< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

93/02/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: رد دلیل ذیمقراطیس بر جزء لا یتجزی.
«اذا تحرکت ماست بالخط فی زمان الحرکه»[1]
بعد از اینکه قول متکلمین را ترکیب جسم رد کردیم و بیان کردیم جزء لا یتجزی، مبنا ی فاسدی است، به قول ذیمقراطیسی ها می پردازیم و دلیل آنها را باطل می کنیم. دلیل ذیمقراطیسی ها در صفحه 186 سطر 15 بیان شد.
دلیل ذیمقراطیسی ها بر جز لا یتجزی: جسم یا تقسیم می شود کُلُّه، یا تقیسم نمی شود کُلُّه. امر را دائر بین نقیضین کردند. قسم دوم مطلوب آنها بود چون معتقد بودند تقسیم جسم به جایی می رسد که دیگر ادامه پیدا نمی کند لذا «لا ینقسم» را قبول داشتند و می گفتند کلّ جسم تقسیم نمی شود. بله تقسیم آن به حدّی امکان داشت و این را تقسیم بعض الجسم میگویند اما نمی توان تمام آن را تقسیم کرد یعنی این جسمی که در جلوی ما قرار دادند یک تمام دارد و نمی توان تمام آن جسم را تقسیم کرد ولی بعض آن را می توان تقسیم کرد و در این تقسیم کردن به جایی می رسیم که این تقسیم ادامه پیدا نمی کند پس نمی توان تمام جسم را تقسیم کرد بلکه بعض اجزاء آن تقسیم می شود ولی بعض اجزاء آن تقسیم نمی شود. ذمیقراطیسی ها معتقد به جزء لا یتجزی هستند ولی می گویند لا یتجزی در خارج است اگر چه وهما و عقلا قابل تقسیم است و تا بی نهایت می توان تقسیم بالقوه را ادامه داد اما در تقسیم خارجی معتقد بودند که این تقسیم در یک جا متوقف می شود و ادامه پیدا نمی کند.
خلاصه نظر ذیمقراطیسی ها: جسم، بالفعل مرکب می باشد از اجزاء صغاری که لا یتجزی خارجاً است بر خلاف متکلمین که می گفتند مرکب از اجزاء صغاری است که لا یتجزی مطلقا است.
نکته: مراد جسم بسیط است چون جسم مرکب را همه تجزیه می کنند و اجزاء آن را بالفعل می دانند ولی جسم بسیط بنابر نظر حکما اجزائش بالقوه است و بنا بر نظر ذیمقراطیس، اجزائش بالفعل است ولی این اجزاء بالفعل بنابر نظر ذیمقراطیسی ها محدود است و تقسیم آنها تا یک حد خاصی است و از آن موقع به بعد، خارجا تقسیم نمی شود پس معلوم شد که تمام جسم و کلّ جسم تقسیم نمی شود چون تقسیم ادامه پیدا می کند و تا یک جا می رسد و تقسیم متوقف می شود.
ذیمقراطیسی ها در مورد حالت دوم «جسم تقسیم نمی شود کل آن» بحث نمی کنند چون مطلوب آنها بود اما در حالت اول بحث می کنند و می گویند جسم تقسیم می شود کلّ ِآن، و این تقسیم بالاخره به آخر می رسد و لو بی نهایت زمان صرف شد. حال سوال می شود که بعد از بی نهایت زمان که برای تقسیم جسم قرار داده شد چه چیزی حاصل می شود آیا لا شی حاصل شد یا نقطه حاصل شد یا جسم بسیار ریز حاصل شد.
لا شیء و نقطه را بیان کرد که نمی توانند سازنده جسم باشند پس اگر جسم را منحل کنید به آنها نمی رسد چون بعد از اینکه جسم را منحل می کنید اگر آنها را دوباره کنار یکدیگر قرار دهید جسم تشکیل می شود پس اگر چیزی کنار هم قرار داده شد و جسم تشکیل نشد می فهمیم که جسم هم منحل به آنها نمی شود.
پس احتمال سوم که جسم از اجزاء بسیار ریز تشکیل شده باشد باقی می ماند و مطلوب ذیمقراطیسی ها ثابت می شود.
جواب مصنف از دلیل ذیمقراطیسی ها: شما استدلالتان را مبتنی بر یک مقدمه ای کردید که آن مقدمه را برای خودتان مسلّم دیدید. سپس این مقدمه مسلّم را تشریح کردید و مطلوب خودتان را از آن بدست آوردید آن مقدمه این بود «الجسم ینقسم کلّه». ولی «الجسم لا ینقسم کله» مطلوب شما بود و از ابتدا قبول کردید و آن را کنار گذاشتید.
ما می خواهیم بیان کنیم که این مقدمه مشکل دارد. شما گفتید این مقدمه را قبول نمی کنیم و نقیضش را قبول می کنیم ما در جواب می گوییم آنچه که شما «ذیمقراطیسی ها» مطرح کردید نقیض این نیست. نقیض آن چیزی است که با حرف حکما می سازد.
پس دو اشکال بر ذیمقراطیس می کنیم که می توان به عنوان یک اشکال مطرح کرد.
1 ـ از این مقدمه «الجسم ینقسم کله» استفاده کردید و این مقدمه تمام نیست به بیانی که خواهیم گفت.
2 ـ مطلوب خودتان را نقیض این قرار دادید و از نقیض، کمال استفاده را بردید ما جواب می دهیم که این چیزی که شما گفتید نقیض نیست.
توضیح جواب:مصنف در ادامه می فرماید «الجسم ینقسم کله» جمله ای است که مشتمل بر کلمه«کل» است و کلمه «کل» مشترک لفظی است و مشترک لفظی گاهی باعث مغالطه می شود. در ما نحن فیه برای ذیمقراطیس مغالطه حاصل شده. لفظ «کلّ» که ذیمقراطیس در این جمله آورده می تواند «کلّ» مجموعی باشد و می تواند «کلّ» افرادی باشد باید بررسی شود که کدام یک مراد است؟
مصنف می فرماید عبارت «الجسم ینقسم کله» به دو صورت معنی می شود.
معنای اول: کلیت جسم منقسم است. و مراد از کلیت، تمام است نه اینکه کلّ واحد من الاجسام تقسیم شود یعنی مراد از «کل»، کلّ مجموعی است یعنی مجموع این جسم را اگر نگاه کنید می بینید تقسیم می شود و اقسام آن با هم موجود است نه اینکه شما جسمی را تقسیم به دو قسم کنید سپس آن دو قسم را به دو قسم تقسیم کنید تا 4 قسم حاصل شود سپس آن 4 قسم را به دو قسم تقسیم کنید تا 8 قسم حاصل شود این تقسیمات در طول هم هستند و با هم نیستند. این مطلب را حکما معتقدند که جسم را می توان طولا تقسیم کرد یعنی همینطور تقسیم کن تا اقسامی بدست آید سپس آن اقسام را تقسیم کن تا اقسام دیگر بدست آید. ولی اینکه جسم بکلیته تقسیم شود معاً، یعنی همه اجزاء آن با هم تقسیم شوند و بالفعل موجود باشند اما دیده نشوند و متصل به نظر برسد. یعنی اینگونه نیست که اقسام، بالقوه باشند و بعداً به وجود بیایند.
حکم معنای اول: اگر این معنی ثابت شود به نفع ذیمقراطیس است چون تمام جسم تقسیم می شود.
اگر بگوییم «تمام جسم تقسیم می شود» باید اجزاء صغار آن هم تقسیم شده باشند و بالفعل موجود باشند لذا بی نهایت جزء باید بالفعل باشد و در کنار هم باشند. ذیمقراطیس اجازه نمی دهد که این اجزاء بی نهایت باشند چون ذیمقراطیس می گوید اجزایی که بالفعل در این جسم موجودند محدود می باشند چون تقسیم جزء را تا بی نهایت قبول ندارد . و معتقد است که جزء به جایی می رسد که لا یتجزی خارجا می شود.
معنای دوم: هر چقدر جسم تقسیم نشد دوباره تقسیمش ادامه پیدا خواهد کرد. به عبارت دیگر هر جسمی به دست ما دادند تقسیم می شود نمی گوییم تمام این جسم تقسیم می شود بلکه می گوییم هر جسمی که به ما دادند تقسیم می شود. یعنی اگر این جسم بزرگ را به ما بدهند آن را تقسیم می کنیم ریزترین جزئی که از این تقسیم جسم بدست آمده اگر آن را به ما بدهند چون جسم است آن را تقسیم می کنیم پس اینکه می گوییم هر جسمی تقسیم می شود به این معنی است که هر جسمی واحد متصل است و وقتی به دست ما برسد آن را تقسیم می کنیم ولو جسم، ریزترین جسم باشد اما چون جسم است تقسیم می شود.
دقت کنید که در معنای اول، «کل» را مجموعی گرفتیم که در فارسی «کلِ» مجموعی به معنای «تمام» است. در معنای دوم «کل» را افرادی گرفتیم که در فارسی «کلِ» افرادی به معنای «هر یا همه» است. یعنی یکبار گفته می شود «تمام جسم تقسیم می شود» یکبار گفته می شود«هر جسمی تقسیم می شود» این دو عبارت با یکدیگر فرق می کنند.اگر گفته شود «تمام جسم تقسیم می شود» به معنای این است که یک مجموعه را ملاحظه می کنیم و می گوییم این مجموعه تقسیم می شود. اگر گفته شود «هر جسمی تقسیم می شود» به معنای این است که هر فردی از افراد جسم را که بدهند «چه جسم بزرگ چه جسم کوچک باشد و چه کوچکترین جسم باشد که نمی توان آنرا فکّا تقسیم کرد به دست ما بدهند» تقسیم می شود.
توضیح عبارت
«و اما احتجاج ذیمقراطیس فقد ضل فیه فی تسلیم مقدمه واحده لنفسه»
ضمیر «فیه» به «احتجاج» بر می گردد.
ذیمقراطیس در این استدلالش گم شده و گمراه شده. اما سوال این است که در چه چیز از این راه گم شده است؟ با عبارت «فی تسلیم... لنفسه» بیان می کند و می فرماید در این مطلب گم شده که یک مقدمه را به نفع خودش قبول کرده سپس درباره آن بحث کرده در حالی که آن مقدمه روشن نیست زیرا دارای دو معنی است باید بررسی کرد که کدام یک از دو معنی را اراده کرده و از کدام یک از دو معنی در استدلالش بکار برده است.
«لنفسه» متعلق به «تسلیم» است یعنی مقدمه واحدی را به خاطر مذهب خودش قبول کرد. در همین قبول کردن در استدلالش گمراه شد . اگر این مدقمه را قبول نمی کرد در این استدلال گمراه نمی شد.
«و هی ان الجسم ینقسم کله»
آن مقدمه واحد این است که جسم تقسیم می شود کلّ آن.
«لان هذا یدل علی معنیین»
«لان» دلیل برای «ضل» است یعنی علت گمراه شدن را بیان می کند.
ترجمه: عبارت «الجسم ینقسم کلمه» دو معنی دارد.
«احدهما انه ینقسم بکلیته معا»
یکی از دو معنی این است که جسم بتمامش تقسیم می شود «نه اینکه بخشی از جسم تقسیم شود و بخش دیگرش که ریز می شود تقسیم نشود»
«معا»: یعنی این تقسیم ها با هم هستند اینطور نیست که تقسیمی در پی تقسیم دیگر بیاید که حکما قبول دارند.
نکته: تقسیم به دو صورت امکان دارد:
1 ـ تقسیمی که آماده است. در اینصورت همه اقسام با هم هستند.
2 ـ تقسیمی که ما باید انجام بدهیم، در اینصورت همه اقسام با هم نیستند زیرا با هر تقسیمی، اقسامی بدست می آید دوباره برای بدست آوردن اقسام بعدی باید تقسیم بعدی را اجرا کنید اما در ما نحن فیه اگر چه این جسم به ظاهر متصل است ولی در باطن به اقسامی تقسیم شده که همه آن اقسام، بالفعل اند یعنی در واقع اجزاء هستند و ما آن اجزاء را نمی بینیم.
ترجمه: جسم، بتمامه تقسیم می شود و با هم تقسیم می شود.
«و الآخر انه لا ینقسم قسمه الا ادت الی اجزاء هی ایضا تقبل القسمه و لا تقف»
ضمیر «انه» به جسم بر می گردد.
معنای دوم برای این عبارت این است که هر چقدر این جسم را تقسیم کنید به جزئی یا جسمی می رسید که آن هم قابل تقسیم است و این تقسیم، توقف پیدا نمی کند و همچنان اجزائی در پی اجزائی به وجود می آید که همه این اجزاء بالقوه موجود بودند و الان بالفعل می شوند به تدریج.
«فاما الاول فلیس ذلک بمسلم»
مصنف درباره معنای اول بحث می کند و آن را رد می کند اما معنای دوم مقبول خودش است.
ترجمه: معنای اول، مسلّم نیست «اینکه گفته می شود ـ مسلّم نیست ـ به معنای این است که آن را رد می کنیم اما به چه دلیل رد می کنیم؟ چون معنای اول مستلزم وجود جزء لا یتجزی است زیرا ذیمقراطیس قائل است که اجسام دارای اجزاء بالفعل است پس معنای اول باعث می شود که جسم مشتمل بر اجزاء بالفعل باشد و ما در جای خودش گفتیم جزء لا یتجزی باطل است پس اینکه این جسم مشتمل بر اجزاء بالفعل باشد باطل است. چون اجزاء بالفعل، همان جزء لا یتجزی خواهد بود»
«و لا نقیضه الصادق هو ان الجسم ینتهی فی القسمه الی ما لا ینقسم»
اگر اشکال شود که خود این قضیه کاذب است اما نقیض آن حق است. مصنف می فرماید نقیضش آن چیزی که شما گفتید نمی باشد.
اگر خودش کاذب است حتما نقیضش صادق است «قید ـ الصادق ـ قیدی است که حتما باید بیاید چون ایشان اصل را باطل دانست و فرمود ـ لیس بمسلم ـ و اگر اصل باطل باشد حتما نقیضش باید صادق باشد چون ممکن نیست هر دو کاذب باشند زیرا رفع نقیضین می شود پس اگر یکی کاذب است دیگری باید صادق باشد.
ترجمه: نقیضی که با توجه به کاذب بودن اصل، باید صادق باشد، این نیست که جسم در قسمت، منتهی به «ما لا ینقسم» می شود که ذیمقراطیس هم همین را گفته بود.
توضیح: ذیمقراطیس می گوید «جسم تقسیم دارد اگر تقسیماتش را ادامه دهید به جایی می رسد که دیگر تقسیم نمی شود». عبارتِ «به جایی می رسد که دیگر تقسیم نمی شود» نقیض برای «ینقسم» نیست. نقیضِ «ینقسم» عبارت از «لا ینقسم» است. اما ذیمقراطیس نقیض را چیز دیگر گرفت و اینطور گفت «جسم در قسمت، منتهی می شود به جایی که دیگر تقسیم نمی شود».
«بل نقیضه و اما انه لا ینقسم کله بالفعل معا»
در کتاب بعد از «نقیضه» نقطه گذاشته که باید پاک نشود.
«نقیضه» مبتدی است و «و اما انه ... معا» خبر است. اینکه قبل از «اما» واو آمده صحیح است چون وقتی اصل را ذکر می کنند وقتی پشتِ سرِ آن بخواهند نقیض را ذکر کنند به صورت عطف می آورند. می توانست بگوید «بل نقیضه لا ینقسم» ولی تکرار کرده و گفته «بل نقیضه و اما انه ...»
«و هذا لایمنع ان یکون ینقسم انقساما بعد انقسام بلا نهایه»
این نقیض که واقعا نقیض اولی است با کلام حکما می سازد که می گویند اقسام جسم را به تدریج بدست می آوریم پس اگر آن اصل، صادق نبود بلکه کاذب بود اشکالی ندارد که گفته شود نقیض صادق است و باید هم گفته شود صادق است. ولی نقیض، با کلام حکما می سازد.
ترجمه: و این نقیض که شما گفتید منع نمی کند که جسم، منقسم شود انقسامی بعد از انقسام بلانهایه.
وقتی گفته می شود انقسام جسم، معاً «یعنی بالفعل» نیست مفادش این است که انقسام می تواند بالقوه باشد و توقف نکند و تا بی نهایت ادامه پیدا کند.
«ولیس ایضا اذا کان کل واحد من الانفصالات انفصالا ممکنا فالکل ممکن الوقوع»
«فالکل» خبر «لیس» است و «ایضا» به معنای این است که همانطور که شما اعلام کردید و نقیض نبود همچنین این معنایی که می آورید معنا برای نقیض واقعی نیست.
مصنف می فرماید بر این مطلب اشکال نکنید که اگر اقسامِ بی نهایت، مُجاز باشد ممکن است همه این اقسامِ بی نهایت، بالفعل حاضر باشند و این، شدنی نیست پس حرف شما «ذیمقراطیسی ها» منتهی می شود به این کلامی که باطل است یعنی شما «ذیمقراطیسی ها» می گویید ممکن است جسم، منقسم شود انقساماً بعد انقسام بلا نهایه. جواب می دهند که ما حکم به امکان کردیم و گفتیم این، ممکن است ولی هر ممکنی لازم نیست موجود باشد. ماحکم کردیم که بی نهایت اجزاء برای این جسم ممکن است اما اینکه این بی نهایت اجزاء برای این جسم حاصل اند از کلام ما استفاده نشد. چون ما ادعای حصول اجسام نکردیم.
سپس مصنف مثال می زند و بیان می کند که ما حکم می کنیم به این عدد را می توان بی نهایت مرتبه مضاعف کرد مثلا 2 را در 2 ضرب کرد حاصل را در 2 ضرب کرد و ادامه داد. اما آیا این بی نهایتی که جایز و ممکن است انجام شود آیا انجام شده است؟ یعنی آیا این مضاعف کردن های بی نهایت حاصل است؟ جواب می دهیم حاصل نیست. ما ادعا می کنیم این جسم را می تواند بی نهایت مرتبه تقسیم کرد ولی نمی خواهیم بگوییم این اقسام حاصل اند.
نکته: این مطلب، امکان ذاتی دارد اما امکان وقوعی هم دارد به شرطی که شرایطش فراهم باشد «یعنی یک انسانی داشته باشیم که بی نهایت عمر کند و هیچ کاری هم نداشته باشد و فقط عدد 2 را مضاعف کند این کار، شدنی است و عقلا محال نیست اما واقع نمی شود.
ترجمه: اینچنین نیست که اگر هر یک از انفصالات، انفصالِ ممکن باشد کلّ هم ممکن الوقوع باشد. «بله کلّ، ممکن الوقوع است با آن شرطی که بیان کردیم که انسانی پیدا شود و عمر بی نهایت کند پس در واقع می تواند گفت کل، ممکن الوقوع هم نیست. به عبارت دیگر اینچنین نیست که اگر کلّ افرادی را صادق دانستیم کلّ مجموعی را هم صادق بدانیم. یعنی اگر گفتیم هر یک از انفصالات، ممکن است نمی توان نتیجه گرفت که همه انفصالات هم ممکن اند.
«کما انه کل تضعیف عددی جائز علی العدد و لیس کل تضعیف عددی جائز ان یقع معا»
کما اینکه شأن این است که هر تضعیف عددی جایز است که بر عدد وارد شود ولی اینچنین نیست که اگر هر یک از تضعیف های عددی جایز است لازم نیست که هر یک از تضعیف های عددی با هم واقع شوند. اینکه اینها «معا» واقع شوند جایز نیست.


[1] الشفا، ابن سینا، ج4، ص202،س5، ط ذوی القربی..

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo