< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

94/10/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: دليل سوم نافين قدرت وجواب آن

بحث در دلايل داشتيم كه نافين قدرت ارائه كرده بودن دوتا از اين دلايل بيان شد وباطل گرديد.

دليل سوم: قدرت عبارت از نيروي كه هم مي تواند انجام دهد يا ايجاد كند وهم مي تواند ترك يا اعدام كند. وايجاد اعطاي وجود واعدام عطاي عدم است، اما اعطاي عدم ممكن نيست، نه از جانب خالق ونه از جانب مخلوق. پس قدرت وجود ندارد.

بعبارت ديگر قادر كسي است كه هم قدرت بروجود شيء دارد وهم قدرت برعدم؛ يعني هم مي تواند ايجاد كند وهم مي تواند اعدام كند ، اما اعدام كه اعطاي عدم باشد ممكن نيست پس قدرت وجود ندارد؛ چرا كه قدرت درجاي است كه هم ايجاد ممكن باشد وهم اعدام باهم، ودرجاي كه يكي از يجاد واعدام ممكن نباشد ويا هردوتاي شان ممكن نباشد قدرت وجود ندارد.

دراستدلال فوق ملازمه بين مقدم وتالي باتوجه به تعريف قدرت از نظر مستدل روشن است. اما بطلان تالي نياز به اثبات دارد ولذا مستدل با دودليل به اثبات آن مي كند كه اعطاي عدم ممكن نيست.

دليل اول بطلان تالي: عدم نفي محض است ونفي محض نمي تواند اثر موثر باشد. پس عدم نمي تواند اثرموثر باشد؛ يعني اعطاي عدم ممكن است.

دليل دوم بطلان تالي: عدم اصلي(درمقابل عدم عارض) ازلي است وهيچ شي ازلي نمي تواند متعلق قدرت باشد. پس عدم ازلي نمي تواند متعلق قدرت باشد؛ يعني اعطاي قدرت ممكن نيست.

جواب: قادر كسي است كه هم قادر است برفعل وهم قادر است برانتفاء فعل، وانتفاء فعل بعناي ترك فعل است يعني فعل را انجام ندادن نه بمعناي فعلِ ترك كه عدم ونفي را انجام دادن باشد، بعبارت ديگر انتفاي فعل بمعناي عدم اعطا است نه اعطاي عدم. وعدم اعطا يا انجام ندادن فعل مقدور وممكن است چنانكه انجام دادن فعل ممكن است پس قدرت كه توانايي برانجام دادن فعل وتوا نايي برانجام ندادن فعل باشد وجود دارد.

تفصيل مطلب: مستدل قدرت را تعريف كرد به « قادر علي وجود الشيء وقادر علي عدمه ايضاً»، حال بايد ببنيم كه مرادش از «قادر علي عدمه» چيست؟ اگر مرادش از قادر علي عدمه، قادر برفعل عدم باشد، چنين چيزي درمفهوم قدرت وجود ندارد وتعريف فوق صحيح نيست ولذا بين مقدم وتالي ملازمه وجود ندارد تا هركه قادر است قدرت برفعل عدم داشته باشد. واگر مرادش از قادر علي عدمه ترك فعل باشد تعريف قدرت درست است وملازمه بين مقدم وتالي وجود دارد؛ يعني مي توانيم بگوييم قادربروجود فعل قادربرترك فعل است، اما اولا: بطلان تالي صحيح نيست؛ يعني نمي توانيم بگوييم كه قدرت برترك ممكن نيست، تا مقدم هم باطل باشد يعني قدرت وجود نداشته باشد. و« لكنّ القدرة علي العدم باطلة» را كه مستدل بعنوان بطلان تالي ذكر كرد باتوجه به اينكه مراد از قادرعلي عدمه ترك فعل باشد، نمي تواند تالي قياس باشد؛ يعني تالي بودنش باطل است؛ چرا كه ترك فعل مستلزم فعل عدم نيست تا بگوييم« لكنّ القدرة علي العدم باطله». وثانيا: دودليل كه براي بطلان تالي ذكر كرد تمام نيست؛ چرا كه دركبراي دليل دوم گفت عدم ازلي غير مقدور است، درحاليكه عدم ازلي مقدور است، به اين معنا كه قادر فعل را ترك كند وعدم ادامه پيدا كند ويا فعل انجام دهد وعدم قطع شود. ودركبراي دليل دوم گفت عدم نمي تواند اثر موثر باشد، وحال آنكه عدم را مي شود برعدم متوقف كرد، مثلا عدم معلول متوقف است بر عدم علت ودرمانحن فيه عدم فعل مترتب است برعدم اراده پس عدم مي تواند اثرموثر باشد به اين معنا كه عدم فعل متوقف باشد برعدم اراده. بله عدم نمي تواند اثر وجود وفعل باشد ولي اثر عدم فعل مي تواند باشد.

متن: (و انتفاء الفعل[:كه درتعريف قدرت ماخوذ است] ليس فعل الضّد[:بمعناي عدم نيست]) جواب عن ثالث.

تقريره[:دليل سوم]: أنّ القادر على وجود الشّي‌ء يكون قادراً على عدمه أيضاً، لكنّ القدرة على العدم باطلة، [1] لأنّه[:عدم] نفىٌ محض لا يصلح أثراً للمؤثر [2]ولأنّه[:عدم] في الأصل أزليّ و لاشي‌ء من الأزلي بمتعلّق للقدرة بالمعنى المتنازع فيه[: يعني إن شاء فعل وإن شاء ترك].

و تقرير الجواب: أنّ متعلّق القدرة هو انتفاء الفعل[نه اعطاي نفي]، و هو[:انتفاي فعل] يتحقّق بأن لا يفعل[:قادر] الفعل، لا بأن يفعل العدم و النفي.

و تفصيله[جواب]: أنّ المستدلّ إن أراد بقوله: «إنّ القادر على وجود الشي‌ء قادر على عدمه أيضاً» أنّه قادر على فعل العدم، فهو ممنوعٌ، ومفهوم القدرة لا يستلزمه. و إن أراد أنّه قادر على أن لا يفعل فهو مسلّم و بطلان اللّازم ممنوعٌ؛ لأنّ انتفاء الفعل لا يستلزم فعل الضدّ[:عدم] حتّى يبطل بالوجهين و العدم الأزلى مقدور بهذا المعنى، أي بان لا يفعل الفعل[بله بمعناي اعطاي عدم غير مقدور است]، فيستمرّ العدم‌ أو يفعلَه فيزول.

و أيضاً العدم لا يصلح أثراً للوجود، لكنّه أثر للعدم بمعنى الاستتباع[:بمعناي دنبال داشتن، متوقف بودن، نه بمعناي صادرشدن]، فإنّ عدم المعلول يترتّب على عدم العلّة على ما مرّ سابقاً، و هاهنا[:درباب قدرت] عدم الفعل مترتّب على عدم المشيّة، فهو أثر للقدرة بهذا المعنى[:بمعناي تابع بودن]، هذا.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo