< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/11/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اشکال چهارم بر رای نظام/ بررسی رای حق در حالت اجسام در انقسامشان.
«و الجز الواحد لا ینقسم من حیث هو واحد»[1]
بحث در اشکال بر قول نظام بود.
قول نظام: جسم مرکب از اجزاء بی نهایت است.
اشکال اول و دوم و سوم بیان شد.
اشکال چهارم: این اشکال مبتنی بر مقدمه ای است که بر طبق مبنای نظام و غیر نظام هست یعنی مقدمه ای است که همه قبول دارند.
بیان مقدمه: واحد بما هو واحد تقسیم نمی شود. جزء واحد هم بما هو واحد تقسیم نمی شود. وقتی قانون عدم انقسام در همه واحدها جاری شود در جزء واحد هم جاری می شود و لذا نتیجه می گیریم جزء واحد، قسمت نمی شود.
بیان اشکال: در اشکال سوم گفتیم که جزء واحد نمی توانیم بدست بیاوریم اما در اشکال چهارم فرض می کنیم که جزء واحد بدست آوردیم سپس واحد دیگر و واحدهای دیگری که مثل آن هستند را ضمیمه می کنیم این اجزاء که هر کدام واحدند با هم مرتبط می شوند و ارتباطشان به یکی از سه نحو است.
1 ـ با هم مماس باشند یعنی طرف هر یک به طرف دیگری ملاقات کند و ملاقاتشان کامل نباشد بلکه طرف این دو جزء با هم ملاقات کنند.
2 ـ با هم تداخل کنند یعنی تمام این جزء با تمام آن جزء ملاقات کند نه اینکه فقط طرف این جزء با طرف آن جزء ملاقات کند.
3 ـ با هم متصل شوند یعنی چنان ربط پیدا کنند که بین آنها فصل مشترک و حد مشترک پیدا شود که این را اصطلاحا اتصال می گوییم.
این سه اصطلاح را قبلا توضیح داده بودیم الان با توجه به توضیحات قبلی می گوییم هر کدام از این سه صورت احکام خاصی دارد.
حکم صورت سوم: اگر به صورت اتصال باشد و دو جزء، یک طرف مشترک داشته باشند به طوری که فصل مشترک آنها باشد می گوییم جزء سوم و چهارم و ... می آید قهراً فصول مشترکه فرضی پیدا می شود و این اجزاء چنان به هم متصل می شوند که حد مشترک آنها را باید فرض کرد. لازمه این فرض دو چیز است.
لازم اول: لازم می آید جسمِ یکپارچه متصل پیدا کنیم نه اینکه جسم مرکب از اجزاء لایتجزی پیدا کنیم. زیرا حد مشترک را باید فرض کنیم و این اجزا چنان به هم متصل شدند که جسم یکپارچه ساختند. یعنی جسم متصلی ساختند که لا مفصل له است کسانی که قائل اند جسم مرکب از اجزاء است مجاورت و تماس بین اجزاء را قائل هستند و می گویند بین اجزاء، شکاف واقعی وجود دارد ولی ما این شکاف واقعی را حس نمی کنیم. در این صورت سوم ما فرض می کنیم اجزاء به هم متصل شوند یعنی یک حد مشترک پیدا کنند و روشن است که حد مشترکشان باید فرضی باشد و حد مشترک واقعی پیدا نخواهند کرد. در این صورت قول نظام که قائل است جسم مرکب از اجزاء است باطل می شود چه اجزاء را بی نهایت بدانند چه ندانند.
لازم دوم: ما اجزاء را کنار هم قرار می دهیم نه اینکه از اول خلقت کنار هم قرار گرفته باشد بلکه جزئی را که واحد و لا ینقسم است با جزء دیگر جمع می کنیم سپس این امر را تکرار می کنیم و سپس حاصل را با جزء سوم که مثل آن دو جزء است جمع می کنیم و هکذا ادامه می دهیم. این اجزائی که ضمیمه می کنیم محدودند. ما نمی توانیم اجزاء نامحدود ضمیمه کنیم. جزء جزء را باید ضمیمه کنیم هر چقدر هم که ضمیمه کنیم این اجسام، مرکب می شود از اجزائی که بی نهایت نیستند.
توضیح عبارت
«و الجزء الواحد لا ینقسم من حیث هو واحد»
این عبارت حالت مقدمیت دارد، می خواهد وارد اشکال چهارم بر نظام بشود و می گوید جزء واحد از این جهت که جزء واحد است قسمت نمی شود اما جزء واحد از این جهت که جزء است قسمت می شود.
ما معتقدیم که جزء لایتجزی نداریم یعنی جزء از ابتدا که می آید قابل تجزیه است اگر تجزیه اش را با وسایل خارجی نتوانیم انجام بدهیم با واهمه و عاقله می توانیم انجام بدهیم اما جزء از حیث واحد بودن قابل تقسیم نیست.
«و اذا اصنف الیه آحاد امثاله لم یخل اما ان تکون الاضافه علی سبیل المماسه او علی سبیل المداخله او علی سبیل الاتصال»
اگر آحادی، امثالِ همین جزء واحد، به این جزء واحد اضافه کنیم.
البته آحادی که اضاه می کنیم متناهی اند چون ما داریم اضافه می کنیم و ما توانایی اضافه کردن نا متناهی را نداریم. ما هر چقدر به جزء واحد اضافه کنیم بالاخره متناهی خواهد بود پس مراد از آحاد، آحادِ متناهی است. قید «متناهیه» در تقدیراست و روشن است که چرا در تقدیر است.
ترجمه: و اگر به جزء واحد، آحاد متناهی که امثال خود آن جزء واحدند «یعنی آنها هم لا ینقسم اند» را به هم اضافه کردیم خالی نیست از اینکه اضافه کردن اجزاء بعدی یا بر سبیل مماسه است «جزئی را با جزئی مماس می کنیم» یا بر سبیل مداخله است «جزئی را با جزئی مداخله می دهیم» یا بر سبیل اتصال است «یعنی جزئی را با جزئی چنان مرتبط می کنیم که حد مشترک داشته باشند»
«فان کان علی سبیل الاتصال»
اگر این اضافه بر سبیل اتصال باشد.
«حدث المتصل من مقادیر منها محدوده»
ضمیر «منها» به «احاد» بر می گردد.
حادث می شود جسمی که متصل است از مقادیری از آحاد «یعنی از تعدادی از آحاد حادث می شود»
وقتی تعبیر به «مقادیر» می کند روشن می شود که متناهی را می گوید البته قید «محدوده» را هم آورده که اگر مقادیر بر متناهی و نا متناهی اطلاق شود با این قید «محدوده»، متناهی را اراده می کند.
قید «متصل» قول نظام را باطل می کند و قید «مقادیر منها محدوده» هم قول، نظام را باطل می کند. یعنی مصنف با دو مطلب قول نظام را باطل می کند.
«فبطل الرای»
رای نظام به دو بیان باطل شد چنانکه توضیح دادیم.
صفحه 188 سطر 13 قوله «و ان کان»
حکم صورت دوم: اجزاء را به هم ضمیمه و اضافه کنیم که بر سبیل مداخله باشد. مشکلی که در اینجا بوجود می آید این است که جسمی تشکیل نمی شود. چون اندازه این دو جزء که با هم تداخل می کنند مثل جزء اول است همانطورکه جزء اول، لا ینقسم است این دو جزءِ منضم هم لا ینقسم هستند. هر چقدر جزء اضافه شود این جزء،لا ینقسم باقی می ماند و چیزی که لا ینقسم باشد جسم نیست پس از ترکیب و ضمیمه این اجزاء، جسمی درست نمی شود، در حالی که شما معتقد هستید جسم تشکیل شده است.
توضیح عبارت
«و ان کان علی سبیل المداخله لم یحدث منها قدر»
ضمیر «منها» به «آحاد» بر می گردد.
اگر آن انضام یا اضافه بر سبیل مداخله باشد از این آحاد، مقداری حادث نمی شود و وقتی مقداری حادث نشد جسم درست نمی شود.
«و ان بلغت اضعافا لا نهایه لها فی الوجود»
ولو اینکه به اضعافی برسند «یعنی این آحاد تعدادی داشته باشند» که نهایتی برای آن در وجود نیست.
«فی الوجود» می توان متعلق به «بلغت» گرفت. یعنی ولو در وجود و خارج، اینها به اضعاف بی نهایت برسند. و می توان متعلق به «لا نهایه لها» گرفت یعنی ولو به اضعافی برسند که آن اضعاف در خارج، نهایت ندارند.
صفحه 188 سطر 14 قوله «و ان کان»
حکم صورت اول: اگر این ملاقات و انضمام کردن بر سبیل ملاقات باشد «مراد از ملاقات، مماسه است. البته مداخله هم ملاقات بود اما ملاقات بالاسر بود» اینگونه می شود که این جزء، طرفی دارد و آن جزء دیگر هم طرف مخصوص خودش را دارد وقتی این دو جزء را کنار هم می گذاریم نسبت به یکدیگر وضعی پیدا می کنند این جزء، سمت راست آن است و آن جزء سوم بالای آن است وقتی وضع پیدا کردند معلوم می شود که مقدار دارند و از سنخ جسم هستند. چنانچه بعدا خواهیم گفت که هر چه وضع داشته باشد باید مقدار داشته باشد و جسم باشد.
سوال: خط و سطح وضع دارند در حالی که جسم نیستند. چگونه می خواهیم از وضع داشتنِ این اجزاء،جسم بودنشان را استفاده کنیم؟
جواب: این دو جزء را ملاحظه کنید که طرف آنها با هم تماس پیدا می کند، جزء سوم که بیاید جزء وسط حائل بین جزء اول و جزء سوم می شود و نمی گذارد با هم تماس پیدا کند یعنی جزء سوم با طرف دیگرِ جزء دوم مرتبط می شود جزء چهارم با طرفِ سومِ جزءِ دوم تماس پیدا می کند هکذا جزء پنجم با طرفِ چهارمِ جزءِ دوم تماس پیدا می کند. مثلا جزء دوم دارای 6 طرف است و 6 جزء دیگر در اطرافِ این جزء دوم قرار می دهیم پس جزء دوم اگر 6 طرف دارد باید جسم باشد و خط نیست.
اینکه جزء دوم از هر 6 طرف مانع می شود و این 6 جزء را نمی گذارد با هم مرتبط شوند معلوم می شود که این جزء، جسم است که 6 طرف دارد و خط نیست و الا اگر خط بود می گذاشت که تماس حاصل شود و مانع تماسِ جزءِ اولی با جزء سومی نمی شد.
توضیح عبارت
«و ان کان علی سبیل الملاقاه فکل واحد من الجزئین یقتضی وضعا مخصوصا»
و اگر این انضمام بر سبیل ملاقات باشد هر یک از دو جزء، وضع مخصوص خودشان را دارند مثلا یکی راست و یکی چپ قرار می گیرد یکی در بالا و یکی در پایین قرار می گیرد.
«و یجب ان یکون له فی نفسه قدر جسمانی علی ما نوضح من بعد فیکون جسما»
ضمیر «له» به جزء بر می گردد.
هر جزئی قدر جسمانی پیدا می کند بنابر آنچه بعدا توضیح می دهیم پس هر یک از این دو جزء جسم است.
«و الجسم اذا قرن»
گفتیم لازم می آید که اجزاء هر کدام جسم باشند. با توجه به اینکه هر کدام از اجزاء جسم باشند یک جسم بزرگی را از اجزائی تشکیل می دهیم مثلا یک جسم 10 سانتی پیدا می کنیم که از اجزاء تشکیل شده مثلا از 10 هزار جزء تشکیل شده زیرا ما 10 هزار جزء را ضمیمه کردیم و جسم 10 سانتی متر را ساختیم. حجم این جسم، محدود است زیرا 10 سانتی متر است. تعداد اجزائش هم محدود است زیرا 10 هزار تا است. حال یک جسمی پیدا می کنیم که آن را خداوند ـ تبارک ـ درست کرده و 20 سانتی متر است و ما آن را درست نکردیم لذا خبر نداریم چند جزء دارد. قول نظامی ها را درباره آن جسم قبول می کنیم و می گوییم این جسم، دارای اجزاء بی نهایت است. حال این دو جسم را به هم نسبت می دهیم. البته اجزاء این دو جسم را نمی توانیم به هم نسبت بدهیم چون اجزاء یکی بی نهایت است و اجزاء دیگری متناهی است بلکه حدّ آنها را نسبت می دهیم که نصف است یعنی این جسم نصف آن جسم است یا آن جسم دو برابر این جسم است. همه حتی نظام و ذیمقراطیس قائلند جسم از نظر حجم محدود است. بحث در اجزاء آن است که نظام می گوید نامحدود است ما در اینجا حجم ها را با هم می سنجیم. حجم یکی 10 سانتی متر است و حجم دیگری 20 سانتی متر است. حجم این دو را که به هم نسبت بدهیم نسبت محدود به محدود است. سپس به جسم 10 سانتی متر، اجزائی اضافه می کنیم تا به اندازه جسم 20 سانتی شود و این دو جسم، مساوی شوند در اینصورت اشاره به جسمی می کنیم که خودمان آن را ساختیم و می گوییم وقتی 10سانتی متر بود 10 هزار جزء داشت الان که 20 سانتی متر شده 20 هزار جزء پیدا کرده بالاخره جزء آن محدود است. آن جسم دیگر هم از نظر حجم با این جسمی که خودمان ساختیم مساوی است پس آن هم اجزاء محدود دارد.
توضیح بیشتر بحث را در جلسه بعد بیان می کنیم.


[1] الشفا، ابن سینا، ج4، س188، س11،ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo