< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

94/12/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حكايت مناميه شيخ اشراق

بحث درعلم الهي به ماعدا داشتيم، شيخ اشراق علم الهي به ماعدا را حضوري مي داند، وبراي آنكه كستره وموارد علم حضوري را بيان كند حكايت مناميه را نقل مي كند.

حكايت مناميه: زماني اشتغال علمي ام زياد بود وبه فكر زياد ورياضت علمي مشغول بودم، وحال آنكه مساله علم برايم سخت شده بود واز كتب چيزي بدست نياوردم كه روشن كند. شبي از شب ها، دربين خواب وبيداري، ناگهان حالتي مرا ربود با لذت فراگير، جرقه ي درخشان ونوربلند بالا درهيئت وصورت پيرانساني. وقتي كه او را ديدم شناختم كه ارسطو است، فرياد رس نفوس وپيشوايي حكمت، باهيئتي كه خوشم آمد وعظمتي كه مرا متحير كرد، ولي او با خوش آمد گويي وسلام دهشتم را زايل كرد ووحشتم را تبديل به انس، ولذا از صعوبت مساله ي به اوعلم شكايت كردم.

متن: قال في "التلويحات": «كنت زماناً شديدَ الاشتغال[:اشتغالات علمي ام زياد بود]، كثيرَ الفكر و الرياضة[:بلحاظ علمي] وكان يصعب عليّ مسألة العلم، وما ذكر في الكتب[:درباب علم] لم يتنقّح لي، فوقعتْ ليلةً من الليالي خُلسةًٌ[:حالتي كه مرا ربود] في شبه نومٍ لي فإذا أنا بلذَّةٍ غاشية[:فرا گيروپوشنده]، و برقة لامعة[:درخشنده]، و نور شعشعانيّ[:بلند بالا ونيكوخلقت] مع تمثّل شيخ انسانيّ[:پيرازنوع انساني]، فرأيته فإذا هو غياث النفوس و إمام الحكمة المعلم الأوّل[:ارسطو] على هيئة أعجبتني، و أُبَّهَةٍ[:عظمت وشكوت] أدهشتني[:متحيركرد]، فتلقّاني بالترحيب[:خوش آمد گوئي] والتسليم[:سلام] حتّى زالت دهشتي و تبدّلت بالأُنس وحشتي، فشكوت إليه من صعوبة هذه المسألة[:مساله علم].

به من گفت: به نفست مراجعه كن مشكل حل مي شود.

متن: فقال لي: أرجع إلى نفسك تنحل لك[:مشكل حل مي شود].

گفتم: چگونه؟

متن: فقلت: و كيف؟

گفت: وقتي كه خودت را درك مي كني آيا باخودت خودت را درك مي كني يا با چيز ديگر؟ اگر با چيز ديگردرك كني از دوحال خارج نيست يا آن چيز قوه ي از قواي نفس است يا ذات ديگر، درهرصورت چه قوه از قواي نفس باشد يا ذات ديگر، درك خودش نياز به واسطه دارد ودرك آن واسطه هم نياز به واسطه دارد وهكذا، اين تسلسل است ومحال. اگر با خودت خودت را درك مي كني آيا با صورتي كه از خودت مي گيري خودت را درك مي كني يا بدون صورت.

متن: قال: إنّك تدرك لنفسك، فإدراكك لذاتك بذاتك أو غيرها[:قوه ي غير از نفس]؟ فيكون لك إذن[:كه باقوه درك مي كني] قوّة أخرى، أو ذات[:ذات ديگر] تدرك ذاتك، والكلام عائد و ظاهرٌ استحالته[:چون عود كلام منتهي به تسلسل مي شود اشكال دارد]، وإذا أدركت ذاتك بذاتك، بأعتبار أثرٍ[صورت علميه] في ذاتك؟

گفتم: باصورتي كه از نفسم مي گيرم.

متن: فقلت: بلى[:بله].

گفت: اگر آن صورت مطابق بانفست نباشد، صورت خودت نخواهد. پس چگونه خودت را ادراك مي كني.

متن: قال: فإن لم يطابق الأثر[:صورعلميه] ذاتك فليس[:اثر] صورتها[:ذات] فما أدركتها[:ذات].

گفتم: آن صورت مطابق نفسم است.

متن: فقلت: فالأثر صورة ذاتيّ.

گفت: آيا صورتي كه از نفست مي گيري مطلق است يا خصوصيات ديگري هم دارد؟

متن: قال: صورتك لنفسك مطلقة أو متخصّصة بصفات أُخرى؟

گفتم: صورت نفسم با تمام خصوصيات انساني از قبيل علم، قدرت و...

متن: فاخترت الثّاني.

گفت: صورت نفست گلي است وهرصورت ديگري كه به آن ضميمه مي شود هم كلي است و ضم كلي به كلي موجب جزئيت وتشخص نمي شود، وحال آنكه نفست شخص وجزئي است. بنابراين بايد چيز ديگري موجب جزئيت وتشخص شود، وحال آنكه چيز ديگري وجود ندارد وتوهم كه نفست را درك مي كني شخص درك مي كني كه قابل صدق بركثيرين نيست. پس درك خودت بواسطه ي صورت نيست.

متن: فقال: كلّ صورةٍ في النفس هي كليّة و إن تركّبت أيضاً[:همان طوركه خودش كلي است] من كليات كثيرة فهي لا تمنع الشركةَ لنفسها، و إن فرض منعها[:صورت] تلك[:شركت] فلمانع آخَرَ[:مانع غيراز صورت نه خود صورت] و[:حاليه] أنت تدرك ذاتك و هي[:ذات] مانعة للشركة بذاتها، فليس هذا[:ادراك خودت] الادراك بالصّورة.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo