< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

93/01/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: رد دليل سوم متكلمين بر جزء لایتجزی/ رد ادله متکلمین بر جزء لایتجزی.
«و اما تغشيه اديم الارض من اقسام الخردله فلنسلم لهم وجود الجزء»[1]
دليل سوم متكلمين: اگر ما جسم را تقسيم كنيم و تقسيم ما به جزء لا يتجزي منتهي نشود بلكه همچنان تا بي نهايت ادامه پيدا كند لازم می آید خردله كه جسمي كوچك است تا بي نهايت تقسيم شود و از تقسيم او اقسامي به وجود آيد كه اگر اين اقسام را روي زمين بگذارند كل سطح زمين را پُر كند و بپوشاند در حالي كه واضح است خردله به اين كوچكي نمي تواند مشتمل بر اجزاء اينگونه اي باشد كه سطح زمين را پُر كند پس بايد گفت كه خردله بعد از تقسيم شدن به اجزائي منتهي مي شود كه آن اجزاء تجزيه نمي شوند در اينصورت ما از خردله هزاران جزء بدست مي آوريم ولي هزاران جزء، محدود است كه روي قسمتي از زمين چيده مي شود ولي روي همه قسمتهاي زمين، قابل نيست چيده شود و همه سطح زمين را بپوشاند. پس ما به جزء لا يتجزي مي رسيم.
جواب مصنف از دليل سوم:
مقدمه: خردله اجزاء بالفعل ندارد تا اجزاء بالفعل آنِ را روي زمين قرار دهيد بلكه اجزايش بالقوه است. ممكن است كسي اينگونه ادعا كند كه ما اين اعتراض را در اجزاء بالقوه وارد مي كنيم و مي گوييم بالاخره توانايي تقسيم خردله تا بي نهايت را داريم و اگر تقسيم كرديم بايد چنين وضعي پيش بيايد كه تمام اقسام خردله سطح زمين را بپوشاند. بله الان اجزاء بالفعل نداريم و فقط همين يك جزء است ولي اين يك جزء قابل است كه تقسيم بي نهايت شود پس قابليت دارد كه از درون خردله ی كوچك، بي نهايت جزء بيرون بيايد. آن بي نهايت جزئي كه خردله بالقوه مشتمل بر آنها است اگر روي زمين چيده شود كل زمين را مي پوشاند پس اشكال بر طرف نمي شود، لذا مصنف در جواب اين را مطرح نمي كند كه اجزاء بالقوه هستند و بالفعل نيستند بلكه از راه ديگري وارد مي شود وقتي كه جواب را مي دهد بعدا به عنوان جواب دوم به اين مطلب مي پردازد كه اجزاء، بالقوه اند و بالفعل نيستند. بعداً كه بالقوه بودن را به عنوان جواب دوم قرار مي دهد مي فرمايد خردله، بالقوه تقسيم مي شود ولي بالاخره به يك جزء صغير مي رسيم كه نمي توانيم آن را متفرق كنيم و بر زمين پخش كنيم. از آن به بعد واهمه يا عاقله شروع به تقسيم كردن مي كند و آن اقسامي كه با وهم و عقل حاصل مي شوند وجود ندارند كه بخواهند سطح زمين را بپوشانند. يعني وقتي مصنف كه وارد اين جواب مي شود به طوري جواب را بيان مي كند كه متكلمين اشكال را به خود مصنف بر نگرداند زيرا اگر مصنف مي گفت اقسام در خردله بالقوه اند متكلمين مي گفتند چه اشكال دارد كه اين اقسامِ بالقوه ها زمين را بپوشانند. مصنف مي فرمايد بعضي از اقسامِ بالقوه، وهمي و عقلي اند كه نمي توانند زمين را بپوشانند بله آن اقسامی که فکی اند می توانند زمین را بپوشانند ولي آنها محدودند. در هر جسمي ما اينطور مي گوييم كه تقسيم به اجزاء مي شود و تا حدي ادامه دارد اما بعد از آن مقدار، ديگر نمي توان تقسيم فكي كرد بلكه تقسيم وهمي يا عقلي ميشود. در خردله هم همينطور است مثلا فرض كنيد 1000 جزء از خردله بدست آمد از جزء هزارم به بعد بايد با عقل و وهم آن را پوشاند و جزئي كه باعقل و وهم بدست آيد زمين را نمي پوشاند.
جواب اول از دليل سوم: ما دو چيز را قبول مي كنيم يكي همان چيزي است كه متكلمين به آن قائل اند و يكي همان چيزي است كه متكلمين به عنوان اشكال بر ما وارد مي كنند اما مور اول كه خود متكلمين هم قبول دارند اين است كه اجزاء خردله بالفعل اند اما مورد دوم اين است كه اين اجزاء بالفعل، لا يتجزي هستند. متكلمين اين مطلب را قبول دارند ولي اين حرف دنباله اي دارد و آن اين است كه اين اجزاء، لا يتجزي هستند و تعداد آنها در حدي است كه مي توانند زمين را بپوشانند. متكلم، لا يتجزي بودن اجزاء را قبول داشت ولي بپوشاندن زمين را به عنوان اشكال بيان مي كرد و قبول نداشت ولي ما قبول مي كنيم كه لازم مي آيد زمين را بپوشاند و مي پوشاند يعني اين اشكالِ متكلمين را قبول مي كنيم سپس شروع به جواب دادن مي كنيم.
پس با اين فرض شروع به جواب دادن مي كنيم كه اجزاء خردله، بالفعل و لا يتجزي هستند و تعدادش به حدي است كه مي تواند زمين را بپوشاند.
بيان جواب: آيا شما مي دانيد كه اين امر ممتنع است يا فقط استبعاد مي كنيد؟ آيا عقلا محال است كه از درون خردله اجزايي بدست بياوريم كه اگر كنار يكديگر چيده شوند زمين را پُر كنند؟ براي ما روشن نيست كه عقلا محال باشد شايد جايز باشد. سپس تاكيد مي كند و مي گويد مطلق جزء لا يتجزي «كاري به جزء لا يتجزي در خردله نداريم» اندازه اش چه مقدار است؟ چه كسي مي تواند آن را تعيين كند؟ كسي نمي تواند اندازه آن را تعيين كند. اگر اندازه آن معلوم بود اولين جسم و ريزترين جسم كه از اجزاء تشكيل مي شد «مثلا فرض كنيد ریزترین جسم، خردله باشد» در اينصورت مي گفتيم اين، ريزترين جسم است و اگر به اين اندازه كوچك تقسيم شود مثلا 10 هزار جزء مي شود نه بيشتر. اما نمي توان اين مطلب را گفت زيرا كه اندازه جزء لايتجزي را نمي دانيم و معلوم نیست در كوچكترين جسم، چند جزء وجود دارد.
اگر اندازه جزء لا يتجزي معلوم بود و مي توانستيم بگوييم يك ميلياردم يك ميليمتر است و چون اندازه خردله يك ميليمتر است مي گفتيم خردله داراي يك ميليارد جزء است. اما شما نمي دانيد اندازه جزء چه مقدار است لذا نمي توانيد تعيين كنيد در خردله چند جزء وجود دارد. و وقتي نتوانستيد تعيين كنيد احتمال اين است كه اينقدر جزء داشته باشد كه بتواند روي زمين را بپوشاند. نمي خواهيم بگوييم اينقدر جزء داريم. بلكه مي گوييم احتمال آن وجود دارد. چطور شما اين را رد مي كنيد؟
شما ادعا می کنید که این محال است، محال بودنش را چگونه ثابت می کنید بله این امر بعید است و باعث تعجب می شود اما اینکه امر محالی باشد قبول نداریم پس استحاله اینکه خردله دارای اجزاء لا یتجزی باشد که زمین را بپوشاند تمام نیست به عبارت دیگر اینکه خردله دارای اجزاء لا یتجزایی باشد و زمین را بپوشاند استحاله اش روشن نیست حال اگر خردله دارای اجزای لا یتجزای نبود بلکه دارای اجزاءِ یتجزی بود در این صورت که اجزاء، یتجزی بشوند تعدادشان بیشتر می شود حال می گوییم اگر نتوانستید استحاله تغشیه الارض را به توسط اجزاء لا یتجزی ثابت کنید چگونه می توانید استحاله تغشیه را در صورتی که اجزاء لا یتجزی نباشد ثابت کنید .
سوال: خردله تا وقتی تقسیم نشده به اندازه یک میلیمتر از زمین را اشغال می کند چگونه وقتی آن را تقسیم می کنیم از یک میلیمتر تجاوز می کند و بیش از یک میلیمتر را می پوشاند؟ چون در تجزیه همان اندازه حفظ می شود ولی به صورت جزء جزء در می آید.
جواب: خود مصنف متوجه این اشکال هست لذا می گوید اجزاء را کنار هم قرار بده نه اینکه روی هم بگذار. این اجزاء اینقدر نازک می شوند که لا یتجزی می شوند اگر اینهایی که نازک شدند را کنار هم قرار بدهیم احتمال دارد که سطح زمین را بپوشاند. خردله از اجزاء متراکم و فشرده که روی هم قرار گرفتند تشکیل شده وقتی این فشردگی و روی هم رفتگی از آن گرفته شود و کنار هم قرار می دهید تا کلّ زمین را می پوشاند. آیا این امر اتفاق می افتد یا نمی افتد؟ ما نمی دانیم ولی استحاله اش روشن نیست.
توضیح عبارت
«و اما تغشیه ادیم الارض من اقسام الخردله فلنسلم لهم وجود الجزء»
«ادیم» به معنای سطح و سفره زمینی است و مراد وجه الارض است نه باطن زمین.
مراد از «اقسام» یعنی اقسامی که از تقسیم خردله به وجود آمدند یعنی از اجزایی که از تقسیم خردله بدست آوردید.
«وجود الجزء» مراد وجود بالفعل جزء است و الا وجود بالقوه جزء را قبول داریم.
اما اینکه گفتند اگر جزء لا یتجزی داریم باید سطح زمین پوشانده شود از اقسامی که بر اثر تقسیم خردله بدست می آوریم قبول می کنیم وجود بالفعل جزء را «یعنی قبول می کنیم که خردله مشتمل بر اجزاء بالفعل است». ادعای ما این است که خردله مشتمل بر اجزاء بالقوه است و شما می گویید اجزاء بالفعل دارد. ما از شما این مطلب را قبول می کنیم که خردله اجزاء بالفعل دارد.
«و مع ذلک»
علاوه بر این که از شما قبول می کنیم.
«فلنسلم ان الخردله تنقسم اجزاوها»
ضمیر «تنقسم» به «خردله» بر می گردد.
توجه کنیدکه مصنف دو مطلب را قبول می کند. در مطلب اول تعبیر به «فلنسلم لهم» می کند اما در مطلب دوم تعبیر به «لهم» نمی کند بلکه می گوید «فلنسلم». علتش این است که متکلمین مطلب اول را قبول دارند اما مطلب دوم را به عنوان اشکال بر ما وا رد می کنند و قبول ندارند. ما به متکلمین می گوییم این اعتراض شما را قبول می کنیم.
«اجزاوها»: این کلمه را به نصب می خو انیم در نسخه های خطی حرف «باء» نیامده اما معنای این کلمه باید با «باء» بیاید معنای عبارت این نیست که اجزایش تقسیم نمی شود به اجزاء لا یتجزی بلکه معنای عبارت این است که خود خردله تقسیم می شود به اجزایی که لا یتجزی است یعنی اجزایی که حاصل می شود لا یتجزی است. لذا کلمه «اجزاوها» منصوب به نزع خافض می شود.
«التی لا تتجزا فی صغرها»
«فی صغرها» به معنای این است: اجزائی که به خاطر کوچکی خودشان تجزیه نمی شوند. تعبیر به «فی صغرها» برای چه آمده است؟ کلمه «فی» تعلیلیه است یعنی به خاطر صِغَرش تقسیم نمی شود. این عبارت را به خاطر این آورد تا بگوید مراد، تقسیم فکی است که با صِغَر نمی سازد اما تقسیم وهمی و عقلی با صِغَر می سازد هر چقدر جسم، کوچک شود قابل تقسیم وهمی و عقلی است. پس عبارت «لا تتجزا فی صغرها» به معنای «لا تتجزا فکا و لا قطعا» است نه اینکه مراد «لا تتجزا مطلقا» باشد. ما بعدا خواهیم گفت که اجزاء هر چقدر ریز شوند به وسیله وهم و عقل تقسیم می شوند در اینجا در عبارتش که کلمه «فی صغرها» را آورده به حق مطلب اشاره می کندکه تجزیه هیچ وقت تمام نمی شود. اینکه ما می گوییم تجزیه تمام می شود به خاطر صِغَر جزء است و منظور ما از اینکه ما می گوییم تجزیه تمام می شود تجزیه فکی است.
تا اینجا را متکلمین قبول دارند یعنی متکلمین قبول دارند «تنقسم اجزاو ها التی لا تتجزا فی صغرها» ولی از «بحیت یکون...» را متکلم قبول ندارد.
اگر کلمه «بحیت یکون...» نبود مصنف باز هم تعبیر به «فلنسلم لهم» می کرد ولی چون «بحیت یکون...» را آورد لذا تعبیر به «فلنسلم لهم» نکرد، زیرا عبارت «بحیت یکون...» را متکلمین قبول ندارند و به عنوان اعتراض بر ما وارد می کنند.
«بحیت یکون عدد الموجود منها فی الخردله یغشی ا لارض کلها لو بسطت علیها واحده واحده»
ضمیر «منها» به «اجزاء» بر می گردد.
ترجمه: به طوری که عددِ موجود از این اجزاء در خردله اینقدر باشد که تمام زمین را بپوشاند اگر این اجزاء پهن شود بر زمین واحده واحده.
اگر «فی صغر ها» متعلق به «تنقسم» باشد و «بحیت متعلق به صغرها باشد ضمیر صغر ها را باید به خردله بر گردانیم. اما اگر فی صغرها متعلق به لا تتجزا باشد ضمیر «صغرها» را باید به «اجزاء» برگردانید و از آن همان نکته ای که گفتیم برداشت می شود اما اگر متعلق به «تنقسم» باشد آن نکته ای که گفتیم برداشت نمی شود. آن نکته این بود که تقسیم، تقسیم فکی است و تقسیم وهمی و عقلی نیست مهم نیست که از عبارت، تقسیم فکی فهمیده شود یا نشود لذا «فی صغرها» را اگر متعلق به «تنقسم» بگیرید اشکالی ندارد.
«فما کان یدرینا ان هذا حق او باطل»
از کجا دانستیم که اینچنین تغشیه ای با این چنین اجزایی که قبول کردیم حق است یا باطل است؟ از کجا می دا نیدکه این، محال است یا ممکن است؟ شاید ممکن باشد.
«فعسی ان یکون فی الخردله من الارض الاجزاء التی لا تتجزا ما تبلغ کثرته ان تغش لها صفحه الارض»
نسخه صحیح «من الاجزاء» است و کلمه «الارض» باید خط بخورد.
ترجمه: شاید در خردله از اجزاء لا یتجزی مقداری باشد که کثرتِ آن مقدار به این حد برسد که با آن مقدار و با آن اجزاء بتوانیم صفحه زمین را بپوشانیم «چه کسی می تواند بگوید که اینگونه واقع نمی شود»
«و مَن عَرِف تقدیر الجزء الذی لا یتجزاء»
«من» استفهامیه است.
چه کسی اندازه جزء لا یتجزی را می داند و می تواند مشخص کند که اندازه جزء لا یتجزی به این مقدار است. مراد از جزء لا یتجزی، جزء لا یتجزای خردله نیست بلکه مطلق جزء لا یتجزی مراد است. شما می گویید اجسام به اجزاء لا یتجزی تقسیم می شوند ما سوال می کنیم اندازه اجزاء لا یتجزی چه مقدار است؟ هیچ کسی نمی داند نه متکلمین میدانند ما می دانیم.
ترجمه: چه کسی اندازه جزء لا یتجزی را می داند تا از این طریق بفهمد که اولین جسم «یعنی کوچکترین جسم که خردله است» چند جزء دارد «شاید خردله خیلی اجزاء داشته باشد به طوری که بتواند زمین را بپوشاند چون شما اندازه جزء لا یتجزی را نمی دانید تا تشخیص دهید که خردله چند تا از این اجزاء دارد».
«حتی یعرف بذلک الجسم الذی هو اول جسم مرکب منها یشتمل علی العدد المحتاج الیه فی تغشیه الارض»
الجسم مفعول برای یعرف است نه مشار الیه ذلک.
ترجمه: چه کسی اندازه جزء لا یتجزی را می شناسد تا بشناسد از طریق شناختن اندازه جزء لا یتجزی، جسمی را که در ابتدا جسم مرکب از اجزاء است «مثل کوچکترین جزء که مرکب از اجزاء می شود» که آیا این جسم مشتمل ا ست بر تعدادی که احتیاج به آن تعداد در پوشاندن زمین داریم. «آیا این مقدار تعداد را خردله دارد یا ندارد؟ نمی توانیم تشخیص بدهیم زیرا نمی توانیم اندازه اجزاء را تشخصیل بدهیم. وقتی اندازه اجزاء را تشخیص ندادیم نمی توانیم تشخیص دهیم این خردله چند جزء دارد تا بتوانیم بگوییم زمین را می پوشاند یا نمی پوشاند.»
تا اینجا استحاله پوشاندن باطل شد چون احتمال پوشاندن هست.
«بل لا یکون فی ایدیهم اذا قیل: ان اجزاء الخردله تغشی الارض شیء غیر التعجب»
«فی ایدیهم» خبر مقدم برای «لا یکون» است و «غیر التعجب» اسم موخر است .
ترجمه: در دستشان چیزی نیست جزء تعجب، وقتی که به آنها گفته شود که اجزاء خردله زمین را می پوشاند «اگر به آنها گفته شود که اجزاء خردله زمین را می پوشاند هیچ چیزی ندارند جز تعجب یعنی دلیلی بر رد ندارند فقط تعجب و استعاد است.»
«و اما جزم القول بان هذا ممتنع فابر غیر موثوق به»
«اما» عطف بر تعجب است غیر از تعجب چیزی ندارند یعنی جزم القول را ندارند.
فقط تعجب و اسبعاد دارند اما یقین به اینکه «هذا ممتنع» امری غیر موثوق به است «چون دلیل ندارند. اگر دلیل بر امتناع داشتند امری موثوق به بود»
«ترجمه: اینکه به طور جزم بگویند این « تغشیه ارض به وسیله اجزاء خردله » ممتنع است امری غیر موثوق به است «چون از دلیل گرفته نشده است».
«فالذی لا یکون بین الاستحاله مع فرض تناهی الاقسام فکیف یبین باستحالته استحاله لا تناهی الانقسام». «الذی» کنایه از «تغشیه الارض» باجزاء خردله. ضمیر «باستحاله» به «الذی» بر می گردد.
چیزی که خودش بیّن الاستحاله نیست چگونه استحاله امر دیگری را به وسیله این چیز ثابت می کنید. اگر شما بخواهید ثابت کنید «ب» محال است باید ثابت کنید که «الف» محال است. از اثبات استحاله «الف»، استحاله «ب» را نتیجه بگیرید. اگر «الف» برای شما محال نشده چگونه می توانید بگویید «ب» محال است.
تغشیه الارض در فرض لا یتجزی بودن اجزاء خردله، بیّن الاستحاله نیست چگونه به توسط این امری که بیّن الاستحاله نیست می خواهید امر دیگری را که تغشیه الارض به وسیله اجزاء یتجزای خردله است ثابت کنید.
«تغشیه الارض» به وسیله اجزاء یتجزای خردله خیلی راحت تر از تغشیه الارض به وسیله اجزاء لا یتجزای خردله است. شما از آن چیزی که محال نیست « یعنی استحاله اش ثابت نیست» می خواهید استحاله چیزی را که استحاله اش کمتر است را ثابت کنید.
ترجمه: تغشیه ارض به اجزاء خردله ای که بیّن الاستحاله نیست با فرض تناهی انقسام خردله، چگونه به وسیله استحاله تغشیه ارض به اجزاء خردله، استحاله لا تناهی الانقسام ثابت می شود «آن تغشیه ای که در فرض تناهی انقسام خردله بین الاستحاله نیست چگونه به توسط تغشیه ارض به اجزاء خردله له که بین الاستحاله نیست. استحاله ی لا تناهی الانقسام را ادعا می کنید»
لا تناهی الانقسام یعنی غیر متناهی بودن است.







[1] الشفا، ابن سینا، ج4، ص199،س17، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo