< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/09/18

بسم الله الرحمن الرحیم

صفحه 179 سطر 4 قوله (و اذا کان)
موضوع: تعریف مداخله/ فصل دوم/ مقاله سوم/ فن اول/ طبیعات شفا.
دو کلمه از کلمات که تتالی و تماس بود را معنی کردیم الان می خواهیم کلمه سوم را مورد بحث قرار بدهیم که در عنوان فصل نیاورده بودیم.
تعریف مداخله: مداخله یک نحوی تماس است ولی اسم آن را مماسه نمی گذاریم بنابراین در عنوان فصل داخل است ولو به آن تصریح نشده است. مداخله همان ملاقاتی است که بین دو جسم در طرفشان بود ولی این ملاقات ادامه پیدا کند و در ذات یکدیگر نفوذ کند یعنی این دو جسم به ملاقاتی که با طرف خودشان کردند اکتفا نکنند بلکه این ملاقات را ادامه بدهند و در یکدیگر نفوذ کنند به طوری که ذات یکی با تمام ذات دیگری ملاقات کند یعنی جزء جزء این ذات با جزء جزء آن ذات تماس پیدا کنند. پس مداخله، تماس است اما نه تماس دو طرف با هم، بلکه تماس تمام اجزاء با هم باشد.
مطلب اول: بیان مداخله و توضیح اینکه مداخله متقوم به چه چیز است؟
مطلب دوم: آیا در مداخله وحدت مکان شرط است یا نه؟ آیا وحدت مکان جزء مقومات مداخله است یا امر لازمِ خارجِ از مداخله است.
توضیح مطلب اول: بحث ما در مداخله تامه است والا مداخله احتیاجی ندارد که ذات این با تمام ذات دیگری ملاقات کند. همین اندازه که بعضی اجزاء این شی با بعض اجزاء آن شی ملاقات کردند و این دو امرِ ملاقی، از تماس طرفین گذشتند و مقداری داخل یکدیگر شدند و اجزاء داخلی آنها با هم تماس پیدا کردند صدق مداخله می کند اما این مداخله، مداخله ناقصه است و مداخله تامه نیست و بحث ما در مداخله تامه است یعنی تمام ذات این شی با تمام ذات آن شیء مداخله کند و چیزی اضافه نداشته باشد. اگر مثلا اولی چیزی بر دومی اضافه داشت یا دومی بر اولی اضافه داشت به طوری که یکی از این دو شیء نتوانست بعضی شیء دیگر را ملاقات کند مداخله تامه نیست و مورد بحث ما نیست.
مصنف می فرماید بحث ما در حقیقت مداخله است و حقیقت مداخله تطبیق بر مداخله تامه می کند و بر مداخله ناقصه تطبیق نمی کند. مداخله ناقصه را تسامحا مداخله می گوییم.
توضیح عبارت
(و اذا کان شیئان یتعدی لقاء کل منهما طرف الاخر حتی یلقی ذات الاخر باسره لم یکن ذلک مماسه بل کان مداخله)
«کان» تامه است ضمیر در «یلقی» به «کل منهما» بر می گردد.
«طرف الاخر» می تواند مفعول «لقاء» باشد و می تواند مفعول «یتعدی» باشد.
اگر مفعول «لقاء» باشد اینگونه معنی می شود: اگر دو شیء داشته باشیم که ملاقات هر یک با طرف دیگری تعدی کند (یعنی این ملاقات، در طرف باقی نماند بلکه از طرف هم تجاوز کند و وارد جسم شود)
اگر مفعول «یتعدی» باشد اینگونه معنی می شود: اگر دو شی داشته باشیم که لقاء هر یک، تعدی کند از طرف دیگری، (یعنی لقائی که با طرف دیگری حاصل شده در آن طرف باقی نماند بلکه این لقاء، از طرف تعدی کند و واردِ مُلاقی شود.
«حتی یلقی ذات الاخر باسره»: به طوری که هر یک از آن دو با تمام ذات دیگری ملاقات کند.
«لم یکن ذلک...» اگر چنین امری اتفاق افتد که ملاقات دو شیء، در طرف ختم نشد بلکه نفوذ کرد و به داخل رفت. اینچنین ملاقاتی مماسه نامیده نمی شود بلکه مداخله نامیده می شود. (البته مماسه هست چون هر جزئی از این با جزئی از آن تماس پیدا می کند ولی این را تماس نمی گوییم بلکه مداخله می گوییم
(فانه لیست المداخله الا ان تدخل کلیه ذاتٍ فی الاخر)
مراد از «الاخر» یعنی «ذات الاخر» است.
شان این است که مداخله صدق نمی کند مگر اینکه داخل شود تمام یک ذات در ذات دیگر (نه اینکه بعض یک ذات در ذات دیگر برود)
البته منظور از مداخله، مداخله تامه است. این را مصنف بعدا اشاره می کند. منظور از مداخله اصل مداخله نیست چون در اصل مداخله، احتیاج نیست که این دو جسم، یکی بتمامه داخل در تمام دیگری شود بلکه همین اندازه که از ملاقات عبور کند و مقداری از این شی وارد شی دیگر شود مداخله صدق می کند ولی این مداخله، تسامحی و مجازی است اما مداخله حقیقی این است که تمام این جسم در تمام جسم دیگر داخل شود.
مراد از «ذات» خود همان شی است. ذات جسم، همان جسم است. مراد از ذات در اینجا ماهیت نیست که بگوییم ماهیت این شی در ماهیت آن داخل شده است. اگر چه ذات، اطلاق بر ماهیت می شود ولی این، اراده نشده. بلکه مراد از ذات این است که خود این جسم در خود آن جسم دیگر داخل شود. منظور این نیست که مثلا در فصل آن یا جنس آن یا لوازم یا وجود آن شی داخل شود
نکته: گفته شده که تداخل، محال است اما الان ما تداخل را تصویر می کنیم و می گوییم مداخله حاصل است.
تداخل دو گونه است:
1ـ شیئی در شیئی داخل شود به طوری که مدخول فیه بزرگترین نشود.
2ـ شیئی در شیئی داخل شود و مدخول فیه بزرگتر شود.
حکم صورت دوم: این تداخل جایز است و هیچ شرطی ندارد.
البته گاهی جسمی را در هوا می گذاریم و این جسم، هوا را پَس می زند و جا را خالی می کند و خودش در آن جای خالی قرار می گیرد. این، تداخل نیست. در تداخل باید، جسمِ داخل، در جسم مدخول فیه کاملا وارد شود به طوری که جزء جزءِ این جسمِ داخل، با جزء جزء جسم مدخول فیه تماس بگیرد. پَس زدنِ یک جسم و قرار گرفتن در جای یک جسم را تداخل نمی گویند مثال برای صورت دوم: آبی را در آبی مخلوط می کنیم آن آب ریخته شده در آن آب موجود تداخل کرده و جسم، بزرگتر شده و لیوانی که نصف آن آب داشت الان پر شده است گاهی شکر یا نمک را در آب می ریزید و مخلوط می کنید تا شکر در آب حل شود.
حکم صورت اول: در اینجا باید تفصیل بدهیم چون خودش دو حالت پیدا می کند
حالت اول: اینکه جسمی در جسمی داخل شود و مدخول فیه بزرگ نشود.
حکم حالت اول: محال می باشد.
حالت دوم: اینکه سطحی در سطحی داخل شود. البته از آن طرفی که بُعد دارد داخل شود و شیء، اضافه نشود. یعنی سطحی به سطحی از طرف طول یا عرض به هم بچسبد و سطح اول بزرگتر نشود. این محال است اما اگر سطحی را روی سطحی بگذاری چون سطح عمق ندارد اگر اسم آن را تداخل بگذاریم بر عمق سطح اولی چیزی اضافه نمی شود. اینگونه تداخلی که فقط در ناحیه عمق باشد اشکال ندارد.
البته این موارد، تداخل نیست چون تداخل وقتی است که دو سطح را روی هم می گذاریم تا تمام اجزاء طول و اجزاء عرض با هم تداخل می کنند اما عمق آنها بزرگتر نمی شود چون عمقی ندارند.
در خط هم همینطور است که اگر دو خط را روی هم انداختید به لحاظ عرض و عمق، چیزی بر دیگری اضافه نمی کند اما اگر در امتداد قرار بدهید اضافه می کند.
مثال واضحتر، مثال به دو نقطه است که اگر دو نقطه را با هم تداخل بدهید مدخول فیه بزرگتر نمی شود. به قول مصنف اگر هزار نقطه را کنار هم بگذارید یا روی هم قرار دهید هیچکدام بزرگتر نمی شود اگر چه تداخل صورت می گیرد.
این، اشکال ندارد آنچه اشکال دارد تداخل جسمین است چنانچه در شوارق الالهام خواندید تداخل جسمین، موضوعیت ندارد آنچه که موضوعیت دارد تداخل بُعدین است که محال است ولو از یک بُعد خالی باشد و از یک بُعد خالی نباشد مثل سطح و خط. یعنی لازم نیست جسم باشد تا نتوانند تداخل کنند بلکه اگر چنین بُعد داشته باشد (مثل سطح و خط) نمی توانند تداخل کنند. پس اگر در دو سطح، عمق تداخل کند و در دو خط، عمق یا عرض، تداخل کند محال نیست چون چیزی به عمق اضافه نمی شود فقط آنچه که گفتند تداخل در آن محال است تداخل جسمین یا (به عبارت وسیعتر) تداخل بُعدین محال است.
نکته: نور که از شیشه عبور می کند اگر عَرَض باشد آن را تداخل نمی گویند چون بُعد ندارد اما اگر نور، بُعد داشته باشد اشکال دارد مگر اینکه بگوییم از منافذ شیشه عبور می کند. و اگر نور در آب داخل می شود از منافذ آب عبور می کند. البته در کتاب نفس شفا، درمقاله چهارم یا سوم بحث مبصرات است وضوء را مطرح می کند و باید بحث شود که ضوء، جسم است یا نیست.
(و لیس ذلک الدخول الا ان یلقی احدهما کل ما قیل انه مداخل فیه)
این دخولی که اشاره کردیم (که دخول کلیه ذات فی الآخر بود) حاصل نمی شود مگر اینکه یکی از این دو شی با تمام آنچه که گفته می شود این شیء اول در آن، مداخل است ملاقات کند یعنی با تمام مدخول فیه ملاقات کند.
(فان ساواه کان لاشی من هذا الا و هو ملاق للاخر)
ضمیر مستتر «ساواه» به «احدهما» بر می گردد و ضمیر بارز به «ما قیل انه مداخل فیه» که همان مدخول فیه است بر می گردد.
ترجمه: اگر آن داخل با مدخول فیه مساوی بود هیچ جزئی از آن احدهما نیست مگر اینکه با شیء دیگر ملاقات کرده است (یعنی هیچ قسمتی اضافه نیامده است نه از داخل و نه از مدخول فیه.
(و ان فصل احدهما لم یکن داخله کله بل داخله ما یساویه منه)
نسخه صحیح «فضل» است ضمیر «لم یکن» به «احدهما» برمی گردد.
اگر یکی از این دو بردیگری اضافه داشت آن داخل در کل این چیزی که اضافه دارد داخل نشده بلکه در بعض آن داخل شده است و بعضِ دیگرِ مدخول فیه خالی مانده است.
ترجمه: اگر یکی از این دو بر دیگری اضافه داشت و این احدهما داخل در کل دیگری نشده بلکه داخل در دومی شده به مقداری که این اولی مساوی با دومی است. (یعنی این جسم اولی در کل جسم دومی داخل نشده بلکه در جسم دومی داخل شده یعنی جسم دومی بزرگتر از جسم اولی است)
(فحقیقه المداخله ان یکون لا شی من ذات هذا الا و یلقی ذات الاخر)
کلمه «حقیقه» نشان می دهد که مصنف می خواهد مداخله تامه را بگوید یعنی آنچه حقیقهً مداخله است.
ترجمه: آنچه که حقیقهً مداخله است این است که هیچ قسمتی از ذات این یکی وجود نداشته باشد مگر اینکه با ذات دیگری ملاقات کند
(فلایری شیء لایلقی الاخر)
دیده نمی شود از این دو جسم، قسمتی که ملاقات با دیگری نکرده باشد (در صورتی که مداخله تامه واقع شده باشد قسمتی از این را نمی ببینیم که با دیگری ملاقات نکرده باشد.
تا اینجا مطلب اول تمام بشد. پس تداخل یعنی ملاقات بالتمام.
(و اما کون المتداخلین فی مکان واحد فهو امر یلزم المداخله)
از اینجا وارد مطلب دوم می شود و آن این است که آیا وحدت مکان در متداخلان، شرط است؟ می گوییم بله شرط است اما آیا مقوم است؟ می گوییم اگر این دو شیء که متداخلان هستند مکان داشتند مثلا نقطه نباشد (چون نقطه، اگر چه جهت دارد ولی مکان ندارد هکذا سطح و خط هم مکان ندارند چون در جلسه قبل خواندیم که اطراف، مکان ندارند ولی جهت دارند زیرا می توان به آنها اشاره کرد) اگر چیزی مکان داشت در وقتی که تداخل کرد باز هم همان مکان را دارد یعنی وحدت مکان در متداخلان حاصل است. ولی این وحدت مکان، جزء قوام تداخل نیست بلکه لازمه تداخل است. وقتی دو شیء تداخل کردند قهرا مکانشان هم یکی خواهد شد. در وقتی که تداخل را تعریف می کنیم کاری به وحدت مکان نداریم چون جزء مقومات نیست ما در تعریف باید مقومات را بیاوریم. این از لوازم است و لوازم در تعریف نمی آید مگر اینکه تعریف، تعریف رسمی باشد. پس می توان گفت وحدت مکان شرط است ولی نمی توان گفت وحدت مکان از مقومات است.
ترجمه: اما بودن متداخلین در مکان واحد امری است که لازم می باشد مداخله را(نه اینکه ذاتی مداخله باشد و در مفهوم مداخله داخل باشد).
(و لیس هو مفهومها)
وحدت مکان، مفهوم مداخله نیست (یعنی ذات مداخله نیست) و جزء مفهوم مداخله است
(بل مفهومها الملاقاه بالاسر)
بلکه مفهوم مداخله، ملاقات بالتمام است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo