< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/09/11

بسم الله الرحمن الرحیم

صفحه 177 سطح 8 قوله (و الا حوال التي تعتبر للا جسام)
موضوع: ادامه کيفيت بحثي که مختص به مقاله سوم است/فصل اول/ مقاله سوم/ فن اول/طبيعيات شفا.
بحثي که در اين فصل داشتيم گفتيم سه تا است
مطلب اول: توضيح طبيعيات بود
مطلب دوم: کميت هم ملحق به اجسام و هم ملحق به احوال اجسام مي شود. اين دو بحث تمام شد. حال وارد مطلب سوم مي شويم.
مطلب سوم: مطلب سوم دو بحث دارد:
بحث اول: اجسام به لحاظ کميت چه احوالي پيدا مي کنند.
بحث دوم: احوال اجسام به لحاظ کميت چه احوالي پيدا مي کنند.
يعني اگر اجسام را با کميت جمع کرديم و مجموع را موضوع قرار داديم چه محمولاتي را بر آن حمل مي کنيم همينطور اگر احوال و اجسام را با کميت جمع کرديم و بر مجموع خواستيم چيزي حمل کنيم چه چيزي حمل مي کنيم.
توضيح بحث اول: بيان کرديم احوالي که براي جسم به لحاظ کميت جسم داريم دو نوع احوال هستند:
1ـ احوالي که بر جسم منفرد حمل مي شوند.
2ـ احوالي که بر جسم در حالي که مقيس به جسم ديگر است حمل مي شوند.
مثال براي نوع اول: مثل تناهي چه تناهي در عظم چه تناهي در صغر باشد. بيان کرديم که دو گونه تناهي داريم
الف: تناهي و عدم تناهي در عظم به اين معني که جسم به لحاظ اندازه اش آيا تناهي است يا نامتناهي است بدون اينکه اين جسم را تقسيم و کوچک کنيم بلکه همانطور که هست لحاظش کنيم
ب: تناهي و عدم تناهي در صغر به اين معني که جسم را کوچک کنيم بر اثر تقسيمي که مي کنيم و در اين انقسام، اجزاء جسم کوچکتر مي شوند. آيا ما مي توانيم اين صغر را تا بي نهايت ادامه بدهيم يعني جسم را تقسيم کنيم به طوري که تقسيمش هرگز تمام نشود يا اينکه اين تقسيم، متناهي است و به يک جا مي رسيم که در آنجا اين تقسيم نمي شود. اين تناهي و عدم تناهي در صغر و کبر حمل مي شوند بر جسمي که صاحب کميت اند. اگر از جسم، کميت را بگيريم هيچکدام از اين مقولات را ندارد.
مثال براي نوع دوم: مثل تماس که يکي از اين احوالي است که بر جسمي وارد مي شود به شرطي که با جسم ديگر سنجيده شود ولي حتما کميت لحاظ مي شود. مثلا تماس دو سطح، که سطح، کمّ است. زيرا دو جسم وقتي مي خواهند با هم تماس بگيرند با سطح خودشان تماس مي گيرند. يا مثلا دو جسم مي خواهند در جسميت خودشان تتالي پيدا کنند. (گاهي تتالي در انسانيت است و گاهي تتالي در جسميت است. اگر تتالي در جسميت بود آن کميت هم لحاظ مي شود. در هر صورت اينها احوالي هستند که بر جسمِ صاحبِ کميت عارض مي شوند ولي به شرطي که جسم را با جسم ديگر بسنجيم. اين بحث اول بود که در مطلب سوم گفته شد.
توضيح عبارت
(و الاحوال التي تعتبر للاجسام من کميتها)
در مطلب دومي که در اين فصل مطرح کرديم احوالي که بوجود آمدند احوالي بودند که کميت را براي جسم درست مي کردند يا احوالي بودند که خودشان صاحب کميت مي شدند يعني جسم را موضوع قرار مي دهيم و احوالش را ملاحظه مي کرديم اما در اين احوالي که الان مي خواهيم مطرح کنيم جسم را موضوع قرار نمي دهيم بلکه جسم صاحب کم را موضوع قرار مي دهيم و احوالش را بحث مي کنيم به عبارت ديگر در بحثي که قبلا داشتيم بحث در اين بود که کميت عارض بر جسم مي شود يا عارض بر احوال جسم مي شود يعني محمول ما، کميت بود چه محمول به جسم مي شد چه محمول بر احوال جسم مي شد. اما در مطلب سومي که مي خواهيم الان مطرح کنيم بحث ما کميت نيست بلکه کميت، جزء موضوع است يعني جسم به علاوه کميت احوالي دارد. و احوال جسم به علاوه کميت احوالي دارد.
ترجمه: احوالي که براي اجسام از ناحيه کميت اعتبار مي شوند (چون جسم داراي کميت است اين احوال را پيدا کرده است)
(اما احوال يصح ان تکون بانفراد جسم جسم)
يا احوالي هستند که بر جسمِ منفرد مي توانند حمل شوند و احتياج به مقايسه نيست.
ترجمه: احوالي که امکان دارد (يصح به معناي يمکن است) که ملحق به جسم شوند به انفرادِ جسم جسم (يعني جسمي را ملاحظه کنيد به تنهايي، جسم ديگر را هم به تنهايي ملاحظه کنيد مي بينيد اين احوال بر آنها مترتب مي شود.
(مثل حال التناهي و اللاتناهي في العظم و حال التناهي و اللاتناهي في الانقسام و الصغر)
مثل حال تناهي و لا تناهي در عظم و حال تناهي و لا تناهي در انقسام و صغر
(و اما احوال تکون بقياس بعضها الي بعض مثل التتالي و التماس و التشافع و اللاتناهي و الاتصال و ما يجري مجراها)
و يا آن احوالي که بر اجسام حمل مي شوند ولي با کميتِ اجسام حمل مي شوند احوالي هستند که حاصل مي شوند اگر مقايسه کني بعض اجسام را با بعض (يعني در مقايسه با اجسام آن احوال حاصل مي شوند نه اينکه بر اجسامِ منفرد حمل شود) مثل تتالي و تماس و تشافع و لا تناهي و اتصال و آنچه جاري مجراي اينها است مثل تلاصق و تداخل و محاذاه و موازاه که در فصل بعدي بحث مي شود.
صفحه 177 سطر 10 (و اما احوال الاجسام)
اين عبارت، عطف بر جايي نيست. در ابتدا بحث امروز گفتيم «و الاحوال التي تعتبر للاجسام من کميتها» اما الان مي گوييم «اما احوال الاجسام»
توضيح بحث دوم: اما احوال اجسام را از حيث کميت ملاحظه کنيم بايد ببينيم اينها چه محمولاتي دارند. يعني احوال را به علاوه کميت موضوع قرار بدهيم و محمولاتشان را جستجو کنيم، يکي از احوال اجسام حرکت و يکي زمان است اين دو را با هم بحث مي کنيم يکي ديگر از احوال اجسام قُوي است که جداگانه بحث مي کنيم پس دو حال از احوال اجسام را مطرح مي کند 1ـ حرکت و زمان 2ـ قوي.
در قسم اول که حرکت و زمان را مطرح مي کند دو قسم مي شود الف: حالتي که کميت دارد (که مراد حرکت است) ب: حالتي که خودش کم است (که مراد زمان است) مي گوييم محمولاتي که بر اين حالات بار مي شوند چه مي باشند؟
مصنف مي فرمايد اين محمولات را مطرح مي کنيم که آيا حرکت و زمان ابتداي زماني دارند يا ندارند؟ آيا منقطع مي شوند که انتهاي زماني داشته باشند يا خير؟
از جمله احوال جسم، قُواي جسم است و بايد اين را هم مطرح کنيم که اگر قواي جسم را به لحاظ کميتشان ملاحظه کنيم چه حالاتي بر آنها بار مي شود. کميتي که ما براي قوي قائل بوديم کميت بالعرض بود. قوي از احوال جسم بود چون حلول در جسم کرده بودند اما کميتي که بر اين قوي عارض کرديم کميت بالعرض بود نه کميت بالذات يعني به لحاظ اثرشان کميت را بر آنها بار کرديم و گفتيم اثرشان يا مقدار دارد يا عدد دارد. اين مقدار و عدد که براي اثر است به خود اين موثر که قوي است نسبت داده مي شود و اين قوي کميت بالعرض پيدا مي کنند حال با توجه به همين کميت بالعرضي که قوي دارند بحث مي کنيم و محمولاتي بر قوي بار مي کنيم به حيث کميتشان مي گوييم اين قوي که کميت و اثر دارند مي توانند اثر نامتناهي العدد يا متناهي العدد صادر کنند و همينطور مي گوييم مي توانند اثر نامتناهي المقدار يا متناهي المقدار صادر کنند مثلا اين قوه مي تواند در زمان بي نهايت اثر کند يا بايد در زمان متناهي اثر کند (که به لحاظ مقدار است) آيا آثاري که از اين صادر مي شود تعدادش متناهي است يا مي تواند نامتناهي باشد. مي توان همين قوي را به لحاظ کميتي که دارند موضوع براي محمولي قرار داد و محمول اين است «اين قوي متناهي التاثيرند يا نامتناهي التاثيرند» که تناهي و عدم تناهي را بر اين قوي حمل مي کنيم. تناهي و عدم تناهي محمولاتي هستند که بر اين قوي حمل مي شوند به لحاظ کميتي که اين قوي دارند. مي توان اينطور گفت (به همان عبارتي که خود مصنف فرموده) اين قوي محاذي با اموري (يعني اثر) هستند آيا اين محاذاتشان ابدي است يا متناهي است. اگر خود محاذات را ملاحظه کنيد مي بينيد که کميت را در اين قوي ملاحظه مي کنيد چون محاذات يک نوع کميت است اگر چه محاذات در اصل وضع است ولي صاحب کمي محاذات پيدا مي کند، مراد مصنف اين نيست که محاذات را منشا اثر قرار بدهد او مي گويد اين قوي منشا اثرند و اثرشان عدد يا زمان دارد و به خاطر اين اثر آنها را متصف به تناهي يا عدم تناهي مي کنيم يعني زمان اثرشان و عدد اثرشان متناهي يا نامتناهي است اين احوال چون به حيث کميتشان بر قوي عارض مي شوند مثل خود کميت مي مانند همانطور که کميت بالعرض است اين هم بالعرض است يعني اين تناهي و عدم تناهي در واقع براي آثار است و ما براي قوي اثبات مي کنيم.
توضيح عبارت
(و اما احوال الاجسام فالحرکه و الزمان منها تعتبر من احوال کميتها)
نسخه صحيح «کميتهما» است که ضمير به زمان و حرکت بر مي گردد.
ضمير «منها» به «احوال» بر مي گردد.
ترجمه اما احوال اجسام که از جمله آنها زمان و حرکت است پس اعتبار مي شود به لحاظ کميت آنها مي شوند.
(انهما هل لهما ابتداء زماني و هل ينقطعان)
محمولاتي که بر اين احوال به لحاظ کميتشان حمل مي کنيم اين است که براي حرکت و زمان، ابتدا زماني است (يا ازلي اند و ابتداء زماني ندارند) و آيا قطع مي شوند و انتهاي زماني دارند (يا ابدي اند و انتهاء زماني ندارند)
(او ليس کذلک)
اين جمله مربوط به هر دو جمله است يعني «هل لهما ابتداء زماني اوليس کذلک» يعني ابتدا زماني ندارند و «هل ينمطعان اوليس کذلک» يعني قطع مي شوند و انتها زماني دارند يا اينگونه نيستند.
(بل لا نهايه لهما)
اين عبارت، تاکيد براي «ليس کذلک» است.
ترجمه: حرکت و زمان نهايت ندارند. (يعني مي گوييم آيا حرکت و زمان ابتدا زماني دارند يا اين چنين نيستند بلکه بي نهايت هستند و مي گويم آيا حرکت و زمان انتهاي زماني دارند يا اين چنين نيستند بلکه بي نهايت هستند)
(و اما القوي منها فيعتبر من احوال الکميات فيها)
اما قوي که از جمله احوال اجسام است پس اعتبار مي شود از جمله احوال کمياتي که در اين قوي است.
(انها کيف تحاذي امورا ذوات نهايه او غير ذوات نهايه)
اين قوي چگونه محاذي با امور (يعني چگونه اين قوه، افعال و آثاري را صادر مي کند. مراد از محاذات يعني اينکه مصدر و صادر يک نوع محاذاتي دارند) و مصدر امور مي شوند.
ترجمه: اين قوي چگونه محاذي مي شوند با امور و آثاري که اين آثار داراي نهايت اند يا داراي نهايت نيستند (نهايت زماني يا نهايت عدد و عدم نهايت زماني و عدم نهايت عددي، چون گاهي گفته مي شود نيروي فلک در زمان بي نهايت فلک را مي چرخاند. گاهي هم گفته مي شود تعداد چرخش افلاک بي نهايت است يعني هم با عددِ نامتناهي و هم با زمانِ نامتناهي بکار مي برند. در اجسام ديگر گفته مي شود اين آثاري که از اين قوه صادر مي شود تعداد متناهي دارد يا در زمان متناهي اين آثار را صادر مي کند و در زمان ديگر نمي تواند صادر کند مثلا فرض کنيد قوه مولده يا ناميد انسان، در زمان محدودي کار مي کند اما قوه غاذيه تا آخر عمر انسان کار مي کند و چون عمر انسان محدود است آن قوه غاديه هم محدود مي شود مي توان اين قوه را متصف به تناهي در عدد و زمان کرد مثلا قوه ناميه و مولده انسان، در زمان متناهي فعاليت مي کنند.
(و کيف يمکن ذلک فيها)
«ذلک» به لحاظ ظاهر عبارت هم به صدور امور متناهي اشاره مي کند هم به صدور امور نامتناهي اشاره مي کند ولي صدور امور متناهي مورد بحث نيست چون مشهود است اما صدور امور نامتناهي بايد بحث شود که اگر اين شيء که جسم است و آن نيرويي که مي خواهد اثر کند حالِّ در جسم است نيروي جسماني خواهد بود. آيا نيروي جسماني مي تواند اثر نامحدود کند يا نه؟ بعضي از نيروهاي جسماني مي توانند اثر نامحدود کنند در اين صورت سوال مي کنيم که «کيف ذلک» يعني چگونه اين نيرو با اينکه جسماني است مي تواند اثر نامحدود کند؟ بعدا جواب مي دهيم که عقل مدد مي کند. مثل نيروي جسماني فلک که اثر نامحدود دارد. به قول مشاء حرکتي که ازلي و ابدي است انجام مي دهد. اين نيرو با اينکه جسماني است چگونه ممکن است اثر نامتناهي داشته باشد؟ جواب مي دهند که مدد عقل است که به آن کمک مي رساند.
ترجمه: چگونه ممکن است صدور امور نامتناهي در قوي
صفحه 178 سطر اول قوله (فصل في التتالي)
در اين فصل که فصل دوم از مقاله سوم است بحث در اين اصطلاحاتي داريم که در عنوان فصل آمده است اين اصطلاحات سه قسم اند
1ـ تتالي و تماس و تشافع و تلاحق و اتصال
2ـ وسط و طرف
3ـ معا و فرادي
خود مصنف در توضيح بحث کلمه «ان تعرف» را سه بار تکرار مي کند روشن است که مصنف اين الفاظ را از سه باب قرار مي دهد ما در فصل دوم مي خواهيم اين اصطلاحات را توضيح بدهيم.
کيفيت ورود مصنف در فصل دوم: ما در اين مقاله سوم دو بحث مهم داريم :
1ـ تناهي اجسام به لحاظ کِبَر
2ـ تناهي اجسام به لحاظ صغر
يعني يکبار نگاه مي کنيم که بزرگي اين جسم آيا مي تواند نامتناهي باشد يا حتما بايد متناهي باشد. يکبار جسم را تقسيم مي کنيم و آن را صغير مي کنيم مي خواهيم ببينيم اين جسم در صغر تا بي نهايت مي رود و مي توانيم تا بي نهايت آن را تقسيم کنيم يا در صغر تا بي نهايت نمي رود. مصنف مي فرمايد قبل از اينکه ما در تناهي به حيث کبر بحث کنيم سزاوار است قبل از بحث در تناهي به حسب کبر، بحث از تناهي به حسب صغر کنيم وقتي خواستيم متناهي به حسب صغر را بحث کنيم احتياج به بعضي الفاظ و معاني مثل تتالي و تماس و... پيدا مي کنيم و لذا سزاوار است که اين بحثها را مطرح کنيم بنابراين اين مباحث به ترتيب مطرح مي شود 1ـ بحث در اين اصطلاحات مي کنيم 2ـ بحث در تناهي و عدم تناهي به لحاظ صغر 3ـ بحث در تناهي و عدم تناهي به لحاظ کبر، اين سه بحث در مقاله سوم مطرح مي شود بحث اول در اين فصل دوم مطرح مي شود و دو بحث بعدي در فصول بعدي مطرح مي شوند.
توضيح عبارت
(فصل في التتالي و التماس و التشافع و التلاحق و الاتصال و الوسط و الطرف و معا و فرادي
اين عنوان فصل دوم از مقاله سوم است
(و قبل ان نتکلم في امر تناهي الاجسام و احوالها في الاعظام فحقيق بنا ان نتکلم في تناهيها و لا تناهيها في الصغر و الانقسام)
«احوالها» عطف بر «الاجسام» است يعني «و تناهي احوالها»
«في الاعظام» يعني در بزرگي.
ضمير در تناهيها و لا تناهيها به اجسام برمي گردد.
(و قبل ذلک فحقيق بنا ان نعرف التتالي و التماس و التداخل و التشافع و التلاصق و الاتصال و ان نعرف الوسط و الطرف و ان نعرف معا في المکان و فرادي)
«قبل ذلک» يعني قبل از اينکه در تناهي و عدم تناهي به لحاظ صغر بحث کنيم.
توجه شود عنواني که در فصل آورده به سه بحث تقسيم مي شود لذا مصنف در توضيحي که آورده اين سه بحث را با «ان تعرف» جدا کرده است و نشان داده همه اين مباحث اگر چه مربوط به جسم هستند اما با هم تفاوتي دارند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo