر موجودی اندازه خاص قائلند تا بتواند اولا کارهای لازم را انجام دهد ثانیا در مقابل مشکلات مقاومت کند. پس اشکالی ندارد که فیل به اندازه پشه آفریده شود ولی دیگر فیل نیست بلکه پشه است.
توضیح عبارت
«و ایضا لیس واجبا علی اصول المشائین ان یکون المزاج الحاصل عن اجزاء صغار ان حصل کافیا فی حصول الصوره النوعیه»
«کافیا» خبر برای «یکون» است.
طبق اصول مشائین، اینچنین نیست که مزاج، باقی باشد یعنی در یک مرکب، حصولِ مزاجِ مخصوص آن مرکب، کافی نیست بلکه اندازه این مرکب هم دخالت دارد. اینچنین نیست که فقط مزاج انسانی در یک مرکبی حاصل شود و این مرکب، انسان شود بلکه علاوه بر مزاج، اندازه خاصی هم لازم است.
ترجمه: طبق قواعد مشائین واجب نیست مزاجی که از اجزاء صغار حاصل می شود اگر حاصل شود «عبارت ـ ان حصل ـ اشاره دارد به اینکه در جواب اول گفته شد که حاصل نمی شود حال بر فرض قبول شود که مزاج حاصل شد یعنی اجزاء صغار که صورت نوعیه خودشان را از دست ندادند با یکدیگر ترکیب شدند و مزاج خاص را ساختند» در حصول صورت نوعیه «انسانی یا فیلی» کافی نیست «پس صورت نوعیه آب و خاک و هوا و آتش که عناصرند در اجزاء ریز باقی می مانند. این اجزاء با این صورت نوعیه که دارند ترکیب می شوند و مرکب را می سازند و مزاج هم درست می شود ولی صورت نوعیه ی انسان یا فیل نمی آید چون اگر چه مزاج آمد ولی اندازه اش لازم است که بیاید ولی نیامده است زیرا دو چیز برای صورت نوعیه ترکیبیه لازم است:
1 ـ مزاج، که حاصل شده است.
2 ـ اندازه، که حاصل نشده است. شما نباید فکر کنید حال که مزاج حاصل شد صورت ترکیبیه باید بیاید زیرا صورت ترکیبیه وقتی می آید که اندازه هم حاصل شود.
«فعسی ان یکون العظم شرطا مع المزاج»
شاید بزرگی بدن علاوه بر مزاج شرط باشد یعنی فقط مزاج به تنهایی کافی نباشد.
مصنف می خواهد استدلال این گروه را باطل کند و نمی خواهد مطلبی را اثبات کند لذا با لفظ «عسی» که به معنای «شاید» می باشد اکتفا می کند. همین که احتمال بیاید استدلال خصم باطل می شود.
«و ذلک لان النفس الفاعله بحصولها مقارنه لجسم ما نوعا انما یستعد لها الجسم تمام الاستعداد بعد ان یکون بحیث یصلح استعمالها ایاه آله لافاعیلها و حرکاتها»
«ذلک»: اینکه گفته می شود عِظَم شرط است و مزاج کافی نیست.
«النفس الفاعله» اسم «ان» است و «انما یستعد» خبر است «نوعا» مفعول برای «الفاعله» است. ضمیر «استعمالها» و «لها» و «افاعیلها» به «نفس» بر می گردد و ضمیر «ایاه» به «جسم» بر می گردد.
«بحصولها مقارنه لجسم ما»: نفس وقتی که مقارن با جسم حاصل می شود فاعلِ نوع می شود این جسم استعداد برای این نفس دارد اما در صورتی که اندازه خاص داشته باشد. به عبارت دیگر، نفس در صورت مقارنت با جسمی می تواند نوعی بسازد مثل نفس انسان که با بدن انسان مقارن می شود و نوع می سازد این بدن و این جسم که نفس با آن مقارن می شود و نوع ساخته می شود این جسم، استعداد برای این نفس دارد و کارهای نفس را انجام می دهد به شرطی که به اندازه خاص باشد. پس یک بزرگی خاصی برای جسم لازم است تا بتواند اعمال این نفس را انجام دهد.
ترجمه: اینکه گفته می شود که شاید عظم شرط باشد به این جهت است که نفسی که با حاصل شدنش «در حالی که مقارن با یک جسمی است» فاعل نوع «و سازنده نوع» است آن جسمی که مقارن با این نفس می شود استعداد پیدا می کند برای این نفس به نحو استعداد کامل بعد از اینکه به طوری باشد که صلاحیت دارد نفس آن جسم را به عنوان آلت و افاعیل برای خود نفس بکار بگیرد «یعنی این جسم باید استعداد تام برای این نفس داشته باشد به طوری که این نفس بتواند تمام کارهای خودش را به توسط این جسم انجام دهد. اگر جسم صلاحیتِ کار کشیدن نداشته باشد جسمِ این نفس نیست زیرا جسم این نفس باید بتواند کارهای این نفس را انجام دهد لذا باید شرایط خاصی در این جسم باشد.
«مثلا فان الانسان لن یُتَخَلَّق انسانا الا ان یکون بدنه بحیث یفی بالافعال الانسانیه»
لفظ «مثلا» قید برای بعد است لذا ویرگول که بعد از لفظ «مثلا» گذاشته شده باید قبل از آن گذاشته شود. این لفظ «مثلا» برای «افاعیلها و حرکتها» نیست چون افاعیل و حرکات به عنوان مثال ذکر نشدند بلکه همه را شامل هستند. در جایی لفظ «مثلا» آورده می شود که از بین محتملات، یکی انتخاب شود و بقیه رها شود.
ترجمه: انسان، انسان خلق نمی شود مگر اینکه علاوه بر مزاج انسانیت بدنش طوری باشد که بتواند به کارهای انسانی وفا کند و اقدام به آنها کند.
«و لا اقل من ان تکون له قوه و آله یتمکن بها ان لم یکن عائق من اتخاذ الکِنّ و احداثه»
ضمیر «له» به «بدن» بر می گردد. ضمیر «لها» به «قوه و آله» بر می گردد. عبارت «ان لم یکن عائق» به صورت جمله معرتضه است. «الکِن» به معنای مسکن است.
لا اقل بدن انسان باید طوری باشد که برای آن قوه و آلت است که به خاطر آن آلت و قوه «اگر مانعی وجود نداشته باشد» بتواند مسکن بسازد حال اگر بدن این شخص کوچک باشد نمی تواند بنّایی کند. اگر این انسان، کوچک باشد نیاز به خانه کوچک دارد ولی باز هم نیاز به آجر و خاک و ... است از طرفی انسان به بدن خودش اکتفا نکرده و چرثقیل درست کرده چون کارهای بزرگتری انجام داده است.
نکته: مزاج مستلزم عظم نیست چون مزاج به معنای کیفیت متوسطه است یعنی حرارت و برودت و رطوبت و یبوست که در عناصر است وقتی که حال تعادل پیدا کند به آن مزاج می گویند این مزاج هم در کم و هم در زیاد حاصل می شود پس مزاج مستلزم عظم نیست عظم، شرطِ جدایی است که باید رعایت شود.
ترجمه: لا اقل برای آن بدن باید قوه و آلتی باشد که بدن به توسط آن قوه و آلت، متمکن شود «اگر مانعی وجود نداشته باشد» از گرفتن مسکن و احداث مسکن.
«و یتمکن بها من اعداد الملبوس و سائر ما لا بد للانسان من وجوده له»
ضمیر «وجوده» به «ما» بر می گردد و ضمیر «بها» به «قوه و آلت» بر می گردد. ضمیر «له» به انسان بر می گردد. اگر لفظ «له» نبود بهتر بود چون با عبارت «للانسان» بیان شد و تکرار لازم می آید.
ترجمه: آن بدن به توسط آن قوه و آلت متمکن شود از آماده کردن لباس و سایر چیزهایی که برای انسان وجودش لازم است.
«و ان لا یکون بحیث تسفیه السوافی و تحیله ادنی الکیفیات التی تغلب علیه»
«تُسفیه» را می توان از باب افعال خواند که از «اسفی» گرفته شده. «تَسفیه» که از «سفا» گرفته شده است هم می توان خواند وقتی گفته می شود «اسفی الریحُ الترابَ» یا «سفی الریح التراب» که هر دو صحیح است «چون متعدی است» ریح فاعل می شود و تراب مفعول می شود یعنی باد خاک را برداشت و پراکنده کرد البته می توان لازم معنا کرد که به معنای این است که خاک برداشته شد و پراکنده شد. «سوافی» به معنای پراکنده کننده ها است.
مصنف می گوید: حداقل بدن باید اینچنین نباشد که پیش آمدها او را از پا در آورد و پراکنده کند.
«و تحیله...» لفظ «تحیله» به معنای تغییر دادن و متحول کردن است. یعنی چنین نباشد که کمترین کیفیتی که بر بدن غلبه می کند بتواند این بدن را احاله و متحول کند و تغیر دهد «بالاخره بدن باید اندازه خاصی داشته باشد تا بتواند در برابر این پیش آمدها مقاومت کند. مثلا در زمستان حشرات بلافاصله از بین می روند ولی انسان از بین نمی رود و مقاومت می کند.
در گذشته نقل می شود که انسانها بدنهای بزرگتر از الان داشتند و بعدها احتمال داده می شود که بدن ها کوچکتر از الان شود ظاهراً آن طور که مصنف صحبت می کند اگر بخواهیم حرف او را تایید کنیم به خاطر این است که چون در گذشته وسایل کار کردن نبود انسان احتیاج به این داشت که به طور مستقیم با طبیعت برخورد کند لذا هم بدنش نیرومند تر بود که آسیب های طبیعی او را از بین نبرد هم نیرومند تر بود که می توانست سنگهای بزرگتری را جابجا کند اما الان که وسایل فراهم شده و احتیاج به آن بدن نیست بدن کم می شود. روایتی است که از امام حسن علیه السلام است که خداوند ـ تبارک ـ مصیبت را به اندازه تحمل می دهد. بعضی می بینید به صورت تک زندگی می کند، می بینید در وقت مرگ با یک سکته از دنیا می رود چون توانایی ندارد و کسی به آن رسیدگی نمی کند اما بعضی ها در اطرافشان آدم زیادی است که گاهی سکته می کنند اما گاهی در رختخواب به حالت مریضی هستند و افرادی به آن رسیدگی می کنند یعنی خود خداوند ـ تبارک ـ افراد را به اندازه ای مصیبت می دهد که بتوانند تحمل کنند. در گذشته کار کردن سخت بود لذا بدنِ محکم لازم بود اما در امروز کار آسان است و بدنِ محکم لازم نیست. آن توانایی هایی که انسان های قدیم داشتند و برای ما نقل می شود می بینیم هیچ چیز در ما نیست مثلا پیر مردی که 90 سال داشت در جنگ حاضر می شد و جوانها را می کشت. اما از جوان های ما این کارها بر نمی آید. یعنی حرف مصنف حرف باطلی به نظر نمی رسد بالاخره انسان باید کار انجام دهد که نیاز به بدن خاصی دارد.
«فیشبه ان تکون النفس الانسانیه لا تحصل صوره الا لبدن من شان مثله ان لم یعقه عائق ان ینهض بالحرکات الانسانیه»
عبارت «ان لم یعقه عائق» جمله معترضه است و به معنای «ان لم یمنعه مانع» است.
«یشبه»: معنای آن در صفحه 221 سطر اول بیان شد.
ترجمه: به نظر می رسد که نفس انسانیه، صورت نشود مگر برای بدنی که از شانِ مثل آن بدن «که اگر مبتلی به مانع نشود» این باشد که بتواند اقدام کند به حرکاتی که مربوط به انسان است «یاء در ـ انسانیه ـ برای نسبت است».
«و اذا کان کذلک فالمزاج نفسه غیر کاف حصوله فی ان یحصل النوع الانسانی»
اگر اینچنین باشد که نفس دنبالِ بدنِ مناسبِ خودش باشد و به هر بدنی اکتفا نکند.
ترجمه: اگر این چنین باشد مزاج خودش به تنهایی «بدون اندازه ای که برای مرکب هست» حصولش کافی نیست در اینکه در نوع انسانی حاصل شود «برای حصول نوع انسانی، مثالِ بدن انسان کافی نیست بلکه علاوه بر مزاج، اندازه خاص هم لازم است تا بتواند کارهای لازم را که مربوط به انسان است انجام دهد».


[1] الشفا،ابن سینا،ج4،س242،س10،ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo