< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/07/23

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 165 سطر 11 قوله (اما الدلاله)
 موضوع: حرکت، زمان را تقدیر می کند و زمان، حرکت را تقدیر می کند.
 بحثی که شروع کرده بودیم این بود که حرکت، زمان را عاد می کند و زمان هم حرکت را عاد می کند و این بحث را ادامه دادیم و به این مطلب رسیدیم که حرکت، زمان را تقدیر می کند و زمان هم حرکت را تقدیر می کند یعنی زمان به حرکت، قدر می دهد و حرکت هم به زمان قدر می دهد. شیء اگر بخواهد عاد شود باید قدر داشته باشد. تا قدر پیدا نکند عاد نمی شود لذا وقتی می گوییم «حرکت قدر می دهد یا زمان قدر می دهد» در ضمن این عبارت می فهمانیم که حرکت عاد می کند و زمان عاد می کند. اما بحث عاد را کنار گذاشتیم و به آخر رساندیم و بحث تقدیر را شروع کردیم البته بحث تقدیر با بحث عاد نزدیکند ولی ما فعلا از بحث عاد کردن خارج شدیم و وارد بحث تقدیر کردن شدیم و می گوییم حرکت، زمان را تقدیر می کند و زمان هم، حرکت را تقدیر می کند. سپس توضیح دادیم که:
  زمان، حرکت را دو نوع تقدیر می کند:
  نوع اول: زمان، حرکت را صاحب قدر قرار می دهد چون زمان کم متصل است و کم متصل قدر دارد. اما حرکت اصلا کمّ نیست پس قدر نیست بلکه صاحب قدر می شود. زمان، حرکتی را که قدر نیست صاحب قدر می کند مثل اینکه مقدار، جسم را که مقدار نیست صاحب مقدار می کند. پس زمان به خاطر اینکه کم متصل است حرکت را که کم متصل نیست صاحب مقدار می کند. این یک نوع قدر دادن زمان به حرکت است.
  نوع دوم: این است که زمان، حرکت را اندازه گیری می کند یعنی مقدار حرکت را هم تعیین می کند مثلا این حرکت چند ساعت طول کشید. اینکه می گوییم «این حرکت، چند ساعت طول کشید» بیان کمیت مقدار است.
 اما حرکت، زمان را فقط به یک صورت تقدیر می کند:
  چون زمان، خودش قدر است دیگر لازم نیست که حرکتی را صاحب قدر قرار بدهد بلکه باید قدرش را تعیین کند یعنی کمیت قدرش را تعیین کند. حرکت نمی تواند کمیت قدر زمان را به طور صحیح تعیین کند مگر اینکه به زمان، حالت کم منفصل بدهد و زمان، کم متصل است و این کمیت را از حرکت نمی گیرد. حرکت می تواند به زمان، عدد بدهد. قدر یعنی قدر منفصل بدهد نه اینکه قدر متصل بدهد یعنی برای آن، مقدم و موخر درست کند مثلا چه تا مقدم دارد و چند تا موخر دارد.
 همانطور که گفتیم حرکت به کمک مسافت برای زمان، بخش مقدم و بخش موخر درست می کند و می گوید شنبه مقدم بر یکشنبه است و هکذا یعنی برای زمان، عدد درست میکند. زمان، واحد مستمر است و از ازل تا ابد، یکی بیشتر نیست اما این حرکت با یک دور فلک یک روز درست می کند و با دور بعدی، روز بعدی را درست می کند و هکذا. این روزِ قبلی و روز بعدی، زمان را می شمارد و مثل عدد قرار می دهد و به عبارت دیگر به زمان مقدار می دهد اما نه مقدار متصل، چون زمان، مقدار متصل را ذاتا دارد. آنچه به او می دهد مقداری است که مثل مقدار منفصل است پس می توان گفت حرکت به زمان مقدار می دهد ولی بدون اینکه قید کنیم که مقدار متصل یا منفصل باشد (البته مقدار منفصل می رود و متصل نمی رود ولی ما قید نمی کنیم و می گوییم حرکت به زمان مقدار می دهد. زمان هم به حرکت مقدار داد چون حرکت، کمّ نبود و زمان، کمّ بود. زمان که کمّ بود به حرکت، مقدار دارد ولی زمان، چیز دیگری هم به حرکت دارد و آن این است که کمیت مقدارش را هم تعیین کرد پس زمان دو کار کرد ولی حرکت یک کار کرد. هر دو مشترکند در مقدار دادن یا به عبارت مصنف، و در دلالت بر قدر مشترکند یعنی زمان، دلالت بر قدر حرکت می کند و حرکت دلالت بر قدر زمان می کند و زمان، دلالت بر کمیت قدر حرکت می کند که حرکت، آن دلالت را ندارد. البته می توان گفت که حرکت، آن دلالت را دارد.
 پس دو دلالت داشتیم 1ـ دلالت بر قدر که طرفین داشتند 2ـ دلالت بر کمیت قدر که فقط زمان این دلالت را داشت.
 مصنف می گوید «بین الامرین فرق» یعنی بین الدلالتین فرق است.
 مراد از الامرین را در تمام حواشی، دلالتین گرفتند یعنی دلالت بر قدر با دلالت بر کمیت قدر فرق می کند. این یک معنی است.
 معنای دیگر این است که دلالت بر قدر از ناحیه زمان با دلالت بر قدر از ناحیه حرکت فرق می کند عبارت مصنف با هر دو معنی سازگار است.
 اگر مراد معنای اول باشد وقتی می گوییم «بین الدلالتین فرق» یعنی بین دلالت بر قدر و کمیت قدر فرق است. مصنف در عبارت «و اما الدلاله علی القدر» شروع می کند این فرق را بیان می کند. چون مصنف فقط دلالت بر قدر را مطرح کرده و دلالت بر کمیت قدر را مطرح نکرده است اگر مراد معنای دوم باشد یعنی دلالت زمان بر قدر حرکت و دلالت حرکت بر قدر زمان فرق دارد با این عبارت «اما الدلاله» این مطلب را بیان می کند.
 این عبارت «اما الدلاله» تفصیل فرق دلالتین است با این معنای دوم سازگارتر است تا با معنای اولی لذا شاید معنای دوم را بتوان ترجیح داد. البته اگر معنای اول هم اراده شود اشکال ندارد زیرا می گوییم دلالت بر قدر را توضیح داد. اما دلالت بر کمیت قدر را رها کرده است ولی عبارت بعدی «و اما الدلاله» نشان می دهد که دلالت بر قدر را از هر دو طرف توضیح می دهد. دلالت کیل بر مکیال و دلالت مکیال بر کیل را توضیح می دهد یعنی دلالت زمان بر قدر حرکت و دلالت حرکت بر قدر زمان را توضیح می دهد.
 اما توضیح عبارت «و اما الدلاله علی القدر» این است:
 دلالت بر قدر دو صورت است 1ـ دلالت مکیال بر کیل 2ـ دلالت کیل بر مکیال.
 بناشد که زمان، کیل برای حرکت باشد و حرکت، مکیال باشد. مکیال یعنی کیل شده، و کیل هم وسیله کیل کردن است. حرکت به توسطی زمان، کمیتِ مقدارش بیان می شود پس زمان، کیل است و حرکت، مکیال است.
 گاهی مکیال، کیل را تعیین می کند و دلالت بر قدرش می کند و گاهی هم کیل، دلالت بر مکیال می کند. گاهی می گوییم که این خرمن گندم، 100 صاع است یعنی کیل، این مکیال را تعیین می کند. گاهی می گوییم که این گندم با این پیمانه 100 تا است یعنی اگر پیمانه کوچکتر بود 200 تا می شد و اگر پیمانه بزرگتر بود 50 تا بود. حال که پیمانه به اندازه متوسط است 100 تا می شود. یعنی هم گندم می تواند پیمانه را تعیین کند و بگوید پیمانه چه مقدار گنجایش دارد. هم پیمانه می تواند آن گندم را تعیین کند.
 در ما نحن فیه زمان، کیل است و حرکت، مکیال است. زمان، حرکت را اندازه می گیرد و حرکت، کیل شده و پیمانه شده، می شود و زمان، پیمانه و کیل است.
 در نسخ مصحّح، «مکیال و کیل» ندارد بلکه «مکیال و مکیل» دارد در این صورت مکیل یعنی کیل شده و حرکت همان کیل شده است. مکیال هم خود زمان می شود. که بر عکس آنچه در نسخه ما است می باشد. نسخه کتاب ما، ظاهراً نسخه کاملی نیست و یعنی قبل توضیح دادیم مکیال، حرکت است و کیل، زمان است اما طبق نسخه مصحح می گوییم که مکیال زمان است و مکیل، حرکت است.
 تا اینجا مطلب روشن شد که ما به توسط کیل، مکیل را و به توسط مکیل کیل را اندازه گیری می کنیم و همچنین به توسط حرکت، زمان را و به توسط زمان، حرکت را اندازه گیری می کنیم.
 مثال دوم می زند برای اینکه ابهام مطلب برطرف شود چون مطلب، مقداری مبهم است زیرا کسی ممکن است اینطور بپرسد که چطور این شیء، آن شیء را اندازه می گیرد و آن شی هم این شیء را اندازه می گیرد. چگونه هر دو همدیگر را اندازه می گیرند. قانون این است که یکی، دیگری را اندازه بگیرد، مصنف با دو مثال این مطلب را بیان می کند مثال اول همان مکیال و کیل بود مثال دوم این است که حرکت را با مسافت و مسافت را با حرکت اندازه گیری می کند. مثلاً گاهی می گوییم دو فرسخ حرکت کردیم که مقدار حرکت را با فرسخ، تعیین می کنیم و فرسخ مقدار مسافت است.
 گاهی می گوییم مسافتی را که (ما به توسط حرکت تعیین می کنیم) حرکت کردیم به اندازه یک تیر پرتاب کردن بود که تیر پرتاب کردن نوعی حرکت است.
 توضیح عبارت
 (اما الدلاله علی القدره فتاره تکون مثل ما یدل المکیال علی الکیل و تاره تکون مثل ما یدل الکیل علی المکیال)
 این عبارت، تفصیل «بین الامرین فرق» است که دو مثال می زند که در هر دو مثال، هر کدام دلالت بر قدر دیگری می کند.
 نکته: ما از ابتدا که وارد کتاب شفا شدیم اشاره کردیم که یکی از چیزهایی که بنده به آن اهمیت می دهم ارتباط بین کلمات ابن سینا است. بنده زیاد از بزرگان شنیدم که کلمات ابن سینا با هم ارتباط ندارد و از یک شاخه به شاخه دیگر می پرد و مطلب را با مناسبت نمی آورد. ولی این حرف، صحیح نیست زیرا کتاب شفا به طور کامل معلوم نشده اگر معلوم شود روشن می گردد که تمام حرفهای مصنف دقیق است و مثل ریاضی جلو آمده و تمام مطلبش به هم پیوسته است. یکی از سعی های بنده این است که ارتباطات را درست کنم. لذا می بینید که تمام عبارات به هم وصل است.
 (و کذلک تاره تدل المسافه علی قدر الحرکه و تاره الحرکه علی قدر المسافه)
 «تاره الحرکه» یعنی «تاره تدل الحرکه»
 (فیقال تاره مسیر فرسخین و تاره مسافه رمیه)
 «فیقال تاره مسیر فرسخین»: در این صورت، مسافت دلالت بر قدر حرکت می کند و می گوید من به اندازه دو فرسخ حرکت کردم. یعنی مسیر و سیر من به اندازه دو فرسخ بود یعنی حرکت را به کمک فرسخ که مسافت است تعیین می کند پس مسافت به حرکت، قدر می دهد
  «و تاره مسافه رمیه» و گاهی گفته می شود مسافت یک تیر پرتاب کردن. یعنی مسافت به وسیله یک تیر پرتاب کردن تعیین می شود که یک تیر پرتاب کردن نوعی حرکت است.
 (لکن الذی یعطی المقدار للاخر هو احدهما و هو الذی هو بذاته قدر)
 تا اینجا معلوم شد که حرکت به زمان و زمان به حرکت، مقدار می دهد.
 اما کدام یک اصل و کدام یک فرع است.
 هر دو دلالت بر کمیت می کنند هم حرکت دلالت بر کمیت زمان می کند و هم زمان دلالت بر کمیت حرکت کند ولی یکی بالذات دلالت می کند و یکی بالغیر دلالت می کند. زمان، بالذات دلالت بر کمیت می کند چون ذاتش کمّ است اما حرکت، بالغیر دلالت بر کمیت می کند چون حرکت باید شی را به مقدم و موخر تقسیم کند و از طریق مقدم و موخر، این شی اندازه گیری شود. و روشن است آن که دلالتش بالذات است در واقع مقدار را به آن که دلالتش بالغیر است می دهد و آن که صاحب مقدار شد برمی گردد و این چیزی که دلالتش بالذات بود را اندازه گیری می کند.
 پس یکی از این دو (که هر دو معطی قدرند) بالذات معطی قدر است و یکی بالعرص معطی است و در واقع، معطی همان بالذات است نه بالغیر.
 ترجمه: آن که مقدار را به دیگری عطا می کند یکی از این دو است (یعنی آن که بالذات مقدار است و مراد زمان است) و آن که عطا کننده است همان است که ذاتا قدر است. (در مسافت و حرکت، مسافت بالذات مقدار است چون کم متصل است. جسم و زمین را نمی گوییم زمین، کم متصل نیست صاحب کم متصل است. لذا مسافت به قید مسافت بودن کم متصل است).
 صفحه 165 سطر 14 قوله (و لان الزمان)
 این عبارت به مطالب قبل ارتباط دارد. تا الان گفتیم زمان، ذاتا متصل است چون کم متصل است و به توسط حرکت، صاحب کم منفصل می شود یعنی دارای اجزائی می شود که بعضی مقدم و بعضی موخر اند یعنی عدد درست می شود مثلا گفته می شود 5 تا بخش مقدم داریم یا گفته می شود 5 روز داریم که روز اول مقدم بر روز دوم است و روز دوم مقدم بر روز سوم است و هکذا یعنی با این مقدم و موخرها زمان را تقسیم به یک ماه و یکسال و... می کنیم. حرکت هم زمان را به این اجزاء تقسیم می کند و این اجزاء اجزائی هستند که گویا به زمان عدد می دهند. پس زمان ذاتاً کم متصل است و به کمک حرکت، تسامحا می گوییم کم منفصل است. حال مصنف می گوید چون زمان ذاتا متصل است با خصوصیت کم متصل، اندازهاش را می گوییم و می گوییم طویل و قصیر است. طویل و قصیر برای عدد نیست به عدد نمی گوییم که این عدد، طولانی است و آن عدد کوتاه است. بلکه به مسافت می گوییم که این مسافت کوتاه است و آن مسافت طولانی است. یا این خط کوتاه است و آن خط طولانی است زمان چون ذاتا متصل است با چیزی که اندازه کم متصل را بیان می کند گفته می شود. مثل طویل و قصیر. زمان چون به کمک حرکت، یک حالت کم متصلی پیدا می کند مقدارش مثل عدد تعیین می شود یعنی در عدد تعبیر به کثیر و قلیل می کنیم در زمان هم تعبیر به کثیر و قلیل می کنیم مثلا می گوییم زمانِ زیادی است که اینجا ایستادم یا زمان کمی ایستادم. این کم و زیاد در واقع برای عدد است نه برای کم متصل، در کم متصل عبارت طویل و قصیر بکار می بریم و در کم منفصل عبارت قلیل و کثیر بکار می بریم. اما اینکه در زمان هر دو را بکار می بریم علتش همین است که زمان، ذاتا کم متصل است پس طویل و قصیر در مورد آن بکار می رود ولی به کمک حرکت، حالت کم منفصل پیدا می کند لذا کثیر و قلیل در مورد آن بکار می رود. پس معلوم شد که این مطلب با مطالب قبل مرتبط است و مطالب قبل را توضیح می دهد یعنی می گوید چون اینگونه است که زمان، ذاتا متصل است و به وسیله حرکت، منفصل است لذا دو گونه درباره آن نظر می دهیم و اندازه می گیریم.
 توضیح عبارت
 (و لان الزمان متصل فی جوهره صلح ان یقال طویل و قصیر)
 بعد از کلمه «صلح» ویرگول گذاشته که باید خط بخورد.
 «لان» تعلیل برای «صلح» است یعنی چون زمان در جوهر و ذاتش کم متصل است صلاحیت دارد که درباره اش گفته شود «طویل و قصیر»
 (و لانه عدد بالقیاس الی المتقدم و المتاخر علی ما اوضحناه صلح ان یقال قلیل و کثیر)
 «لانه» تعلیل برای «صلح» است.
 چون زمان عدد است (یعنی کم منفصل است) اما به قیاس به مقدم و موخر عدد است. (ولی خود زمان واحد مستقل و پیوسته است) و اندازه گیری می شود.
 (و کذلک الحرکه)
 در زمان دو اطلاق داشتیم 1ـ طویل و قصیر 2ـ قلیل و کثیر. اطلاق اول به لحاظ ذات بود اطلاق دوم به خاطر آن چیزی بود که حرکت به زمان عطا می کرد (یعنی تقدم و تاخر) حال مصنف می فرماید در حرکت هم همین دو اصطلاح را داریم و می گوییم حرکت طولانی و حرکت کوتاه. یا می گوییم حرکت زیاد و حرکت کم. یعنی به تعبیر مصنف، برای حرکت هم خواص متصل و هم خواص منفصل را قائل هستیم همانطور که برای زمان این کار را می کردیم برای زمان هم خاصیت کم متصل را بکار بردیم و تعبیر به طویل و قصیر کردیم و هم خاصیت کم منفصل را بکار بردیم و تعبیر به طویل و کثیر کردیم. در حرکت هم هر دو خاصیت را بکار می بریم. سپس می فرماید ولی این داشتن دو خاصیت در زمان، بالذات است و در حرکت، بالغیر است.
 ترجمه: حرکت هم مثل زمان است (یعنی هم حکم متصل دارد و طویل و قصیر درباره اش گفته می شود و هم حکم منفصل دارد و قلیل و کثیر درباره اش گفته می شود).
 (فانها یعرض لها اتصال و انفصال علیها خواص المتصل و خواص المنفصل)
 «فیقال» یعنی «یحمل»
  بر حرکت، اتصال و انفصال عارض می شود و بر حرکت هم خواص متصل (مثل طویل و قصیر) و هم خواص منفصل (قلیل و کثیر) حمل می شود.
 (لکن یعرض ذلک لها من غیرها)
 حرکت، ذاتا حالت اتصال و انفصال را ندارد چون حرکت نه متصل و نه منفصل است زیرا اصلا کمّ نیست. اما اتصال و انفصال خودش را از زمان می گیرد یعنی کمیت خودش را از زمان می گیرد.
 «ذلک» یعنی هر یک از اتصال و انفصال، ضمیر در «لها» و «غیرها» به حرکت برمی گردد و مراد از غیر حرکت، زمان است. (یعنی زمان فقط انفعال را از حرکت گرفت و کمیت را بالذات داشت).
 (و الذی هو اخص بها السریع و البطل)
 سوال می کنیم که حرکت، همه چیز را از زمان گرفت. قدر خودش را از زمان گرفت. اتصال و انفصالش هم به برکت زمان بود. با این عبارت جواب می دهد که چیزی که اختصاص به حرکت دارد سرعت و بطو است والا اتصال و انفصال یا کمیت و مقدار برای حرکت نیست چون اینها عاریهً از زمان به حرکت رسیده اند.
 توضیح: چیزی که آن چیز اخص به حرکت است سریع و بطی است. از کلمه «اخص» استفاده میکند نه کلمه «خاص» . یعنی نمی خواهد بگوید سرعت و بطور خاصه حرکت است بلکه می خواهد بگوید می توان به نحوی در زمان متحرک به کار برد ولی این سرعت و بطور نسبت به حرکت اخص است یعنی اختصاص دارتر است. یعنی اختصاصش حرکت، بیشتر است تا اینکه به چیزهای دیگر اختصاص داشته باشد و الا سرعت و بطو را در جاهای دیگر هم می توان بکار برد ولی اصل آن برای حرکت است و به بقیه، از طریق حرکت می رسد.
 ترجمه: و چیزی که اختصاص دارتر به حرکت است سریع و بطی است.
 (فقد دللنا علی نحو وجود الآن بالفعل ان کان له وجود بالفعل و علی نحو وجوده بالقوه)
 مصنف از اینجا می خواهد کلّ فصل را جمع کند و می گوید دو تا «آن» داشتیم 1ـ آن فاصل 2ـ آن سیال. و روشن کردیم که آن فاصل وجود بالقوه دارد و آن سیال وجود بالفعل دارد.
 دلیل آوردیم و راهنمایی کردیم که «آن» ی که وجود بالقوه دارد «آن» فاصل است و «آن» ی که وجود بالفعل دارد «آن» سیال است.
  اگر «فقد دللنا» بخوانیم اینگونه می بینیم که راهنمایی کردیم. اما اگر «فقد دلّلنا بخوانیم اینگونه معنی می کنیم که دلیل آوردیم. «بالفعل» قید برای وجود است.
 ترجمه: دلیل آوردیم یا راهنمایی کردیم که به نحو وجودِ بالفعلِ «آن»، اگر «آن» وجود بالفعل داشته باشد (که مراد «آن» سیال است) و راهنمایی کردیم به نحوه وجود «آن» آن هم وجود بالقوه اش. (بالقوه قید برای وجود است).
 خلاصه اینکه وجود بالفعل «آن» را گفتیم که چیست؟ وجود بالقوه «آن» را هم گفتیم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo