< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/09/13

بسم الله الرحمن الرحیم

صفحه 178 سطر 1 قوله (و اذا لم يکن)
موضوع: ادامه تعريف تتالي/ فصل دوم/ مقاله سوم/ فن اول/ طبيعيات شفا.
بحث ما در تفسير تتالي بود متتاليين را تفسير کرديم تا از تعريف متتاليين، تفسير تتالي معلوم شود. گفتيم متتاليين دو شيئي هستند که بين اول و دومشان فاصله است ولي فاصله اي که از جنس اين دو باشد وجود ندارد. اينکه مي گوييم «فاصله است» به خاطر اين است که مماس را خارج کنيم چون در مماس، بين دو شي تماس نيست. اما در تتالي فاصله است ولي اين فاصله را چيزي پُر کرده که از جنس متتاليين نيست توضيح داديم و گفتيم اين متتاليان مي توانند از يک نوع باشند مثل بيت و بيت، و مي توانند از انواع مختلف باشند مثل انسان و فرس و جبل و شجر. و اضافه کرديم که اين متتاليان يا متتاليات مي توانند به اين صورت قرار بگيرند که يکي سمت راست يا سمت چپ ديگري باشد و مي تواند يکي مقدم و يا موخر ديگري باشد و مي تواند يکي در بالا و يکي در پايين باشند. نحوه و قوعشان مهم نيست آنچه مهم است رديف بودن آنها است در اينصورت با هم تتالي دارند به شرطي که آن فاصله از جنس خودشان نباشد. در ادامه، به بحث از متتاليان رسيديم که از نوع واحد نيستند. گفتيم در تتالي اينها شرط مي شود که جامعي را اخذ کنيم و تتالي را در آن جامع قرار بدهيم مثلا انسان و فرس و جبل و شجر با هم واقع شدند و کنار هم رديف شدند و بين آنها از جنس خودشان وجود ندارد تتالي دارند ولي از يک نوع نيستند.
در چنين حالتي ما بايد يک امر عامي را که ذاتي يا عرضي است پيدا کنيم و بگوييم تتالي در آن امر عام است مثلا بگوييم اين چند امر در جسميت تتالي دارند. جسميت امري است که ذاتي هر 4 تا است يا بگوييم در فلان رنگ اين 4 تا تتالي دارند که رنگ، عرضي است که در همه حاصل است.
حال اگر امر جامع پيدا نکرديم يا نخواستيم به امر جامع توجه کنيم. در اينصورت مي گوييم دومي، تالي اولي است يا اشاره مي کنيم (و از عدد اول و دوم استفاده نمي کنيم) و مي گوييم «هذا يتلو صاحبه» که جامعي نياورديم. در اين فرض که جامع نمي آوريم اين موجوداتي که جامع آنها را نيافتيم يا نخواستيم به جامع توجه کنيم (تعبير مصنف اين است که جامعي نباشد. مثل جوهر و عرض که جامعي ندارند مگر اينکه جامعي را جعل کنيم مثلا ماهيت داشتن يا وجود داشتن را لحاظ کنيم. يا در يک صف قرار داشتن. اينکه تعبير کرديم به اينکه «به جامع توجه نکنيم» به خاطر اين است که ما بالاخره مي توانيم يک جامعي جعل کنيم لااقل اين است که بگوييم در يک صف قرار دارند.) در چنين حالتي مي توانيم بگوييم «هذا يتلو صاحبه» در چنين حالتي اين اشياءِ رديف شده را که با هم يکسان نيستند مي توانيم به نحوه هاي مختلف لحاظ کنيم. يعني مثلا همه را به عنوان اينکه اشخاص هستند ببينيم يا به عنوان اينکه حيوان هستند لحاظ کنيم يا به عنوان اينکه انسان هستند ببينيم به دو تا از اين 4 تا که نگاه مي کنيم مي بينيم حيوان هستند مي توانيم اين دو را عنوان قرار بدهيم و بگوييم در حيوانيت تتالي دارند. اما يکي از اين 4 تا را که ملاحظه مي کنيم مي بينيم انسان است. مي توانيم انسان را لحاظ کنيم. پس اين 4 امر را به 4 صورت مي توان لحاظ کرد
1ـ اشخاص اند 2 ـ حيوان اند 3 ـ انسان اند. اگر بخواهيم تتالي را در فرضي که همه را اشخاص مي گيريم درست کنيم هر 4 تا تتالي دارند يعني مي گوييم انسان تالي فرس است و فرس تالي جبل است و جبل تالي شجر است. هر کدام را با کنار خودش بسنجيم. در اينصورت نمي توانيم بين انسان و جبل، تتالي قائل شويم چون بين اين دو، فرس قرار دارد که فرس، شخص است و از جنس اين دو است. البته منظور مصنف همان چيزي است که در جلسه قبل گفتيم. نظر مصنف اين است که اين 4 تا چون به عنوان اشخاص ملاحظه شدند مي توانيم و صف تتالي را بياوريم.
اگر اين 4 تا را به عنوان حيوان لحاظ کنيم فقط انسان و فرس، حيوان هستند. و تتالي را بين انسان و حيوان قائل هستيم و بين انسان و شجر قائل نيستيم. اما اگر فقط انسان را ملاحظه کنيم تتالي بايد بين انسان و انسان باشد و ما انسان ديگري نداريم پس در اينجا اصلا تتالي وجود ندارد.
از اين کلام مصنف مطلبي استفاده مي شود و آن اينکه: در جايي که تتالي است در پايان بايد همه متتالي ها را به نوع واحد برگردانيم اگر از ابتدا نوع واحد هستند مثل بيت و بيت مساله، آسان است اما اگر از ابتدا نوع واحد نيستند. بايد جامعي در نظر بگيريم و آن جامع را نوع همه آنها قرار بدهيم و بگوييم جسميت يا لون
توضيح عبارت
(و اذا لم يکن بينهما من المقول عليه الامر المعتبر عاما شيء)
«الامر المعتبر عاما» امري که ما آن را عام ديديم و آن را عام براي اين دو قرار داديم.
«المقول عليه» يعني الذي يحمل عليه.
«الامر المعتبر» نائب فاعل «المقول» است.
«عاما» تمييز است. «شي» اسم براي لم يکن است. و «بينهما... عاما» خبر براي «لم يکن» است.
اگر بين اين دو امري که ما آنها را متتاليان حساب مي کنيم از آن چيزهايي که بر آن چيزها، امرِ عام صدق مي کند وجود نداشته باشد (امر عامي انتخاب کرديم و آن امر عام را اطلاق بر اين دو مي کنيم و بين اين دو، مصداق آن امر عام وجود ندارد.)
ترجمه: بين اين دو امر از آنچه که حمل مي شود بر آن چيز، امري که به عنوان عام، اعتبارش کردي (يعني يک امر عامي را لحاظ کرديم و بر متتاليان، صدق داديم. الان بين المتتاليين از اين ام،ر شيء وجود ندارد مثلا فرض کنيد که يک امرعامي(مثل انسان يا حيوان) را ملاحظه کرديم در اينصورت بين انسان و فرس، از آن امر عام چيزي وجود ندارد يعني حيوان ديگري بين آنها نيست و لو چيز ديگري هم هست ولي آن امري که ما به عنوان عام ملاحظه اش کرديم بين دو متتالي وجود ندارد.
(قيل للما خوذ منهما ثانيا ان هذا يتلو صاحبه مثلا)
به آن چه که از بين اين دو، به عنوان ثاني اخذ مي شود (چون ممکن است اين دو شي که کنار هم در يک رديفند از سمت راست شروع کنيد مثلا انسان و فرس هست. و اگر از سمت چپ شروع کنيد مثلا فرس و انسان هست)
«مثلا» قيد براي «صاحبه» است يعني مي توان به جاي «صاحبه» بگويي «ان هذا يتلو رديفه» مي توان آن را قيد «اذا اخذت» هم گرفت
(اذا اخذت هذه الاشيا من حيث هي اشخاص منتصبه)
حال با توجه به مثالي که گفتيم مطلب را بيان مي کنيد و مي گويد اين اشياء را مي توانيم به حيث هاي مختلف اخذ کنيم يعني مي توانيم اين اشخاص را تحت عناوين جامع ببريم. عناوين جامع هم مختلف است يعني عنوان اشخاص و حيوان يا انسان به آنها بدهيم.
مراد از «منتصبه» قيام است. قيامي است که در قائمش هيچ خفائي نباشد يعني کاملا صاف ايستاد باشد به طوري که ديده شود نه اينکه خميده باشد چون اگر خميده باشد در آن قسمتِ انحنا يک خفائي است. چون قسمت منحني را نمي توان ديد زيرا زاويه اي درست مي شود لذا وقتي مي گويند صورتي در ذهن منتصب مي شود معنايش همين است که قائم مي شود به طوري که کاملا ديده مي شود و هيچ زاويه در آن ديده نمي شود.
(کان الفرس يتلو الانسان و الجبل و الشجره)
فرس، تالي انسان و جبل و شجر مي شود.
ظاهر اين عبارت اين است که فرس، تالي سه چيز مي شود که عبارتند از انسان و جبل و شجر. اگر فرس بتواند کنار انسان بايستد و بعدا کنار جبل و کنار شجر بايستد مشکلي نيست چون مي تواند تالي همه اينها به حساب بيايد. اما اگر فرس را بعد از انسان قرار داديم يعني بين انسان و جبل قرار داديم فرس، تالي انسان و جبل است اما تالي شجر بودنش مطرح است. مصنف قبلا قاعده اي گفت که اگر آن قاعده بخواهد اجرا شود فرس نمي تواند تالي شجره باشد. ما نمي توانيم ظاهر کلام مصنف را با مطلب قبلي جمع کنيم چون در قبل مي گفت نبايد بين متتاليان چيزي از جنسشان فاصله شود اما دراينجا، جنس عبارت از اشخاص شد و بين فرس و شجر، جبل فاصله است و جبل هم شخص است يعني از جنس خود فرس و شجر است.
دو توجيه مي کنيم.
توجيه اول: منظور مصنف اين است که اگر ما همه اين 4 تا را به عنوان اشخاص ببينيم مي توانيم فرس را با انسان به تنهايي بسنجيم و بگويم متتاليان اند مي توانيم فرس را با جبل به تنهايي بسنجيم و بگوييم متتاليان اند مي توانيم فرس را با شجره به تنهايي بسنجيم و بگوييم متتاليان اند. يعني اين 4 تا را رديف نکنيم بلکه هر يک را کنار ديگري قرار بدهيم يعني يکبار فرس را کنار انسان قرار بدهيم به طوري که بين آنها فاصله نباشد يکبار فرس را کنار جبل قرار بدهيم به طوري که بين آنها فاصله نباشد يکبار فرس را کنار شجر قرار بدهيم به طوري که بين آنها فاصله نباشد. يعني متتاليات را ملاحظه نکنيم بلکه متتاليان را ملاحظه کنيم يعني دو تا دو تا بسنجيم نه اينکه هر 4 تا را با هم بسنجيم.
توجيه دوم: در نسخه خطي، نسخه بدل وجود دارد به اين صورت «کان الفرس يتلو الانسان و الجبل الشجره يتلوان» که اين نسخه صحيحي و لذا اين توجيه دوم بهتر از توجيه اول است مويد توجيه دوم هم در ادامه آمده «لمن يمکن الجبل و الشجره يتلوان» لذا بهتر است که کلمه «يتلوان» را در کتاب اضافه کنيم.
(و ان اخذت من حيث هي حيوانات کان الفرس يتلو الانسان و لم يکن الجبل و الشجره يتلوان)
اگر اين 4 امر را به عنوان حيوان ملاحظه کني فرس، تالي انسان است ولي تالي جبل و شجره نيست
(و ان اخذت من حيث هي ناس لم يکن هناک شي يتلو شخص الانسان الا الانسان)
اگر اجسام از حيث ناس بودن اخذ شوند چيزي تالي شخص انسان نيست مگر انسان ديگر که وجود ندارد. پس در اينجا تتالي وجود ندارد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo