< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/09/10

بسم الله الرحمن الرحیم

صفحه 177 سطر 6 قوله (و اما من جهه الزمان)
موضوع: ادامه کيفيت بحثي که مختص به مقاله سوم است/فصل اول/ مقاله سوم/فن اول/ طبيعيات شفا
بحث در اين بود که کم عارض بر احوال جسم مي شود همانطور که عارض بر جسم مي شود. عروض کم بر جسم را توضيح داديم اما بحث ما در عروض کم بر احوال جسم بود. و گفتيم از سه جهت کم بر احوال جسم عارض مي شود:
جهت اول: از جهت کميت، احوال جسم داراي کميت مي شوند که اين را توضيح داديم
جهت دوم: زمان بر احوال جسم عارض مي شود به لحاظ عروض زمان گفته مي شود که اين احوال داراي کميت اند حالي که بر او زمان عارض مي شود حرکت است. موجودات ديگر هم که حرکت دارند بتوسط زمان حرکت دارند پس تنها حالتي که به لحاظ زمان صاحب کم مي شود حرکت است بعد از اينکه صاحب کم شد مي توان صاحب عدد هم کرد يعني براي حرکت به لحاظ قطعات فرضي که درست مي کنيم مي توانيم عدد را هم عارض کنيم که اين بحث ديگري است چون بحث ما فعلا در عروض زمان به تنهايي است که زمان مي تواند حالي از حالات جسم را متکمم (صاحب کم) کند. آن حالت عبارت از حرکت است و زمان بر اين حرکت، بالذات عارض مي شود.
جهت سوم: مقايسه است. با مقايسه مي توانيم کمّي را بر حالت جسم عارض کنيم. حالت جسم را فرض کنيد که قوه است. قبلا گفتيم قوه از احوال جسم است چون در جسم حلول مي کند مثلا قوه محرکه و قوه مدرکه. اين قوه ها متصف به کميت مي شوند اما به لحاظ مقايسه، متصف به کميت مي شوند يعني آنها را داراي اثر مي کند و اثر آنها را به مقدار يا عدد متصف مي کنيم و مقدار و عدد، کم هستند و همين کميتي که براي اثرشان ثابت است بالعرض براي خودشان ثابت مي کنيم يعني مي گوييم قوه، متناهي التاثير است يا نامتناهي است. پس قوه را متصف به متناهي المقدار و العدد يا نامتناهي المقدار و العدد مي کنيم.
در چنين حالتي گفته مي شود که احوال جسم داراي کم هستند و اين کم از مقايسه اين حالت با ما يصدر عنه (يعني با اثرش) پيدا شد وقتي مقايسه با اثرش کرديم ديديم که چون اثر داراي کميت است او هم مي تواند داراي کميت باشد اما بالعرض است و بالذات نيست چون بالذات براي اثرش است.
نسبت بين اين سه قسم:
اين ، اقسام عروض کم بر احوال جسم بود. که سه قسم شد يک قسم اين بود که چون اجسام کميت دارند احوالشان هم کميت پيدا مي کند قسم سوم اين بود که چون اثر آنها کميت دارند خودشان هم کميت پيدا مي کند پس در قسم اول گفتيم چون معروض احوال، که جسم است کميت دارد اينها هم کميت پيدا مي کنند. اما در قسم سوم گفتيم چون اثر اين احوال کميت دارند خودشان کميت پيدا مي کنند. در قسم دوم گفتيم خود احوال مستقيما کميت پيدا مي کنند اما کميت آنها عبارت از زمان است و آن حالتي که زمان را مي آورد حرکت بود.
نکته مربوط به قسم دوم: حرکت را که از احوال جسم است معروض زمان قرار مي دهد و مي گويد حالتي از حالات جسم متکون شد. خود زمان هم از احوال جسم است اگر چه با واسطه حرکت است پس ممکن است در قسم دوم اينگونه بگوييم که به دو قسم تقسيم مي شود الف: حالتي که کم را قبول مي کند مثل حرکت
ب: حالتي که خودش کم است مثل زمان، که مرحوم آقا جمال اين کار را کرده.
در قسم دوم، کمّ لاحق بر احوال مي شود بالذات و در قسم اول و سوم، بالعرض عارض مي شود در قسم اول کم عارض احوال مي شود به خاطر عروضش بر اجسام اما در قسم سوم کم عارض احوال مي شود به خاطر عروضش بر آثار احوال.
توضيح عبارت
(و احوال الاجسام يلحقها الکم اما من جهه کميه الاجسام التي لها اومعها)
به احوال اجسام هم، کمّ ملحق مي شود که سه نحو لحوق است
1ـ لحوق به خاطر خود اجسام است که بيان کرديم
(و اما من جهه الزمان کما يلحق الحرکه)
2ـ کم عارض مي شود بر احوال از جهت زمان (يعني زمان است که به اينها کميت مي دهد. چون زمان به حرکت ملحق مي شود و حرکت از احوال جسم است. پس زمان به احوال جسم ملحق مي شود.
(و اما من جهه القياس الي عدد ما يصدر عنها او مقداره)
3ـ بر احوال جسم، کم را عارض مي کنيم چون اين احوال (مثل قوي) را با آثار آن احوال مقايسه مي کنيم. چون بر آثار، کميت عارض مي شود به اين مناسبت بر احوال اجسام، کميات را عارض مي کنيم.
ترجمه: کميت عارض احوال جسم مي شود از جهت مقايسه کردن آن احوال به عددي که از آن صادر مي شود يا مقداري که از آن صادر مي شود.
(ما يصدر عنها) يعني اثرش که از قوي صادر مي شود و اين اثر عدد و مقدار دارد. ما آن احوال «يعني قوي» را مقايسه با عدد آثار يا با مقدار آثار مي کنيم. عدد و مقدار، کمّ هستند و براي آثار هستند ما اين عدد و مقدار را که کم هستند و براي آثار ثابتند بالمقايسه براي قوي هم ثابت مي کنيم و قوي صاحب عدد و صاحب مقدار مي شوند بالعرض، به اين طريق کميت بر احوال جسم (يعني برقوي) عارض مي شود.
(و هذا ابعد انحا لحوق الکم)
اين قسم، دورترين انحائي است که کم بر آن عارض مي شود.
توضيح: در قسم اول گفتيم بر رنگ، کميت عارض مي شود به اعتبار جسم يعني اگر اندازه جسم بزرگ است مي گوييم رنگ هم بزرگ است و اگر اندازه جسم کوچک است مي گوييم رنگ هم کوچک است و همينطور قسم دوم هم به راحتي فهميده مي شود اما در قسم سوم مي گوييم مردم عادي نمي دانند که اين قوي متکمّم مي شوند بلکه بايد در علم طبيعي مطرح کنيم که قوي اثر دارند و اثرشان متکمم مي شود پس خودشان هم متکمم مي شود.
مراد از «ابعد» ابعد در مقام علم است يعني حال اگر «ابعد» را به اين معني بگيرد که واسطه در قسم سوم به راحتي فهميده نمي شود چون اگر اثر بخواهد واسطه مي شود به راحتي فهميده نمي شود اما در قسم اول اگر جسم بخواهد واسطه شود به راحتي فهميده مي شود.
جسم اگر بخواهد واسطه شود براي اينکه احوال جسم، کم را بگيرند چون جسم با احوال التصاق دارد (يعني احوال در جسم حلول کردند) سرايت دادن جسم به احوال خيلي آسان است چون جسم و احوال، حال و محل اند لذا به آساني مي توان وصفّ محل را به حال بدهيم. اما اگر اثر مطرح شود اثر، صادرِ از موثر و جداي از موثر است. نسبت دادن آثارِ اثر يا احوال اثر به موثر، کمي سخت است هم در مقام علم و هم در مقام واقع.
(و هذا کما يقال قوه متناهيه و قو غير متناهيه)
اين قسم سوم مثل اين است که گفته مي شود قوه متناهيه و قوه غير متناهي، که اين تناهي و غير تناهي چه عددي باشد چه مقداري باشد درواقع وصف اثر و مايصدر است که به قوه (يعني به اين حالت جسم) اسناد داده مي شود.
صفحه 177 سطر 8 قوله «و الاحوال التي»
در ابتدا که وارد بحث اين فصل شديم اشاره کرديم که در اين فصل سه مطلب داريم
مطلب اول: بيان طبيعيات بود که منحصر در جسم و احوال جسم بودند.
مطلب دوم: بيان عروض کم بر جسم و احوال جسم بود که مطلب دوم هم تمام شود.
مطلب سوم: از عبارت «و الاحوال التي تعتبر للاجسام» وارد مطلب سوم مي شود و مطلب سوم اين است که جسم را با کمّي که ملحقش کرديم ملاحظه مي کنيم تا الان جسم را ملاحظه مي کرديم و کم را بر آن عارض مي کرديم. احوال جسم را ملاحظه مي کرديم و کم را بر آن عارض مي کرديم. حال جسم به علاوه کم را ملاحظه کنيم و مي خواهيم حالتي بر آن عارض کنيم. احوال جسم به علاوه کم را ملاحظه مي کنيم و مي خواهيم حالتي بر آن عارض کنيم. تا الان آن عارض، خود کم بود که عارض بر جسم يا بر احوال جسم مي شد اما الان عارض خود کم است ولي عارض بر جسم به علاوه کم يا عارض بر احوال جسم به علاوه کم مي شود يعني معروض در مطلب دوم جسم يا احوال جسم بود اما معروض در مطلب سوم جسم به علاوه کم يا احوال جسم به علاوه کم است. يعني جسمِ متکمم و احوال متکمم معروض مي شود و عرض مي خواهد بر اينها عارض شود.
يکبار آن احوال را بر جسمِ به علاوه کم عارض مي کنيم يعني جسم به علاوه کم معروض مي شود و احوالي بر آن عارض مي شود خود اين، دو قسم مي شود. يکبار هم اين احوال را بر احوال اجسام به علاوه کم عارض مي کنيم براي اين هم دو نمونه مي آوريم.
اما در جايي که بخواهد احوالي بر جسم به علاوه کم عارض شود دو قسم مي باشد:
قسم اول: جسم ها را تک تک ملاحظه کنيم. کميت به آن ها بدهيم بعدا احوالي را بر آن عارض کنيم.
قسم دوم: جسم ها را با هم مقايسه کنيم بعدا کميت به آنها بدهيم بعدا احوالي را بر آن عارض کنيم.
پس يکبار جسم منفرد را با کم جمع مي کنيم و احوال بر آن عارض مي کنيم و يکبار جسم هايي که با هم قياس شدند با کم جمع مي کنيم و احوالي بر آن عارض مي کنيم اين احوال، بر جسم به لحاظ کميتشان وارد مي شوند اگر کميت را از جسم بگيريد اين احوال بر آنها وارد نمي شود.
در جايي که جسم را منفرد ملاحظه مي کنيد مي گوييم اين جسم آيا متناهي است يا نامتناهي است ملاحظه کنيد جسمي داريم اگر به آن کميت ندهيم حالتي که عبارت از تناهي است قبول نمي کند يا حالتي که عبارت از عدم تناهي است قبول نمي کند بايد ابتدا کميت را به جسم بدهيم تا بعدا ببينيم آيا حالتي که دارد تناهي است يا عدم تناهي است فرض کنيد جسم، کميت و مقدار ندارد مثل هيولي که تا وقتي صورت جسم به آن ملحق نشده مقدار ندارد نمي توانيد بگوييد متناهي يا نامتناهي است. جسم هم اگر مقدار نداشته باشد نمي توانيد تناهي و عدم تناهي به جسم بدهيد پس تناهي و عدم تناهي حالت جسم است وقتي که جسم را با کميت ملاحظه کنيد و اين حالت براي جسم حاصل است بدون اينکه لازم باشد جسمي را با جسمي ديگر مقايسه کنيد
نکته: تناهي دو گونه مطرح مي شود:
1ـ تناهي در صغر و کبر: يعني جسم را ملاحظه کنيم که از نظر طول و عرض و عمق متناهي باشد يا نامتناهي باشد.
2ـ تناهي در انقسام: يعني اگر اين جسم را کوچک کنيد دوباره قابل تقسيم است. گروهي گفتند اين تقسيم در يک جا متوقف مي شود و ادامه ندارد اينها جسم را از نظر انقسام متناهي مي بينند اما گروهي مي گويند اين انقسام تا لا نهايه ادامه پيدا مي کند اينها جسم را از نظر انقسام لا يتناهي مي دانند. ما در اين مقاله از هر دو بحث مي کنيم.
قسم ديگر اين است که احوال بر جسم عارض شود اما بعد از اينکه اين جسم را با جسم هاي ديگر مقايسه کرديد و اين احوال هم مربوط به کميتي باشد که جسم پذيرفته است که اگر کميت را از آن بگيريد اين احوال براي آن نيست مثال به تماس و موازات و محاذات مي زند که عبارتند از احوال که بر جسم عارض مي شوند ولي جسمي که با جسم ديگر سنجيده شود و بتوانيم بگوييم تماس، موازاي، محاذات.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo