< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

93/01/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه رد دلیل منهم متکلمین بر جز لا یتجزی/ رد ادله متکلمین بر جزء لا یتجزی
«فاذا تحرکت ماست بالخط فی زمان الحرکه»[1]
دلیل نهم متکلمین: متکلمین برای اثبات جزء لایتجزی به کره ای استدلال کرده بودند که بر روی سطح املس قرار گرفته و روی آن سطح حرکت می کند آنها گفتند تماس آن کره با آن سطح به یک نقطه است پس جزء لا یتجزی داریم. و وقتی این جسم حرکت می کند نقطه های پی در پی بر روی سطح املس پیدا می کند پس ما خط مرکب از نقطه ها داریم. از اینجا نتیجه می گیریم که ترکیب از اجزاء لایتجزی صحیح است چون همانطور که وجود جزء لا یتجزی را داریم ترکیب از اجزاء لا یتجزی را هم داریم. مصنف وارد جواب شد.
جواب اول: نمی دانیم چنین سطحی در عالَم وجود دارد یا فقط در واهمه تصور می شود . این اشکال بر متکلمین وارد است زیرا اگر فقط در واهمه تصور شود ثابت می شود که جزء لا یتجزی در واهمه وجود دارد نه اینکه جزء لا یتجزی در خارج داشته باشیم در حالی که آنها مدعی اند که جزء لا یتجزی در خارج وجود دارد.
جواب دوم: بر فرض چنین سطحی داشته باشیم نمی دانیم که آیا آن کره بر روی آن سطح حرکت می کند تا نقاط پی در پی بسازد یا فقط همان تماس اولیه را با همان سطح دارد و نقطه ای «و جزئی» را که جدا نیست می سازد که جزء بالقوه است و ما هم به جزء بالقوه اعتقاد داریم آنچه مورد بحث است جزء بالفعل می باشد که از دلیل شما در نمی آید.
جواب سوم: بر فرض که این جسم موجود باشد و بر فرض کره بر روی سطح حرکت کند حرکت، ایجاد خط می کند نه اینکه نقطه های پی در پی ایجاد کند تا خطی از نقاط تشکیل شود. در وقتی که هنوز حرکت شروع نشده است این کره با آن سطح به یک نقطه متصل است که آن نقطه هم جدای از جسم نیست پس جزء لا یتجزای بالفعل وجود ندارد. در نتیجه مدعای آنها را ثابت نمی کند. وقتی هم که کره حرکت می کند نقطه درست نمی کند بلکه خط درست می کند باز هم مدعای بعدی که خط ترکیب از جزء لا یتجزی می شود به کمک این ترسیمی که کردید ثابت نمی شود این جواب سوم بود.
در ادامه جواب سوم مصنف می فرماید آنچه که بر ا ثر حرکت کره بر روی سطح املس تولید می شود خطی است که باید بحث کنیم این خط از نقاط مرکب است چنانچه شما «یعنی متکلمین» می گویید یا متصلِ واحد است چنانچه ما می گوییم. این دلیل هیچکدام را بیان نمی کند. این دلیل فقط بیان می کند این کره وقتی بر روی سطح املس می رود خطی تولید می کند. اگر بخواهید با این دلیل، وجود نقاط را ثابت کنید مصادره می شود یعنی همان چیزی که مدّعا بوده در دلیل می آورید بیانی که در اینجا داشتیم مصنف ادعا کرد این بود که این خط دارای نقاط نیست بلکه نقطه را باید در این خط با توهم و تصور درست کرد و الا در خارج خطِ واحدِ متصل وجود دارد. نظر متکلمین این بود که این خط واقعا مشتمل بر نقطه است اما نظر مصنف این است که این خط واقعا مشتمل بر نقطه نیست بلکه تصوراً مشتمل بر نقطه است یعنی با تصور می توان نقطه را در این خط درست کرد و تصور کرد. سپس دلیل مصنف این است که اگر این جسم متحرک «یعنی کره» که روی سطح حرکت می کند اگر حرکتش را به آنات تبدیل کنید در هر «آن» ی در نقطه ای متصل به سطح زیرین خودش است. در زمان، خط تولید می کند ولی در هر «آن» ی نقطه تولید می کند پس اگر بخواهید نقطه درست کنید باید «آن» درست کنید یعنی زمان حرکت را به آنات تقسیم کنید تا این خط حاصل شده به نقاط تبدیل شود. اما آنات در وهم درست می شود پس نقاط هم با ید در وهم درست شود.
مصنف می خواهد بیان کند نقطه ها در «آن» درست می شوند و «آن» با واهمه حاصل می شود پس نقطه به تبع «آن» با واهمه درست می شود یعنی در واقع، نقطه نداریم بلکه ما خط داریم که به توهم و تصور ما به نقاط تقسیم می شود مثل اینکه حرکت و زمان داریم که به توهم ما این زمان را تقسیم به آنات می کند. همانطور که «آن» وهمی است و با وهم محقق می شود همینطور نقطه وهمی است و درخارج موجود نیست ووقتی نقطه در خارج موجود نبود و خط هم از نقاطِ موجوده تشکیل نشد باید گفت که جزء لا یتجزی در خارج نداریم و ترکیب از جزء لایتجزی در خارج هم نداریم هر چه هست در وهم است و ما منکر وهم نیستیم بلکه قائل هستیم در وهم می توان جزء لایتجزی را تصور کرد و می توان جسمی تشکیل داد که از اجزاء لایتجزی درست شده باشد.
این تتمه بحثی بود که در جلسه گذشته به خاطر تنگی وقت رها شده بود و الان توضیح دادیم.
توضیح عبارت
«فاذا تحرکت ماست بالخط فی زمان الحرکه»
وقتی کره حرکت کند با سطح زیرین به توسط خط تماس پیدا می کند نه به توسط نقطه یا نقاط.
«فی زمان الحرکه»: در طول حرکت، خط می سازد و نمی توان گفت این خط مرکب از اجزاء لایتجزی است چون این، اول بحث است و نمی توان در دلیل اخذ کرد.
«ولم یکن البته وقت بالفعل تماس فیه بالنقطه الا فی الوهم»
وقتِ بالفعل نداریم اما وقتِ بالقوه داریم که آن را «آن» می نامند در یک وقت بالفعل نمی توان تماس را با نقطه درست کرد. در وقت بالفعل تماس به وسیله خط است نه نقطه.
ترجمه: وجود ندارد وقت بالفعلی که کره در آن وقت با سطح زیرین خودش به توسط نقطه تماس داشته باشد. مگر در وهم «یعنی وهم است که وقت بالفعل اینگونه ای درست می کند که به آن ـ آن ـ می گوییم».
«اذ ذلک لایتوهم الا مع توهم الآن و الآن لا وجود له بالفعل»
«ذلک»: یعنی وجود جزء لا یتجزی یا به عبارت دیگر به تماس به نقطه بر می گردد. اگر «آن» را در ضمن حرکت توهم کردید نقطه هم توهم می شود چون تماس این کره با سطح به وسیله نقطه است ولی «فی الآن» به وسیله نقطه است اما «فی الزمان»به وسیله خط است. یعنی اگر بخواهید نقطه درست کنید باید ابتدا «آن» را درست کنید و بگویید تماسِ «آن» ی را ملاحظه می کنیم و می بینیم تماس «آن» ی به وسیله نقطه است سپس نقطه در صورتی هست که تماس «آن» ی انجام شود و تماس «آن» ی در صورتی است که«آن» داشته باشیم و ما «آن» را در ذهن داریم پس تماسِ «آن» ی را هم در ذهن داریم پس نقطه ای را هم که از تماسِ «آن»ی درست می شود در ذهن داریم در حالی که شما می خواهید ترکیب جسم از جزء لا یتجزی را درخارج اثبات کنید.
ترجمه: زیرا تماس به نقطه توهم نمی شود مگربه توهم «آن» و «آن» هم وجود بالفعل ندارد مگر در تصور «پس ـ آن ـ، تصوری می شود و اگر ـ آن ـ تصوری شد تماسِ ـ آن ـ ی و بالتبع وجود جزء هم تصوری و توهیم می شود و در خارج ـ آن ـ و نقطه نخواهیم داشت».
«و بالجمله فان هذه المساله لا تتحقق مسلمه»
این عبارت را می توان جواب چهارم به دلیل نهم متکلمین قرار داد و می توان تتیم جواب سوم قرار داد. مصنف می فرماید مساله تماس کره با سطح املس و نتیجه دادن آنچه که شما انتظار دارید مسلّم نیست. آنچه که مسلّم است ما و شما آن را قبول داریم این می باشد که کره با سطح املس در یک نقطه تماس دارد اما این امر مقبول را که همه قبول داریم مستلزم نمی شود که حرکت کره از این نقطه به نقطه مجاور باشد. صرف اینکه این کره با سطح املس به وسیله نقطه تماس پیدا می کند مستلزم نمی شودکه در حرکت هم این کره از نقطه به نقطه منتقل شود بلکه حرکت در یک خط متصل واقع می شود.
«لان المسلم هو ان الکره لا تلقی السطح فی آن واحد الا بنقطه»
کره با سطح املس ملاقات در یک «آن» ندارد مگر به نقطه.
«و لیس یلزم من هذا ان تکون الحرکه تنتقل من نقطه الی نقطه مجاوره لها و من آن الی آن مجاور له»
«من هذا» یعنی «من هذا المسلم».
از این مطلبی که ما قبول داریم لازم نمی آید حرکت کره بر روی سطح به این صورت باشد که از نقطه ای به نقطه ی مجاور آن نقطه انجام شد و از «آن» ی به «آن» مجاور اول انتقال پیدا کند. پس از این که تماس به نقطه است نمی توان نتیجه گرفت که حرکت هم به طیّ نقطه های متجاوره است. این دو مطلب با یکدیگر فرق دارند و یکی لازم دیگری نیست.
«فانه ان سلم هذا لم یجنح الی ذکر الکره والسطح»
نسخه صحیح «لم یحتج» است.
«سلم هذا»: اگر قبول کنیم که حرکت، انتقال از نقطه ای به نقطه ای می باشد و انتقال از «آن» ی به «آن» ی است.
اگر این مطلب را قبول کنیم احتیاج نداریم از دلیلی که شما گفتید بهره ببریم چون معنای اینکه حرکت، انتقال از نقطه به نقطه می باشد این است که نقاط پی در پی در خارج وجود دارند و حرکت، انتقال از این نقطه به نقطه دیگر است. یعنی قبل از اینکه ما بخواهیم از قانون حرکت کره بر روی سطح استفاده کنیم معلوم می شود نقطه های پی در پی در خارج داریم و احتیاج نداریم از این استدلال استفاده کنیم.
ترجمه: این وجود «آن» در خارج نه در وهم و بالتبع وجود نقطه و جزء لا یتجزی درخارج نه در وهم را اگر قبول کنید «معلوم می شود جزء لا یتجزی وجود دارد و» احتیاج به ذکر کره و سطح و این استدلال که شما «یعنی متلکیمن» آوردید نداریم.
«بل صح ان هناک نقطا متلاقیه ولا منها تالیف الخط»
نسخه صحیح «ولاء منها» است.
«هناک» یعنی در خارج.
ترجمه: بلکه صحیح و ممکن می شود که درخارج ِوهم نقطه هایی باشد که متلاقی باشند پشت سر هم و بتوانیم بگوییم از این نقاط ولائی «و پی در پی» خط تشکیل شده است.
«و آنات متجاوره و لا منها تالیف الزمان»
نسخه صحیح «و لاء منها» است و «آنات» عطف بر «نقطا» است.
ترجمه: باز هم صحیح است که گفته شود آناتِ متجاوری در خارج داریم که پی در پی هستند و از آنها زمان تشکیل می شود. «اگر قبول کرده باشیم ـ آن ـ ونقطه و جزء لایتجزی در خارج داریم نیازی به استدلال شما نیست زیرا می گوییم این نقطه هایی که درخارج وجود دارند پی در پی قرار می گیرند و خط را می سازند و آن «آنات» که در خارج وجود دارند پی در پی قرار می گیرند و زمان را می سازند پس داشتن نقطه و ـ آن ـ در خارج عین متنازعٌ فیه است و الا اگر این معلوم بود احتیاج به استدلال نبود»
صفحه 201 سطر 19 قوله «فاذا کان المسلم»
مصنف از اینجا مصاده را بیان می کنند. سه مطلب را ذکر می کنند و می فرماید با این سه مطلب، مصادره لازم می آید زیرا اگر این سه مطلب را کنار هم بگذارید و به این نحوی که متکلمین طرح کردند طرح شود مصادره لازم می آید.
مطلب اول: قبول داریم که ملاقات کره با سطح در «آن»است. ملاقاتِ اول کره با سطح در «آن» است و ملاقات دوم کره با سطح در «آن» است و ملاقات سوم کره با سطح در «آن» است. و قبلا گفتیم «لاملاقاه» تدریجی است اما ملاقات «آن» ی است. درهمین صفحه در سطر 5 بیان کردیم «لا مماسه» تدریجی است اما مماسه «آن» ی است.
مطلب دوم: ما همانطور که در تجزیه جسم به اجزاء لایتجزی اختلاف داریم همچنین درتجزیه زمان به اجزاء لا یتجزی هم اختلاف داریم یعنی همانطور که داریم بحث می کنیم این جسم مرکب از اجزاء لا یتجزی است همچنین بحث می کنیم این زمان مرکب از آنات است یا نیست. پس «آن» خودش مورد بحث است که آیا در خارج وجود دارد یا ندارد. همانطور که در اختلاف داریم جزء لا یتجزی در خارج هست یا نیست، اختلاف داریم که «آن» هم درخارج هست یانیست.
مطلب سوم: وقتی ما می توانیم بگوییم در این دلیلی که شما «یعنی متلکمین» مطرح کردید نقطه ها متجاور و کنار یکدیگرند که بگوییم آنات، متجاور و کنار یکدیگرند. در کره ای که بر روی سطح املس حرکت می کند وقتی می توانید نقطه ها را پشت سر یکدیگر قرار بدهید که بگویید این حرکت، از آناتِ پشت سر هم درست شده و وقتی آنات را پشت سرهم قرار بدهید و هر کدام را بالفعل کنید ملاقات ها هم که در «آن» واقع می شوند هر بار با یک نقطه حاصل می شوند و لازم می آید اگر آنات در پی هم هستند نقطه ها در پی باشند.
پس ملاقات با نقطه در «آن» شد و «آن» مورد اختلاف شد و تجاور نقاط متوقف بر تجاور آنات شد یعنی تجاور نقاط مبتنی بر یک امر مختلفُ فیه شد. پس تجاور نقاط هم مختلفٌ فیه شد.
شما در دلیل خودتان می گویید تجاور نقاط داریم این تجاور نقاط مبتنی بر تجاور آنات است و تجاور آنات مورد بحث ما می باشد و متنازعٌ فیه است پس بالتبع تجاور نقاط هم مختلف فیه میشود حال شما می گویید چون این کره تجاور نقاط درست می کند «یعنی از تجاور نقاط که مختلفٌ فیه است در دلیل استفاده می شود» پس نقطه داریم در نتیجه ترکیب از نقطه داریم.
توضیح عبارت
«فاذا کان المسلم هو ان الکره تلاقی السطح فی آن»
جواب «فاذا» درصفحه 202 سطر اول با عبارت «کان استعمال» می آید.
این عبارت مطلب اول را بیان می کند.
ترجمه: اگر قبول داشته باشیم که کره با سطح در «آن» تلاقی می کند و در زمان نیست «بله لا ملاقات در زمان است اما ملاقات در زمان نیست»
«و کان الخلاف فی ان الحرکات و الازمنه غیر مرکبه من امور غیر متجزئه و من آنات کالخلاف فی المسافه»
این عبارت، مطلب دوم را بیان می کند.
«الخلاف فی ان ...» اسم «کان» است و «کالخلاف» خبر «کان» است.
ترجمه: و اینچنین باشد که اختلاف در اینکه حرکات و ازمنه مرکب از امور غیر متجزئه و از آنات نیستند «ـ غیر مرکبه ـ مربوط به حرکات و ازمنه هر دو است و ـ من امور غیر متجزیه ـ را می توان به حرکات مرتبط کرد و مراد از آن، ـ آن ـ باشد. ـ من آنات ـ را می توان به ازمنه مرتبط می کرد» این اختلاف در حرکات و ازمنه مثل اختلاف در مسافت باشد «یعنی همانطور که ما در مسافت اختلاف داریم که از اجزاء تشکیل می شود یا خیر؟ در زمان هم اختلاف داشته باشیم که از آنان تشکیل می شود یا خیر؟ در حرکات هم اختلاف داشته باشیم که از امور غیر تجزیه تشکیل می شود یا خیر؟. یعنی اختلاف در مسافت با اختلاف در زمان، یکی باشد نه اینکه یکی حل کننده دیگری نباشد بلکه همه در یک وزان باشند یعنی این، مختلفٌ فیه باشد آن هم مختلفٌ فیه باشد.
«و کان انما یلزم تجاور النقط لو صح تجاور الآنات»
این عبارت، مطلب سوم را بیان می کند.
ترجمه: وقتی تجاور نقطه ها لازم می آید که تجاور آنان، ممکن باشد «صح به معنای ممکن باشد می آید»
« کان استعمال ذلک فی اثبات تتالی النقط کالمصادره علی المطلوب الاول»
اگر این سه مطلب را قبول کنیم بکار گرفتن آن مطلب «یعنی بکار گرفتن تتالی آنات» در اثبات تتالی نقطه ها مثل مصادره بر مطلوب اول است.
سوال: چرا تعبیر به «کالمصادره» کرد و تعبیر به «مصادره» نکرد؟
جواب: چون خود آن چیزی که متنازعٌ فیه است اخذ نشده بلکه نتیجه آن اخذ شده است. آنچه که مورد نزاع است تتالی آنات است نتیجه اش که تتالی نقاط است را می خواستیم ثابت کنیم یعنی خود نتیجه در دلیل اخذ نشد بلکه چیزی که مساوی نتیجه است در دلیل اخذ شده لذا تعبیر به کالمصادره کرده است.
سوال: چرا تعبیر به مطلوب اول کرد؟
جواب: گاهی تعبیر به «مصادره» می شود گاهی تعبیر به «مصادره علی المطلوب» می شود گاهی تعبیر به «مصادره علی المطلوب الاول» می شود. مطلوب اول همان متنازع فیه و به عبارت دیگر همان مدعا است وقتی دلیل می آوریم می خواهیم همان مطلوب اول را اثبات کنیم. مصادره بر مطلوب اول به معنای این است که همان چیزی را که می خواهید اثبات کنید بر آن مصادره می کنید.
«فانه لا یتم البیان الا بان یقال انه فی هذه الحال ملاق بنقطه و فی الحال الثانیه ملاق بنقطه و الحالات متجاوره و النقط متجاوره»
ضمیر «فانه» شان است. ضمیر «انه» به «کره» بر می گردد به اعتبار متحرک.
وقتی می خواهد نقطه ها را متوالی کند حالات را متوالی می کند و حالات در آنات هستند یعنی باید حالات و آنات متوالی بشوند تا نقطه ها متوالی شوند. اگر شما توالی حالات را اخذ کردید حتما توالی آنات و بالتبع توالی نقاط اخذ شده یعنی همان نتیجه ای را که می خواهید بگیرید در دلیل اخذ کردید.
ترجمه: استدلال شما تمام نمی شود مگر به اینکه گفته شود این متحرک در این حال، ملاقی با یک نقطه است و در حال دوم، ملاقی با یک نقطه است و می گویم حالات متجاورند، نقطه ها هم متجاورند.
«فان لم نقل هذا لم یتم الاحتجاج»
اگر این مطلب و این جمله را که گفتیم «انه فی هذه الحال ملاق... و النقط متجاوره» را نیاوریم استدلال، تمام نمی شود.
« و انت ستحقق هذا اذا علمت انه لیس فی اجزاء الحرکه و السکون و المسافه ما هو اول جزء حرکه او جزء سکون او جزء مسافه»
مطلب بعدی که مصنف بیان می کند مطلبی است که مصنف در فصل بعدی بیان می کند. در فصل بعدی گفته می شود مسافت، اولین جزء ندارد حرکت و زمان هم اولین جزء ندارند. اگر در بین این زمانِ متدرّج، اجزاء وسطی داشتیم چرا جزء اول و آخر نداشته باشیم؟ اگر واقعا این زمان که داریم، تجزیه به اجزاء بالفعل شده باشد چه فرقی می کرد این جزء بالفعلش ابتدا باشد یا در وسط باشد. ما بعدا بیان خواهیم کرد که جزء اول در حرکت یا مسافت یا زمان نداریم. می خواهیم ثابت کنیم که اجزاء وسطی هم نداریم، مصنف می فرماید در آن مقامی که می خواهیم بیان کنیم حرکت، جزء اول ندارد و زمان و مسافت، جزء اول ندارد بیش از این، به این مطلب می پردازیم و بطلان استدلال متکلمین در آنجا بهتر روشن می شود چون در آنجا مطالبی می آوریم که در اینجا نافع هستند.
ترجمه: محققانه این مطلب را دریافت می کنی و می یابی اگر این مطلبی را که بعدا خواهیم گفت بدانی. و آن مطلب که در آینده می آید این است که در اجزاء بالقوه حرکت و اجزاء بالقوه سکون و اجزاء بالقوه مسافت جزئی نداریم که آن جزء را اول جزء حرکت حساب کنی و اول جزء سکون در اجزاء سکون نداریم و اول جز مسافت در اجزاء مسافت نداریم.
کلمه «اول» بر سر هر سه عبارت در می آید یعنی عبارت به اینصورت است «ماهو اول جزء حرکه او اول جزء سکون او اول جزء مسافه».
تا اینجا بحث ما در قول متکلمین بود و ادله آنها را رد کردیم در فصل قبل هم مبنای آنها را رد کردیم و این کار لازم بود زیرا اگر فقط دلایل رد می شدند ممکن بود کسی بگوید متکلمین هنری نداشتند که دلیل بر مدعای خودشان بیاورند لذا مدعاشیان حق بود اما دلیلشان صحیح نبود شاید دلیل صحیحی می باشد که متکلمین نگفتند ولی نفی دلیل نمی شود.



[1] الشفا، ابن سینا، ج4، ص201،س13، ط ذوی القربی..

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo