< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

93/06/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه معنای ما لا یتناهی/ فصل 9/ مقاله 3/ فن 1/ طبیعیات شفا.
«و اما طبیعه لا نهایه له نفسها فالمعنی الاول منه غیر موجود لهذه الاشیاء لا بالقوه و لا بالفعل»[1]
بحث در این بود که آیا بی نهایت در خارج وجود دارد یا ندارد؟ فرمودند که گاهی بی نهایت به عنوان وصف ملاحظه می شود و گاهی بی نهایت وصف یک موصوفی قرار می گیرد و آن موصوف ملاحظه می شود. در هر دو باید بحث شود.
در صفت این بحث مطرح شد که غیر متناهی دو معنا دارد:
معنای اول: هر چه از آن برداشته شود تمام نشود.
این معنا مستلزم این است که نامتناهی در خارج، بالفعل موجود باشد و هر چه از آن برداشته شود تمام نمی شود چه نامتناهی، با مقدار تبیین شود چه با عدد تبیین شود. پس معنای اول مستلزم این است که نامتناهی بالفعل در خارج وجود داشته باشد.
معنای دوم: هر چه پیش برویم به آخر نمی رسیم مثلا جسمی است که هر چه طی شود به آخرش رسیده نمی شود. یا عدد جسمی است که هر چه به آن اضافه شود جا برای اضافه کردن دارد و به آخر نمی رسد.
در معنای دوم، لازم نمی آید که شیئ در خارج، بالفعل نامتناهی باشد بلکه اگر بالقوه هم نامتناهی باشد همینطور است. هر چه می گذرد می بینیم باز هم انسان، موجود می شود. و هیچ وقت آخرین انسان نمی آید، این انسان هایی که موجودند الان بالقوه موجودند و بعداً همین قوه ها، بالفعل می شوند ولی این، تمام نمی شود و هر چقدر که زمان می گذرد می بینیم انسان، متولد می شود و این انسان، آخرین انسان نیست.
سپس مصنف دوباره به بحث از موصوف می پردازد زیرا در ابتدا بحث از موصوف کرد سپس به بحث از صفت پرداخت. و دوباره به بحث از موصوف می پردازد.
اینگونه بیان شد که موصوف به چهار حالت می تواند ملاحظه شود.
حالت اول: کلِّ افرادی که بالقوه موجودند.
حالت دوم: کلِّ افرادی که بالفعل موجودند.
حالت سوم: کلِّ مجموعی که بالقوه موجودند.
حالت چهارم: کلِّ مجموعی که بالفعل موجدوند.
اشیایی هستند که به وصف بی نهایت متصف اند این اشیاء گاهی تک تک ملاحظه می شوند و گاهی با هم ملاحظه می شوند. گاهی گفته می شود تک تک اینها بالفعل موجودند یا بالقوه موجودند اما گاهی گفته می شود که همه اینها بالفعل موجودند یا بالقوه موجودند. سه صورت «صورت دوم، سوم و چهارم» باطل شد. مصنف در ادامه به بحث از خود طبیعت «لا نهایه له» می پردازد که همان وصف است. آیا این وصف در خارج موجود است یا نیست؟
البته توجه کنید که این وصف به طور مستقل در خارج موجود نیست زیرا وصف است و هیچ وصفی نمی تواند مستقل باشد. اما الان می خواهیم بحث کنیم که آیا این وصف می تواند با همین وصف بودنش در خارج موجود شود یا نمی تواند. منظور این است که آیا می توان اشیایی وجود داشته باشد که این وصف را داشته باشند و به تبع آن اشیاء، این وصف هم موجود باشد؟ مصنف می فرماید باید ببینید که از این وصف چه چیزی اراده می شود آیا معنای اول اراده شده یا معنای دوم اراده شده یعنی به این صورت نیست که بتوان نظر داد که نامتناهی در خارج موجود است یا نیست.
مصنف می فرماید اگر معنای اول را ملاحظه کنید این طبیعت در خارج موجود نیست نه بالفعل و نه بالقوه. چون معنای اول این است که هر چه بردارید تمام نشود و این معنا، مستلزم وجود نامتناهی در خارج هست بالفعل. یعنی باید نامتناهی در خارج، بالفعل داشته باشید تا صدق کند که هر چه بر داشته می شود تمام نمی شود. مراد این نیست که هر چه برمی داشته شود جای آن بجوشد و پُر شود زیرا این همان بالقوه است لذا خود مصنف تعبیر به «من غیر تکریر» کرد.
نکته: بحث ما در صفت است نه در موصوف. اینطور می گوییم که «لا یتناهی» به معنای این است که هر چه از آن برداشته شود تمام نشود. حال اگر «لا یتناهی» وصف چیزی قرار بگیرد از آن چیز، هرچه بردارید تمام نمی شود. معنای دوم «لا یتناهی» این بود که هر چه پیش بروید به آخر نمی رسید حال اگر «لا یتناهی» به معنای دوم وصف برای چیزی قرار بگیرد معنایش این است که هر چه پیش بروید به آخر نمی رسید. بعد از اینکه این وصف آورده شد و دو معنا پیدا کرد موصوف هم قهراً دو معنا پیدا می کند در این صورت وقتی گفته می شود هر چه از آن برمی دارید تمام نمی شود آیا بالقوه اینچنین است یا بالفعل این چنین است؟ مثلا: انسان موجودی است که هر چقدر از آن بردارید تمام نمی شود حال بالفعل اینچنین است یا بالقوه اینچنین است؟ یعنی آیا بالفعل اینطور است که هر چه انسان را از بین ببرید انسان موجود است در نتیجه انسان بی نهایت است؟ و آیا بالقوه اینطور است یعنی اینگونه نیست ولی می تواند به این صورت باشد، نظر مصنف این است که حتی بالقوه غلط است چه رسد به بالفعل. دلیل بر بطلان همان است که توضیح داده شد که یکبار این وصف را تنها ملاحظه می کنید اما یکبار متکی بر موصوفش می کنید. اگر متکی بر موصوف شود معنایش این است که موصوف، چنین حالتی دارد یا اینچنین حالتی می تواند داشته باشد در حالی که این حالت، نه وجودش و نه امکانش هیچکدام پذیرفته نیست. پس نمی توان برای افراد نامتناهی اینطور گفت که هر چه بردارید تمام نمی شود یا می توانند اینطور باشند که هر چه بردارید تمام شوند. پس اگر طبیعت لا نهایه را وصف قرار دهید و به سراغ موصوف ها بروید می بینید موصوف ها نمی توانند معنای اول را تحمل کنند اما اگر توانستید در خارج، یک معنای لا یتناهی داشته باشید که وصف نباشد و خودش را ملاحظه کنید در این صورت لازم می آید که خودش، امری بی نهایت باشد یا بتواند امری بی نهایت باشد و ما قبلا عدم تناهی را در فصول قبل باطل کردیم حال هر چه می خواهد باشد چه طبیعت لا نهایه باشد یا چیز دیگر باشد.
نکته: بحث ما در مادیات است نه مجردات، زیرا در ابتدای مقاله سوم بیان کرد که بحث در مادیات است نه مجردت.
توضیح عبارت
«و اما طبیعه لا نهایه له نفسها فالمعنی الاول منه غیر موجود لهذه الاشیاء لا بالقوه و لا بالفعل»
ضمیر «منه» به نامتناهی و غیر متناهی برمی گردد که مذکر است و به طبیعت برنمی گردد اگرچه به لحاظ معنا به طبیعت برمی گردد.
«نفسها»: خود طبیعت لانهایه «کاری به آن اموری که متصف به این طبیعت می شود نداریم».
«لا بالقوه و لا بالفعل» : معنای اول، موجود نیست نه بالقوه و نه بالفعل یعنی نه الان موجود است نه می تواند موجود شود به عبارت دیگر نه الان چنین چیزی هست که هر چه از آن برداشته شود تمام نشود و نه می توان در آینده چنین چیزی وجود داشته باشد که هر چه از آن برداشته شود تمام نشود. «مراد از موجود نبودن بالقوه این نیست که در آینده افرادی نداریم که بتوانند تا بی نهایت بیایند. زیرا این معنا، معنای دوم است نه معنای اول، اینکه گفته شود افراد در خارج، بی نهایت می آیند معنای دوم این طبیعت است الان درباره معنای اول بحث می شود که الان بی نهایت داشته باشیم یا بتوانیم داشته باشیم».
«و ذلک»
اینکه گفته شود این معنای اول موجود نیست نه بالقوه و نه بالفعل.
«لانه ان کان موجودا فاما ان یکون عارضا لشی آخر»
اینکه می گوییم این معنای اول موجود نیست نه بالقوه و نه بالفعل به این جهت است که اگر موجود باشد یا به عنوان اینکه عارض شیء دیگر است موجود است «که واقعا هم باید همینطور باشد چون صفت است و صفت اگر بخواهد موجود شود باید عارض شیء دیگر شود» یا بنفسه موجود است.
«و قد بینا انه لا یجوز ان یکون شیء عرض له ان یکون بلانهایه»
«ان یکون شیء» تامه است.
اگر به عنوان اینکه عارض شیء دیگر است موجود می باشد اشکالش این است که جایز نیست شیئ داشته باشیم که وصف لانهایه به معنای اول بر آن عارض شده باشد. شیئ که چنین وصفی داشته باشد قبلا گفته شد که موجود نیست.
«و اما ان یکون بنفسه طبیعه قائمه من حیث هو لا نهایه هو الموجود بالفعل او المبدأ ایضا علی ما یراه قوم و قد ابطلناه»
و یا این طبیعت «لا نهایه له» بنفسه «یعنی بدون عروض بر چیز دیگر، بدون اینکه وصف چیز دیگر قرار بگیرد» طبیعتی است قائم یعنی متکی بر موصوفی نیست و قائم به خودش است.
«من حیث هو...» : از این جهت که «لا نهایه» است یک موجود قائم به خودش است یعنی با همین حیثیت، یک موجودی است.
«هو الموجود بالفعل... »: این بی نهایت را بعضی گفتند موجود بالفعل است ولی ما گفتیم اصلا موجود نیست گروهی در مقابل ما گفتند موجود بالفعل است اما گروهی به این اندازه قناعت نکردند و گفتند که موجود بالفعل است و مبدأ اشیا هم هست و ما قبول داشتیم که مبدأ، بی نهایت است ولی مبدأ مجرد، بی نهایت است اما اینها قائل به مجرد نبودند در عین حال مبدأ را نامتناهی می گرفتند.
مصنف می فرماید اگر کسی اینگونه قائل شود که یک وصفی که عبارت از طبیعت بی نهایت است داریم و این طبیعت اگرچه وصف است ولی قائم به خودش است و قائم به غیر نیست. چنین چیزی، موجود بالفعل است یا اینکه مبدأ است. مصنف می فرماید این را هم قبلا باطل کردیم و گفتیم که موجودِ نامتناهی نداریم چه بخواهد مبدأ باشد چه نباشد.
ترجمه: و یا این طبیعتِ «لا نهایه له» بنفسه «یعنی خودش را اگر ملاحظه کنید بدون موصوفاتش می بینید که طبیعتی» قائم است «یعنی بدون موصوف هم قائم است و اگر بدون موصوف قائم است معنایش این است که خودش قائم است» و با همین طبیعتِ لانهایتی موجود است.
«او المبدأ»: عطف بر «الموجود» است یعنی عبارت به این صورت می شود «هو المبدأ ایضا».
«و قد ابطلناه»: این را باطل کردیم زیرا نامتناهی را اجازه ندادیم چه نامتناهی عبارت از خود طبیعت نامتناهی باشد چه عبارت از اشیاء دیگر باشد که موصوف به این طبیعت اند.
تا اینجا معنای اول مطرح شد و به هیچ وجه اجازه وجودش در خارج داده نشد چه بالقوه و چه بالفعل باشد.
صفحه 220 سطر 4 قوله «و المعنی الثانی»
معنای دوم این بود که هر چه پیش می رویم به آخر نمی رسیم. این معنا، مستلزم وجود بی نهایت در خارج نیست بلکه مستلزم این است که شی، آخر نداشته باشد که ما به آخر برسیم. آخر نداشتن آن به این معنا نیست که الان هست و آخر ندارد چون اگر الان هست ولی آخر ندارد معنای اول در موردش صادق می شود بلکه معنایش این است که هر چه می آید معنایش تمام نمی شود. مثل انسان که طبق نظر مشاء که می گویند انسان ازلی و ابدی است هیچ وقت به آخرین انسان نمی رسیم بلکه هر چقدر که انسان متولد شود دوباره جا دارد که انسان متولد شود یا مثلا در مورد عدد گفته می شود هر عددی که به اعداد قبلی اضافه کنید اگرچه عدد قبلی بزرگتر می شود ولی به آخرین عدد نمی رسید و باز هم می توانید اضافه کنید. اینکه آیا بالفعل موجود است یا بالقوه موجود است؟ مصنف می گوید که قبلا گفتیم بالقوه موجود است چون قبلا بیان کردیم که موصوف هایی می توانند اینچنین باشند از جمله انسان و عدد را که بیان کردیم. الان می خواهیم در مورد خود طبیعت بحث کنیم. مصنف می فرماید این معنای دوم، نه تنها بالقوه موجود است بلکه بالفعل هم موجود است. مصنف با این بیانش یک بی نهایت را بالفعل می کند و بعدا هم می گوید دانستی که چه بی نهایتی موجود بالفعل است که نظر به همین جا دارد.
توجه کنید معنای این عبارت «که بالفعل موجود است» چیست؟ این طبیعت، طوری است که هر چه پیش بروید تمام نمی شود یا آن موصوف به طبیعت طوری است که هر چه پیش بروید تمام نمی شود؟ سوال می کنیم که آیا می تواند این چنین باشد یا اینچنین هست؟ می گوییم اینچنین هست زیرا انسان به این صورت است که هر چه افراد به آن اضافه شود به آخر نمی رسد عدد هم همینطور است که به آخر نمی رسد نه اینکه انسان و عدد می تواند به اینصورت باشد.
این معنای دوم «که هر چه پیش برویم به آخر نمی رسیم» مستلزم وجودِ بی نهایتِ بالفعل در خارج نیست اگرچه شما می گویید این معنا الان بالفعل موجود است ولی نتیجه نمی گیرید که بی نهایت، بالفعل موجود است بلکه نتیجه می گیرید که بی نهایت به معنای دوم موجود است و بی نهایت به معنای دوم این بود که هر چقدر پیش بروید تمام نمی شود و به آخر نمی رسد مثل انسان که هر چقدر متولد شود باز هم متولد می شود و این، محال نیست یعنی چیزی در خارج موجود بالفعل شد که محال نبود.
پس اگر معنای دوم را برای طبیعتِ بی نهایت قائل شوید این معنای دوم در خارج موجود است و بالفعل هم موجود است چه برای خود طبیعت قائل شوید چه برای موصوفش قائل شوید. البته اگر خود طبیعت این معنا را داشته باشد به اعتبار اینکه صفت است این معنا را سرایت به موصوفش می دهد و موصوفش اینچنین می شود.
نکته: این افراد انسان که موجود بالقوه می شوند همین الان نامتناهی اند «به این معنا که هر چه بیایند به آخر نمی رسند» نه اینکه در آینده می توانند نامتناهی بشوند. پس این افرادی که بالقوه موجود می شوند، بالفعل بی نهایتند بی نهایت به این معنا که بالقوه می توانند موجود شوند و هیچ وقت تمام نمی شود و به آخر نمی رسند.
توضیح عبارت
«و المعنی الثانی موجود بالفعل دائما»
معنای ثانی در خارج موجود است و دائماً هم موجود است.
«فان الانقسام دائما نجده بالفعل»
مثالی که مصنف بیان می کند مثال به عدم تناهی در طرف نقصان است که به آسانی فهمیده می شود اینطور می گوید که قبلا گفته شد یک جسم را می خواهید تقسیم کنید هر چقدر که قسمت کنید به آخر نمی رسید. این مطلب همان مدعای ما است ما بر خلاف متکلمین که قسمت را نامتناهی نمی دانند و متناهی می کنند و می گویند به جایی می رسیم که می گوییم آخر آن است. ولی ما معتقد بودیم که هر چه قسمت کنید به هیچ جا نمی سید که بگویید آخرش است باز هم جا برای قسمت است. عدم تناهی به این معنا را قبول کردیم و اصرار بر آن کردیم.
پس انقسام یک جزء به تقسیمات لانهایه له، امری ممکن است حال در خارج ممکن است تا بی نهایت نرویم ولی امکانش است که این جسم تا بی نهایت قسمت شود. و اینکه تا بی نهایت، قسمت شود، بالفعل برایش موجود است. این جسم الان تقسیم می شود و همین الان درباره این جسم می توان گفت که این جسم تا بی نهایت هم می تواند قسمت شود نه اینکه گفته شود شاید آینده اینگونه بشود تا بالقوه باشد.
پس معلوم شد که در طرف نقیصه تا بی نهایت می توان رفت چنانکه در طرف زیاده هم می توان تا بی نهایت رفت. مثالی که ما زدیم در طرف زیاده بود و مثالی که مصنف زد در طرف نقیصه بود.
ترجمه: انقسام دائم را ما همین الان، بالفعل می یابیم «نه انقسام محدود را بلکه انقسام نامحدود را».
«لم یتناه الی حد لا حدّ بعده فی حدوث الوجود بالقوه»
اینطور نیست که این انقسام به حدی برسد که بعد از آن حد، حدی نباشد و انقسام، ادامه پیدا نکند بلکه هر چقدر که انقسام را پیش ببرید باز هم جای ادامه دادن انقسام هست.
«فی حدوث الوجود بالقوه»: یعنی این شی در این وجودی که بالقوه است بخواهد حادث و بالفعل شود، نامتناهی است یعنی این شیء هر چقدر حدوث پیدا کند باز هم جا دارد که حدوث پیدا کند یعنی این انقسام الان بالقوه می تواند موجود شود و ما آن را موجود می کنیم دوباره آن اقسام بعدی می توانند تقسیم شوند. در این حدوث بالقوه، به حدی نمی رسید که بگویید تمام شد بله در حدوث بالفعل، به حدی می رسید و می گویید تمام شد. زیرا حدوث بالفعل، کار ما هست و ما متناهی هستیم و ممکن است که نتوانیم در خارج، تاثیرات نامتناهی بگذاریم بلکه تا یک حدی تاثیر می گذاریم و دست برمی داریم. دست برداشتن از تقسیم، حدوث بالفعل را تمام می کند اما حدوث بالقوه تمام نمی شود، اینکه انقسام ادامه دارد یعنی این حدوث بالقوه، ادامه دارد و بی نهایت است.
تا اینجا معنای اول و دوم درباره طبیعتِ لا نهایت ملاحظه شد و حکمش گفته شد که اگر معنای اول ملاحظه شود نه وجود بالقوه و نه وجود بالفعل دارد و اگر معنای دوم ملاحظه شود نه تنها بالقوه موجود است بلکه بالفعل موجود است البته وقتی که بالفعل موجود است دیگر نمی گوییم بالقوه موجود است.
«فقد علمت ان ما لا نهایه له کیف هو فی القوه و کیف هو بالفعل و کیف هو لا بالقوه و لا بالفعل»
حال مصنف، از مباحث گذشته، خلاصه گیری می کند لفظ «قد علمت» به معنای این است که با این بیاناتی که کردیم سه مطلب روشن شد:
1ـ روشن شد که چه بی نهایتی، وجود بالقوه دارد.
2ـ روشن شد که چه بی نهایتی، وجود بالفعل دارد.
3ـ روشن شد که چه بی نهایتی نه وجود بالقوه و نه وجود بالفعل دارد.
نامتناهی که موجود بالفعل است، طبیعت نامتناهی به معنای دوم است که همین الان با عبارت «و المعنی الثانی موجود بالفعل دائما» بیان شد. وقتی گفتیم طبیعت نامتناهی به معنای دوم، موجود بالفعل است موصوفهای به طبیعت هم همین وضع را پیدا می کنند چون بیان کردیم اگر معنای ثانی در خود وصف صحیح است در موصوفش هم صحیح است چون این وصف بدون موصوف موجود نمی شود.
اما در جایی که نامتناهی، وجود بالقوه دارد در وقتی است که بر روی افراد بحث کنید نه روی طبیعتِ نامتناهی. یعنی کل افرادی را ملاحظه کنید که وجود بالفعل ندارد ولی وجود بالقوه دارد یعنی به این صورت گفته می شود که این، افراد انسان است و خود افراد انسان را ملاحظه کنید «کاری به معنای نامتناهی نداشته باشید» که آیا نامتناهی اند؟ می گوییم بالقوه نامتناهی اند پس نا متناهی بالقوه، در خارج موجود است مثل افراد انسان و هر حادثی که ازلی و ابدی است به این صورت است که هر چقدر بیاید به آخر نمی رسد یعنی بالقوه می تواند ادامه پیدا کند؟ مثل انسان که افراد بالقوه اش در راه هستند و تمام هم نمی شوند.
اما بی نهایتی وجود دارد که نه بالفعل موجود است نه بالقوه موجود است آن بی نهایت، دو چیز است:
1ـ خود طبیعت به معنای اول است.
2ـ کلّ مجموعی که نامتناهی باشد نه بالفعل موجود است نه بالقوه موجود است.
ترجمه: از بیانات گذشته دانستی که ما لا نهایه له، چگونه می تواند فی القوه باشد و چگونه می تواند بالفعل باشد و چگونه موجود نیست نه بالقوه و نه بالفعل.
«فالذی منه بالفعل فغیر خال من طبیعه ما بالقوه»
مصنف بیان می کند آن نامتناهی که موجود است عدم تناهی برای چه چیز است آیا برای ماده آن است یا برای صورت آن است. یعنی نامتناهی وصف ماده است یا وصف صورت است. آیا ماده انسانی، قوت دارد که صور بی نهایت را در پی هم بگیرد یا صورت انسان خاص؟ «نمی توان به جای ـ صورت خاص ـ تعبیر به ـ صورت عام ـ کرد چون صورت عام نداریم»
صورت انسانِ خاص نمی تواند صور بی نهایت را بگیرد چون صورت خاص، صورت همان انسان خارجی است و بی نهایت نمی باشد اما ماده انسان، ماده ای است که می تواند صور بی نهایت را بپذیرد یعنی انسانیت به خاطر قوه ای که در این ماده است ادامه پیدا می کند یعنی ماده انسان، ماده ای است که توانایی پذیرش صور متعاقبه را تا بی نهایت دارد.
به عبارت دیگر: ماده قوه پذیرش دارد «اگر ماده اولی باشد قوه پذیرش هست و اگر ماده ثانیه باشد قوه پذیرش دارد» آیا می توان او را از این قوه خالی کرد؟ اگر خالی کنیم دیگر ماده نیست پس همیشه همراه این قوه است بنابراین عدم تناهی برای ماده هست به این معنا که این قوه از او گرفته نمی شود قهرا هیچ وقت او از پذیرش صورت، اِبا نمی کند پس بی نهایت صورت را می تواند قبول کند وقتی می تواند قبول نکند که این قوه را از او بگیریم و او را از این قوه خالی کنیم و ما هرگز نمی توانیم ماده را از قوه خالی کنیم پس تا ابد این قوه را دارد و تا ابد هم می پذیرد.
ترجمه: آن که از این نامتناهی، وجود بالفعل دارد «یعنی آن طبیعت نامتناهی به معنای ثانی» از طبیعه ما بالقوه خالی نیست «توجه کنید معنای دوم برخلاف معنای اول بود. معنای اول اقتضا می کرد که «بی نهایت» در خارج، بالفعل موجود باشد معنای ثانی اقتضا می کرد که «بی نهایت» در خارج بالقوه موجود باشد یعنی به سمت بی نهایت برویم نه اینکه بی نهایت را داریم. پس معنای دوم با قوه سازگار بود حال مصنف می فرماید معنای دوم را نمی توانید از قوه خالی کنید اگر از قوه خالی کنید بی نهایت نخواهد بود».
«فان معنی ذلک انه لم یتناه الی زمان طبیعهُ القوه»
«ذلک» : مراد، عدم خلو است نه خلو. «طبیعه القوه» فاعل «لم یتناه» است. معنای عدم خلو از مابالقوه معنایش این است که تا هیچ زمانی، این طبیعتِ بالقوه به آخر نمی رسد و پایان نمی پذیرد «هیچ وقت نمی شود که این ماده باشد و طبیعت قوه را نداشته باشد و بگوییم طبیعت قوه اش تمام شد».
«بل طبیعه القوه محفوظه فیه دائما»
ضمیر «فیه» به «الذی منه بالفعل» برمی گردد یعنی در آن نامتناهی که بالفعل است طبیعت قوه در آن محفوظ است دائما «یعنی در یک زمان محدود نیست بلکه همیشه است یعنی تا وقتی که ذاتش است طبیعت قوه اش هم هست».
«فیکون ما لا نهایه له ثباته و حقیقته متعلقه بوجود ما بالقوه»
«ثباته» بدل از اسم یکون یعنی «ما لا نهایه له» است.
مصنف با این عبارت بیان می کند که مرکز عدم تناهی در کجا است آیا صورت است یا ماده است؟ این وصف عدم تناهی برای طبیعت قوه است یا برای ماده ای است که طبیعت قوه دارد و برای صورت نیست؟ پس معلوم شد وصف عدم تناهی به کجا مرتبط است.
ترجمه: خود طبیعت ما لا نهایه له، ثباتش و حقیقتش وابسته به وجود ما بالقوه است. اگر وجود ما بالقوه را بردارید عدم تناهی از بین می رود و تناهی می آید یعنی در جایی که فعلیت است تناهی است یعنی در صورت که فعلیت است تناهی است اما در ماده که فعلیت نیست بلکه قوه است عدم تناهی است اگر قوه را بردارید و فعلیت را بگذارید عدم تناهی می رود و تناهی می آید پس عدم تناهی وابسته به قوه است.
«فهو متعلق بطبیعه الماده دون طبیعه الصوره التی هی الفصل»
حال گفته می شود که قوه برای کجا است؟ گفته می شود برای ماده است پس عدم تناهی که وابسته به قوه می شود به توسط قوه، وابسته به ماده می شود.
ترجمه: عدم تناهی «یا الذی منه بالفعل» متعلق به طبیعت ماده است نه طبیعت صورتی که فعل است «چون صورتی که فعل است پذیرش ندارد زیرا همان را که پذیرفته همان است. اما ماده پذیرش دارد و اگر پذیرش ماده را از ماده بگیرند متناهی می شود ولی چون نمی توان پذیرش ماده را از ماده گرفت نامتناهی می شود.»
«و الکل صوره او ذو صوره فما لا نهایه له لیس بکل»
مصنف از اینجا یک مصداق و جزئی از مطلب را بیان می کند و می گوید کلّ یک شی آیا صورت است یا ماده است؟ مثلا فرض کنید انسان هایی که از ازل شروع کردند و تا ابد می خواهند بیایند این، ماده و صورت خاص و یک کلّ دارند که عنوان کلّ بر همه صدق می کند این کلّ، آیا صورت است یا ماده است؟
مصنف می فرماید این کل، صورت است و صورتِ تمامی هم هست یعنی صورت من، جزئی از صورت انسان کلی است اما کل، همه انسان ها را شامل می شود صورت تمامی هست که همه ما موجود می شویم تا آن صورت تمامی را موجود کنیم یعنی آن انسان کلی که عبارت از کل انسان ها است درست شود یعنی ما می آییم تا جزئی از انسان ها باشیم تا با آمدن ما، کلّ انسان هایی که می خواهند در صحنه ی وجود بیایند موجود شوند بنابراین آن کل، صورت تمامی می شود و چون گفتیم صورت، نامتناهی نیست پس کل هم نامتناهی نیست. اینها همان مطالبی است که قبلا گفتیم که کلّ مجموعی، متناهی است و نمی تواند نامتناهی باشد چون کلّ، صورت تمامی است یعنی همه اجزاء به سمت آن صورت تمامی که هدف و غایت است می روند. ما دو صورت داریم:
1ـ صورتی که به ماده حلول می کند و ماده را بالفعل می کند.
2ـ صورت تمامی که این ماده با صورتش به سمت ایجاد آن صورت تمامی می رود همه ما می رویم تا کل انسان هایی که باید در جهان موجود شوند به توسط ما موجود شوند یعنی غایت همه ما همان است که آن کل موجود شود و آن کل، صورت تمامی می شود. و وقتی صورت تمامی شد بالفعل می شود و بالفعل نمی تواند نامتناهی باشد حتما متناهی است مصنف می گوید کل یا خود صورت است یا صاحب صورت است محشین در اینجا به این صورت نوشتند:
«ان الکل صوره تمامیه او ذوه صوره تمامیه»
که این مطلب را از اسفار نقل کرده که در این عبارت محشی، قید «تمامیت» آمده است.
مصنف با این عبارت دو مقدمه گفت:
مقدمه اول: آن که بالفعل است و صورت می باشد وصف عدم تناهی نمی پذیرد.
مقدمه دوم: کل، صورت است.
نتیجه: پس کل، وصف عدم تناهی نمی پذیرد. «کل مجموعی متناهی است ولی ماده، نامتناهی است»
«و یعلم من هذه الاشیاء التی بیناها ان ما لا نهایه له طبیعه عدمیه»
از این مطالبی که بیان کردیم فهمیده می شود که ما لا نهایه له طبیعت عدمی دارد. توضیح بحث در جلسه آینده می آید.



[1] الشفا، ابن سینا، ج4، ص220،س1، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo