< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/10/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1 ـ بیان تعریف «فرادی» و «معا»
2 ـ بیان تعریف «وسط» و «بین»
« و اما قولنا فرادی فانما یقال لاشیاء لکل واحد منها مکان خاص»[1]
بحث در الفاظی بود که در مقاله سوم بکار می رود. چندین لفظ را بیان کردیم الان به بیان دو لفظ فرادی و معا می پردازیم.
تعریف فرادی: فرادی اطلاق می شود بر اشیایی که هر کدام مکان خاص دارند.
این قید «هر مکان خاص» را باید معنی کنیم. هیچ وقت دو شی مکان خاص ندارند همه اشیاء هر کدام مکان خاص دارند چه فرادی باشند چه معا باشند.
اشیاء ممکن است زمان خاص نداشته باشند یعنی زمانی که مخصوص به خودشان باشد و با دیگری در آن زمان، شریک نباشند. یعنی هر چیزی که موجود است ممکن است شیء دیگری هم با او موجود باشد در همان زمان. اما مکان اینطور نیست یک مکان را اگر شخصی اشغال کند شخص دیگر نمی تواند اشغال کند. مکان هر موجودی، خاص خودش است.
سوال: گفتیم فرادی به اشیائی گفته می شود که هر کدام مکان خاص دارند. آیا می شود که اشیاء مکان خاص نداشته باشند؟
جواب: ما گاهی اشیاء را مجتمع فرض می کنیم. این مجتمع را در یک مکانی قرار می دهیم و این مکان، تجزیه به اجزائی می شود که هر جزئی از این اجزاء، مکان هستند برای جزئی از مجتمع. در چنین حالتی گفته می شود که هر کدام، مکان خاص دارند ولی مکان خاصی که جزء است برای مکان عام. در فرادی گفته می شود هر کدام مکان خاص دارند و این قید را اضافه می کند که آن مکان، برای مکان عام، جزء نیست. یعنی هر کدام مکان خاص اند و ما یک مکان عامی را فرض نکردیم که این مکان خاص، جزئی از مکان عام شوند. در مجتمع اشیایی که با هم جمع شدند هر کدام مکان خاص دارند ولی مکان خاص هر یک، جزئی از آن مکان عام است.
در فرادی این گونه نیست بلکه هر کدام مکان خاص دارند و اینچنین نیست که مکان خاصش جزئی از مکان عام باشد بلکه مکان خاصش، مکان خاص خودش است. ما اصلا عامی «یعنی یک مکان کلی» در نظر نگرفتیم که این مکانِ خاصِ این شیء، جزئی از آن مکان شود.
در مجتمع ما این مکان عام را در نظر گرفتیم و برای هر یک از این مجتمعات هم، مکان خاص قائل شدیم ولی مکان خاص هر یک را گفتیم جزئی از مکان عام است.
پس در فرادی در قید داریم:
قید اول: هر کدام از این فرادی ها مکان خاص دارند ولی نباید به این قید اکتفا کنیم وقید دوم را هم باید بیاوریم.
قید دوم: آن مکان خاص، جزئی از مکان عام نیست.
در مجتمع و معا «که می گوییم اشیاء با هم مجتمع اند و با هم هستند» مکان خاص برای هر کدام داریم ولی مکان خاص هر کدام جزئی از مکان عام است.
مراد از مکان عام: به قول مصنف «عام له و للاخر» است. مکان عام، مکانی است که مکانِ این شیءِ فرادی یا مجمتع باشد و برای شیء دیگر هم باشد.
با این بیان روشن شد که مراد از عام و خاص در اینجا، مختص و غیر مختص است. مکان خاص یعنی مکان مختص و به معنای این است که خود این شیء در آن موجود است.
مکان عام یعنی مکان غیر مختص و به معنای این است که این شیء و شیء دیگر در آن موجود است.
با این بیان اصطلاح «معا» روشن می شود. در «معا» هم، موصوفاتی داریم که این معا وصف آن موصوفات است و آن موصوفات هر کدام مکان خاص دارند اما مکان خاصی که جزئی از مکان عام است.
نکته: در «مجتمع» یا در «معا» باید توضیحی اضافه کنیم و بگوییم چون معیت دو قسم است 1 ـ معیت در مکان 2 ـ معیت در زمان «البته اقسام معیت زیاد است مثلا معیت در صفت و اوصاف باشد که مورد بحث ما نیست» معیت در زمان با معیت درمکان فرق می کند و بحث ما الان در معیت در مکان است . ممکن است کسی این فرق را رعایت نکند و گمان کند که معیت در مکان، همان معیت در زمان است یا نظیر همان معیت در زمان است. در معیت در زمان همانطور که اشاره کردیم شیئی، زمانی دارد و شیء دیگر هم همان زمان را دارد. مثلا هر دو در امروز موجود هستند. اما در مکان، این معیت غلط است نمی توان گفت این شیء با آن شیء معیت درمکان دارد به طوری که این شیء در این مکان است وبا آن شی هم درهمان مکان است. نمی تواند شیئی درمکان شیء دیگری باشد. پس معیت در مکان معنای دیگری دارد و معنایش همین است که گفتیم. یک مکان کلی و مکان عام برای همه آنها ملاحظه می کنیم به طوری که مکان هر یک، جزئی از آن مکان عام باشد. در چنین حالتی گفته می شود که بین این اشیاء معیت در مکان است.
توضیح عبارت
«و اما قولنا فرادی فانما یقال لاشیاء لکل واحد منها مکان خاص لیس جزوه جزءا من مکان عام له و للآخر»
«له» و «للاخر» متعلق به «عام» است.
فرادی گفته می شود برای اشیایی که برای هر یک از آن اشیاء، مکان خاص است اما مکان خاصی که با این قید «لیس جزوه... للآخر» باشد یعنی جزء آن مکان خاص، جزئی از مکان عام نیست. توضیحاتی که ما گفتیم این بود که خود آن مکان خاص، جزئی ازمکان عام نیست. ولی مصنف می فرماید جزئی از مکان خاص، جزئی از مکان عام نیست. بین این دو فرقی نیست و هر دو صحیح است.
«مکان عام له و للاخر» مصنف با این عبارت، مکان عام را معنی می کند ومی فرماید مکانی که شامل این کل واحد بشود و شامل واحد هم می شود یعنی مکانی که ظرف هر دو باشد.
نکته: فرض کنید شخص در آستانه درب ایستاده است و یک پای او این طرف درب است و پای دیگرش درآن طرف درب است. این شخص، با کسانی که داخل اتاق هستند معیت دارد به حیث اینکه جزئی از مکانش، جزئی از مکان کل است و با آن افرادی که بیرون از اتاق هستند معیت دارد به اعتبار اینکه جزئی از مکانش، جزئی ازمکان عام آنها است پس لازم نیست که تمامِ مکان این شخص، جزئی از مکانِ افرادِ داخل اتاق باشد. «گاهی همه آنها در اتاق ایستادند. کل اتاق، مکان عام برای همه می شود. گاهی مکان خاص این شخص یعنی زید، جزئی از مکان عام است. گاهی زید داخل اتاق نیست بلکه در آستانه درب ایستاده که تمام مکان زید، جزئی از مکان کل «یعنی اتاق» نیست بلکه بعضی از مکان زید، جزئی از مکان کل «یعنی اتاق» است.
باز هم در اینجا «معا» صدق می کند. و اگر هیچکدام از این دو نباشد اعم می شود. لذا کلام مصنف اعم می شود از توضیحی که ما «استاد» گفتیم چون ما «استاد» گفتیم مکانش جزئی از مکان عام باشد را «معا» گوییم.
مصنف می فرماید چه مکانش جزئی از مکان عام باشد چه جزئی از مکانش جزئی از مکان عام باشد فرقی ندارد و در هر دو صورت، «معا» صادق است. و در فرادی باید هر دو مورد نفی شود تا فرادی صدق کند.
«و یقال معا فی المکان کما فی الزمان»
تا اینجا فرادی را توضیح داد حال می خواهیم معا را توضیح بدهیم که مقابل فرادی است. معا دو گونه گفته می شود 1 ـ معا فی الزمان که این را مصنف الان بحث نکند 2 ـ معا فی المکان که مصنف این قسم را کار دارد لذا پشت سر «معا» قید «فی المکان» را می آورد.
«لیس کما فی الزمان»
ضمیر «لیس» می تواند به «قول» بر گردد یعنی این قول درمکان مثل قول درزمان نیست و می تواند به «معیت فی المکان» برگردد یعنی این معیت در مکان مثل معیت در زمان نیست.
(بان یکون مکان کل واحد منهما هو بعینه مکان الآخر)
این عبارت، تفسیر برای منفی است یعنی بیان معیت فی المکانی است که مثل معیت فی الزمان باشد.
ترجمه: «معیت فی المکان این نیست که بگوییم» مکان هر یک از این دو تا «که معیت فی المکان دارند» بعینه مکان دیگری باشد. «این مطلب صحیح نیست و معیت فی المکان نیست»
«کما زمانه زمان الآخر»
ضمیر «زمانه» به آن چیزی که با دیگری معیت دارد بر می گردد. همانطور که آن دیگری معیت دارد در زمان، زمانش با زمان دیگری یکی است اما در مکانِ این بعض نیست که اگر معیت در مکان داشت مکان این با مکان دیگری یکی باشد.
«فان هذا مستحیل فی المکان و غیر مستحیل فی الزمان»
اینچنین معیتی، در مکان محال است ولی در زمان محال نیست پس معیت درمکان با معیت در زمان فرق می کند بنابراین معیت در مکان باید معنای دیگری داشته باشد که آن را با عبارت «بل انما یقال معا» بیان می کند.
«بل انما یقال معا فی المکان لاشیاء مجتمعه کشیء واحد یکون لجملتها مکان و یکون لکل واحد منها مکان خاص جزء من ذلک المکان الخاص جزء من المکان العام»
«معا فی المکان» گفته می شود به اشیایی که مجتمع باشد و شیء واحد به حساب بیایند نه اینکه طوری مجتمع شوند که عرف آنها را شیء واحد قرار نمی دهد.
ترجمه: «معا فی المکان» گفته می شود برای اشیایی که مجتمع اند و مانند یک شی هستند که مجموعه این اشیاء مکانی دارند و برای هر یک از اینها مکان مختص به خودش را دارد که آن مکان مختص، این چنین است که هر جزء از آن مکان خاص، جزئی از مکان عام است.
صفحه 183 سطر 15 قوله «و الوسط و البین»
بیان اصطلاح «وسط» و «بین»: یکی دیگر از الفاظی که در این باب مطرح است و مفید به حال ما هم هست کلمه «وسط» و «بین» است.
البته «وسط» و «بین» یکی است ولی «وسط»، یک «بین» خاص است یعنی «بین»ی که دو طرفش مساوی است اما در «بین» لازم نیست که مساوی باشد. از این مبدأ که شروع کردید تا به منتهی که می خواهید برسید همه آن را «بین» می گویند. مگر «وسط» را طوری معنی کنی که با «بین» یکی شود مثلا بگویی وسط به معنای این است که بین مبدا و منتهی قرار گرفته است. در اینصورت وسط به معنای نصف نخواهد بود.
خود «بین» را هم می توان خاص گرفت بنابراین وسط و بین در اینجا یکی هستند» کلمه وسط در بحث ما مطرح است مثلا وسط جسم را فرض کنید. یا وسط شیئی که متحرک است را لحاظ می کنیم حال چه حرکت کیفی یا کمی یا وضعی یا إینی باشد «حرکت جوهری هم طبق قول کسانی که قبول دارند اضافه می کنیم ولی مصنف قبول ندارد» اگر شیءحرکت کند به وسط خواهد رسید. شیئی هم که حجم و مقدار دارد وسط خواهد داشت مثل خود جسم که حرکت ندارد ولی می گوییم بخشی از جسم، وسط جسم است و بخشی از جسم، اطراف آن است. پس چه بحث در حرکت باشد یا در جسم باشد که اجزاء دارد یا ندارد بحث وسط مطرح می شود لذا جا دارد که ما درباره وسط و بین بحث کنیم.
معنای وسط: وسط چیزی است که اگر متحرکی بخواهد از مبدئی به منتهای حرکت کند به آن چیز، قبل از چیز دیگر می رسد. آن که قبلا به آن می رسد را وسط می گویند مثلا یک حرکت إینی را توجه کنید. ما می خواهیم از این طرف اتاق به آن طرف اتاق برویم. از مبدأ بیرون می آییم. اولین نقطه بعد از مبدأ را قدم می گذاریم این، وسط است چون قبل از نقطه بعد است. دوباره در نقطه بعدی قدم می گذاریم این هم وسط می شود چون قبل از نقطه بعد است. آن که متحرک در زمان قبل به آن می رسد وسط است نسبت به بعدی. و بعدی نسبت به آن منتهی است هر کدام از این قدمهایی که در داخل این اتاق انجام می شود هر کدام نسبت به بعد از خودش وسط است. این وسط نسبی است اما وسط مطلق این است که این طرف مبدا و آن طرف منتهی است این طرف دیوار است. از این طرف تا آ ن طرف که حساب کنی همه آن، وسط است.
پس وسط آن است که متحرک به آن می رسد قبل از اینکه به دیگری برسد. مراد از قبل، قبل زمانی است نه قبل مکانی چون ما داریم وسط مکانی را توضیح می دهیم ولذا حق نداریم در تفسیر آن از قبل مکانی استفاده کنیم و الا دور لازم می آید. در تفسیر وسط مکانی از قبل مکانی استفاده نمی کنیم بلکه از قبل زمانی استفاده می کنیم. مثلا متحرکی که دارد حرکت می کند وقتی که در قسمت قبلی مکانی است در زمانِ قبل است. و وقتی که در قسمت بعدی مکان است در زمان بعد است. و وقتی در وسط این دو هست در زمان وسط این دو است. در وقتی می خواهیم قبلیت و بعدیت و معیت در زمان را بیان کنیم می توانیم از زمان استفاده کنیم در وقتی که می خواهیم وسط در مکان را بیان کنیم می توانیم از زمان استفاده کنیم.
توضیح عبارت
«و الوسط و البین هو الذی یقع التغیر الیه قبل التغیر الی غیره فی الزمان ای تغیر کان»
وسط و بین، چیزی است که تغیر به سمت آن می رود قبل ازاینکه تغیر به سمت غیر او برود.
«فی الزمان» قید برای قبل است یعنی در زمانی قبل از زمانی که تغیر بعدی حاصل شود این تغیر حاصل می شود. وقتی این تغیر حاصل شد گفته می شود که این تغیر، بین است تفسیر مصنف، هم «بینِ» مطلق و هم «بینِ» نسبی را شامل شد که توضیح دادیم و گفتیم «بینِ» مطلق همان بین المبدا و المنتهی است و «بینِ» نسبی این است که همین «بین» مطلق، هر قطعه قبلی نسبت به قطعه بعدی، «بین» است.
«ای تغیر کان»: چه تغیر کمی باشد چه کیفی و چه إینی و چه وضعی باشد کسانی هم که جوهری را قبول دارند جوهری را اضافه کنند.
«فهذه الاشیاء نافعه فی معرفه عرضنا و مع ذلک فانها من الاحوال التی تلزم الطبیعیات من حیث هی ذوات کم»
از اینجا مصنف می خواهد خلاصه فصل را بگوید و تبیین اینکه چرا ما این فصل را مطرح کردیم.
این اشیا که همان تتالی و تماس و تداخل و ... بود چرا مورد بحث قرار گرفتند.
دو مطلب بیان می کند.
مطلب اول: چون مرتبط به بحث بودند.
مطلب دوم: چون نافع در بحث بودند.
این مطلب که مصنف فرموده به صورت یک قاعده است زیرا ما چیزی را می توانیم در بحثی مطرح کنیم که این دو صفت را داشته باشد که اولا مرتبط به بحث ما باشد و ثانیا فایده داشته باشد. پس اگر فایده دارد ولی مرتبط به بحث ما نیست حق نداریم آن را مطرح کنیم. صرف فایده داشتن دلیل نمی شود که این مطلب را بیان کنیم چون مناسبتی با این بحث ندارد.
مصنف بیان می کند کلماتی که توضیح دادیم با بحث ما مناسبت دارد زیرا بحث ما در طبیعیات از حیث اینکه ذوات کمّ است می باشد وگفتیم مراد از طبیعیات، جسم و احوال جسم است از حیث ذوات کمّ . این الفاظ مثل اتصال، مربوط به مقدار و خود کمّ یا جسمی که صاحب کمّ باشد می باشد هکذا بقیه الفاظ هم مربوط به طبیعیاتند از حیث کمّ بودن پس مناسب با بحث هستند و هم مفید هستند چون در آینده به معنای اصطلاحی این الفاظ احتیاج داریم مثلا در جزء لایتجزی یا در «آن» تعبیر به تتالی آنات یا تشافع می کنیم.
ترجمه: این اشیاء «مراد کلماتی مثل اتصال و تشافع و ... است که در این فصل گفتیم» در شناخت غرضی که در این مقاله سوم داریم نافع اند. «حتی بعضی از آنها در مقاله چهارم مورد استفاده قرار می گیرند» و علاوه بر این «که نافع اند» این اشیاء از احوالی هستند که لازمه طبیعیات هستند از این جهت که آن طبیعیات، ذوات کم هستند «و مادر مقاله سوم از طبیعیات من حیث ذوات کم بحث می کنیم» بنابراین چون این الفاظ مرتبط به این مطالب هستند مرتبط به مقاله سوم می شوند و لذا جا دارد در مقاله سوم مطرح شود و چون در آینده مقاله سوم مورد استفاده قرار گرفتند جا دارد که در اول مقاله سوم بیاید لذا این را تقریبا فصل اول قرار دادیم چون فصل اول تقریبا فهرست بود و این فصل دوم در واقع فصل اول است.


[1] الشفاء، ابن سینا، بخش طبیعیات، ج 1، ص 183، س 11 .

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo