< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

93/08/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1ـ اشکال بر دلیل مصنف بر اینکه نیروی جسمانی اثر نامتناهی ایجاد نمی کند. 2ـ اشکال بر اینکه نیروی جسمانی نامتناهی التاثیر نداریم/ نیروی جسم نمی تواند نامتناهی عدتا یا مدتا باشد/ جسم نمی تواند متناهی باشد و نیروی آن نامتناهی باشد/ قوه جسم نمی تواند نامتناهی باشد / فصل 10/ مقاله 3/ فن 1/ طبیعیات شفا.
«و مع ذلک فهو عن السبب المحرک للفلک دائما بتوسط حرکه الفلک»[1]
گفتیم که قوه جسمانیه نمی تواند تاثیری بی نهایت داشته باشد.
اشکال: قوه نفسانیه فلک قدرت دارد که نار را دائما به حرکت وا دارد درحالی که قوه ای جسمانی است پس چگونه گفتید که قوه جسمانی نمی تواند تاثیر نامتناهی داشته باشد.
جواب اول: حرکت نار، حرکت بالعرض است و بحث ما در حرکت بالذات است. این جواب اگر چه مشکل را در نار حل کرد ولی در خود بدنه فلک مشکل باقی ماند. خود این نیروی جسمانی بدنه اش را دائما حرکت می دهد و آن حرکت هم حرکت بالذات است و بالعرض نیست. اگر حرکت نار، بالعرض است و از بحث ما بیرون است حرکت فلک، بالعرض نیست این نیرو، این بدنه را حرکت نامتناهی می دهد در حالی که نیروی جسمانی است.
جواب دوم: این جواب، هم جواب برای حرکت دائمی بدنه فلک است هم جواب برای حرکت دائمی نار است. مصنف این جواب را سه بار تکرار می کند.
مصنف می فرماید ما معتقدیم که نیروی مجرد می تواند تاثیر نامتناهی داشته باشد چه در جسمی که با آن جسم سرو کار دارد و چه اینکه آن جسم را تحریک کند و آن جسم، جسم دیگر را تحریک کند در هر دو حال این نیروی غیر جسمانی می تواند کار نامتناهی انجام دهد. عقل یک نیروی غیر جسمانی است و می تواند کار نامتناهی انجام دهد او نفس فلکی را تحریک می کند و به نفس فلکی مدد می رساند تا نفس فلکی کارهای نامتناهی را در بدنه فلک انجام دهد سپس به توسط بدنه ی فلک همین کار نامتناهی در نار هم انجام می شود یعنی نیروی جسمانی جسمی را به حرکت وا می دارد و به توسط آن جسم، جسم دوم را متحرک می کند و چون نیرویی غیر جسمانی است می تواند کارش را تا ابد ادامه دهد و کار نامتناهی صادر کند و ما مانع این نمی شویم بلکه حتی وجود هم دارد.
توضیح عبارت
«ومع ذلک»
این عبارت به معنای «و ثانیا» است چون در خط قبل فرمود «فنقول اولا» حال می گوید «و مع ذلک» که به معنای «و ثانیا» است.
ترجمه: و علاوه بر این جوابی که دادیم جواب دیگر هست.
«فهو عن السبب المحرک للفلک دائما بتوسط حرکه الفلک»
ضمیر «فهو» به فعل و اثر بر می گردد. «دائما» قید محرک است.
این فعل و اثر که حرکت است صادر می شود از سببی که محرّک فلک است که آنسبب مجرد است و چون مجرد است توانایی بر انجام کار بی نهایت دارد دائما «دائما یعنی تحریکش نامتناهی است و فلک را دائما حرکت می دهد»
نکته: لفظ «دائما» اشاره به تجرد ندارد ولی چون ما می دانیم سببی که محرّک فلک است مجرد می باشد احتیاجی نبود تعبیر به «سبب مجرد» کند ما می دانیم آن که محرک اصلی فلک می باشد عقل است درست است که محرک مباشر، نفس منطبعه در فلک است ولی محرک اصلی عقل است و چون می دانیم سبب محرک، عقل است لازم نبود قید «مجرد» را بیاورد.
ترجمه: حرکت نار «یا اثری که بر نار وارد می شود. چون مصنف ضمیر را مذکر آورده به جای حرکت تعبیر به اثر می کنیم» ناشی شده از سببی «سبب مجرد» که حرکت می دهد فلک را دائما، به توسط حرکت فلک «بتوسط حرکه الفلک مربوط به حرکت نار است»
یعنی حرکت نار از این سبب مجرد که عقل است حاصل شده ولی نه اینکه آن عقل مستقیما این حرکت نار را به عهده داشته باشد بلکه به توسط حرکت فلک، این حرکت نار را انجام می دهد.
تا اینجا بیان شد که حرکت نار، صادر شده از عقل است یعنی از یک نیروی مجرد صادر شده نه از یک نیروی مجرد. سپس با عبارت «و نحن لا نمنع...» کبرای کلی را می گوید که ما هم اجازه می دهیم که یک نیروی مجردی کار دائمی انجام دهد چه آن کار را در جسمی انجام دهد به تنهایی، یا در جسمی انجام دهد و به توسط آن جسم در جسم دیگر منتقل کند. همه اینها اجازه داده می شود چون نیرو نیروی غیر جسمانی است.
«و نحن لا نمنع ان تکون قوه غیره متناهیه تحرک جسما و تحرک بتوسطه شیئا آخر حرکات غیر متناهیه»
«تکون» تامه است و «غیر متناهیه» صفت برای «قوه» است اگر کسی بخوهد ناقصه بگیرد و «غیر متناهیه» را خبر بگیرد اشکالی ندارد ولی بهتر این است که تامه بگیرد.
ترجمه: ما منع نمی کنیم که قوه غیر متناهی داشته باشیم که این قوه ی غیر متناهی جسمی را که فلک است حرکت بدهد و به توسط جسم اولی که فلک بود شیء دیگری را که نار است حرکت دهد آن هم حرکات غیر متناهیه.
«و لا تکون القوه غیر المتناهیه مستقره فی احد الجسمین»
این عبارت به صورت شرط برای عبارت قبلی است.
شرط اینکه قوه ی نامتناهی بتواند حرکات نامتناهی ایجاد کند این است که این قوه نامتناهی مستقر در هیچ یک از آن دو جسم نباشد یعنی مجرد باشد و مادی نباشد. در چنین حالتی می تواند هم جسم اول و هم جسم دوم را حرکات نامتناهی بدهد.
«انما یُمنع ان تکون قوه غیر متناهیه هی فی جسم تحرک ذلک الجسم او جسما آخر»
منحصراً منع می کنیم این فرض را که قوه غیر متناهیه ای بخواهد در جسم باشد و حلول کرده باشد «حال آن جسم خودش متناهی باشد یا نامتناهی باشد که هر دو فرض قبلا گذشت» بخواهد همان جسم خودش را یا جسم دیگر را به توسط جسم خودش حرکت بدهد. «یعنی اجازه نمی دهیم نه جسم خودش را حرکت نامتناهی بدهد نه به توسط جسم خودش، جسم دیگری را حرکت نامتناهی بدهد».
«فاما ان کانت لا فی جسم و تحرک جسما و یُحرِّک ذلک الجسم بسبب تحرکه عنها جسما آخر حرکه غیر متناهیه فذلک مما هو موجود و لیس علیه کلام»
ضمیر «عنها» به «قوه» بر می گردد.
تا اینجا در صورتی بود که قوه در جسم حلول کرده باشد اما اگر قوه در جسم حلول نکرده باشد «دقت کنید که مصنف، مطالب را تکرار می کند» و جسمی را که مثلا فلک است حرکت دهد، و این جسمی که جسم فلک است به سبب تحرکی که این جسم از آن قوه دارد حرکت دهد جسم دیگر را که نار است آن هم حرکات نامتناهی، این در خارج موجود است و ما بر آن اشکالی نداریم «اشکالی در صورتی است که نیرو بخواهد در جسم حلول کرده باشد و حرکات نامتناهی ایجاد کند. اگر حرکات نامتاهی ایجاد می کند در حالی که در جسم حلول نکرده اشکالی به آن نداریم و در خارج موجود است.
«فانه لا مانع ان تکون قوه غیر متناهیه علی الکون الذی یجوز لها»
«تکون» تامه است.
«یحرک جسما» در صفحه 230 سطر اول خبر برای «تکون» است
«الذی هو...» صفت «قوه» است نه «کون»
در یک نسخه خطی اینطور آمده «فانه لا مانع ان یکون قوه غیر متناهیه علی الکون الذی یجوز لها الذی هو برئیه عن مخالطه» که لفظ «برئیه» به صورت مونث آمده است. و در یک نسخه خطی آمده «فانه لا مانع ان یکون قوه غیر متناهیه علی الکون الذی یجوز لها برئیه عن مخالطه الاجسام» که لفظ «الذی هو» را ندارد. این نسخه از همه بهتر است.
مصنف دوباره مطلب را با بیان دیگر تکرار می کند. مانعی نیست که نیرویی قوه نامتناهی بر یک وجودِ مناسب باشد «مثلا اگر نار باشد ایجاد حرارات می کند و اگر محرّک باشد ایجاد حرکت می کند. بالاخره هر قوه ای بر یک وجودی که مناسب خودش است توانایی دارد ما مانع نمی شویم که قوه ای بر وجودی داشته باشیم که آن وجود مناسب با این قوه است و این قوه، آن وجود را به نحو بی نهایت در جسمی ایجاد کند و آن جسم، آن وجود را به جسم دیگر منتقل کند.
ترجمه: شان این است که مانعی نیست که قوه ای داشته باشیم که غیرمتناهی باشد و این قوه، قوه بر کون باشد «یعنی قوه بر یک وجودی باشد» که این کون جایز برای این قوه و مناسب این قوه است «مثلا اگر قوه، قوه نار است کونی که مناسب با او است کون الحراره است و اگر قوه، قوه محرکه است کونی که مناسب با او است تحریک است».
«الذی هو بری عن مخالطه الاجسام»
قوه ای که جسمانی نیست بلکه مجرد است.
«فتتحرک له اجسام کثیره ملتحمه به»
حرکت بدهد جسمی را بعدا به خاطر این جسمی که به وسیله آن قوه حرکت داده شده، حرکت کند اجسام کثیره ای که به آن جسم واحد چسبیده اند. مثلا نیروی عقل،بدنه فلک را حرکت می دهد و نار هم به فلک، چسبیده است و وقتی فلک را حرکت داد به وسیله حرکت فلک، نارِ چسبیده به فلک هم حرکت می کند.
«و یتولد عنها نظام فی اعداد متکونه لا تنقطع»
اشکال ندارد که قوه غیر متناهی اینچنین عمل کند و متولد شود از این قوه، با واسطه ی جسمی که گفتیم، نظامی در اعداد «یعنی یک اعداد و تعداد منظم باشد» این عقل اثرش را که حرکت است در این جسم ایجاد می کند آن هم به اعداد منظم «اعداد منظمه ای که متکون می شوند و منقطع هم نیستند» یعنی اثر بی نهایت دارد ولی اثر بی نهایتی که عدّه اش بی نهایت است چون گفتیم گاهی شدت، بی نهایت است گاهی عدّه و گاهی مدت، بی نهایت است در اینجا فرض می کند که عده، بی نهایت است یعنی اثری که عده ی نامتناهی دارد و این عده ی نامتناهی با یک نظامی حاصل می شود.
ترجمه: از این قوه، نظامی در اعدادی که متکون می شوند و این صفت هم دارند که قطع نمی شوند «یعنی اعدادی که پی در پی می آیند و لا ینقطع و الی غیر النهایه هستند.
«انما کلامنا فی القوه غیر المتناهیه التی هی اصل و مبدأ لنظام الترتیب غیر المتناهی مده کان او عده فی التکون او حرکه متصله و کان بواسطه او بغیر واسطه»
«او حرکه» عطف بر «تکون» است.
«فی التکون» متعلق به «اصل و مبدأ» است یعنی قوه ای که اصل و مبدأ در ایجاد است یا اصل و مبدأ در حرکت متصله است.
کلام ما در قوه ی غیر متناهی است که می خواهد مبدأ یک اعداد منظمه ای بشود یا مبدء حرکات منظمه ای بشود که آن حرکات و آن اعداد متناهی اند چنین قوه ای باید در جسم نباشد چون اگر در جسم بود توانایی این کار را ندارد.
ترجمه: کلام ما در قوه ی غیر متناهی است که اصل و مبدأ است برای ترتیب منظمی که غیر متناهی هم باشد «حال غیر متناهی به لحاظ مدت باشد یا غیر متناهی به لحاظ عدّت باشد». «قوه ای که مبدأ در تکون است یا قوه ای که مبدأ در حرکت متصله است حال این اعداد متکونه یا این حرکت متصله را به نظام مرتبی تا بی نهایت ادامه دهد و این تکون یا این حرکت متصله که بر جسم وارد می شود یا با و اسطه است چنانچه در نار، حرکتش با واسطه فلک قمر است یا با غیر واسطه است چنانچه در خود فلک قمر، حرکت بدون واسطه است ما می گوییم این چنین مبدئی نباید در جسم باشد اگر در جسم باشد نمی تواند حرکات بی نهایت ایجاد کند. یعنی می تواند حرکات منظم و مرتب ایجاد کند ولی نمی تواند حرکات منظم و مرتب خودش را بی نهایت قرار دهد».
صفحه 230 سطر 4 قوله «فان قال»
این اعتراض هایی که می شود بر اصل بحث است نه اعتراض بر استدلالی که شده است یعنی مصنف بحث را مطرح کرد و بر مدعای خودش دلیل آورد معترض نمی خواهد هیچکدام از دلایل را رد کند بلکه اصل بحث را می خواهد باطل کند. اصل بحث این بود که نیروی جسمانی نامتناهی التاثیر نداریم اما معترض قبلی می گفت نیروی جسمانی نامتناهی التاثیر داریم دلیلش هم قوه فلکی بود که می توانست نار را حرکت دائمی دهد.
معترض می گوید ما نیروی جسمانی می توانیم داشته باشیم که نامتناهی التاثیر باشد البته این قائل به طور قطع ادعا نمی کند بلکه می گوید محال نیست که چنین چیزی داشته باشیم اما معترض قبلی اعتراض قطعی و یقینی کرد و گفت نیروی جسمانی فلک را داریم یقیناً و نار را حرکت دائمی می دهد یقیناً.
بیان اشکال: جسمی را داشته باشیم که همراه با قوه ای است که از آن قوه جدا نشود. و این جسم، دائمی باشد و از بین نرود قهراً قوه اش هم دائمی است چون قوه هم لازم جسم است و این قوه ی دائمی، دائما فعالیت می کند. بنابراین قوه جسمانی که دائما فعالیت کند وجود دارد.
جواب: مصنف این را رد می کند و می گوید چنین جسمی نداریم. معترض بعدی «که در سطر 10 صفحه 230 بیان می شود» می گوید چنین جسمی داریم مثل زمین که یک موجود دائمی است و با نیروی خودش، خودش را در مرکز عالم ساکن می کند و این سکونش هم دائمی است. خودش برای خودش تسکین دائمی ایجاد می کند.
متشکل در این اشکالی که مطرح می کند به این صورت فرض می کند که جسمی وجود دارد که دائما موجود است. عبارتی مصنف می آورد که می توان آن را به دو صورت معنا کرد. یکی همان است که بیان کردیم یعنی قوه ای دارد که این قوه، لازم اوست و چون لازم است پس منفک نمی شود پس اگر این جسم، دائمی است قوه هم دائمی خواهد بود زیرا قوه ی لازمه است نه مفارقه که گاهی باشد و گاهی نباشد. معنای دیگر این است که قوه ای دارد که آن قوه، قوه بر لازم جسم است مثلا لازم جسم، حرکت است این جسم، قوه ای دارد که آن قوه، قوه بر این حرکت است یعنی زمین، قوه ای دارد که آن قوه، قوه بر سکون است و وقتی این جسم، دائمی است و قوه اش هم دائمی است قوه بودنش بر سکون یا حرکت هم دائمی است پس دائما تسکین یا تحریک می کند.
توضیح عبارت
«فان قال قائل انه لیس من المستحیل ان یکون للجسم قوه علی مایلزم وجود ذلک الجسم»
این جسم قوت دارد بر آن عملی که لازم وجود این جسم است «مثلا بر حرکت یا سکون قوت دارد».
«یلزم» به معنای «لازم می باشد» است و «یستلزم» به معنای «لازم دارد» می باشد مراد از «ما» در «ما یلزم» عمل است که در مثالِ ما حرکت یا سکون است که لازم وجود این جسم است و جسم، قوه بر این دارد. این همان معنای دوم بود که بیان کردیم.
نکته: در اینجا حاشیه ای آمده که عبارت را به این صورت معنا کرده «ای قوه لازمه للجسم» که همان معنای اول بود که بیان کردیم.
ترجمه طبق این حاشیه: جسمی دائمی است، قوه ای دارد که لازمش است و آن هم دائمی است. این قوه هم تاثیر دائمی دارد. مصنف بر عبارت «این قوه هم تاثیر دائمی دارد» اشکال می کند.
ترجمه: محال نیست که برای جسم، قوه ای باشد، قوه بر چیزی که لازم وجود آن جسم است «یا این قوه به نحوی باشد که لازمه ی وجود جسم است»
«ثم یکون ذلک الجسم مما من شانه ان یبقی دائما»
جسم، جسمی است که می تواند دائماً باقی بماند و زائل نمی شود مثلا مثل زمین و فلک است که دائمی اند و زائل نمی شوند.
«فیصدر عنه ذلک التحریک او ذلک العدد دائما»
از این جسم دائمی که قوه ی دائمی دارد آن تحریک یا آن عدد صادر می شود.
در سطر دوم همین صفحه گفت «اصل و مبدأ لنظام ... فی التکون او حرکه متصله» که عبارت «فی التکون» یعنی عده ای که متکون بشوند که مربوط به عدد است و «حرکه متصله» مربوط به حرکت است یعنی هم عدد و هم حرکت را مطرح کرد.
«دائما»: قید برای «یصدر» است یعنی این تحریک، دائما صادر می شود یا این عدد، دائما صادر می شود.


[1] الشفا، ابن سینا، ج4، س229،س.12، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo