< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/08/05

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 168 سطر 2 قوله (اما الاول)
 موضوع: ادامه بیان دوم برای جواب از اشکال دوم بر نفی وجود زمان
 بعضی از کسانی که منکر وجود زمان بودند اینچنین بر مدعایشان استدلال کردند که اگر زمان وجود داشته باشد چون معلول حرکت است باید با هر حرکتی زمان وجود بگیرد در حالی که ما حرکاتی داریم که بوجود آورنده زمان نیستند مثل حرکات مستقیم که زمان به وجود نمی آورد. حرکات مستدیر است که زمان را بوجود می آورد. از اینجا نتیجه می گیریم که زمان موجود نیست والا اگر بخواهد موجود باشد باید بدنبال هر حرکتی وجود بگیرد و چون بدنبال هر حرکتی وجود نمی گیرد پس اصلا موجود نیست. این استدلال را شروع کردند که جواب بدهند. فرمودند که ما دو نوع کلام می توانیم داشته باشیم. این دو نوع کلام را رسیدگی می کنیم تا ببینیم این مستشکل از کدام کلام می تواند استفاده کند. یکبار اینچنین می گوییم که ذات زمان و طبیعت زمان متعلق به حرکت است. یعنی زمان به طبیعتش اگر بخواهد واقع شود باید حرکتی واقع شود و ما تعیین نمی کنیم که حرکت، چه نوع حرکتی باشد آیا مستقیم باشد یا مستدیر باشد؟ ولی می گوییم باید حرکتی باشد تا زمان بطبیعته موجود شود. به این قسمت، مستدل نمی تواند تمسک کند چون این قسمت می فهماند که زمان احتیاج به حرکت دارد ولی آیا هر حرکتی زمان دارد؟ این را افاده نمی کند تا مستدل از آن بهره ببرد. ولی بدنبال این جمله، جمله دیگر داریم که «علی سبیل العروض بها» است یعنی زمان به طوری است که عارض بر حرکت شود. این جمله هم نمی تواند برای مستدل مفید باشد زیرا در این بخش دوم از جمله اول گفته می شود که زمان عارض می شود بر همان حرکتی که سازنده اش است نه اینکه بر کل حرکت عارض شود. ابتدای جمله اینگونه است که طبیعت زمان، وابسته به حرکتی است (هر حرکتی که می خواهد باشد) اما در انتهای آن جمله اینگونه می گوید «به طوری که زمان عارض بر همان حرکت بشود» یعنی اگر حرکت مستدیر سازنده سازمان است زمان هم عارض بر خود حرکت مستدیر شود نه اینکه عارض بر حرکتهای دیگر شود. پس نتیجه نمی دهد که هر حرکتی زمان دارد تا مستدل از این مطلب استفاده کند بلکه فقط نتیجه می دهد که زمان وابسته به حرکتی است و بر آن حرکت هم عارض می شود.
 بله اگر این جمله «علی سبیل العروض لها» ضمیر آن به حرکت مذکور برنگردد بلکه به کل حرکت برگردد یعنی زمان عارض بر هر حرکتی شود در این صورت مستدل می تواند استدلال کند که زمان، عارض بر هر حرکتی است و عارض، معلول معروض است پس هر حرکتی علت برای زمانی است و در نتیجه زمانی را در پی دارد و آن وقت می تواند استدلالش را تمام کند. پس تقریبا می توان گفت که جمله اول برای مستدل مفید نیست.
  اما جمله دوم را بررسی می کنیم: جمله دوم می گفت که طبیعت حرکت (نه طبیعت زمان، چون در جمله اول می گفت طبیعت زمان وابسته به حرکتی است) طوری است که زمان به او وابسته است و این وابستگی علی سبیل العروض لها است (یعنی عبارت «علی سبیل العروض لها» در هر دو جمله اول و دوم جاری است) وقتی زمان به طبیعت حرکت وابسته است می گوییم طبیعت حرکت دارای مصادیق زیادی است که هم مصادیق مستدیر و هم مصادیق مستقیم دارد و زمان که وابسته به طبیعت شد گویا می توان گفت که زمان وابسته به مصادیق طبیعت هم هست. شاید مستدل از اینجا بتواند استفاده کند که همه مصادیق حرکت، زمان را در پی دارد چون زمان به طبیعت، وابسته است و طبیعت در تمام مصادیق موجود است و در اینصورت شاید بتوان گفت که زمان در پی هر حرکتی حاصل است. یعنی ممکن است از جمله دوم استفاده کند همانطور که ممکن بود از جمله اول استفاده کند.
 مصنف می فرماید هیچکدام از دو جمله برای مستدل مفید نیستند. نه جمله اول و نه جمله دوم فایده دارد. بحث امروز از اینجا شروع می شود.
 اما چرا جمله اول برای مستدل فایده ندارد: گفتیم که طبیعت زمان، متعلق به حرکت است و در فرق اول که گذاشته بودیم جمله اول این بود که زمان، مقدار حرکت است حال اگر این دو جمله را با هم جمع کنیم (یعنی جمله اول که در فرق اول آمد با جمله اول که در فرق دوم آمد را جمع کنیم معنایش این است که زمان وابسته به حرکت است و با حصول حرکت، بر حرکت عارض می شود تا حرکت را اندازه گیری کند زیرا مقدار برای همه حرکتها است. از این جمله ای که حاصل جمله اول در فرق اول و حاصل جمله اول در فرق دوم قرار دادیم بدست می آید که مقدِّر (یعنی آن که حرکت را اندازه می گیرد) باید بر حرکت عارض شود. در اینصورت مستدل به آسانی نتیجه می گیرد که هر حرکتی، عارضی به نام زمان دارد که آن عارض، این حرکتی که معروض است را اندازه گیری می کند و در اینصورت مستدل می تواند بگوید که پس هر حرکتی زمان را در پی دارد و زمان عارض بر اوست و معلول اوست لذا باید بدنبال هر حرکتی، زمان داشته باشیم. در اینصورت به نفع مستدل حساب می شود.
 جواب مصنف: مقدّر شی لازم نیست که عارض بر شی باشد. آن که شی را اندازه می گیرد لازم نیست عارض بر شیء باشد. می تواند عارض باشد و می تواند عارض نباشد مثلا زمان، حرکت فلک را اندازه می گیرد و عارض بر حرکت فلک هم هست اما متر، این زمین و این دیوار را اندازه می گیرد ولی عارض برهیچکدام نیست. در اندازه گرفتن لازم نیست اندازه گیرنده عارض بر اندازه گرفته شده شود بلکه به قول مصنف ممکن است موافات داشته باشد موافات به معنای مطابقت است یعنی متر را روی زمین می گذاریم و مطابق با زمین می کنیم این قسمت، یک متر است. قسمت دوم، متر دوم است و هکذا. گاهی هم با موازات اندازه گرفته می شود مثلا این دیوار را اندازه گرفتیم که 10 متر است. موازی این دیوار، دیوار دیگری است که می گوییم آن هم 10 متر است در حالی که هیچکدام عارض بر همدیگر نیستند. پس با موافات و موازاه می توان یک شی را اندازه گرفت در حالی که در این دو حالت، اندازه گیرنده، عارض نیست بله در مواردی پیدا می شود که مقدِّر یعنی اندازه گیرنده عارض بر اندازه گرفته شده است مثل زمان که حرکت فلک را اندازه می گیرد. اگر اینگونه است ما می توانیم بگوییم حرکاتی هستند که زمان آنها را اندازه می گیرد ولی زمان بر آنها عارض نیست مثل حرکت عُمر ما. چون عُمر ما حرکتی است که از سال تولد تا سال مرگ ما هست این فاصله را زمان، اندازه می گیرد ولی آیا زمانی که عارض بر حرکت من است اندازه گیری می کند یا زمانی که عارض بر حرکت فلک است اندازه گیری می کند؟ می گوییم زمان عارض بر حرکت فلک، زمانِ عبور ما و عُمر ما را اندازه می گیرد در حالی که عارض بر عمر ما و حرکت ما نیست. پس اینچنین نیست که هر حرکتی، عارضی به نام زمان داشته باشد و با آن عارض اندازه گیری شود تا شما بگویید که پس هر حرکتی زمانی را در پی دارد بلکه چه بسیار حرکتهایی که خودشان زمان را در پی ندارند و با زمانی که برای حرکت دیگر است اندازه گیری می شوند. پس جمله اول در فرق دوم ولو تلفیق شود با جمله اول که در فرق اول گفته شد باز هم برای مستدل نفعی ندارد و نمی تواند از آن استفاده کند چون مجموع این دو جمله (جمله اول در فرق اول و جمله اول در فرق دوم) نشان می دهد که زمان، اندازه گیرنده است و برای حرکت حاصل است و حرکت را اندازه می گیرد. اما اینکه حصولش به نحو عروض باشد معلوم نیست. البته گفتیم به نحو عروض بر سازنده خودش صحیح است یعنی این زمان، عارض می شود بر سازنده خودش که حرکت فلک است اما اینکه عارض بر هر حرکتی شود بدست نمی آید. پس نتیجه این شد که مقدِّر بودن، مستلزم عارض بودن نیست چون ممکن است مقدّر و اندازه گیرنده باشد ولی عارض نباشد. پس جمله اول را از کار انداختیم و نگذاشتیم مستدل به آن استدلال کند.
 توضیح عبارت
 (اما الاول فلانه لیس من شرط ما یقدّر الشی ان یکون عارضا له و قائما به)
 این عبارت، احتیاج به تقدیر دارد یعنی قبل از «اما الاول» باید بگوییم هیچکدام از این جملات برای مستدل مفید نیستند. اما جمله اول مفید نیست به این دلیل که بیان می کند و اما جمله دوم را در خط بعد بیان می کند و لذا اگر این تقدیر گرفته نشود معلوم نمی شود این جمله ا«ما الاول» چه چیز را می خواهد رد کند. این «اما الاول» و «اما الثانی» می خواهند دو جمله ای که در فرق دوم گفته شده را از دست مستدل بیرون بیاورند و نگذارند مستدل از آن استفاده کند.
 ترجمه: اما جمله اول به نفع مستدل تمام نمی شود به خاطر این است که شرط آنچه که شیئ را اندازه می گیرد این نیست که عارض به آن شی و قائم به آن شی باشد (ممکن است اندازه گیرنده عارض بر شی نباشد بلکه موافات و موازات با شی داشته باشد).
 (بل ربما قدّر المباین بالموافاه و الموازاه لما هو مباین له)
 «لما هو مباین له» متعلق به «قدّر» است.
 ترجمه: امر مباین (مراد از مباین امری که عارض نیست مثل متر که عارض بر پارچه نیست) اندازه می گیرد چیزی را که مباین با خودش است (متر که جدای از پارچه است پارچه ای را که جدای از متر است اندازه می گیرد) به مطابقت و موازات (یعنی آن اندازه گیرنده را روی اندازه گرفته شده تطبیق می کنی و اندازه گرفته شده را اندازه می گیرید یا موازی می کنید و اندازه می گیرید) پس زمان هم ممکن است بر مقدار عُمر ما مطابق شود و حرکت ما را اندازه بگیرد. با اینکه این زمان عارض بر حرکت ما نیست و عارض بر حرکت فلک است.
 توضیح صفحه 168 سطر 3 قوله (و اما الثانی)
 جمله دوم در فرق دوم این بود که طبیعت حرکت طوری است که زمان به او وابسته است یعنی اگر زمان بخواهد انجام شود باید طبیعت حرکت باشد ولی تعیین نمی کنیم که طبیعت حرکت در ضمن کدام فرد باشد. آیا در ضمن حرکت مستقیم یا حرکت مستدیر یا در ضمن هر دو است؟ این جمله دوم به ما می گوید اگر زمان بخواهد موجود باشد باید طبیعت حرکت باشد. بیان نمی کند که تمام مصادیق حرکت می تواند ایجاد زمان کند. چون این جمله دوم نگفت که زمان به هر نوع از مصادیق حرکت وابسته است بلکه گفت به طبیعت حرکت وابسته است و طبیعت اگر در ضمن یک فرد حاصل شود زمان حاصل می شود لازم نیست در ضمن همه حاصل شود. چون زمان به طبیعت حرکت، احتیاج دارد و طبیعت حرکت، در حرکت مستدیر هم هست و زمان را درست می کند ولو این طبیعت با حرکت مستقیم است و زمان را درست نمی کند. ما نگفتیم که زمان به هر حرکتی وابسته است. پس اشکال ندارد طبیعتی که محتاج الیها است مصداقش از آن محتاج خالی باشد. همین اندازه که مصداقی از آن طبیعت با این محتاج ارتباط داشته باشد برای این محتاج کافی است و لازم نیست تمام افراد طبیعت احتیاجِ این محتاج را برآورده کنند. پس جمله دوم هم برای مستدل مفید نیست.
 توضیح عبارت
 (و اما الثانی فلانه لیس اذا تعلق ذات الشی بطبیعه شی یجب ان لا تخلو طبیعه الشی عنه)
 اما جمله دوم که در فرق دوم گفته شد مفید برای مستدل نیست زیرا که این چنین نیست که اگر ذات شیئ به طبیعت شیئ وابسته شد (مراد از ذات شی، زمان است و مراد از طبیعت شی، طبیعت حرکت است. مصنف مطلب را عام فرموده ولی ما آن را بر مورد بحث تطبیق دادیم) واجب باشد که طبیعت شی (یعنی طبیعت حرکت) از آن شی (که مراد زمان است) خالی باشد (یعنی اینچنین نیست که اگر زمان وابسته به طبیعت حرکت شد این طبیعت در هیچ موردی خالی از زمان نشود بلکه این طبیعت همین اندازه که در موردی بتواند زمان را بسازد کافی است. لازم نیست که در همه موارد همراه زمان باشد و هیچگاه از زمان خالی نشود (زیرا شما اینچنین برداشت کردید که هر جا این طبیعت باشد زمان باید باشد در حالی که منظور ما این نبود بلکه منظور این بود که زمان اگر بخواهد باشد آن طبیعت باید باشد نه اینکه هر جا آن طبیعت موجود بود زمان هم باید باشد.
 [نکته: ما می گوییم انسان احتیاج به این طبیعت دارد یعنی اگر این طبیعت موجود شود انسان هم موجود می شود. آیا معنای این عبارت این است که تمام افراد طبیعت می توانند این انسان را موجود کنند یا اینکه فقط انسان به این طبیعت احتیاج دارد بدون تعیین اینکه کدام فرد از طبیعت است. وقتی می گوییم انسان احتیاج به این طبیعت دارد معنایش این است که باید این طبیعت حاصل شود تا انسان حاصل شود حال آیا حتما در همه افرادش باید باشد یا در یک فردش هم کافی است؟ می گوییم اگر این طبیعت در یک فرد حاصل شود می تواند زمان را ایجاد کند ما نگفتیم زمان به تک تک این افراد وابسته است.
 وقتی ما می گوییم زمان وابسته به طبیعت است یعنی با حصول طبیعت، زمان حاصل می شود کاری نداریم که در ضمن تداوم فرد باشد. یکوقت می گویید که طبیعت حرکت اینچنین است که زمان را در پی دارد در این حالت هر جا این طبیعت بیاید زمان باید بدنبال آن بیاید ولی ما این را نگفتیم. نگفتیم که طبیعت حرکت، زمان دارد که هر جا این طبیعت بود، زمان هم باشد. بلکه ما گفتیم زمان احتیاج به طبیعت دارد و باید این طبیعت اتفاق بیفتد تا زمان بیاید اما تعیین نکردیم که در کجا اتفاق بیفتد. این حرکت ممکن است در فرد مستدیر اتفاق بیفتد زمان حاصل شود و اگر این حرکت در فرد مستقیم اتفاق بیفتد زمان حاصل شود نمی شود، نمی گوییم هر جا طبیعت آمد، زمان می آید بلکه می گوییم هر جا زمان بود باید طبیعتِ حرکت باشد. این دو عبارت با یکدیگر فرق می کند. اگر می گفتیم هر جا طبیعت حرکت بود زمان هم هست شما می توانستید بگویید در این مصداق حرکت، طبیعت حرکت است پس زمان است و در آن مصداق دیگرش هم طبیعت حرکت است پس زمان است و نتیجه بگیرید هر جا حرکت است زمان است. این نتیجه صحیح است اما اگر بگوییم زمان وابسته به طبیعت حرکت است (نمی گوییم طبیعت حرکت، زمان را در پی دارد) یعنی اگر طبیعت حرکت حاصل شود زمان حاصل می شود.
 نه به این معنی که تمام افراد طبیعت در ساختن زمان دخالت دارند یعنی زمان وابسته به این طبیعت است اما وابسته به کدام فرد از طبیعت است یقین نکردیم. بعدا با دلیل ثابت می کنیم که فلان فرد طبیعت نمی تواند زمان درست کند اما فلان فرد می تواند درست کند بعد از اینکه این مطلب را ثابت می کنیم می بینیم که این عبارت «زمان احتیاج به طبیعت حرکت دارد» صحیح است.
 به عبارت دیگر زمان محتاج به طبیعت است هرگاه زمان باشد باید محتاج الیه آن باشد ولی محتاج الیه آن، حرکت مستدیر است یا حرکت مستقیم کاشف از حرکت مستدیر است (که باز هم منشا حرکت همان حرکت مستدیر می شود).
 (و نحن انما یبرهن لنا من امر الزمان انه متعلق بالحرکه و هیئه لها)
 تا اینجا مصنف کلی گویی کرد و بحث را بر حرکت و زمان تطبیق نکرد اینکه در جمله اول گفت شیء مقدر شیء است و مقدّرش لازم نیست عارض شی باشد و در جمله دوم گفت اگر شیئ محتاج به طبیعت بود لازم نیست که طبیعت در یک مورد خالی از آن شی نباشد. به صورت کلی بحث کرد حال تمام این مباحث را می خواهد بر زمان و حرکت تطبیق کند لذا می فرماید ما در مورد امر زمان یک مطلب را برهانی کردیم و درباره امر حرکت هم یک مطلب را برهانی کردیم ولی هیچکدام از این دو مطلب به نفع مستدل نیست.
 ترجمه: اینکه زمان متعلق به حرکت و هیئت حرکت است (متعلق به معنای وابسته است و هیئت به معنای عارض است یعنی زمان هم وابسته به حرکت است و هم عارض بر حرکت می شود) یعنی تا این اندازه برای ما روشن شده که زمان بدون حرکت واقع نمی شود حتما وابسته به حرکت است و بر این حرکتی که علتش است عارض می شود. تا این مقدار را فهمیدیم و برهانی کردیم. اما اینکه هر حرکتی بدنبالش زمان است برهانی نشده است.
 (و من امر الحرکه ان کل حرکه تقدّر بزمان)
 و از امر حرکت برای ما برهانی شده که هر حرکتی با زمان اندازه گیری شود. از این دو مطلب برهانی بدست نمی آید که هر حرکتی زمان را در پی دارد.
 (فلیس ان تکون کل حرکه متعلق بها زمان یخصها)
 نسخه صحیح «فلیس یلزم من هذین ان تکون» است.
 نسخه صحیح «کل حرکه متعلقا بها» یا «کل حرکه یتعلق بها» باشد. چنانکه در نسخه خطی «یتعلق» آمده است.
  از این دو مطلب برهانی که یکی درباره زمان و یکی درباره حرکت برای ما روشن شده لازم نمی آید که هر حرکتی تعلق داشته باشد به آن حرکت، زمانِ مخصوص به همان حرکت.
 «ان تکون...» بیان می کند که جمله دوم مفید برای مستدل نیست
 (و لا ان کل ما قدر شیا فهو عارض که حتی یکون لکل حرکه زمان عارض لها بعینه)
 این عبارت بیان می کند که جمله اول مفید برای مستدل نیست.
 ترجمه: و لازم نمی آید که هر چه که اندازه می گیرد چیزی را (یعنی زمانی که حرکت را اندازه می گیرد) عارض بر آن چیز باشد تا نتیجه این شود که هر حرکتی زمان دارد که این زمان، عارض همان حرکت است.
  «بعینه» یعنی همین زمان عارض آن حرکت است
 تا اینجا استدلال مستدل باطل شد و ثابت شد که اینچنین نیست که دنبال هر حرکتی زمان داشته باشیم. حال مصنف از عبارت بعدی وارد تبیین مسأله می شود.
 (بل الحرکاب التی بها ابتداء و انتهاء لا یتعلق بها الزمان)
 مصنف از اینجا وارد تبیین مساله می شود و بیان می کند که کدام حرکت نمی تواند زمان را در پی داشته باشد و کدام حرکت می تواند زمان را در پی داشته باشد؟
 می فرماید حرکت مستقیم که اول و آخر دارد زمان ساز نیست و الا لازم می آید که زمان بین دو «آن» فاصله شود. در حالی که ما زمان را امر مستمر می دانیم و دو «آنِ» فرضی برای آن قائل هستیم ولی دو «آنِ» بالفعل برای آن قائل نیستیم اگر زمان به وسیله حرکت مستقیمی که ابتدا و انتها دارد ساخته شود زمان مصور بین دو «آنِ» بالفعل می شود که جایز نیست یعنی محصور شدن زمان بین دو «آنِ» فرضی اشکال ندارد ولی بین در «آنِ» بالفعل صحیح نیست چون زمان باید امرمستمر باشد و بین دو «آن» فاصله نشود. بله حرکتهایی داریم مثل حرکت فلک که سازنده زمان است چون «آنِ» بالفعل ندارد و چنین حرکتی که «آنِ» بالفعل و طرفِ بالفعل ندارد می تواند سازنده زمان باشد البته مراد از فلک، فلک نهم است زیرا بقیه افلاک به تبع حرکت فلک نهم، حرکت شبانه روزی می کنند و زمان می سازند ولی حرکت خود فلک نهم، زمان ساز است.
 ترجمه: بلکه حرکاتی که دارای ابتدا و انتها هستند (یعنی حرکات مستقیم که دارای ابتدا وانتها هستند و در جای خودش گفتند حرکات مستقیم حرکات محدود و متناهی اند اما حرکات دورانی نامحدود است، علت محدود بودن این است که حرکت مستقیم یا از مرکز عالم به فلک الافلاک می رود که حرکت به سمت عِلو است یا از محیط به سمت مرکز است که حرکت به سمت سِفل است این دو حرکت را داریم و چون مرکز و محیط محدود هستند حرکتی که بین این دو واقع می شود باید حرکتِ محدود باشد و نمی تواند نامحدود باشد زیرا در برهان تناهی ابعاد ثابت کردیم که جهانِ جسم متناهی است و مرکز و محیطش فاصله متناهی دارد. اگر حرکتی بخواهد انجام شود یا عن المرکز الی المحیط است یا عن المحیط الی المرکز است لذا ابتدا و انتها دارد.) زمان به اینها تعلق ندارد و با اینها ساخته نمی شود.
 (و کیف یتعلق بها الزمان و لوکان لها زمان لکان مفصولا بآنین)
 بعد از کلمه «بها الزمان» ویرگول گذاشته که خوب است حذف شود
 ترجمه: چگونه تعلق دارد به این حرکت مستقیم، زمان در حالی که اگر برای این حرکت مستقیم زمان باشد این زمان، فاصله بین دو «آن» می شود (یعنی بین «آنِ» ابتدا و «آنِ» انتهاء، در حالی که زمان با «آنِ» ابتداء و «آنِ» انتها محصور نمی شود مگر «آنِ» ابتدا و «آنِ» انتها که فرضی باشد نه اینکه واقعی و بالفعل باشد.
 (و قد و منعناذلک)
 نسخه صحیح «و قد منعنا» است
 ترجمه: مفصول بودن زمان به آنین را باطل کردیم و گفتیم باید زمان ابتداء و انتها نداشته باشد چون زمان را ازلی و ابدی گرفتیم
 (نعم اذا وجد الزمان بحرکه علی صفه یصلح ات یتعلق بها وجود الزمان تقدر به سائر الحرکات)
 ممکن است حرکتی یافت شود (که همان حرکت دورانی فلک است) که زمان بسازد و با این زمانِ ساخته شده، بقیه حرکات اندازه گیری شوند.
 ترجمه: اگر زمان به وسیله حرکتی یافت شود که این حرکت، بر صفتی است (یعنی حرکتِ مستدیرِ دائم باشد) که می شود به آن صفت یا آن حرکت، وجود زمان تعلق و وابسته پیدا کند (چون زمان یک امر دائمی است باید وابسته به حرکتی شود که صفت دوام دارد و آن حرکتی که صفت دوام دارد حرکت مستدیر است پس زمان وابسته به حرکت دائم مستدیر می شود) که به وسیله این زمان که با حرکت مستدیر متولد می شود سائر حرکات اندازه گیری می شوند.
 (و هذا الحرکه حرکه یصح علیها الاستمرار و لا یتحدد لها بالفعل اطراف)
 این حرکتی که سازنده زمان است و با ساختن زمان، اندازه بقیه حرکات را مشخص می کند چه حرکتی است؟ می فرماید این حرکت، حرکتی است که بر آن استمرار صحیح است (یعنی می توان حکم کرد بر او که مستمر است) و برای آن هم بالفعل، اطرافی تعیین نمی شود مراد از اطراف، ابتدا و انتها است.
 قید «بالفعل» را توجه کنید که به معنای این است که بالفرض می توان برای آن اطراف تعیین کنید اما بالفعل برای آن اطراف نیست. تا اینجا معلوم شد که حرکت سازنده زمان است ولی منحصرا حرکتی که بر صفت خاص باشد سازنده زمان است یعنی حرکتی که مستدیر و دائم باشد. حال متشکل می گوید اگر چنین حرکتی نداشتیم (البته چنین حرکتی داریم و آن حرکت فلک است قدما تعبیر به حرکت فلک می کردند اما امروزه تعبیر به حرکت کوکب می کنند پس بالاخره حرکت دورانی که سازنده زمان باشد داریم و. این باطل نشده) باید زمان نداشته باشیم و منکر آن شوید. مصنف وارد جواب می شود و می فرماید بله بایدزمان نداشته باشیم و ابایی نداریم که بگوییم زمان نداریم بعدا ترقی می کند که اگر حرکت دورانی نداشتید اصلا حرکت نخواهد داشت یعنی حرکت مستقیم هم نخواهید داشت.
 
 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo