< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/06/31

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 161 سطر 6 قوله(و هذا الان)
 موضوع: کیفیت انعدام «آن»
 گفتیم که «آن» دو اعتبار دارد 1 ـ «آن» بین الزمانین 2 ـ «آنِ» سیال. بیان کردیم که «آن» به اعتبار اول موجود نیست و با فرض و نسبت دادن بالفعل می شود. و وقتی بالفعل شد وجود نفسی پیدا نمی کند بلکه وجود اضافی پیدا می کند. پس «آن» امری است که با نسبت حاصل می شود. حال اگر «آن» با این تفصیلی که گفتیم وجود گرفت اما چون «آن»، «آن» است باید سریعا معدوم شود. سوال این است که معدوم شدن «آن» چگونه است؟ آیا در «آن» معدوم می شود یا در زمان معدوم می شود و اگر در زمان معدوم می شود آیا قلیلا قلیلا معدوم می شود همانطور که زمان، قلیلا قلیلا عبور می کند و می گذرد یا در همان لحظه اول معدوم می شود و این انعدام ادامه پیدا می کند نه اینکه جزئی از انعدام الان واقع شود و جزئی دیگر در لحظه بعد واقع شود و جزء دیگر در لحظه بعدتر از آن واقع شود.
 این سه احتمال را بیان کردیم. مصنف می خواهد بیان کند که انعدامِ «آن»، دفعی نیست. بلکه زمانی است و توضیح نمی دهد که زمانی هم دو قسم است که یا تدریجی است یا در تمام آناتِ زمان موجود است. امر زمانی می تواند تدریجی باشد یعنی به تدریج در زمان حاصل شود مثل حرکت قطعیه که حرکتی است که مثلا در یکساعت واقع می شود و این حرکتِ در یکساعت، جزئی از آن در لحظات اول واقع می شود و جزئی در لحظات بعد واقع می شود تا همه آن در طول یکساعت واقع می شود. اینطور نیست که حرکت قطعیه در لحظه اول باشد. در لحظه دوم هم باشد. این یک نوع زمانی است.
  اما یک امر زمانی داریم که تدریجی نیست بلکه در کلّ زمان حاصل است مثل حرکت توسطیه که «کون المتحرک بین المبدا و المنتهی» است. از همان اول که شخص از مبدا جدا می شود «کون المتحرک بین المبدا و المنتهی» بر او صدق می کند تا آخر. نه اینکه جزئی از «کون المتحرک بین المبدا و المنتهی» بر او صدق می کند است و جزئی دیگر از آن در لحظه بعد صدق کند. بلکه اصل حرکت توسطیه در لحظه اول صادق است در لحظه وسط صادق است و در لحظه آخر هم صادق است. هر دو قسم، زمانی اند. اما مصنف بیان نمی کند که الان که عدمِ «آن»، زمانی شد از کدام قسم از زمانی است. چون این مطلب را بیان نمی کند اشکالی به وجود می آید و متعرض آن اشکال می شود. آن اشکال ناظر به این نیست که زمانی دو قسم است ولی از جواب مصنف بر می آید که زمانی دو قسم است.
 پس در این ابتدا مصنف امر را دائر می کند بین دفعی بودن و زمانی بودن. اما دائر نمی کند بین دفعی بودن و تدریجی بودن. و ثابت می کند که عدمِ «آن» دفعی نیست بلکه زمانی است. اما آیا زمانی بودنش به نحو تدریجی است یا نیست؟ صحبتی درباره آن نمی کند تا وارد اشکال شود و در اشکال، تدریجی بودن را نفی می کند یعنی اینطور نیست که عدم، در طول یک مدت حاصل شود بلکه از لحظه اولِ آن مدت، حاصل است در تمام لحظات آن مدت هم حاصل است. این خلاصه بحث است که دیروز هم به آن اشاره کردیم.
 نکته مهم: دقت شود که مطلبی را بگوییم و آن اینکه در تمام موقعی که ما بحثِ اول را (که جلسه قبل توضیح دادیم) و بحث دوم را که اشکال و جواب است بیان می کنیم باید این مطلب در ذهن شما باشد. آن مطلب این است که قبل از اینکه «آن» بوجود بیاید زمان موجود بود و با فرضِ فارض، زمان قطع شد. در همان نقطه انقطاع، «آن» وجود گرفت. و چون «آن» نمی تواند دوام پیدا کند لذا معدوم می شود. سپس، زمانِ بعد شروع می شود و در زمانِ بعد، این «آن» معدوم است. این مطلب را ترسیم کنید که اوّل، زمان بوده بعداً «آن» وجود گرفته سپس زمانی می آید. الان این «آن» بین الزمانین است. این «آنِ» بین الزمانین، در بین الزمانین وجود گرفته است پس در جایی که زمانِ اول قطع می شود و زمان دوم می خواهد شروع شود لحظه ی وجودِ «آن» است. یعنی جای وجودِ «آن» است و جای عدمش نیست چون وجود و عدم با هم جمع نمی شوند. بعد از اینکه آن «آن» گذشت عدم «آن» شروع می شود. یعنی بعد از اینکه آن «آن» که پایانِ زمان اول بود گذشت، عدمِ «آن» شروع می شود و زمانِ بعد هم شروع می شود حال این «آن» که موجود شد را نسبت به زمان بعد حساب می کنیم طَرَف برای زمان بعد می شود اما طرفِ ابتدائی می شود. و طرف انتهایی برای زمان قبل بود، به لحاظ اینکه طرف انتهایی بود گفتیم «آن» وجود گرفت. به لحاظ اینکه طرف ابتدای زمانِ بعد است می گوییم «آن» معدوم شد. (البته این تسامح است و نباید گفت «آن» معدوم شود بلکه اگر بخواهیم به طور دقیق بگوییم باید گفت: عدم «آن» از الان شروع شد. یعنی در همان لحظه ای که «آن» وجود گرفت عدم «آن» شروع می شود ولی در جلسه قبل اشاره کردیم که شروعِ اینگونه امورِ تدریجی از سنخ خود آن امور تدریجی نیست مثل اینکه شروعِ حرکت، حرکت نیست یعنی در مبدأ حرکت، متحرک حرکت نمی کند. فساد هم یک امر زمانی است و شروع فساد از سنخ فساد نیست یعنی وقتی که فسادِ «آن» شروع می شود در آن لحظه فساد حاصل نیست بلکه فقط وجود حاصل است یعنی وجودِ «آن» است و فسادِ «آن» نیست بلکه شروع در فسادِ «آن» است و شروعِ فسادِ «آن»، خود فسادِ «آن» نیست. در اینصورت نمی توان گفت که در این «آن»، هم وجود «آن» و هم فساد «آن» را داریم بلکه فقط وجود را داریم و فساد را نداریم بلکه شروع فساد را داریم. بعد از اینکه این «آن» تمام می شود، خود فساد است. این نکته مهمی بود که بیان کردیم.
 حال توجه کنید اگر «آن» با تمام شدنِ زمان قبل وجود گرفت و در «آنِ» بعد معدوم شد و در زمانِ بعد، عدمش ادامه پیدا کرد ما می توانیم بگوییم که وجودِ «آن» در پایانِ زمانِ قبل است. عدم «آن» هم در تمامِ زمانِ بعد است. بین وجود «آن» که در پایانِ زمان قبل است و عدم مستمر «آن» که در تمام زمان بعد است یک «آنِ» دیگر فاصله شده که آن «آن»، «آنِ» فسادِ این «آن» است که در این «آن»، «آنِ» قبلی فاسد شده و فسادش در زمان بعدی استمرار پیدا کرده. در چنین حالتی گفته می شود بینِ «آنِ» وجود و زمان عدم، «آنِ» عدم فاصله شده یعنی ابتدا، «آنِ» وجود بود بعداً «آنِ» عدم بود بعداً زمانِ استمرارِ عدم بود. یعنی ابتدا زمان بود و «آن» نبود. وقتی زمانِ قبل تمام شد «آن» تازه وجود گرفت. این «آن»، «آن» وجود است. سپس در «آنِ» بعد، این «آن» معدوم می شود. و در زمانِ بعد از «آنِ» دوم، این انعدام، استمرار پیدا می کند. الان بین «آنِ» وجود که در پایانِ زمانِ قبل بود و زمانِ عدم، که تمامِ طولِ زمانِ بعد است یک «آن» فاصله شده که «آنِ» عدم است. در اینجا، فصلِ بین وجود و عدم، یک «آن» است اما اگر این «آن» را قبول نکردیم و گفتیم وقتی از وجود در آمد در زمانِ انعدام واقع می شود و بین این دو، «آن» را فاصله نکردیم بلکه «آنِ» عدم را در این وسط حذف کردیم بلافاصله بعد از «آنِ» وجود، وارد در زمانِ عدم می شویم و فصل بین وجود و عدم، خود «آنِ» وجود می شود.
 با این بیان فصلِ بین وجود و عدم، خودِ «آنِ» وجود می شد. اما اگر بین «آنِ» وجود و زمانِ عدم، یک «آنِ» عدم، فاصله است فصلِ بین وجود و عدمِ «آن» را، «آنِ» عدم می گرفتیم. مصنف می فرماید بین «آنِ» وجود و زمانِ عدم، فصلی نیست جز خودِ «آنِ» وجود. یعنی بینِ «آنِ» وجود و زمانِ عدم، فاصله دیگری غیر از خود «آنِ» وجود نداشته باشیم اگر داشته باشیم عدمِ «آن» دفعی می شود.
 گروهی ممکن است فکر کنند آن «آن» که وجود گرفته در «آنِ» بعدی معدوم می شود و در زمانِ بعد از «آنِ» دوم، این عدم استمرار پیدا می کند. بین «آنِ» وجود و زمان بعدی، می خواهد «آن» فاصله کند. مصنف می خواهد این «آن» را بردارد و بگوید زمانِ بعدی به «آنِ» وجود چسبیده است. اگر بخواهید فصلی قائل شوید باید خودِ «آنِ» وجود را فصل قرار دهید چیز دیگر نمی توانید قرار دهید. البته «آنِ» وجود، فاصلِ بین زمانین است اما اگر بخواهید فاصلِ بین وجودِ «آن» و عدمِ «آن» قرار بدهید خودِ «آنِ» وجود را فاصل قرار دهید نه اینکه «آنِ» دیگر بیاورید. چون لازمه اش تتالی آنین یا آنات می باشد که باطل است. لذا بعد از «آنِ» وجود، داخل در زمان عدم می شود و وسط این دو چیزی قائل نمی شود.
 توضیح عبارت
 (و هذا الآن اذ احصل بهذه النسبه فلیس یکون عدمه الا فی جمیع الزمان بعده)
 «هذا الآن»: یعنی این «آن» که فاصل بین زمانین است و ما دوباره کیفیت وجودش بحث کردیم.
 این «آن» اگر با این نسبت حاصل شد (مراد از «هذه النسبه» این است که «آن» وقتی می خواهد وجود بگیرد دو نسبت در آن هست 1 ـ نسبت به حد مشترک 2 ـ با قیاسی به غیر. شما وقتی که دو جسم را با هم مقایسه می کردید نقطه ای با نقطه دیگر محاذات پیدا می کرد و نقطه، با این مقایسه موجود می شد. اما مثال جلسه قبل که به فلکِ فوق و فلکِ تحت زدیم نقطه در آن وجود نداشت اما وقتی می خواهیم محاذات درست کنیم با محاذات، نقطه ای را در فلک بالا و نقطه ای در فلک پایین فرض می کنیم و می گوییم این دو نقطه محاذی یکدیگر می شوند پس نقطه ای در این فلک را با قیاس به نقطه ای در آن فلک، فرض می کنید می بینید که با قیاس، نقطه درست می شود. یا با رسیدن حرکت به مبدأ طلوع، «آن» درست می شد. در زمان، با مقایسه به حد مشترک یا حتی مقایسه با زمان دیگر، «آن» درست می کنیم همچنین در جسم با مقایسه یا با منتهی شدن جسم به نقطه مفروضی، نقطه درست می کردیم. این نقطه ها و «آن» با مقایسه درست می شد. حالا اگر «آن» با همین نسبت حاصل شد) یعنی شما زمان را به مبدا طلوع شمس نسبت دادید و «آن» پدید آمد این «آن» که به وجود آمده چگونه معدوم می شود؟
 «فلیس یکون ...» عدم این «آن» واقع نمی شود مگر در تمام زمانی که بعد از این «آن» می آید یعنی در تمام زمانی که بعد از این «آن» می آید، عدمِ «آن» است اینطور نیست که در «آنِ» اول بعد از این «آن»، عدم بیاید و در زمان بعدی، این عدم ادامه پیدا کند.
 در تمام زمانی که بعد از این «آن» است عدمِ «آن» را داریم و این به این معنی نیست که در یک «آنِ» مخصوصی از زمان بعد، عدمِ «آن» را داریم. و اینچنین نیست که در تمام زمانِ بعد، یک عدم «آن» تدریجی داشته باشیم بلکه در هر یک از آنات مفروضه ی زمانِ بعد، عدمِ «آنِ» قبل را داریم. یعنی مثل حرکت توسطیه نیست که در تمام نقاطی که بین المبدا و المنتهی است حرکت توسطیه موجود است نه اینکه ذره ای از حرکت توسطیه موجود است بلکه کلِّ حرکت توسطیه در هر ذره موجود است. عدمِ «آن» هم در هر ذره از زمان بعد موجود است.
 البته مصنف بعداً این مطالب را توضیح می دهد اما الان مطلب را مبهم و مجمل گذاشته، یعنی مصنف فقط گفته این «آن» در تمام زمان است اما چگونه در تمام زمان است آیا به تدریج در تمام زمان است یا در هر لحظه از لحظاتِ زمان به طور کامل است. دومی صحیح است ولی مصنف هنوز این را توضیح نداده.
 (و قول القائل انه اما ان یفسد فی آن یلیه او آن لایلیه هو بعد ان یسلّم ان له فساداً مبتدأ فی آن)
 قائل ممکن است اینطور بگوید که این «آن» که وجود گرفت در «آنِ» بعد از خودش بلافاصله (آن یلیه) معدوم می شود یا در «آن» های بعدی که با این «آنِ» قبل فاصله دارند (آن لا یلیه) معدوم می شود. مصنف می فرماید این، غلط است «آن» را نمی توان در «آن» معدوم کرد چه «آن»ی که بعد از «آنِ» وجود واقع شده باشد بی واسطه چه «آن» ی که بعد از «آنِ» وجود واقع شده باشد با واسطه. اصلا نمی توان گفت «آن» در «آن» معدوم می شود باید بگویید «آن» در «آن»، شروعِ عدم پیدا می کند و در زمان، معدوم می شود. اما چگونه در زمان معدوم می شود؟ این بحث بعدی ما است که تدریجا معدوم نمی شود.
 (یعنی این قول که می خواهد فساد را در «آن» قرار بدهد چه «آنِ» بی واسطه چه «آنِ» با واسطه باشد، بعد از این است که قبول کنیم فسادِ «آن»، آنی است ولی ما این را قبول نداریم بلکه می گوییم شروعِ فسادِ «آن»، آنی است نه اینکه خود فسادِ «آن»، آنی باشد، بلکه خود فسادِ «آن»، زمانی است ولی تدریجی نیست.
 «هو بعد ان یسلم ...» این قول بعد از این است که ما قبول کنیم برای «آن» فسادی است که در «آن» شروع شده است. (نمی گوید از «آن» شروع شده بلکه می گوید در «آن» شروع شده است) و در «آن» هم تمام می شود.
 در عبارت مصنف، لفظ «لیس کذلک» نیست ولی حتما باید در تقدیر گرفت. تمام محشین، این لفظ را آوردند و اینگونه گفتند «هو بعد ان یسلم ان له فسادا مبتدا فی آن و لیس کذلک».
 (بلا ابتداء فساده هو فی طرف الزمان الذی هو فی جمیعه یعدم)
 نسخه صحیح «بل ابتداء» است. این «بل» اضراب از «و لیس کذلک» است که در خط قبل در تقدیر گرفتیم. پس حتماً باید «و لیس کذلک» در تقدیر گرفته شود تا «بل»، اضراب از آن باشد یعنی این حرفی که این قائل زده در صورتی است که ما بگوییم فسادِ «آن»، آنی است در حالی که اینطور نیست که فسادِ «آن»، آنی باشد بلکه شروع فساد «آن» و ابتدایی «آن»، آنی است نه اینکه خود فساد، آنی باشد.
  ابتداءِ فسادِ «آن»، در طرف زمان است (مراد از طرف زمان، «آن» است). آن زمان بعدی که در تمامش، این «آن» معدوم است شروع انعدام در طرف این زمان و اول آن است. و در کلّ این زمان هم، «آن» معدوم است. پس زمانی که زمانِ انعدام است طرفِ اوّلی دارد که آن طرفِ اول، شروع فساد «آن»، است نه اینکه خود فساد «آن» باشد.
 ترجمه: بلکه ابتدای فساد «آن» در طرف زمانی است که این «آن» در تمام آن زمان معدوم است.
 (فانه لا یفهم من الفساد غیر ان یکون الشی معدوما بعد وجوه)
 بیان فساد می کند و می فرماید فساد یعنی عدمِ بعد از وجود است. اما ابتدا باید وجود شی را فهمید که چگونه است تا عدمِ بعد از وجود روشن شود. اگر وجود، یک امر مستمری است که کم کم باید ضعیف شود تا به فساد برسد فسادش یک طوری است و اگر وجود، امر مستمر نیست فسادش طور دیگر است.
 و چون وجودِ «آن»، در یک لحظه است و عدم باید از این یک لحظه باشد یعنی یک لحظه که تمام شود عدم هست. و همان لحظه، شروعِ عدم است نه خود عدم.
 ترجمه: فساد معنایی ندارد جز اینکه شی، معدوم شود بعد از وجودش. ولی وجود در هر جایی به نحوی است. در اینجا هم وجود «آن» آنی است و به محض اینکه این وجود، تمام شد، بَعدَ الوجود شروع می شود و بعد الوجود، همان عدم است و عدم شروع می شود. اینکه می گوییم عدم شروع می شود یعنی تحقق پیدا می کند و الا در همان «آنِ» اول، عدم شروع شد اما بعد از این «آنِ» اول، عدم می آید نه اینکه شروعِ عدم باشد بلکه خود عدم است.
 (و وجوده فی هذا الموضع هو انه طرف الزمان الذی هو فیه معدوم)
 و وجود «آن» در این موضع این است که «آن» طرف زمانی است که این «آن» در آن زمان معدوم است. (مطلب را تکرار می کند یعنی می فرماید وجودِ «آن»، به این است که طرفِ زمان بعدی باشد و این طرف «یعنی ابتدای زمان» همان لحظه، تحقق پیدا می کند و در همان لحظه، عدمش هم شروع می شود و در لحظه ی بعد، عدم حاصل است یعنی زمانی که بعد از این لحظه اول می آید، عدم حاصل است.
 (کانک قلت انّه فی طرف الزمان الذی هو معدوم فیه، موجود)
 ضمیر در «انه» به «آن» بر می گردد. «موجود» خبر برای «ان» است.
 ترجمه: گویا «آن» در طرف زمانی که این «آن» در آن زمان معدوم است موجود می باشد.
 (و لیس لفساده مبدأ فسادٍ هو اوّل آن فسد فیه)
 شروع فساد، در «آن» بعدی نیست. شروع فساد در خود همین «آن» است. این عبارت می خواهد بگوید که فکر نکن که در ابتدای «آنِ» بعدی، «آن» وجود گرفت و فساد از «آنِ» بعدی شروع می شود بلکه فساد از خود همین «آنی» که وجودِ «آن» است شروع می شود.
 ترجمه: نیست برای فسادِ این «آن»، مبدء فسادی که آن مبدأ فساد، اوّل آنی باشد که «آن» در آن فاسد شده.
 (بل بین وجوده و عدمه فصل هو وجوده لا غیر)
 بلکه بین وجود «آن» و عدم «آن» (که وجود «آن» در همان «آنِ» وجود است و فسادی که در «آنِ» وجود شروع شده) که در زمان بعد ادامه پیدا می کند فصلی است که آن فصل، وجود «آن» است نه غیر یعنی بین وجودِ «آن» و عدمِ «آن»، «آنِ» دیگری نیست که فصل باشد بلکه خود وجود «آن»، فصل است.
 (و انت تعلم انه لیس للمتحرک و الساکن و المتکون و الفاسد اول آن هو فیه متحرک او ساکن او متکون او فاسد)
 خلاصه بحث این شد که آن «آنِ» وجودِ «آن»، وجودِ «آن» و شروع فساد است نه اینکه وجود «آن» و فساد «آن» باشد و الاّ اجتماع نقیضین می شود و گفتیم شروعِ فساد، فساد نیست. اینکه گفتیم شروع فساد، فساد نیست ممکن است مبهم باشد حال مصنف می خواهد در این دو خط، بیان کند که چگونه شروع شی، خود آن شی نیست. لذا بیان می کند که شروع حرکت، حرکت نیست یعنی در مبدء حرکت، متحرک را نمی توان متحرک نامید. در منتهای حرکت هم متحرک را نمی توان متحرک نامید. سکون هم همینطور است یعنی شروع سکون، سکون نیست. اگر کسی ساکن می شود در لحظه اول به او ساکن نمی گویند. همینطور شروع فساد و شروع تکوّن، از سنخِ فساد و تکوّن نیست در ما نحن فیه هم شروع فساد از سنخ فساد نیست پس «آن» ی که «آن» وجود است «آن» فساد نیست بلکه «آنِ» شروع فساد است. توهم نکنید که «آنِ» فساد هم هست چون «آنِ» شروعِ فساد، «آنِ» فساد نیست.
 ترجمه: تو قبلا دانستی و بعداً هم می دانی که برای متحرک و ساکن و متکوّن و فاسد، اول نیست [البته اوّل دارند ولی اوّلی که اینگونه باشد (که این متحرک، در آن متحرک باشد یا این ساکن، در آن ساکن باشد یا این متکوّن، در آن متکوّن باشد یا این فاسد در آن فاسد باشد) نداریم].
 (اذا الزمان منقسم بالقوه الی غیر النهایه)
 چرا نمی توانیم برای شروع فساد، «آن» تعیین کنیم؟ چون زمانی که فساد شروع می شود را تقسیم می کنیم تا به یک «آن» برسیم. می بینیم که نمی رسیم چون هر چه تقسیم کنیم باز قابل قسمت است. یعنی به جایی نمی رسیم که نتوانیم آن را تقسیم نکنیم پس «آنِ» فساد نداریم اما شروع فساد داریم. فساد حتماً باید در زمان باشد به همان نحوی که بیان کردیم.
 ترجمه: زمان را می توان بی نهایت تقسیم کرد. اما تقسیم بالقوه، لذا نمی توانیم «آن» داشته باشیم.
  توجه داشته باشید که مصنف با این عبارت چه می خواهد بگوید؟
 در یک حرکت اگر زمان را کوتاه کنید باید حرکت را سریع کنید. یک حرکت معین اگر زمانش کوتاه باشد باید سرعتش زیاد شود. (مراد از حرکت معین یعنی حرکت در زمان معین یا مسافت معین باشد. مثلا شخصی 10 کیلومتر را در یکساعت می خواهد برود حال می خواهیم تقسیم کنیم و بگوییم 10 کیلومتر را در نیم ساعت برود باید سرعتش دو برابر شود. هر چقدر زمان متحرک را کوتاهتر کنی سرعت بیشتر می شود. حال فساد می خواهد در یک زمان واقع شود و خیلی سریع می خواهد واقع شود شما این را در یک زمانِ خاص واقع کنید باید سرعت زیاد باشد یعنی در یک لحظه باید فساد حاصل شود. و آن لحظه، شروع فساد است نه خود فساد. البته خود فساد، ادامه پیدا می کند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo