< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/08/06

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 168 سطر 9 قوله(فان قال قائل)
 موضوع: اگر حرکتی که سازنده زمان است (مراد حرکت فلک نهم است) وجود نداشته باشد آیا زمان وجود ندارد؟
 بحث در این بود که آیا زمان موجود است یا موجود نیست کسانی بر وجرد زمان اشکال کرده بودند و گفته بودند اگر زمان موجود باشد همه حرکتها باید زمان داشته باشند چون زمان اگر موجود باشد معلول حرکت خواهد بود و وقتی معلول حرکت شد و حرکت، علت آن شد هر وقت که حرکت موجود باشد باید آن هم موجود باشد. چون معلول بدنبال علت موجود می شود ولی ما می گوییم در بسیاری از موارد حرکت موجود می شود ولی زمان موجود نمی شود. از اینجا می فهمیم که زمان وجود ندارد و الا با وجود علتش باید موجود می شد.
 این را جواب دادیم وثابت کردیم که هر حرکتی لازم نیست علت زمان باشد تا ما توقع داشته باشیم که با وجود هر حرکتی زمان هم موجود می شود. بلکه یک حرکت خاص است که اولا دورانی و ثانیا دائمی است و آن حرکت باعث بوجود آمدن زمان می شود و هرگاه آن موجود شود زمان هم تخلف نمی کند و موجود می شود ولی بقیه حرکتها سازنده زمان نیستند اگر چه با زمان اندازه گیری می شوند. این حاصل مطالب گذشته بود.
 از این مطلب برآمد که یک حرکت می تواند سازنده زمان باشد نه همه حرکتها. سائل سوال می کند که اگر آن یک حرکتی که سازنده زمان است در جهان نباشد باید زمان در جهان نباشد و قهرا حرکتهای بی زمان انجام شود و یا به تبعیر دیگر حرکتهایی انجام شود بدون اینکه زمان آنها را اندازه بگیرد چون شما قبول دارید که زمان همه حرکتها را اندازه می گیرد اگر چه معلول همه حرکتها نیست ولی اندازه گیرنده همه حرکتها است. اگر حرکتِ دورانی فلک نباشد و در نتیجه زمان وجود نداشته باشد حرکتهای دیگری که موجودند با چه چیز اندازه گیری می شوند؟ لازم می آید با نبودنِ حرکتِ سازنده زمان، حرکتهای دیگر بی زمان باشند در حالی که این باطل است. سپس همین اشکال را به صورت دیگری بیان می کند و می فرماید: شما می گویید این حرکت، سازنده زمان نیست زیرا فقط یک حرکت سازنده زمان است حالا اگر حرکتهای دیگر واقع شوند و جسم اگر بخواهد حرکت کند احتیاج به حرکتهای دیگر ندارد یعنی اینچنین نیست که اگر جسمی بخواهد حرکت کند باید حتما جسم فلکی داشته باشیم و او هم حرکت کند تا به این جسم غیر فلکی اجازه حرکت داده شود.
 بلکه این جسم غیر فلکی حرکت می کند چه حرکت فلک باشد چه نباشد
 پس حرکت جسم بدون حرکت جسم دیگر جایز است ولی شما می گویید زمان برای این حرکت بدون حرکت دیگر جایز نیست یعنی خود این حرکت را می گویید که زمان ندارد مگر زمانی برای حرکت دیگر موجود باشد تا این حرکت صاحب زمان شود چطور این جسم می تواند بدون حرکت جسم دیگر حرکت کند ولی نمی تواند بدون زمان حرکت دیگر، زمان داشته باشد. چطور حرکت این جسم را وابسته به حرکت جسم دیگر نمی کنید اما زمان داشتن این جسم را وابسته به زمان داشتن جسم یا حرکت دیگر می کنید
 این اشکال دوم همان اشکال اول است ولی با بیان دیگر وارد می شود لذا وقتی مصنف وارد جواب دادن می شود دو جواب نمی دهد بلکه یک جواب می دهد.
 توضیح عبارت
 (فان قال قائل ارایت ان لم توجد تلک الحرکه لکان یفقد الزمان)
 مراد از «تلک الحرکه» یعنی حرکتی که سازنده زمان است و به قول شما حرکت دورانیِ دائم است یا به تعبیر دیگر حرکت فلک نهم است.
 ترجمه: اگر قائل بگوید که این حرکتی که سازنده زمان است یافت نشود آیا نظر می دهی که زمان موجود نیست؟
 نتیجه کلام شما همین شد که فقط حرکت دورانی دائم است که زمان را می سازد اگر آن حرکت دورانی دائم نباشد قهرا زمان نخواهد بود و حرکات دیگر، اندازه گیر ندارند. به قول مصنف، حرکات دیگر باید بلاتقدم و لا تاخر باید انجام شوند یعنی زمان نداشته باشند وقتی زمان نداشتند تقدم و تاخر ندارند در حالی که در حرکت ، واجب است که تقدم و تاخر باشد و الا اگر تقدم و تاخر نباشد حرکت نخواهد بود بلکه ثبات است پس در حرکت باید تقدم و تاخر باشد در حالی که شما می گویید آن حرکت، زمان ندارد و زمانِ اصلی را ما با فرض اینکه فلک نباشد از بین بردیم پس اصلا زمان نیست یعنی تقدم و تاخری نیست در عین حال حرکتی انجام می شود و این حرکت، تقدم و تاخر ندارد.
 (حتی تکون حرکات اخری غیر ها بلا تقدم و تاخر)
 تا اینکه حرکات دیگری که حرکات مستقیم هستند وجود بگیرند.
 «غیرها» یعنی غیر از این حرکتی که آن را سازنده زمان دانستند. یعنی غیر از این حرکت، حرکات دیگری واقع شوند بدون اینکه این حرکات تقدم و تاخر داشته باشند یعنی با زمان اندازه گرفته شوند یا جزئی از این حرکت مقدم بر جزء دیگر نباشد بنابراین وقتی زمان را واگذار به یک حرکت کنید اگر آن حرکت معدوم شود زمان باید برود. در اینصورت حرکتهای دیگر بدون زمان می شوند و تقدم و تاخر پیدا نمی کنند. اگر بگویید حرکات دیگر هم سازنده زمان هستند در اینصورت تقدم و تاخر پیدا می کنند و اندازه گیرنده هم پیدا می کنند ولی اشکال مستشکلی که قبلا گفتیم برمی گردد. اگر بگویید فقط حرکت فلک، زمان را می سازد در اینصورت بقیه حرکتها انجام می گیرند و زمان در کار نیست تا تقدم و تاخر بر این حرکات درست کند یا این که این حرکات را اندازه بگیرد. یعنی لازم می آید حرکتی بدون تدریج حاصل شود. در حالی که قوام حرکت به تدریج یعنی تقدم و تاخر است مراد از تقدم و تاخر در اینجا تقدم و تاخر زمانی است و الا ممکن است تقدم و تاخر های دیگر وجود داشته باشد وقتی زمان را برداشتیم تقدم و تاخر زمانی هم از بین می رود و اگر تقدم و تاخر زمانی از بین رفت تدریج هم از بین می رود و حرکت، امر غیر مدرج می شود در حالی که ذات حرکت تدرج است تا اینجا بیان اول برای اشکال بود.
 (او قیل ما ذکرناه فی الشکوک)
 «قیل» عطف بر «قال» است.
  بیان دوم برای اشکال: آنچه که ما در اشکالات گفتیم دوباره کسی در اینجا تکرار کند و اینچنین می گوید
 (ان الجسم فی آن یوجد متحرکا غیر محتاج الی حرکه جسم آخر)
 نسخه صحیح «اََن یوجد» است
 این مطلب را می دانیم یعنی بالوجودان می دانیم و دلیل هم داریم که جسمی اگر بخواهد حرکت کند متوقف بر جسم دیگر نیست این مستقلا می تواند حرکت کند چه جسم دیگر حرکت کند یا حرکت نکند یعنی این جسم اگر بخواهد حرکت کند متوقف بر حرکت فلک نیست چه فلک حرکت کند چه نکند یا چه فلک باشد یا نباشد این جسم می تواند حرکت مستقل خودش را انجام دهد پس حرکت این جسم متوقف بر حرکت فلک نیست. ولی شما می گویید زمانِ این جسم متوقف بر زمان فلک است یا زمان این حرکت متوقف بر زمان حرکت فلک است بنابراین اعتقاد دارید که این جسم بدون احتیاج به فلک، حرکت می کند ولی بدون زمانِ فلک، زمان ندارد. پس جسمی درست شد که حرکت می کند ولی زمان ندارد یعنی نه خودش زمان دارد و نه از زمان فلک استفاده می کند زیرا که فرض کردیم فلک نیست.
 ترجمه: جسم در اینکه بخواهد متحرک باشد محتاج به جسم دیگر نیست.
 (فیجوز ان یتحرک و لایجوز ان یکون له زمان)
 جایزاست که این جسم حرکت کند با اینکه جسم دیگر یعنی فلک وجود ندارد و حرکت نمی کند و زمانی هم نمی سازد.
 ترجمه: جایز است که حرکت این جسمی که حرکتش محتاج به حرکت جسم دیگر نیست در حالی که به نظر شما جایز نیست برای آن زمان داشته باشد. (جایز است حرکت داشته باشد چون حرکتش متوقف بر حرکت دیگر نیست ولی جایز نیست زمان داشته باشد چون زمانش متوقف بر زمان دیگر است پس حرکت می کند اما بدون زمان حرکت می کند یعنی حرکت می کند بدون تدریج. وبه تعبیر دیگر حرکت می کند بدون تقدم تاخر و چنین حرکتی حرکت نیست)
 صفحه 168 سطر 11 قوله(فالجواب)
 مصنف دو گونه فرض می کند و بعدا جواب می دهد.
 فرض اول: فلک را برداریم و ببینیم واقعیت چه می شود طبق واقعیتی که اتفاق می افتد جواب می دهد
 فرض دوم: فلک را بر می داریم تا ببینیم در تو هم ما چه چیز حاصل می شود.
 توضیح فرض اول: اگر فلک منتفی شود (نمی گوید اگر فلک باشد و حرکت نکند، چون فلک اگر باشد حرکت خواهد کرد و حرکت لازمه فلک است) جسمی که محیط به زمین باشد نداریم قهرا عِلو نخواهیم داشت و اگر علو نداشته باشیم سفل هم نخواهیم داشت و زمین مرکز چیزی نخواهد بود تا سفل شود. وقتی علو و سفل (یعنی جهات) نداشتیم حرکت مستقیم که یا باید به سمت علو یا به سمت سفل باشد نخواهیم داشت کل حرکتها منتفی می شود تا شما بگویید حرکت بی زمان داریم.
 پس توقع اینکه این حرکت باید زمان داشته باشد و اگر زمان نداشته باشد حرکتِ بی زمان می شود این هم منتفی می شود.
 پس اگر حرکت فلک را بردارید همه حرکتها حذف می شود. و در نتیجه حرکت طبیعی به سمت علو و سفل نداریم و اگر حرکت طبیعی نباشد حرکت قسری هم نداریم یعنی مطلقا حرکت نداریم. در اینصورت نمی توان گفت این حرکت، بدون تقدم و تاخر است و در نتیجه بدون زمان است.
 فقط یک سوال باقی می ماند و آن اینکه آیا این چیزی که شما ادعا می کنید که حرکت مستقیم جسمی با نفی جسم دیگر مثل فلک یا با نفی حرکت جسم دیگر(یعنی حرکت فلک) محال است. این محال کردن دلیل می خواهد ظاهرش این است که وجدانی است و دلیل نمی خواهد ولی بعضی از بدیهیات، طوری نیست که ما را از دلیل بی نیاز کند. حتما دلیل می خواهد. یا از ابتدا بگو بیِّن و بدیهی نیست و نیاز به دلیل دارد. و ما دلیل آن را در جای خودش می آوریم و در اینجا هم مختصرا بیان کردیم که اگر فلک منتفی شود جهات منتفی می شود و اگر جهات منتفی شود حرکات به سمت جهات منتفی شد و چون حرکت باید به سمت جهات باشد اگر حرکات به سمت جهات منتفی شد اصل حرکت هم منتفی می شود مصنف می گوید اینکه حرکت مستقیمِ جسم با حذفِ حرکت مستدیرِ فلک محال شود امری حق است ولی بیِّن نسیت و نیاز به دلیل دارد که دلیل آن را اقامه می کنیم. ولی اینگونه است که اگر حرکت فلک را برداشتیم همه حرکتها از بین می رود.اگر فلک نهم را برداشتیم و فلک هشتم کار فلک نهم را کرد حرکت مستدیر از بین نمی رود و باقی است چنانکه قبل از بطلمیوس این عقیده را دارد حال اگر کسی فلک نهم را بردارد و زمان را به فلک هشتم نسبت دهد باز مشکلی پیش نمی آید هکذا اگر به فلک هفتم تا فلک اول نسبت دهد. لذا اگر بخواهیم حرکت مستدیر را نفی کنیم باید حرکت همه افلاک را نفی کنیم در اینصورت عِلو و سفل نخواهیم داشت قهرا عناصر هم در مرکز قرار نمی گیرند. و وقتی حرکت طبیعی نباشد حرکت قسری هم نخواهد بود.
 توضیح عبارت
 (فالجواب عن ذلک انه سنبین لک انه ان لم تکن حرکه مستدیره لجرم مستدیر لم تعرض للمستقیم جهات)
 «لم تکن» تامه است.
 جواب از اشکال این است که برای تو روشن می شود که اگر حرکت مستدیر برای جرم مستدیر نباشد برای حرکت مستقیم جهاتی نخواهد داشت
 (فلن تکن حرکات مستقیمه طبیعیه فلم تکن قسریه)
 وقتی جهت علو و سفل که جهت طبیعی اند وجود نداشتند حرکات مستقیمِ طبیعی که یا باید به سمت علو یا به سمت سفل باشند وجود نخواهند داشت چون حرکت مستقیم یا الی المرکز یا عن المرکز است به عبارت دیگر یا الی المحیط یا عن المحیط است الی المرکز و عن المحیط یعنی از علو به سفل باشد
 و الی المحیط و عن المرکز یعنی از سفل به علو است پس اگر حرکت طبیعی نباشد حرکت قسری هم نخواهد بود
 (فیجور ان تکون حرکه جسم من الاجسام وحده و لا اجسام اخری مستحیلا)
 «حرکه جسم» اسم «تکون» است و «لا اجسام اخری» جمله حالیه است «مستحیلا» خبر تکون است.
 جایز است که حرکت جسمی از اجسام مستحیل باشد اما چه وقت مستحیل باشد؟ وقتی که آن جسم وحده(به تنهایی) باشد. مراد از «وحده» یعنی «و لا اجسام اخری». یعنی در حالی که اجسام دیگری که اجسام فلکی اند وجود نداشته باشند. لفظ «اجسام» را جمع آورده تا اشاره به افلاک کند و فقط فلک نهم را اراده نکرده باشد.
 ترجمه: پس جایز است حرکت مستقیم جسمی از اجسام عنصری به تنهایی (یعنی در حال که اجسام دیگری که اجسام فلکی اند وجود ندارند) محال باشد.
 (و ان لم یکن بیِّن الاستحاله)
 ولو این محال بوده اینچنین حرکتی بیِّن نیست ولی بالاخره محال است و هر محالی باید محال بودنش بیِّن باشد. اما در ما نحن فیه بیِّن نیست که دلیل آن را بعدا بیان می کنیم.
  ترجمه: محال بودن حرکت جسم با فرض عدم افلاک، بیِّن نیست.
 (فلیس کل محال یعرض یکون بین عروض الاستحاله)
 «عروض الاستحاله» یعنی «عروض استحالته»
  زیرا اینچنین نیست که هر محالی عارض می شود عروض استحاله اش بیِّن باشد بلکه بعضی از استحاله هایی که عارض می شوند احتیاج به دلیل دارند این هم احتیاج به دلیل دارد که دلیل آن را در جای خودش خواهیم گفت.
 (بل کثیر من المحالات لا تظهر و لا تستبین استحالتها الا ببیان و برهان)
 بسیاری از محالها را باید یا برهان و بیان اثبات کرد.
 تا اینجا مصنف، جواب اول را دارد که بنابر فرض واقعیت بود. از اینجا وارد فرض دوم می شود.
  (صفحه 168 سطر 15 قوله دواما ان اعتمدنا)
 اگر برآن توهم اعتماد کنیم و دنبال واقع نرویم چه اتفاقی می افتد؟
 اینگونه توهم کنیم که فلک و حرکت فلک را برداریم ولی در عین حال اجسامی باشند و حرکت مستقیم داشته باشند. در اینصورت مصنف می فرماید ما زمان را منتفی نمی کنیم و می گوییم زمان موجود است اما زمانِ محدود، موجود است چون حرکت این جسم که مستقیم است محدود می باشد زمانی هم که با تقدم و تاخر این حرکت ساخته می شود هم محدود است پس مصنف زمان را قبول می کند اما زمان محدود را قبول می کند. و قبول می کند که همین حرکت مستقیم، با تقدم و تاخر اجرانش زمان را می سازد چون تدریج دارد. اما در وهمِ ما، زمان را می سازد چون در وهمِ ما حرکت می کند زیرا واقعا حرکت نمی کند این زمان، زمان موهوم است و اشکالی ندارد که برای هر جسمی زمان موهوم فرض کنید. بحث ما در زمان موهوم نیست بلکه در زمان خارجی و واقعی است. شما با این بیان خودتان برای هر حرکتی زمان موهوم درست کردید این اشکال ندارد آن که ما بر آن اصرار می کنیم این است که هر حرکتی زمان واقعی ندارد و سازنده زمان واقعی نیست یک حرکت فقط سازنده زمان واقعی است.
 پس جواب دوم این شد که اعتماد بر توهمی که متوهم کرده می کنیم و توهمش را تحفظ می کنیم و تالی فاسدِ توهمش را بیان نمی کنیم (چون تالی فاسدش این بود که حرکتها نفی می شدند. حال ما به این تالی فاسد توجه نمی کنیم و می گوییم این حرکتها هستند. حال با این وضع جواب می دهیم و می گوییم حرکتها هستند و موهوم می باشند و زمانهایی هم که می سازند موهوم اند. این اشکال ندارد که هر حرکتی زمان موهوم را در پی داشته باشد.
 توضیح عبارت
 (و اما ان اعتمدنا التوهم)
 اگر به آن توهمی که متوهم کرده اعتماد کنیم و به واقعیت کاری نداشته باشیم.
 (فاذا رفعنا المستدیره بالتوهم و اثبتنا المستقیمه المتناهیه فی الوهم)
 «فی الوهم» متعلق به اثبتنا است.
 اگر حرکت مستدیر را با توهم بر داشتیم و حرکت مستقیمی که حتما متناهی است (نه اینکه در وهم متناهی است) در وهم ثابت کردیم.
 (امکن و ثبت فی التوهم زمان محدود لایستنکره التوهم)
 اگر اینگونه توهم کردیم، امکان دارد(چون این توهم، امکان دارد که توهم شود) و در توهم زمانِ محدود ثابت می شود و توهم، آن را استنکار نمی کند و لو واقعیت، آن را استنکار می کند.
 (ولیس نطرنا فی هذا بل فیما یصح فی الوجود)
 «هذا» یعنی زمان موهوم و امر موهوم
 نظر ما در امر موهوم نیست (ما نمی خواهیم بگوییم هر حرکتی امر موهوم دارد یا ندارد؟ چه داشته باشد چه نداشته باشد برای ما مهم نیست) بلکه نظر ما در چیزی است که در وجود و واقعیت صحیح باشد (یعنی ما به امور واقعی کار داریم نه به امور موهومه. شما برای هر حرکتی زمانِ موهوم درست می کنید. ما می گوییم هر حرکتی زمان واقعی ندارد شما برای آن، زمانِ موهوم درست می کنید و این برای ما فایده ندارد.
 (فالزمان اذن وجود متعلق بحرکه واحده یقدرها و یقدر ایضا الحرکات)
 مصنف وارد این بحث می شود که زمان را یک حرکت می سازد ولی این زمان به دو حرکت وابسته است زمان را حرکت فلک می سازد و این زمان مربوط و مقدِّر و اندازه گیر به دو حرکت است. زمان به وسیله حرکت فلک ساخته می شود ولی این زمان هم حرکت فلک را اندازه گیری می کند هم حرکتهای مستقیم(طبیعی و قسری) را اندازه گیری می کند یعنی هم حرکتی را که علتش است اندازه گیری می کند هم حرکتهای دیگر که معلول آن حرکتهای دیگر نیست را اندازه گیری می کند پس اینطور شد که اندازه گیرنده ی دو حرکت است ولی معلولِ یک حرکت است تشبیه به مقدار می کند که مقدار هم همینطور است. مقدار در یک جسم موجود است مثلا در این یک متر که داریم مثلا 100 سانتی متر است این سانتی مترها خود این متر را اندازه گیری می کنند. جسم دیگر را هم که دیوار است اندازه گیری می کنند یعنی این مقدار از یک جسم بوجود می آید ولی دو جسم را می تواند اندازه گیری کند. هیچ اشکال ندارد که چیزی از جسمی حاصل شود ولی مرتبط به دو جسم باشد. مقدار از یک جسم حاصل می شود ولی هم این جسم را اندازه می گیرد هم جسم دیگر را اندازه می گیرد یعنی مربوط به دو جسم می شود زمان هم از حرکت فلک حاصل می شود ولی دو حرکت را اندازه می گیرد 1ـ حرکت فلک 2ـ حرکتهای دیگر را و لزومی ندارد که اگر وابسته به دو جسم شد حتما ساخته شده آن دو جسم باشد یا اگر وابسته به دو حرکت شد حتما ساخته شد آن دو حرکت باشد مقدار به هر دو جسم مربوط است ولی ساخته شده شده آن دو حرکت باشد. مقدار به هر دو جسم مربوط است ولی ساخته شده هر دو جسم نیست. زمان به هر دو حرکت مربوط است ولی ساخته شده هر دو حرکت نیست.
 ترجمه: وجود زمان متعلق به یک حرکت (یعنی حرکت فلک) است که این زمان آن حرکت واحده را تقدیر می کند اولا و همچنین حرکات دیگر را تقدیر می کند.
 (التی یستحیل ان توجد دون حرکه الجسم الفاعل بحرکته للزمان الا فی التوهم)
 حرکات دیگر حرکاتی هستند که اگر حرکتِ جسمِ فاعلِ زمان نباشد آن حرکتهای دیگر هم نیستند. اما مراد از جسم فاعلِ زمان، فلک است (چون جسمی که سازنده زمان است فلک می باشد)
 آن جسمی که به توسط حرکتش زمان را می سازد فلک است و حرکات دیگر محال است که بدون حرکت چنین جسمی یافت شوند.
 «الا فی التوهم»: مربوط به «یستحیل» است یعنی محال است که این حرکات یافت شوند مگر در توهم. در واقعیت اگر حرکت فلک را برداشتید این حرکتها منتفی می شوند و محال اند که موجود باشند. بله در توهم محال نیست که موجود باشند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo