< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

93/09/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1 ـ ادامه اشکال مصنف بر مبنای مستشکلین که می گویند حرکت، حادث است و ازلی نیست/ 2 ـ آیا در تقسم کردن جسم به جایی می رسیم که صورت نوعیه اش زائل شود یا نه؟ / فصل 11 و 12/ مقاله 3/ فن 1/ طبیعات شفا.
«و ان لم یجوزا لزم ان یکون فی حال العدم عدد»[1]
بعد از اینکه اثبات کردند که زمان می تواند ازلی باشد قول مخالفین خودشان را رد کردند و الان دلیلی بر علیه آنها اقامه می کنند و در این دلیل از مسلمات آنها استفاده می برند و می گویند آن حرکتی که متکلمین، آن را اولین حرکت قرار می دهند و می گویند با آن حرکت، اصل الحرکه در عالم شروع شده است همان را ملاحظه می کنیم و اسم آن را حرکت اُولی می گذاریم. البته برای حرکت اُولی، اصطلاح دیگری هم وجود دارد و آن، حرکت فلک اطلس است ولی این اصطلاح در اینجا مراد نیست. مراد همان است که بیان کردیم که به اولین حرکت در جهان خلقت گفته می شود و با آن، اصل حرکت حاصل می شود. به نظر مصنف چنین حرکت اولایی وجود ندارد زیرا حرکت را ازلی می داند اما طبق نظر این گروه حرکت اولی وجود دارد زیرا حرکت را حادث می دانند.
ما می گوییم آیا قبل از حرکت اولی می تواند حرکت باشد یا نه؟ «نمی گوییم: آیا قبل از حرکت اولی، حرکت هست یا نیست بلکه می گوییم می تواند باشد یا نه؟» آنها می گویند می تواند باشد ولی متناهی است و در نامتناهی بودن اشکال می کنند و الا قدرت خداوند ـ تبارک ـ تعلق به ایجاد حرکت می گیرد و می تواند حرکت را قل از آن هم ایجاد کند پس اشکالی ندارد که حرکت، قبل از حرکت اولی شروع شود اگر چه به نظر آنها نشده است ولی امکان شروع شدنش هست.
می گوییم یک وقت قبل از آن حرکت اولی، بی نهایت حرکت قائل می شوید شما می گویید بی نهایت بودنش را منکر هستیم. ما به بی نهایت معتقد نمی شویم و به حرکت های متناهی معتقد می شویم یعنی معتقد می شود قبل از حرکت اولی،10 تا حرکت هست سپس از شما سوال می کنیم که در فاصله اولین حرکت از این ده حرکت تا آخرین آنها که به حرکت اولی ختم می شود آیا ممکن است 20 حرکت انجام شود یا نه؟ یعنی با اجسام دیگر در همان زمان و با همان سرعت امکان دارد انجام شود یا نه؟ یعنی 10 جسم داریم که 10 حرکت انجام می دهد الان 20 جسم فرض می کنیم که 20 حرکت انجام دهند با همان سرعت و با همان زمان، این فرض مسلماً محال است و خودتان هم قبول نمی کنید زمانی که برای 10 حرکت گذاشته شده با همان سرعت حرکت، 20 حرکت در آن واقع شود. تا اینجا در جلسه قبل بیان شد. امروز بیان می کند «و ان لم یجوزا» یعنی اگر اجازه ندهند 20 حرکت در فاصله 10 حرکت انجام شود ما طور دیگر بحث می کنیم و می گوییم آیا جایز است 10 حرکت واقع شود یا نه؟ می گویند بله. سوال می کنیم این که 10 حرکت واقع می شود آیا حتما باید بر روی عدد 10 ایستاد و چیزی اضافه نکرد یا می توان اضافه کرد. اگر 10 تا اشکال ندارد. 11 تا هم اشکال ندارد چون 10 با 11 چه فرقی می کند، اگر 11 تا اشکال ندارد 12 تا هم اشکال ندارد و هکذا 13 و 1000 و یک میلیون هیچ اشکال ندارد. زیرا اگر یکی جایز شد بقیه هم جایز می شود. اما در کجا باید ایستاد و اشکال دارد؟ می گوید هیچ جا اشکال ندارد پس دوباره به سمت بی نهایت می رود و لازم می آید بی نهایت حرکت قبل از حرکت اولای شما جائز الوقوع باشد و شما طبق مبنای خودتان، جائز الوقوع را بالفعل کردید. آن که وقوعش امکان دارد شما گفتید بالفعل است که این را در اشکال سوم و چهارم کردید. زیرا آنچه که بالقوه موجود بود شما آنها را بالفعل موجود کردید پس این بی نهایت که ما قبل از حرکت اولی درست می کنیم آن را طبق مبنا خودتان بالفعل کنید. قهراً لازم می آید بی نهایت بالفعل،که شما از آن فرار می کردید. یعنی اشکالی که بر ما وارد کردید بر خودتان وارد می شود.
البته مامی گوییم بی نهایت حرکت قبل از حرکت اولی موجود است ولی همه آنها بالقوه موجودند و بالفعل می شوند و تمام می شوند و باقی نمی مانند پس ما یک مجموعه بالفعل بی نهایت نخواهیم داشت ولی طبق مبنای شما یک مجموعه بالفعل بی نهایت لازم می آید و اشکال وارد می شود.
توضیح عبارت
«و ان لم یجوزوا لزم ان یکون فی حال العدم عدد لجواز وقوع الحرکات و ایجادها مرتب»
اگر وقوع 20 حرکت با همان سرعت در زمان 10 حرکت را اجازه ندهند لازم می آید در آن حالی که آنها، حال عدم قرار می دهند «ما که حال عدم قائل نیستیم زیرا ما معتقدیم قبل از حرکت اولی، حرکت هست و هیچ وقت جهان از حرکت خالی نیست. آنها تعبیر به حال عدم می کنند ما هم می گوییم اشکال ندارد و طبق مبنای شما حرف می زنیم که لازم می آید که در حال عدم» عددی برای جواز وقوع حرکات و ایجاد حرکات، مرتباً داشته باشیم.
«مرتب» در نسخه خطی «مرتبا» آمده است. اگر «مرتباً» باشد حال برای «عدد» می شود و اگر «مرتب» باشد صفت برای «عدد» است هر دو صحیح است ولی «مرتباً» بهتر است.
«لجواز وقوع الحرکات و ایجادها»: یعنی تعداد معینی از وقوع حرکات و ایجاد حرکات قبل از حرکت اولی جایز است. در این تعداد معین از وقوع حرکات، هر مقداری که بگویید ما به آن اضافه می کنیم باز هم جایزاست.
«و یلزم لا محاله ان یکون ذلک مما لا یتناهی»
لا محاله لازم می آید که این عدد یا این حرکت، از قبیل لا یتناهی باشد چون الزامی نداریم که بر یک عدد از اعداد توقف کنیم و بگوییم قبل از این حرکت اولی، 10 تا 20 تا حرکت جایز است و بیشتر جایز نیست. هر چقدر که گفته شود جایز است باز هم می توان گفت جایز است.
«اذ لاحال هو حال اول جواز»
هیچ حالتی در آن حالِ عدم پیدا نمی کنید که بتوان اسم آنها را «اول جواز» بگذارید یعنی اولین جایی که حرکت، جایز است و قبل از آن جایز نیست هر اوّلی را که پیدا کنید و بگویید از اینجا جایز است که حرکت شروع شود می گوییم اشکال ندارد که قبل از آن هم حرکت واقع شود. در حال عدم، هیچ وقتی را پیدا نمی کنید که بگویید این، اوّل جواز است بله اگر حال وجود بود ممکن بود گفته شود مانعی وجود دارد مثلا یکی از این وجودها مانع می شوند اما وقتی هیچ چیز نیست فقط خداوند ـ تبارک ـ است و اراده اش است و اراده اش هم ازلی است و خودش هم ازلی است. قدرتش هم ازلی است اگر اینطور است چرا الان تعیین می کنید که حرکت جایز است؟ قبل از آن هم می تواند جایز باشد. بله اگر زمان، زمان وجود باشد و حرکت بخواهد در وقتی که بعضی چیزها موجود است بخواهد شروع شود ممکن است آن شیء مانع شود ولی وقتی حال، حال عدم است چرا می گویید از اینجا شروع می شود؟ مثلا فرض کنید اگر بخواهد در خلا حرکتی شروع شود شما نمی توانید بگویید حرکت از این نقطه خلا شروع شود چرا قبل از آن شروع نمی شود؟ چون قبل از آن مانعی نبود که حرکت شروع شود. در ما نحن فیه هم همینطور است که خلأ موجود نیست ولی عدم موجود است وقتی زمان عدم هیچ چیز مانع نمی شود نمی توانید بگویید این، اول حرکت است و قبل از آن،حرکت نیست بنابراین، لا یتناهی لازم می آید. تا اینجا روشن است که باید حرکات لایتناهی باشد ما هم تا اینجا قبول داریم ولی از اینجا به بعد مشکل است شما طبق مبنای خودتان حرکات بی نهایت بالقوه را بالفعل می کنید در این صورت مشکل پیش می آید که بی نهایت، بالفعل باشد.
«فتکون موجودات بالفعل علی طریقتهم لیس لها نهایه فی الماضی و قد منعوا هذا»
ضمیر «فتکون» به «حرکات» بر می گردد.
آن حرکات، موجوداتِ بالفعل می شوند البته بنابر طریقه آنها اینچنین است که آنها معقتد به وجود ِکل مجموعی هستند ولی ما قائل به وجود کل افرادی بودیم و گفتیم کل فردٍ فردٍ موجودند. هر کدام هم مدتی وجود دارند بعدا معدوم می شوند اما آنها گفتند وقتی کل افرادی موجودند پس کل مجموعی هم موجود است یعنی همه بالقوه ها را بالفعل کردند. در این صورت اشکال وارد می شود که آن بی نهایتی که قبل از حرکت اولی فرض می شود باید بالفعل باشند و همه باید جمع باشند.
«لیس لها نهایه فی الماضی و قد منعوا هذا»: در ماضی، بی نهایتند در حالی که این را منع کرده بودند ولی الان دامنگیر خودشان شده «همان چیزی که نمی خواستند وجود بگیرد خودشان باید اعتراف کنند که موجود است».
«و یلزم امورا خری مما الزمناه فی باب الزمان ان تکون هناک تغییرات متتالیه»
مراد از «امور»، اشکال است. «هناک» یعنی «باب حرکت».
اشکالات دیگری هم لازم می آید که از قبیل آن اشکالاتی است که ما در باب زمان، اینها را ملزم به آن اشکالات کردیم. آن اشکالات در اینجا که باب حرکت است تکرار می شود.
اشکال اول: از جمله اشکالاتی که بر آنها می شود این است که تغییرات متتالیه لازم می آید. تغییرات متتالیه به معنای این است که از ازل، حرکت شروع شده باشد و یک دور زده باشد و دوباره تغییر کند و دور بعدی بزند. اینها تغییرات است و متتالی هم هستند.
سوال: این تغییرات متتالیه طبق نظر مصنف هم لازم می آید.
جواب: مصنف با عبارت «و الا لما کان وجود بعد وجود» جواب می دهد که اشاره به مبنای آنها می کند و می گوید طبق مبنای ما لازم نمی آید. ما یک حرکتی را قائل هستیم که از ازل تا الان شروع شده و تغییرات متتالیه هم قائل نیستیم. اصلا تغییرات، قائل نیستیم بلکه یک حرکت قائل هستیم هر جا که قطع کنید شما کردید آن، قطع نشده است. آن، یک تدریج مستمر و یک تغییر مستمر است نه اینکه تغییرات پی در پی باشد ولی شما متکلمین هر نقطه را که انگشت بگذارید می گویید حادث است. حادث است آیا به معنای این است که ما قطع کردیم یا خودش حادث است؟ شما هر تغییری را مستقل حساب می کنید و یک امر مستمر معتقد نیستید. امور بی نهایتی که منقطع اند و حادث می باشند قائل هستید یعنی حوادثی پشت سر هم معقتد می شوید چون قائل به حدوث هستید و ازلیت را منکر هستید ما ازلیت بالغیر برای زمان یا برای حرکت قائل هستیم ولی شما قائل نیستید و هر قطعه ای را می گویید حادث است حادث به معنای مسبوق به عدم است پس آن را از قبلی، قطع می کنند اما نه قطع خیالی و توهمی بلکه قطع واقعی می کنند. پس شما تغییرات موجود در خارج را قائل هستید که متتالی اند. ولی ما قائل نیستیم.

«ان تکون» بیان برای «ما» در «ما الزمناه» است بدون اینکه «من» آورده شود که بیانیه باشد. خود «ان» در«ان تکون» تفسیریه است و «ما» در «مما الزمناه» را تفسیر می کند.
ترجمه: لازم می آید که در باب حرکات، تغییرات متتالیه باشد «در باب زمان هرماه این اشکال است ولی این اشکال نه در باب زمان و نه در باب حرکت بر مصنف وارد است چون مصنف هم زمان و هم حرکت را ازلی بالغیر می داند.
«و الا لما کان وجود بعد وجود»
ترجمه: اگر تغییرات متتالیه نباشد بلکه یک امر مستمر باشد چنانچه ما می گوییم، وجود بعد از وجود نخواهد بود «یعنی حدوثِ زمانی نخواهد بود در حالی که شما وجود بعد از وجود قائل هستید و حدوث زمانی برای هر یک از قطعات قائل هستید پس معتقد به وجود بعد از وجود هستید اگر بخواهید به این اعتقاد خودتان تحفظ کنید باید تغییرات متتالیه قائل شوید.
«و ان یکون الموضوع لها موجودا اذ لا تغیر الا بموضوع»
ضمیر «لها» به «تغییرات» بر می گردد.
اشکال دوم: حرکت، یک امری است که موضوع می خواهد یعنی نیاز به متحرک دارد. اگر شما به حرکت اینچنینی که ما شما را ملزم کردیم معتقد شوید و حرکت را بگویید لا الی بدایه باید تکرار شود اجسامی هم که متحرکند باید لا الی بدایه پیش بروند پس از قدیم باید جسم داشته باشیم نه اینکه فقط حرکت و زمان از قدیم وجود داشته باشد بلکه جسمی که متحرک است از قدیم باید وجود داشته باشد چون حرکت، بدون موضوع نمی شود در این صورت یا باید بی نهایت جسم داشته باشیم یا جسمی داشته باشیم که بی نهایت تغییرات در آن رخ می دهد. در هر صورت لازم می آید جسم، قدیم باشد.
ترجمه: «اشکال دوم این است که» لازم می آید موضوع برای تغییرات موجود باشد «زیرا اگر بخواهد تغییری و حرکتی حاصل شود باید در موضوع حاصل شود پس نمی تواند جسم نباشد بلکه باید جسم باشد».
«و ان یکون الموضوع ذات الاحد الحق عندهم اذ لا شیء غیره و هذا الحاد سبحانه و تعالی عما یقول الملحدون»
اشکال سوم: شما وقتی ملزم هستید حرکت را قبول کنید به جسمی قائل نیستید. یکی از این دو راه را باید بگویید یا بگویید حرکت، نیاز به متحرک ندارد چون جسمی وجود ندارد یا تنها موجودی که در آن وقت موجود است خود خداوند ـ تبارک ـ است و باید حرکت را برای خداوند ـ تبارک ـ قائل شوید.
ترجمه: و لازم می آید که موضوع حرکت، خود ذات احد حق باشد نزد گروهی که در آن زمان، جسم قائل نیستند تا در این جسم قرار بدهند زیرا به نظر آنها چیزی غیر از خداوند ـ تبارک ـ نیست که حرکت را بر آن وارد کنید پس حرکت باید به خود خداوند ـ تبارک ـ وارد شود و خود خداوند ـ تبارک ـ متحرک شود و این الحاد و شرک «و جسم دانستن خداوند ـ تبارک ـ است و متغیر دانستن و حادث دانستن خداوند ـ تبارک ـ است زیرا اگر حادث باشد ممکن خواهد بود پس نیاز به واجبی دارد که او را اداره کند.
«الملحدون»: مصنف از متکلمین تعبیر به ملحدون کرد.البته این، الحادی است که خود متکلمین به آن معتقد نیستند ولی دامنگیر آنها هست. برای فرار از الحاد باید قائل به ازلیت بالغیر شد یعنی یا مثل مشاء همین عالم را ازلی بالغیر باید بداند یا مثل مرحوم صدرا اصل فیض را ازلی بداند بالاخره حدوث را نباید معتقد شوند.
صفحه 240 سطر اول قوله «الفصل الثانی عشر»
در این فصل دو بحث مطرح می شود:
1ـ اجسامِ طبیعی را اجازه دارم تقسیم کنیم. و گفتیم جسم قابل تقسیم است.
2ـ اجازه داریم تقسیم را تا بی نهایت ادامه دهیم چون گفتیم جزء لا یتجزی نداریم. هر جزئی که بدست آید قابل تجزیه و تقسیم است پس تقسیم را می توان تا بی نهایت ادامه داد.
بحث اول: می خواهیم بیان کنیم که آیا می رسیم به جایی که جسم را تقسیم کنیم و صورت نوعیه اش زائل شود؟ صورت جسمیه تا ابد زائل نمی شود چون اگر زائل شود تقسیم، متوقف می شود ولی ما گفتیم تقسیم، متوقف نمی شود و تا بی نهایت ادامه دارد.اما آیا صورت نوعیه زائل می شود یا نه؟ مثلا آب در داخل کاسه ریختیم و آن را تقسیم می کنیم و همینطور ادامه می دهیم تا کوچک شود آیا به جایی رسیده می شود که صدق آب نکند؟ یعنی آیا به جایی رسیده می شود که صورت نوعیه منخلع شود؟یا صورت نوعیه منخلع نمی شود.
در واقع می خواهیم ببینیم هر کدام از این اجسام حدّ خاصی برای وجود صورت نوعیه آنها هست که اگر از آن حد پایین تر رفتند آن صورت نوعیه را از دست بدهند یا حدی ندارند یعنی همانطور که صورت جسمیه برایش حدی نیست برای صورت نوعیه هم حدی نیست.
بحث دوم: آیا می توان صغیرترین حرکت پیدا کرد که از آن، صغیرتر نباشد؟ این بحث هم به نحوی دنباله بحث اول است چون بحثِ اول درباره صور نوعیه است ولی بحث دوم درباره حرکت است و حرکت، صورت نوعیه نیست پس صورت نوعیه ندارد اما تقریبا مثل بحث اول است و اینطور گفته می شود که آیا می توان حرکات را تقسیم کرد و به جایی رسید که حرکت، گفته نشود یعنی قبل از این تقسیمِ آخر، اصغر الحرکات بود که اگر تقسیم شود دیگر حرکت نیست؟
مصنف تعبیر به « فی تعقب» می کند. « تعقب » به معنای این است که می خواهد مساله را تعقیب و دنبال کند. ما اگر بخواهیم آن را به فارسی معنا کنیم می گوییم « در بیان تحقیق مطلب» تعقیب کردن به معنای رسیدگی کردن است که آیا مطلب به این صورت است یا به صورت دیگر است؟
اگر «تعقب » را به معنای « ادامه بحث » قرار دهید « البته تعقب به معنای ادامه بحث نیست » و بگویید در ادامه بحث قبلی است. در این صورت از نظر معنا اشکال ندارد یعنی واقعیت، همین است زیرا هر دو مطلب قبلا مطرح شده است و الان اگر بخواهد دوباره ادامه دهد معنا ندارد. در فصل 6 از این مقاله در صفحه 204 سطر 12 درباره اصغرالحرکات بحث کرد و همین بحث را آورد که اگر جسمی را کوچک کینم به جایی می رسیم که صورت نوعیه اش گرفته شود یا نه؟
البته در صفحه 221 سطر 2 آمده « کما یقولون ان الجسم اذا قسم...» که می گوید صورت لحمیه که صورت نوعیه است باطل می شود و صورت جسمیه باقی می ماند.
و در صفحه 221 سطر 3 که مصنف فرموده بود « هذا یجب ان ینظر فیه » مرادش ظاهراً همین صفحه 240 است که امروز می خوانیم پس به نظر می رسد که فصل12 ادامه آن دو مطلبی است که در صفحه 204 و 221 آمده است.
توضیح عبارت
« ل ـ فصل »
بارها گفتیم که حرف « ل » در حروف ابجد معادل 30 است و عددِ 12 نیست و توضیح دادیم که مصحِّح کتاب بعد از اینکه به حرف « ی » که معادل 10 است رسیده است بقیه حروف ابجد را 11 و 12 حساب کرده با اینکه بقیه حروف ابجد، عقود هستند یعنی بعد از حرف « ی »، حرف « ک » وجود داردکه جزء عقود است.
«فی تعقب ما یقال ان الاجسام الطبیعیه تنخلع عند التصغر المفرط صورها »
در تعقیب این قول که می گوید در اجسام طبیعیه، وقتی زیاد صغیر شوند صور نوعیه آنها منخلع می شود.
« صورها »: مراد صورت نوعیه است و الا صورت جسمیه، منخلع نمی شود.
« تنخلع »: این فعل، لازم است نه اینکه به معنای « منخلع می کند » باشد بلکه به معنای «منخلع می شود » است یعنی صورت نوعیه آن از بین می رود.
«بل لکل واحد منها حد لا تحفظ صورته فی اقل منه »
این عبارت، دنباله « ما یقال » است. ضمیر « صورته » به « کل واحد » بر می گردد و ضمیر « منه » به « حد » بر می گردد.
برای هر یک از اجسام حدّی است که صورت این جسم در کمتر از آن حد صورتش را حفظ نمی کند یعنی اگر در کمتر از آن حد پیدا کند صورتش باقی نمی ماند.
«و کذلک تعقب ما قیل ان من الحرکات ما لا اقصر منه »
مطلب دوم این است که این فصل در تحقیق آنچه که گفته شده که حرکتی داریم که کوتاهتر از آن حرکت نیست.اگر بخواهد از آن کوتاهتر شود اسم حرکت از آن برداشته می شود.
« و مما یلیق الحاقه بهذه الفصول النظر فی حفظ الاجسام للصور خلال الاتصال»
مراد از « الصور » صورت نوعیه است و مراد از « الاتصال » صورت جسمیه است.
از چیزهایی که لایق است الحاقش به فصول گذشته این است که نظر کنیم در اجسام که صورت نوعیه خودشان را در کنار حفظ صورت جسمیه حفظ می کنند یعنی علاوه بر اینکه صورت جسمیه خودشان را حفظ می کنند صورت نوعیه خودشان را هم حفظ می کنند یا نه؟
« خلال الاتصال »: در ضمن اینکه اتصال و صورت جسمیه اش را حفظ می کند صورت نوعیه اش هم حفظ می شود.
« و انها هل تبقی لها مع انقسامها الی غیر النهایه»
ضمیر « انها » به « صور نوعیه » بر می گردد. ضمیر « لها » به « اجسام » بر می گردد.
آیا وقتی که اجسام را الی غیر نهایه قسمت می کنیم این صور برای اجسام باقی می مانند همانطورکه صورت جسمیه باقی می ماند یا نه؟
« ای هل کما ان الاجسام لا تتناهی فی الصغر انقساما و تحفظ صوره الجسمیه کذلک تخفظ سائر الصور التی لها مثل المائیه و الهوائیه و غیر ذلک»
ضمیر «لها» به «اجسام» بر می گردد.
همانطور که اجسام در صغر به لحاظ انقسام، تناهی پذیر نیستند یعنی منقسم می شوند و صغیر می شوند دوباره منقسم می شوند و صغیرتر می شوند و در عین حال صورت جسمیه خودشان را حفظ می کنند.آیا همانطور که تا آخر صورت جسمیه خودشان را حفظ می کنند بقیه صور خودشان « یعنی صور نوعیه » را حفظ می کنند. مثل صورت مائیه و صورت هوائیه و غیر آن.
نکته: اگر نتوانستیم با حس تقسیم کنیم و وارد وهم شدیم و به توسط وهم شروع به تقسیم کردن کردیم یا به توسط عقل توانستیم قسمت کنیم این بحث پیش می آید که آیا صورت نوعیه از بین رفت یا نه؟ چون پیشرفتِ تقسیم خیلی زیاد می شود و به سمت بی نهایت می رود ولی الان بحث در این است که آیا حدی برای جسم است که اگر از آن حد بگذرد این جسم، صادق نباشد یعنی صورت نوعیه اش صادق نباشد یا نداریم؟ حتی ممکن است در خارج هم به جایی برسیم که صورت نوعیه صدق نکند. بله وقتی از تقسیم خارجی گذشتیم و نتوانستیم تقسیم خارجی کنیم و وارد تقسیم وهمی و عقل شدیم مسلما این بحث می آید که آیا می رسیم به جایی که صورت از بین رفت یا نه؟ در تقسیمات عقلی و وهمی این بحث می آید اما در تقسیمات خارجی هم در بعضی اوقات ممکن است این بحث پیش یباید.
صفحه 240 سطر 9 قوله « اما الصور »
تا اینجا طرح مساله شد حال باید بررسی کرد که چند نوع تقسیم وجود دارد؟ یک تقسیم این است که گوشتی را به ما دادند که تقسیم کنیم می توان اینگونه تقسیم کرد که تجزیه به اجزاء اصلی شود نه اینکه تقسیم مقداری کرد.تقسیم مقداری این است که این جسم، بریده شود دوباره آن جسم بریده شود اما یکبار تقسیم به این است که تحلیل به اجسامی که آن را تشکیل دادند کنیم مثلا این گوشت از چه چیز تشکیل شده است؟ گفته می شود که از عناصر اربعه تشکیل شده است. این هم یک نوع تقسیم است. این تقسیم در جسم مرکب مثل گوشت اتفاق می افتد اما در آب که جسم بسیط است این اتفاق نمی افتد. در آب، یکی از دو تقسیم راه دارد:
1ـ تقسیم فکی که بیان کردیم.
2ـ تحلیل به اجزاء نه به عناصر سازنده. چون عناصر سازنده ندارد مثلا تحلیل به هیولی و صورت کنیم.
پس در بسائط دو تقسیم وجود دارد اما در مرکبات سه تقسیم وجود دارد یک تقسیم این است که به بسائط خودشان برگردانده شود و وقتی به بسائط خودشان بر گردانده شد آن دو تقسیم که در بسائط بود در موردش اجرا می شود.البته در خود مرکب هم می توان آن دو تقسیم که در بسائط بود را اجرا کرد.
تعبیر مصنف از مرکبات این است « صوری که اجسام به حسب مزاج پیدا می کنند » یعنی وقتی که چند عنصر با هم ترکیب می شوند و مزاج خاصی پیدا می شود یک صورتی که ما اصطلاحا به آن صورت ترکیبیه می گوییم حاصل می شود و این صورت ترکیبیه قبلا نبود. صورت عنصریه بود ولی وقتی چند عنصر با هم ترکیب شدند یک صورت ترکیبیه هم درست شد حال این صورت ترکیبیه، یا صورت جماد است یا صورت نبات است یا صورت بدن حیوان و انسان است. حتی این گوشت که بیان کردیم صورت ترکیبیه به حسب مزاج دارد. قبل از اینکه ترکیب شود آن صورت ترکیبیه را ندارد. صورت بسائط را داشت بعداً که ترکیب شد صورت ترکیبیه را هم گرفت.
سوال: آیا همه این نوع تقسیمات مورد بحث ما هستند؟ یا اینکه یک نوع تقسیم مورد نظر است؟
جواب: تقسیم به هیولی و صورت در اینجا اصلا مراد نیست. شکی نیست که وقتی جسم را به هیولی و صورت تقسیم کنید جسمِ قبلی باقی نمی ماند، صورت نوعیه هم باقی نمی ماند. مثل آب که وقتی به هیولی و صورت تقسیم کنید نه بر هیولی و نه بر صورت اطلاق آب می شود. این تقسیمِ بسیط به دو جزئش، تقسیم عقلی است که هرگز در امکان ما نیست. هیچوقت نمی توان هیولای آب را از صورت آن جدا کرد.
نکته: ممکن است از لفظ « تصغر » استفاده شود که نشان می دهد جسم باید تقسیم شود نه اینکه به اجزایش تقسیم شود. وقتی تقسیم به اجزائش شد این تصغر صدق نمی کند. بله کلمه « تصغر » نشان می دهد که بحث ما کجا است ولی ما فعلا به طور مطلق بحث می کنیم تا ببینیم از بین این اقسام که تصور می شوند کدام یک مورد بحث ما هستند.
پس تحلیل یک جسم به اجزائش که هیولی و صورت است مورد بحث نیست. اما دو قسم دیگر باقی می ماند که تقسیم بسائط به تقسیم مقداری « که اندازه اش کم شود» و به تقسیم اجسام مرکبه « و به قول مصنف، اجسامی که صورت مزاجیه یا صورت ترکیبیه دارند مثل گوشت».
تقسیم اجسام مرکبه به دو قسم بود یکی تقسیم به عناصر بود و یکی تقسیم فکی بود. تقسیم به عناصر حکمش روشن است زیرا وقتی گوشت را تقسیم به عناصر می کنید مسلماً صورت ترکیبیه نیست یعنی صورت نوعیه از بین می رود و صدق گوشت نمی کند.
پس آنچه که باقی می ماند تقسیمی است که در آن تصغر است یعنی تقسیم فکی مراد است ولی این تقسیم فکی دو قسم پیدا می کند:
1ـ مرکّبی مثل گوشت تقسیم شود.
2ـ بسیطی مثل آب تقسیم شود.
مصنف می فرماید ما بسیط را تقسیم می کنیم و بحث را در مرکب نمی بریم. اگر چه بحث در مرکب هم جا دارد.
توضیح عبارت
« اما الصور التی لها بحسب المزاج»
صوری که برای اجسام به حسب مزاج پیدا می شوند « یعنی بعد از اینکه اجسام را ترکیب می کنید یک صورت جدیدی که حاصل مزاج است به وجود می آید که اسم آن را صورت ترکیبیه می گذارند».
« فیشبه ان تکون ضرب من التحلیل یردها الی بسائطها »
ممکن است نوعی از تحلیل، این اجسام را به بسائطش برگرداند که اگر به بسائطشان برگشتند آن عناصر، صورتی را که با مزاج حاصل می شود « یعنی صورت ترکیبیه» را ندارند مسلما صورت نوعیه را هم از دست می دهند که این نمی تواند مورد بحث باشد چون وضعش روشن است.
« ضرب من التحلیل »: یعنی تجزیه به اجسام سازنده کنید.
« و ان کان قد یتوهم ضرب آخر لا یجب معه الرجوع الی البسائط »
بعد از اینکه منتهی به بسائطشان کردید تحلیل دیگری هم ممکن است کنید مثل تحلیل بسیط به اجزائش یعنی هیولی و صورت که این اصطلاحاً تحلیل عقلی است. این هم از بحث ما بیرون است.
« ضرب آخر» : یعنی « ضرب آخر من التحلیل» . یعنی تقسیم را مطرح نمی کنند بلکه نوع دیگری از تحلیل را بیان می کند.
ترجمه: ممکن است یک نوع تحلیلی برای اجسام مرکبه داشته باشید که با آن تحلیل، به بسائط برنگردانید بلکه به اجزاء بسائط که هیولی و صورتند برگردانید « این تقسیم، عقلی است و در خارج وجود ندارد زیرا هیولی بدون صورت و صورت بدون هیولی وجود ندارد اما تجزیه گوشت به عناصر بسیطه اشکالی ندارد.
« و ذلک بان تکون القسمه تتناول البسائط ایضا»
« ذلک »: ضرب دیگر از تحلیل.
نوع دیگر از تحلیل به این است که وقتی گوشت را تقسیم به بسائط کردید تقسیم یا تحلیل را متوقف نکنید بلکه ادامه دهید و شامل بسائط هم کنید یعنی بعد از اینکه این گوشت را به بسائطش رساندید تحلیل را توقف ندهید و بسیط را دوباره تحلیل به اجزا کنید.
هیچ کدام از این دو تحلیل مورد بحث نیست. زیرا صورت نوعیه آنها باقی نمی ماند.
« لا ان تَحُل الیها »
در نسخه دیگری « ان تُحَلِّل الیها» آمده است.
نه اینکه این اجسام مرکبه تحلیل شوند به بسائط و در همین جا متوقف شوند بلکه بعد از اینکه تحلیل به بسائط شدند باز هم ادامه داده شود تا به اجزاء بسائط رسیده شود».



[1] الشفا،ابن سینا،ج4،س.239،س4،ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo