< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

93/07/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه دلیل بر اینکه نیروی جسمانی نامتناهی وجود ندارد/ اجسام از حیث تاثیر و تاثر متناهی اند/ فصل 10/ مقاله 3/ فن 1/ طبیعیات شفا.
«فالجواب عن ذلک انما نعتبر فی هذا الباب امثال الحرکات المکانیه التی توجب قطع مسافه ما»[1]

بعد از اینکه بحث ما در فرضی که قوه، نامتناهی باشد و جسم هم نامتناهی باشد تمام شد وارد بحث دراین فرض شدیم که قوه، نامتناهی باشد و جسم، متناهی باشد و گفتیم که در این فرض یکبار بحث می کنیم در قوه ای که شِدّتاً نامتناهی است و بار دیگر بحث می کنیم در قوه ای که مُدّتا یا عِدّتاً نامتناهی است. بحث در عدم تناهی شدّی را از بحث در عدم تناهی مدّی و عدّی جدا می کنیم. ابتدا بحث در عدم تناهی شدّی داریم.
توضیح داده شد که ممکن نیست قوه ای نامتناهی به لحاظ شدت باشد زیرا چنین قوه ای اثرش را به سرعت انجام می دهد. سرعتی که شدیدتر از آن نمی شود و وقتی سرعت در نهایت شدت باشد کوتاهی زمان هم بی نهایت می شود چون اینچنین است که هر چقدر قوه قویتر شود سرعت علمش بیشتر است و زمانی که این عمل طول می کشد کمتر است. اگر قوه، بی نهایت شود سرعت به لحاظ زیادی بی نهایت می شود و زمان به لحاظ کمی بی نهایت می شود یعنی، زمان بی نهایت کم می شود به طوری که قابل قسمت نیست و زمان اگر قابل قسمت نباشد «آن» است و به تعبیر دیگر «لا زمان» است.
بنابراین اگر ما قوه ی بی نهایت داشته باشیم فعلش در لا زمان واقع می شود و وقوع فعل تدریجی در لا زمان جایز نیست. «البته فعل در لا زمان واقع می شود اما فعل تدریجی در لا زمان واقع نمی شود» پس اینکه قوه نامتناهی باشد و فعل تدریجیش را در لا زمان واقع کند ممکن نیست. این استدلالی بود که بیان شد.
شخص اعتراض کرد و گفت چه اشکال دارد که قُوی دو قسم باشند. بعضی ها متناهی باشند و بعضی ها نامتناهی باشند. آنهایی که متناهی هستند فعلشان را در زمان واقع کنند و آنهایی که نامتناهی هستند فعلشان را در لا زمان واقع کنند. بله فعل تدریجی که زمانی باشد در لا زمان واقع نمی شود ولی اینطور نیست که اصلا فعلی در لا زمان واقع نشود . چه اشکال دارد که قوه ای باشد که فعلش را در لازمان واقع کند و قوای دیگری که متناهی اند فعلشان را در زمان واقع کنند.
مصنف در جواب، این مطلب را منکر نمی شود و نمی گوید قوه ای که فعلش را در لا زمان واقع کند نداریم. بلکه بحث را در حرکت مکانی می برد که دارای مسافت است و در آنجا ثابت می کند که فعل یعنی حرکت باید در زمان باشد و در لا زمان نمی تواند اتفاق بیفتد. سپس به بقیه حرکات توجه می کند و می گوید آنها هم مسافت دارند پس آنها هم نباید در لا زمان واقع شوند. نتیجه کلی که گرفته می شود این است که حرکت نباید در لا زمان واقع شود اگر اثر شیئی حرکت است نباید آن حرکت در لا زمان واقع شود چون حرکت، مسافت می خواهد و مسافت تقسیم می شود. اگر حرکتی بخواهد در لا زمان واقع شود معنایش این است که آن لا زمان، به تقسیم مسافت، تقسیم شود و لا زمان یعنی «آن» قابل تقسیم نیست پس نمی تواند حرکت در مسافت و در لا زمان باشد. حرکت هم بدون مسافت نمی شود پس هرگز در لا زمان واقع نمی شود.
احتمال دارد فعلی باشد که در لا زمان واقع شود مصنف می فرماید ما به آن فعل کاری نداریم و الان مورد بحث ما نیست. ممکن است فعلی داشته باشیم که گاهی در زمان و گاهی در لا زمان واقع شود مصنف می فرماید به این هم کاری نداریم و مورد بحث نیست. آنچه مورد بحث می باشد فعلی است که از سنخ حرکت است که باید در مسافت واقع شود و چون مسافت تقسیم می شود این فعل هم که در مسافت واقع می شود مدت و مقدارش که همان زمان است باید تقسیم شود چون مسافت که تقسیم می شود زمانِ این فعل هم باید تقسیم شود پس این فعل نمی تواند در لا زمان واقع شود.
مصنف در این جوابی که می دهد حرف قائل را رد نمی کند و نمی گوید فعل در لا زمان وجود ندارد و نمی گوید فعل که گاهی در زمان است و گاهی در لا زمان است نداریم بلکه می گوید اگر چنین فعل هایی باشد از بحث ما بیرون است. بحث ما در فعلی بود که در زمان واقع می شود. یعنی از سنخ حرکت بود.
فعلی که از قوه جسمانی صادر می شود فقط حرکت است آن فعلی که دفعهً واقع می شود از قوه جسمانی حاصل نمی شود و از بحث ما بیرون است. بحث ما در قوه جسمانی است نه اینکه در هر قوه ای باشد چون قوه روحانی می تواند اثر بی نهایت داشته باشند حتی بی نهایت شدی داشته باشند و فعلشان را در لا زمان واقع کنند. بحث ما در نیروی جسمانی است که همیشه حرکت تولید می کند یعنی فعلش، فعل تدریجی است. شما ممکن است کون و فسادرا به عنوان نقض بر ما وارد کنید و بگویید کون و فساد، دفعی است و از قبیل حرکت نیست. جواب ما این است که کون و فساد به وسیله قوه جسمانی انجام نمی شود آن آتشی که در زیر آب روشن می شود معدّ می باشد. صورت آبی باطل می شود و صورت هوائی افاضه می شود. اما چه کسی صورت هوایی را افاضه می کند؟ آن آتش افاضه نمی کند بلکه موجود مجردی به نام عقل فعال افاضه می کند و این کارش دفعهً است یعنی آن صورت دفعهً از بین می رود و این صورت دفعهً حاصل می شود. قوای جسمانی دخالتی ندارند بله آتش به عنوان یک معد دخالت می کند نه به عنوان یک علت. آن شرط فسادِ صورت را فراهم می کند یعنی اگر بخواهید صورت مائی را فاسد کنید باید شرط که عبارت از آتش است داشته باشیم ولی نه صورت را این آتش باطل می کند نه آن صورت را آتش افاضه می کند. عقل فعال است که صورت را با نبود شرایط می برد و صورت جدید که شرایطش حاصل شده را افاضه می کند پس کون و فساد که دفعی است به توسط قوه مجرد انجام می شود نه به توسط قوه جسمانی. و قبلا هم گفتیم که کون و فساد، دائمی و بی نهایت است. یعنی اگر شرایط فراهم شو این آب، بی نهایت مرتبه تبدیل به هوا می شود و هوا تبدیل به آب می شود. این کار نامتناهی از قوه جسمانی بر نمی آید.
پس اگر کاری بخواهد انجام شود که تدریجی باشد باید در زمان واقع شود و کارهای قوه جسمانی اینچنین است که تدریجی است و در مسافت واقع می شود پس باید در زمان واقع شود اگر بخواهد در لا زمان واقع شود محذور لازم دارد و محذور این است که این مسافت تقسیم می شود و حرکتی هم که در مسافت واقع می شود به تبع مسافت، تقسیم می شود در این صورت حرکت اگر بخواهد در «آن» واقع شود «آن» هم بالتبع باید تقسیم شود. مسافت و حرکت تقسیم می شوند اگر حرکت بخواهد در «آن» واقع شود «آن» هم باید تقسیم شود در حالی که تقسیم نمی شود.
پس آنکه حرکت در او واقع می شود باید زمان باشد تا بتواند به تبع تقسیم مسافت، تقسیم شود بنابراین افعالی که از قوای جسمانی صادر می شوند تماما از سنخ حرکتند و دارای مسافتند و اگر دارای مسافت هستند که تقسیم می شود زمانشان هم باید تقسیم شود. و زمانشان نمی تواند «آن» باشد. یعنی فعل قوه جسمانی نمی تواند چنان شدید باشد که در لا زمان واقع شود.
توضیح عبارت
«فالجواب عن ذلک انما نعتبر فی هذا الباب امثال الحرکات المکانیه التی توجب قطع مسافه ما»
«انما تعتبر» در نسخه خطی به صورت «اَنّا نعتبر» آمده که هر دو صحیح است منحصراً اعتبار ما در این فرض است که حرکت در مسافت واقع شود. ما در جاهای دیگر بحث نداریم. نیرویی که می تواند کارش را در زمان واقع کند یا در «آن» واقع کند مورد بحث ما نیست.
«هذا الباب»: باب عدم تناهی قوه با وجود تناهی جسم.
«امثال الحرکات المکانیه»: در این باب فقط حرکت مکانی مورد بحث قرار نمی گیرد بلکه هم حرکت مکانی و هم امثال حرکت مکانی مورد بحث قرار می گیرد این عبارت نشان می دهد که بحث فقط در حرکت مکانی نیست ولی به ظاهرش اگر دقت شود نشان می دهد که بحث در خود حرکت مکانی هم نیست بحث در امثال حرکت مکانی است در حالی که این، خلاف است و مصنف هم در حرکت مکانی بحث می کند هم در امثال حرکت مکانی بحث می کند. اینگونه عبارات در کلام مصنف زیاد است. در کتاب اشارات هم دارد و به ظاهر غلط انداز است «چون توجیه می شود لذا در ظاهر غلط انداز است» ولی عبارت مصنف در اینجا به این صورت توجیه می شود که مصنف اصطلاحات فارسی را ترجمه می کند و در خود عربی هم وجود دارد که گفته می شود «مثل تو این حرف را نمی زند» منظور ما این نیست که تو حرف می زنی. بلکه مراد این است که تو ومثل تو این حرف را نمی زند. یعنی نظر اصلی ما این است که تو چنین حرفی نمی زنی مثل تو هم چنین حرفی نمی زند. در اینجا مصنف می گوید ما به امثال حرکت مکانی توجه می کنیم یعنی خود حرکت مکانی هست امثالش هم هست. این، یک قانون است که هم در کلمات عربی و هم در کلمات فارسی است و نباید در عبارت، جمود کرد چون اگر جمود شود اشکال پیش می آید.
«التی توجب قطع مسافه ما»: می تواند صفت حرکات مکانیه باشد و می تواند صفت امثال باشد و اگر صفت برای هر دو باشد خوب است یعنی حرکات مکانی و امثال حرکت مکانی، موجب قطع مسافت می شوند. یکی از ضروریات حرکت، مسافت است. گفته شده که حرکت، احتیاج به 6 چیز دارد که یکی مبدء و یکی منتهی است تا به مسافت می رسیم که یکی از آن ضروریات است. کلمه «توجب» نشان می دهد که مسافت، جزء ضروریات است یعنی طوری نیست که بتوان در حرکت از آن گذشت.
«و تختلف فیها فی السرعه و البطوء»
کلمه «فی» بر «السرعه» داخل شده. نمی توان «سرعت» را فاعل «تختلف» گرفت. اگر «فی» نبود، «سرعت» را فاعل «تختلف» می گرفتیم. ولی در اینجا فاعل، ضمیر مستتر است و به حرکات مکانیه و امثال آن بر می گردد و ضمیر «فیها» به «مسافت» بر می گردد و عبارت خیلی روان معنا می شود.
ترجمه: این حرکات در مسافت اختلاف پیدا می کنند اختلاف در سرعت و بطو «ممکن است مسافت، مختلف باشد ولی ما به جایی که اختلاف در مسافت است کاری نداریم آنجا که اتفاق در مسافت و اختلاف در سرعت و بطو است کار داریم».
می توان ضمیر «تختلف» را به «مسافت» و ضمیر «فیها» را به «حرکات مکانیه» برگرداند ولی شاید این عبارت می خواهد بگوید حرکات در مسافت خودشان، اختلاف در سرعت و بطو دارند پس اگر قوه، قَوی باشد سرعت، بیشتر می شود نه اینکه مسافت، بیشتر می شود. و اگر قوه بی نهایت باشد سرعت بی نهایت می شود. این مطلب، مطلب صحیحی است ولی مصنف نمی خواهد این مطلب را بگوید یعنی نمی خواهد مسافت را کم و زیاد کند بلکه می خواهد سرعت را کم و زیاد کند که اگر قوه اضافه شد سرعت اضافه می شود و اگر قوه بی نهایت شد سرعت بی نهایت می شود.
«و لا تمکن الا فی زمان»
در بعضی نسخه ها «لایمکن» آمده است. ضمیر آن به «حرکات مکانیه» بر می گردد.
کتاب شفا را شخص مصری تصحیح کرده و مصری ها عرب هستند در جایی که باید عقل را مونث کنند مونث می کنند و الا در نسخه های خطی «لایمکن» آمده است. چون مصنف رعایت مذکر و مونث در ضمیر راجع به فعل نمی کند اما مصنف در جاهای دیگر غیر از فعل، رعایت مونث و مذکر را می کند.
ترجمه: حرکات مکانیه ممکن نیست واقع شود مگردر زمان «پس در ـ آن ـ و لا زمان نمی تواند واقع شود».
«اذ لا یمکن قطع مسافه فی آن و الا لانقسم الآن بازاء انقسام المسافه»
چرا حرکات مکانیه باید در زمان واقع شود؟ دلیل آن را با این عبارت بیان می کند که مسافت را نمی توان در «آن» طی کرد و الا لازم می آید که «آن» تقسیم شود چون مسافت هم تقسیم می شود. در حالی که «آن» قابل تقسیم نیست.
ترجمه: امکان ندارد قطع مسافت در «آن» و الا اگر مسافتی در «آن» طی شود «آن» به ازاء انقسام مسافت، قسمت می شود در حالی که «آن» قسمت نمی شود.
این عبارت به صورت قیاس استثنایی است: و الا لانقسم الآن بازاء انقسام المسافه و التالی «یعنی انقسام الآن» باطل فالمقدم «قطع مسافه فی آن» باطل.
«و کذلک ما یجری مجری الحرکات المکانیه مما یقع فیه سرعه و بطو»
این عبارت نشان می دهد که مصنف در خط قبل که فرمود «امثال الحرکات المکانیه»، بیشتر نظر به خود حرکات مکانیه داشت. و امثال حرکات مکانیه را در اینجا ملحق به حرکات مکانیه می کند. در خط قبل اگر چه لفظ «امثال» را آورد ولی کانّه به این کلمه توجه نکرد و خود حرکات مکانیه را لحاظ کرد.
ترجمه: مثل حرکات مکانیه است حرکات دیگری که جاری مجرای حرکات مکانیه اند «در چه چیز جاری مجرای حرکات مکانیه است؟» از این جهت که در آن سرعت و بطو واقع می شود.
«لضروره حاجه وقوع ذلک الی زمان»
«الی زمان» متعلق به «حاجه» است.
«ضروره» در اینجا به معنا لزوم است نه بداهت.
چرا بقیه حرکات هم مثل حرکات مکانی است؟ و چرا در خود حرکت مکانی هم اینچنین است؟ چون وقوع چنین حرکتی یا به تعبیر دیگر وقوع سرعت و بطؤ، حاجت به زمان را واجب می کند یعنی در جایی که سرعت و بطؤ مطرح است حتما باید زمان باشد نمی توان سرعت و بطو را در لا زمان واقع کرد.
«فان کان شیء یحتمل ان یقع فی آن و ان یقع فی زمان فلیس کلامنا الآن فیه»
این عبارت، دنباله ی عبارت «انما نعتبر فی هذا الباب» است یعنی در این باب به قوه ای کار داریم که کارش را در زمان انجام می دهد و قوه ای که کارش را در لا زمان انجام می دهد مورد بحث ما نیست همچنین قوه ای که گاهی کارش را در لا زمان و گاهی در زمان انجام می دهد مورد بحث ما نیست. قوه ای که کارش را در لا زمان انجام می دهد مجرد است و قوه ای که گاهی در لا زمان و گاهی در زمان انجام می دهد مجرد است مثلا عقل فعال که هم علت بعیده برای حرکات و هم علت بعیده برای کون و فساد است هر دو کار را انجام می دهد. بعضی از کارهایش را در زمان انجام می دهد وبعضی را در لا زمان انجام می دهد.
مصنف قوهای که کارش را در لا زمان انجام می دهد را مطرح نمی کند چون واضح است که مورد بحث ما نیست. جایی را مطرح می کند که قوه گاهی کارش را در لا زمان و گاهی در زمان انجام می دهد. مصنف می فرماید حتی این مورد هم محل بحث ما نیست.
ترجمه: اگر شیئی بتواند هم در «آن» واقع شود و هم در زمان واقع شود الان کلام ما در آن نیست «ممکن است در جای دیگر بحث کنیم ولی در اینجا بحث نمی کنیم».
«بل کلامنا فی الامور التی تختلف بالسرعه و البطوء و لا یخلو فی وقوعها عن زمان»
«عن زمان» متعلق به «لا یخلو» است.
بلکه کلام ما در اموری است که اختلاف به سرعت و بطو دارد و در وقوعشان خالی از زمان نیستند یعنی اگر بخواهند واقع شوند باید در زمان واقع شوند، بحث ما در اینگونه امور است. اینگونه امور که از قوه ای که بی نهایت، شدید باشد صادر نمی شود چون اینگونه امور باید در زمان واقع شوند و قوه ای که بی نهایت، شدید باشد آنها را در لا زمان واقع می کند در حالی که اینها باید در زمان واقع شوند.
ترجمه: بلکه کلام ما در اموری است که به سرعت و بطو مختلف می شوند و در وقوعشان خالی از زمان نیستند.
«فانها کما تشتدّ قوتها یقصر زمانها»
اینگونه عبارات غالبا با لفظ «کلما» می آید نه با «کما» ولی مصنف با لفظ «کما» آورده نسخه خطی هم لفظ «کما» آورده است.
اینگونه موارد، با لفظ «کما» به معنای «به محض اینکه» است.
ترجمه: این امور به محض اینکه قوه ی این امور «یعنی قوه ای که منشا این امور است» شدید بشود زمان، کوتاهتر می شود.
اگر به جای «کما»، «کلما» باشد بهتر معنا می شود.
تا اینجا روشن شد که ما دراموری بحث می کنیم که در زمان واقع شود حال قوه ی نامتناهی را منشا این امور قرار می دهیم می بینیم به مشکل برخورد می کنیم می فهمیم که این قوه نباید منشا باشد آن که منشا است باید متناهی باشد.
توجه کنید قوه ی نامتناهی را منشا این امور قرار می دهیم اموری که در زمان می خواهند واقع شوند در اینجا دو حالت اتفاق می افتد:
1 ـ یا این امور با قوه ی نامتناهی در لا زمان واقع می شوند
2 ـ یا باز هم در زمان واقع می شوند.
اگر در لا زمان واقع شوند خلاف است چون گفتیم این امور طوری هستند که باید در زمان واقع شوند و وقوعشان در لا زمان خلاف است. بطلان این واضح است اما اگر این امور در زمان واقع شوند آن زمانی که قوه نامتناهی کارش را در آن زمان انجام می دهد با زمانی که قوه ی متناهی کارش را در آن زمان انجام می دهد مسلماً فرق دارد. این دو زمان نمی توانند یکسان باشند یکباره قوه ی متناهی می خواهد کار کند یکبار قوه ی نامتناهی می خواهد کار کند هر دو کارشان را در زمان انجام می دهند ولی هر دو در یک زمانِ مساوی این کار را انجام نمی دهند مسلماً قوه ی متناهی کارش کندتر است و قوه ی نامتناهی کارش سریعتر است بنابراین زمان ها متفاوت می شوند آن وقت نسبت زمان ها به هم مانند نسبت قوه ها به هم خواهد شد. نسبت زمان قوه ی متناهی به زمان قوه نامتناهی برابر می شود با نسبت خود قوه متناهی به خود قوه نامتناهی. چون زمان ها به تناسب قوه ها کوتاه و بلند می شود هر چقدر که قوه قویتر شود زمان، کوتاه تر می شود و هر چه که قوه، ضعیف تر باشد زمان، طولانی تر می شود یعنی نسبت مستقیم بین شدت قوه و قِصَرِ زمان برقرار است یعنی هر چه قوه بیشتر شود کوتاهی زمان بیشتر می شود. اما بین قوه و زمان، نسبت معکوس است.یعنی هر چقدر قوه، بیشتر شود زمان، کمتر می شود چون بین قوه و کوتاهی زمان، نسبت مستقیم است می توانیم تناسبی بنویسیم و بگوییم نسبت این زمانِ قوه ی متناهی به زمان قوه ی نامتناهی مانند نسبت خود قوه ی متناهی به خود قوه نامتناهی است یعنی نسبت متناهی به متناهی مساوی با نسبت متناهی به نامتناهی است. این مطلب را با مثال بیان می کنیم تا بطلانش روشن شود. قبلا بیان کردیم که نسبت عدد یک به عد 500، نسبت متناهی به متناهی است که مساوی با نسبت عدد یک به بی نهایت باشد، این تناسب غلط است. زیرا متناهی را نمی توان به غیر متناهی نسبت داد.
حال که بناشد هر چه قوه شدیدتر شود زمان، کوتاهتر شود اگر قوه، بی نهایت شد یا زمان، بی نهایت کوتاه می شود و لا زمان می شود یا بی نهایت کوتاه نمی شود ولی هنوز زمانِ کوتاه است. اگر بگویید بی نهایت کوتاه شد و لا زمان شد همان اشکال های قبلی لازم می آید اگر بگویید بی نهایت، کوتاه نشد بلکه زمان است ولی زمانش کوتاه است اشکال تساوی نسبت متناهی به متناهی با نسبت متناهی به غیر متناهی لازم می آید که این تناسب باطل است. پس اگر قوه، نامتناهی شود در هر صورت اشکال وارد است.
«فان کان منها شیء واقعا عن قوه غیر متناهیه کان اما فی آن»
اگر از این امور، بوده باشد شیئی که از قوه غیر متناهی واقع شده «یعنی در بین این امور زمانی، یکی از امور از طریق قوه ی نامتناهی حاصل شود یعنی قوه نامتناهی، امر زمانی را ایجاد کند» یکی از دو حال اتفاق می افتد. یعنی این فعل زمانی که به وسیله قوه ی نامتناهی انجام می شود یا در «آن» واقع می شود یا در زمان واقع می شود.
«و ذلک محال لان المسافه وامثالها لا تقطع فی آن»
اگر در «آن» واقع شود محال است زیرا مسافت و امثال مسافت در یک «آن» طی نمی شود. بیان کردیم که مراد از مسافت، مسافت مکانی است لذا بدنبال آن گفته «و امثالها». اگر مراد از مسافت، مطلق مسافت بود معنا نداشت که تعبیر به «امثالها» کند.
«او فی زمان فیکون له نسبه ما الی زمان فعل واقع من قوه متناهیه»
«او فی زمان» عطف بر «فی آن» در عبارت «کان اما فی آن» است اگر در زمان واقع شود میگوییم قوه ی متناهی کار را در زمان انجام می دهد قوه ی نامتناهی هم کار را در زمان انجام می دهد واین زمان ها به هم نسبتی دارند مانند نسبتی که قوه ها با هم دارند در این صورت، تناسب درست می شود.
ترجمه: می باشد برای این زمان «که قوه متناهی در آن، کار انجام می دهد» یک نسبتی به زمان فعلی که آن فعل از قوه ی متناهیه حاصل می شود «این زمانِ فعلِ قوه متناهی، نسبتی با زمان فعلی که از قوه ی متناهی صادر می شود دارد».
«فیعود الی ان تصیر نسبه الزمان الی الزمان کنسبه القوه الی القوه»
حال که بین این دو زمان، نسبت است مطلب بر می گردد به اینکه نسبت زمان به زمان مانند نسبت قوه به قوه باشد.
«فتصیر القوه التی لا تتناهی ما تقوی علیه نسبه الی المتناهیه التی یتناهی ما تقوی علیه»
نسخه صحیح «فتصیر للقوه» است.
«نسبه» اسم برای «تصیر» و «للقوه» خبر مقدم است.
در نسخه های خطی «لا تتناهی» است ولی مصحح مصری اینجا را تصحیح کرده ولی تصحیح او در اینجا درست نیست. فاعل «لا یتناهی»، «ما» در «ما یقوی علیه» است. بله به اعتبار معنای «ما» که آثار است می توان «لا تتناهی» گفت. ولی به اعتبار ظاهر اشکال ندارد که «لایتناهی» بگوید. اگر «لا یتناهی» می گفت عبارت به راحتی معنا می شود.
ترجمه: برای قوه ای که نامتناهی است چیزی که این قوه بر آن چیز قوت دارد که آن چیز اثر می باشد.
ضمیر «تقوی» به «قوه» بر می گردد و ضمیر «علیه» به «ما» بر می گردد و مراد از «ما»، اثر است.
ترجمه: برای قوه ای که اثرش نامتناهی است حاصل می شود نسبتی به قوه متناهی، اثری که این قوه متناهی بر آن قوت دارد. «پس نسبتی بین قوه ای که اثرش متناهی نیست حاصل می شود به قوه ای که اثرش متناهی است. یعنی به تبع نسبتی که بین زمان بر قرار می شود بین این دو قوه هم نسبت بر قرار می شود در این صورت بر می گردد به این که نسبت متناهی به متناهی که نسبت زمانین است مانند نسبت متناهی به نامتناهی است که نسبت قوتین است.
مصنف در ادامه نفرموده «هذا باطل»، پس قوه نامتناهی نمی تواند اثر زمانی و امر زمانی را ایجاد کند.
«فاذن ان کانت قوه غیر متناهیه فیکون ما تقوی علی احد الامرین الآخرین اعنی المده و الکثره»
«کانت» تامه است. ضمیر «تقوی» به «قوه» و «علیه» به «ما» بر می گردد.
از اینجا وارد مطلب بعدی می شود زیرا تا الان ثابت شد که قوه نامتناهی شدتاً وجود ندارد. اگر عدم تناهی در قوه باشد به یکی از دو وجه دیگر است یعنی یا به لحاظ مدت است یا به لحاظ عِدّت و کثرت است اما به لحاظ شدت را نتوانست نامتناهی کند.
پس اگر قوه نامتناهی داشته باشیم به یکی از دو لحاظ دیگر است یا به لحاظ مدت یا به لحاظ عدّت است.
ترجمه: حال که وجود قوه ی غیر متناهی شدتاً ممکن نشد اگر قوه ی غیر متناهی وجود داشته باشد اثر این قوه یا به لحاظ مدت، نامتناهی می شودد یا به لحاظ عده نامتناهی می شود. پس چون این قوه به لحاظ شدت نتوانست نامتناهی باشد باید یکی از دو فرض دیگر را مطرح کرد که اثر قوه به لحاظ عدد نامتناهی باشد یا به لحاظ تعداد نامتناهی باشد.


[1] الشفا، ابن سینا، ج4، س227،س1، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo