< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/08/28

بسم الله الرحمن الرحیم

صفحه 172 سطر 5 قوله(و الزمان ليس بعله)
موضوع: آيا «زمان» علت براي بعضي اشياء مي باشد يا نه؟
نکته مربوط به جلسه قبل: گفته شده که سرمد و دهر روح زمان هستند با توجه به توضيحاتي که داده شد اين اصطلاح را بايد بيان کنيم که «روح زمان هستند» به چه معني است در عبارت مصنف اين مطلب نيامده يعني بين دهر و سرمد و زمان اينگونه مقايسه نکرده است اين يک بحث عرفاني است و جا ندارد که مصنف به آن بپردازد ولي الان که سوال شده بايد جواب داده شود. جواب اين است که عرفا معتقدند تمام آنچه که در عالم بالا هست نمونه اش در عالم پايين هست و آنچه در بالا هست حقيقت آن چيزي است که در پايين است و آنچه که در پايين است صنمِ آن چيزي است که در بالا است. يعني بين بالايي ها و پاييني ها ارتباط قائل هستند ولي بالايي ها را حقيقت مي دانند و پاييني ها را رقيقه مي دانند و مي گويند همان بالايي ها اگر رقيق بشوند و تنزل بکنند و ضعيف بشوند و نور آنها کم شود همين پاييني ها مي شوند. بالايي ها درهمان مقام خودشان محفوظند اما تنزلاتشان يا به تعبير ديگر اشعه آنها در پايين است پس هر بالايي حقيقت و روح پاييني است و هر پاييني هم، صنم و نمونه بالايي است ولي نمونه رقيق شده و تنزل يافته است. هر چه رقيق تر بشود آشکار تر مي شود علت آشکار شدنش اين است که کم نور تر مي شود و وقتي کم نورتر شد قواي ادراکي ضعيف هم آنها را درک مي کند ولي اگر پرنور شد قواي ادراکي ضعيف نمي تواند شيء پرنور را درک کند لذا ما نمي توانيم خورشيد را درک کنيم ولي عقل ما مي تواند خورشيد را درک کند علتش اين است که عقل قويتراز چشم است. از جمله چيزهايي که ما دراين دنيا داريم زمان است اين زمان هم بايد مثل بقيه چيزها حقيقت و روحي داشته باشد حقيقت و روح آن همان دهر و سرمد است. اگر دهر و سرمد را تنزل بدهيد زمان مي شود. موجودات عقلي اگر تنزل کنند جسم مي شوند جسميت در بالا نيست ولي در تنزل است يک چيزهايي از خصوصيات تنزل است وقتي شي تنزل مي کند از آن حالت تجرد در مي آيد و حالت جسميت پيدا مي کند دهر و سرمد هم همينطور هستند وقتي تنزل پيدا مي کنند ثباتشان تبديل به تجدد مي شود تجدد، خاصيتِ تنزلِ دهر و سرمد است دهر و سرمد هم ظرف هستند اما ظرفِ ثابت هستند. اين ظرفها وقتي تنزل مي کنند ظرف ديگري که زمان است و گذرا مي باشد درست مي شود که اين گذرا بودن خاصيت خود تنزل است مثل جسميت که خاصيت تنزل است اين جسميت در موجودات بالايي (مجردات) نيست ولي وقتي تنزل پيدا مي کند مثل اينکه مثلا مطلب علمي و عقلي نزد ما حاصل است وقتي آن را تنزل مي دهيم و به زمان مي آوريم با صوت همراه مي شود و روي کاغذ که بنويسيم. با مرکّب همراه مي شود. وقتي که در عاقله ما بود نه صوتي و نه مرکّبي همراهش بود اما وقتي تنزل کرد هم صوت همراهش شد هم مرکب همراهش شد. علتش اين است که خود تنزل، يک خصوصياتي دارد اينکه مي پرسند خداوند «تبارک» جسم نيست پس چگونه جسم را خلق کرده جوابش همين است چون اين تنزل مستلزم پيدايش جسم است و الا اينطور نيست که موجود بالايي جسم باشد تا موجود پاييني جسم شود بلکه موجود بالايي ممکن است مجرد باشد اما وقتي تنزل مي کند همراههايي پيدا مي کند. و اين لوازم (مثل جسميت) جعل مستقل ندارد تا بپرسيم آيا آن بالايي ها جسميت را داشتند که جسميت را دادند يا نداشتند و جسميت پيدا شد؟ همچنين گذرا بودن زمان هم اينچنين است پس زمان، همان دهرِ تنزل يافته است يعني اگر دهر تنزل پيدا مي کند گذرا مي شود در حالي که در ابتدا ثابت بود. البته دهر هم ثابت بود ولي ثابتي که نسبت به متغير مي سنجيديم اما سرمد، ثابت کامل است و هيچ ارتباطي با تغيّر نداشت يک مقدار تنزل پيدا کرد و ارتباط با تغيير پيدا کرد و دهر شد سپس به مقدار بيشتري تنزل پيدا کرد و متغير شد نه اينکه ارتباط با تغير پيدا کند. پس با اين توضيحات معلوم شد که سرمد، روح دهر است و دهر، روح زمان مي باشد مثل تمام مراتبي که ما در جهان داريم که هر چه بالا است روح مي باشد و هر چه در پايين است صنم مي شود مثلا عقل، روح عالم مثال است و عالم مثال هم روح عالم ماده است چون اين عالم ماده را اگر بالا ببريد به عالم مثال مي رسيد و اگر عالم مثال را بالا ببريد به عالم عقل مي رسيد پس اينکه گفته شده دهر و سرمد روح زمان هستند حرف صحيحي است. چون دهر، روح زمان است و سرمد، روح الروح زمان است.
يک مطلبي هم هست و آن اينکه روح، منشاء احياء و حيات است اين روح وقتي به بدن ما مرتبط مي شود بدن مرده ما را حيِّ بالعرض مي کند موجودات بالا هم حيات و وجود اين موجودات پايين را تامين مي کنند و در واقع اين حياتي که موجودات پايين دارند بالعرض مال خودشان است و بالذات براي موجودات بالايي است.
اين بياني است که عُرَفا در هر چيزي دارند از جمله در زمان دارند اينکه گفته شده روح و حقيقت زمان دهر و سرمد است صحيح است منتهي دهر حقيقت است و سرمد حقيقت الحقيقه است
اما بحث امروز: ما زمان را شناختيم و «في الزمان» بودن بعض اشيا را هم شناختيم زمان را ظرف گرفتيم. سوال اين است که آيا مي توان زمان را علت بعض اشياء گرفت.
ما در محاورات عرفي زياد مي شنويم که مي گويند «روزگار با ما خوب رفتار کرد يا بدرفتار کرد» مراد از اين «روزگار» همان «زمان» است. از کلام اينها بر مي آيد که گويا بعض از اين تاثيراتي که در عالم واقع مي شود به توسط روزگار و زمان است گاهي تاثيراتِ خوب حاصل مي شود و زمان را مدح مي کنند گاهي تاثيراتِ بد حاصل مي شود و زمان را ذم مي کنند. مردم زمان را براي بعضي امور علت مي بينند. سوال اين است که آيا واقعا زمان مي تواند علت باشد يا نه؟
جواب: مصنف مي فرمايد زمان علت هيچ چيزي نيست فقط ظرف است ولي دو عامل با هم جمع مي شوند و اين گمان را در ما ايجاد مي کنند که زمان، علت شده است و آن دو عامل عبارتند از:
1ـ همراهي اين شيء موجود يا معدوم با زمان است. مثلا مي بينيم يک شيئي در طولِ زمان موجود است يا در طول زمان معدوم است يعني در زمان موجود مي شود و در زمان معدوم مي شود.
2ـ علت آن را نمي شناسيم يعني نمي دانيم اين شي يا اين عدم چه علتي داشته ولي چون مقارن با زمان بوده به زمان نسبت مي دهيم. پس دو عامل باعث مي شود که اين توهم پيش بيايد و ما زمان را علت بگيريم 1ـ مقارنت اين امر اتفاق افتاده (چه امر وجودي باشد چه امر عدمي باشد) با زمان 2ـ مجهول بودن علتش. وقتي علتش را نمي شناسيم ولي مي بينيم مقارنت با زمان دارد مي گوييم پس زمان علتش است اگر علتش را مي شناختيم و مي ديديم مقارنت با آن علت دارد به علت نسبت مي داديم اما الان نمي بينيم که مقارنت با علت است بلکه مي بينيم مقارن با زمان است مي گوييم پس زمان، علتش است حال اگر اين امري که اتفاق افتاده امر خوبي باشد زمان را مدح مي کنيم اگر امر بدي باشد زمان را ذم مي کنيم. تا اينجا کليِ مطلب روشن شد که ما بعضي از امور را به زمان نسبت واستناد مي دهيم و زمان را علت مي دانيم در حالي که اين صحيح نيست.
مطلب بعدي اين است که ما چه اموري را به زمان نسبت يا استناد مي دهيم و معلَّل به زمان قرار مي دهيم. جواب اين سوال داده شد و گفتيم هر امري که علتش مخفي باشد. به زمان اسناد داده مي شود اما آن امري که علتش مخفي مي باشد چيست؟ مصنف مي فرمايد علت وجودها غالبا شناخته شده است. نوعا و اکثرا علت عدمها را نمي دانيم که چه مي باشد مثلا اين ساختمان ساخته شده اگر بپرسند علت آن چيست؟ مي گوييم حرکت دست بنّا و کارگران است علت بقاء خانه هم استحکامي است که در آن مصالح بکار رفته است. در اينجا وجود را مستند به علتش کرديم اما اگر اين بَنا ويران شود گاهي از اوقات مي گوييم کارگران آن را ويران کردند اما گاهي نمي بينيم که کارگر آن را ويران کرده باشد بلکه خود بخود مندرس و فرسوده شده است. گاهي ممکن است بگوييم باد و سيل و زلزله علت شده که اين علت، شناخته شده است اما گاهي علت را نمي شناسيم. علت ويران شدن که امر عدمي است غالبا ناشناخته است لذا نوعا عدم و عدمي را به زمان نسبت مي دهيم مثلا پير شديم مي گويم روزگار ما را پير کرده است پيري همان فناء جواني است که امري عدمي مي شود يا مثل انتقاص که چيزي کامل بود و ناقص شد را به زمان نسبت مي دهيم در اينگونه موارد، علتها غالبا ناشناخته اند و در جايي که علت، ناشناخته است و شيءِ معلول همراه زمان باشد ما اين شيء معلول را به زمان اسناد مي دهيم.
خلاصه بحث: گفتيم امري که علتش ناشناخته است به زمان نسبت مي دهيم و گفتيم امر عدمي است که علتش غالبا ناشناخته است نتيجه مي گيريم که پس امر عدمي را غالبا به زمان نسبت مي دهيم اين تمام مطالبي بود که گفتيم.
توضيح عبارت
(و الزمان ليس بعله لشي من الاشياء)
زمان علت هيچ چيزي نيست (زمان ظرف براي اشياء متغير و ماده است اما علت نيست)
(لکنه اذا کان الشي مع استمرار الزمان يوجد او يعدم و لم نر له عله ظاهره)
در وقتي که دو عامل اتفاق بيفتد مردم بعضي اشياء را به زمان اسناد مي دهند. آن دو عامل عبارتست از 1ـ مقارنت آن شي با زمان 2ـ ناشناخته بودن علت. آن عامل اول را با عبارت «اذا کان... يعدم» بيان مي کند و عامل دوم را با عبارت «و لم نر له عله ظاهره» بيان مي کند.
ترجمه: شي طوري مي باشد که با استمرارِ زمان وجود پيدا کند اگر امر وجودي است يا معدوم شود اگر امر عدمي است (يعني وجود اين شي يا عدم اين شي همراه زمان باشد) و براي اين شي (چه وجودي چه عدمي) علتِ آشکار نبينيم (يعني علت، وجود دارد ولي ما نمي بينيم)
(نسب الناس ذلک الي الزمان)
ترجمه: (وقتي شي اينگونه باشد که با استمرار زمان، موجود يا معدوم شود و علتش ظاهر نباشد) مردم اين شي اينگونه اي را (يا وجود اين شي و عدم اين شي را) به زمان نسبت مي دهند
(اذ لم يجدوا هناک مقارنا غير الزمان اولم يشعروا)
علت هميشه مقارن با معلول است اينها مقارني غير از زمان نمي يابند لذا فکر مي کنند که زمان، علت آن است. اگر يک مقارن ديگري مي ديدند شايد فعل رابه آن نسبت مي دادند اما چون مقارن ديگري نديدند وفقط زمان را مقارن يافتند شي را به زمان نسبت دادند (مراد ازنسبت دادن، اسناد دادن است)
ترجمه: در جايي که زمان را علت مي بينند، مقارن با وجود اين شي يا عدم اين شي چيزي جز زمان را مقارن نمي بينند (يا اگر مقارن هم مي بينند توجه تفصيلي ندارند.) به آن مقارن که غير از زمان است شعوري پيدا نکردند و توجه تفصيلي ندارند (اگر مقداري توجه بدهيم مي بينند مقارن وجود داشته ولي اينها غافل بودند)
(فان کان الامر محمودا مدحوا الزمان و ان کان مذموما ذموه)
اگر آن امرِ واقع شده (حال چه عدمي باشد چه وجودي باشد) محمود و پسنديده باشد زمان را مدح مي کنند و اگر آن امرِ واقع شده مذموم و ناپسند باشد زمان را مذمت مي کنند.
(لکن الامور الوجوديه في اکثر الامر ظاهره العلل و العدم و الفساد خفي العله)
تا اينجا مطلب تمام شد و قاعده کلي را بيان کرد حال مي خواهد از عبارت بعدي اين قاعده کلي را توضيح بيشتري بدهد که در چه جاهايي است که مردم اشتباه مي کنند و زمان را علت مي گيرند؟ مي فرمايد در امور عدمي مردم بيشتر اشتباه مي کنند و در امور وجودي کمتر اشتباه مي کنند چون در امور وجودي علت ها روشن و ظاهراند.
ترجمه: لکن امور وجوديه در اکثر الامر، ظاهر العلل هستند (يعني علتشان روشن است) ولي عدم و فساد علتشان مخفي است.
(فان سبب النبا معقول)
مراد از معقول يعني با تعقل ادراک مي شود. گاهي با مشاهده ادراک مي شود که آن وقتي است که بنّا مشغول است و ما مشاهده مي کنيم و سبب را مي بينيم و تعقل هم مي کنيم اما گاهي بنايي ساخته شده و بنّا وجود ندارد در اين صورت سبب اين بنا را تعقل و مشاهده نمي کنيم.
(و سبب الانتقاص و الاندراس مجهول في الاکثر)
نقص پيدا کردن اين بنا (مثل ترک خوردن و ريختن گچ ها و ديوارها) و اندارس و کهنگي و فرسودگي اين بنا در اکثر مجهول است (في الاکثر اينطور نيست که مربوط به بنا باشد بلکه مي گوييم در خيلي از امور مي بينيم سبب عدم براي مردم مجهول است)
(و کذلک ان شئت استقريت جز نياتٍ کثيرهً)
اگر بخواهي استقرا کن و موارد ديگر را هم ببين متوجه مي شوي که وجودها، علتشان شناخته شده است ولي عدمها، علتشان شناخته شده نيست.
ترجمه: اگر بخواهي جزئيات کثيره اي را هم استقرار بکني (باز هم خواهي يافت که در اين امور کثيره آن وجودها، علتشان شناخته شده است اما عدمها، علتشان شناخته شده نيست غالبا).
(فيعرض لذلک ان يکون اکثر ما ينسب الي الزمان هو من الامور العدميه الفساديه)
«فيعرض» به معناي عارض شدن، عرض شدن و نمايش يافتن يا روشن شدن است. پس «يعرض» در اينجا به معناي روشن شدن و آشکار شدن است. «لذلک» يعني به برکت اين استقرايي که مي کني.
ترجمه: بعد از اينکه استقرا کردي اين مطلب براي تو روشن مي شود که اکثر چيزهايي که به زمان اسناد داده مي شوند امور عدميه و فساديه هستند (يعني اموري هستند که منسوب به فساد و عدم هستند يعني فساد پيدا کردند و معدوم شدند)
(کالنسيان و الهِرم و الانتقاص و فناء الماده و غير ذلک)
مانند «نسيان» که فساد علوم و مدرکات است و مانند «پيري» که فساد جواني و شادابي و نيرومندي است و مانند «انتقاص» که فساد کمال است و مانند «فناء ماده» که در خود کلمه «فناء» معناي فساد خوابيده است مراد از «فناء ماده» اين نيست که ماده از کل جهان فاني شده باشد چون اين امر اتفاق نمي افتد. فناء ماده يعني ماده اي که مثلا حرارت غريزي بدن مي خواهد روي آن عمل کند وجود ندارد اين حرارت، فعاليت نمي کند و تغذيه نمي شود در نتيجه کم کم انسان مي ميرد.
(فلذلک صار الناس يولعون بذم الزمان و هجوه)
«فلذلک» يعني چون شي مقارن با زمان است و علت آن شناخته شده نيست عرفِ مردم اين شيء را به زمان اسناد مي دهند.
ترجمه: چون اين شي را به زمان اسناد مي دهند مردم اينچنين شدند که ولع و حرص دارند که زمان را مذمت و هجو کنند (چون فکر مي کنند تمام اين عدمها و فسادها به خاطر زمان است).
البته «فلذلک» را مي توان طور ديگر معني کرد و گفت: چون غالبا امور عدميه و فساديه به عهده زمان گذاشته مي شود و اين فساد و عدم ناپسند است غالبا مردم، ناپسندي هايي را که در جهان اتفاق مي افتد به عهده زمان مي گذارند و زمان را مذمت مي کنند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo