< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

94/08/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: موجب وعجز درمقابل قدرت

بحث درقدرت داشتيم درمقابل قدرت دوچيز قرار دارد؛ يکی جبر وديگری عجز، حال اين دوتا را باتوجه به معنای قدرت بررسی می کنيم.

گفتيم قدرت بمعنای «إذا شاء فعل وإذا لم يشاء لم يفعل»، که لازمه «صحت الفعل والترک» است، متفق عليه است هم فيلسوف قبول دارد وهم متکلم، اما اينکه درصدق شرطيه ي مذكور صدق لم يشاء ولم يفعل يعنی صدق مقدم وتالی قضيه هم شرط است يا خير اختلاف است، فيلسوف می گويد صدق قضيه ی شرطيه به صدق ملازمه بين مقدم وتالی است، صدق مقدم وصدق تالی درصدق شرطيه دخيل نيست وبلکه حتی اگر مقدم يا تالی کاذب هم باشد درصورت صدق ملازمه شرطيه صادق است، ولی متکلمين علاوه بر صدق ملازمه بين مقدم وتالی صدق مقدم وتالی را هم دخيل درصدق شرطيه می دانند. بعبارت ديگر هم فيلسوف وهم متكلم هردومی گويند موجودي كه شاء وفعل قادر است، اما دراينكه لم يشاء ولم يفعل شرط قدرت است يا نيست اختلاف دارند. فيلسوف لم يشاء ولم يفعل را شرط قدرت نمي داند ولی متکلم می گويد موجود وقتی قادر است که علاوه برشاء وفعل، لم يشاء ولم يفعل هم باشد؛ يعني گاهي انجام دهد وگاهي ترك كند. پس دومعنا برای قدرت داريم، يکی متفق عليه که قادر کسی که شاء وفعل وديگری اختلافی است که لم يشاء ولم يفعل باشد؛ فيلسوف می گويد لازم نيست گاهي ترك كند بلکه موجودی که هميشه انجام دهد و دائم الفعل است هم قادر است ولی متکلم می گويد موجودی که دائم الفعل است قادر نيست بلکه قادر آن است که گاهی فعل داشته باشد وگاهی ترک.

موجب درقابل قادر(ياجبردرمقابل اختيار): از آنجاي كه درتعريف قدرت مشيت واراده دخيل است شخص قارد مختارهم است واز اين جهت موجب ومجبور درمقابل قادر قرار مي گيرد، وباتوجه به اينكه معناي قدرت كدام يك از دومعنا باشد موجب دومعنا پيدا مي كند.

موجب درمقابل قادر بمعناي اول: قدرت بمعناي اول دوويژگي دارد؛ يكي مشيت واراده وديگر فعل، وچنانچه هريك از دو ويژگي نباشد قدرت صدق نمي كند، بلكه مقابل آن كه موجب است صادق است؛ مثلا آتش مي سوزاند ولي مشيت ندارد پس قادرنيست بلكه موجب است همين طور شخص مرتعش كه اراده دارد ولي فعل ندارد ويا فعلش از روي اراده نيست قادر نيست، بلكه موجبت است.

موجب درمقابل قادر بمعناي دوم: اگر قادر بمعناي كسي باشد كه گاهي فعل دارد وگاهي ترك، موجب كسي است كه هميشه فعل دارد ويا هميشه تارك است.

هيچ يك از فيلسوف ومتكلم خداوند تعالي را موجب بمعناي اول نمي دانند، اما معناي دوم موجب را فيلسوف درباره حق تعالي قبول مي كند ومي گويند حق تعالي دائم الفعل است وهميشه هم تارك ظلم است، ولي متكلم قبول ندارد كه خداوند تعالي حتي موجب بمعناي دوم باشد بلكه مي گويند خداوند تعالي در ازل فعل نداشته وبعداً درلايزال عالم را خلق كرده وعالم حادث است.

عجزدرمقابل قدرت: عجز درمقابل قدرت بمعناي متفق عليه است وعاجز كسي است كه مشيت آن درفعل دخيل نباشد. اما مقل قدرت بمعناي دوم كه يا فعلش دائمي باشد ويا تركش هيچ كس نمي گفته دائم الفعل ويا دائم الترك عاجز است.

ان قلت: مقابل معناي دوم هم مي تواند عاجز باشد مثلا كسيكه فعلش دائمي است عاجز از امساك است.

قلت: كسي كه دائم الفعل است يا مشيت ترك وامساك از فعل دارد ويا مشيت ترك وامساك ازفعل ندارد. اگر مشيت برامساك وترك دارد ولي نمي توان امساك كند اين خلاف فرض است چرا كه عاجز درمقابل معناي دوم يا كسي است كه دائم الفعل است يعني هميشه مشيت وفعل دارد ويا دائم الترك است يعني هميشه مشيت وترك دارد پس كه مشيت دارد وترك ندارد عاجز نيست. واگر مشيت برامساك ندارد ولذا دائم الفعل است اطلاق عاجز درست نيست؛ چرا كه مشيت دارد وترك نمي كند؛ يعني دراين صورت وجب فعل از ناحيه اخيتار است ووجوب بالاختيار منافات با ختيار ندارد، بلكه موكد اختيار است.

باتوجه به آنچه بيان شد اشكال موجب بودن خداوند تعالي كه متكلمين بر فلاسفه دارند همان اشكال قديم بود عالم است، يعني فلاسفه كه عالم را قديم مي داند حق تعالي را موجب مي داند ولذا اشكال موجب بودن خداوند اشكال زائد بر اشكال قديم بودن عالم نيست كه متكلم بر فلاسفه دارند.

متن: ثمّ إنّ المعنى المقابل للقدرة هو المراد من الإيجاب وهو[:ايجاب] [1]في المعنى المتفق عليه[:معناي قدرت كه متفق عليه است] يتحقق بأن لا يكون للفاعل مشية أصلاً كالنّار في الإحراق أو بأن يكون له مشية لكنّه لم يتمكّن من أن يفعل على وفق إرادته كالمرتعش فى تحريك يده مثلاً. [2]وفي المعنى المختلف فيه[:معنا] يتحقّق بأن يريد الفاعل الفعل دائماً ويفعله دائماً أو لا يريده دائماً فلا يفعله دائماً.

فالواجب تعالى موجب عند الحكماء بالمعنى الأخير[:يعني دائم الفعل بودن] ومختار بالمعنى المقابل له[موجب عند الحكما] عند المتكلّمين. وأمّا بالمعنى الأوّل[: موجب بمعناي اول كه يا مشيت نداشته باشد ويا فعل نداشته باشد] فليس بموجب عند أحد.

والعجز الّذي هو ضدّ القدرة إنّما هو ضد القدرة بالمعنى المتفق عليه فقط، إذ لم يتعارف أن يقال للفاعل الّذي يفعل دائماً أنّه عاجز عن الفعل. و لو[:شرطيه] أريد أنّه[شخص دائم الفعل] عاجز عن إمساك نفسه عن الفعل، فإن أريد أنّه عاجز عن الإمساك مع مشيّة الإمساك فخارج عمّا نحن فيه، إذ المفروض أنّه لو لم يشاء لم يفعل. وإن أريد أنّه عاجز عن الإمساك مع مشيّة الفعل، فذلك الإطلاق خطأ ألبتة، إذ هذا المعنى[:عجزاز امساك كه از ناحيه مشيت فعل آمده] ممّا يحقق القدرة و يؤكّدها، فكيف يصدق عليه[:درجاي كه وجوب فعل از ناحيه مشيت فعل آمده] ضدّها[:قدرت]؟ وهذا[:ترك ممنوع وفعل واجب شده است] ما يقال: إنّ الوجوب بالاختيار لا ينافي الاختيار بل يحقّقه. و سيأتي في مسئلة «الجبر و الاختيار» ما يوضح هذا المقام.

فظهر أنّه لا شناعة على الحكماء في إطلاقهم الإيجاب عليه تعالى زائداً على ما لزمتهم من القول بقدم العالم، بل النزاع في الاختيار و الإيجاب بالأخرة راجع إلى النزاع في الحدوث و القدم، هذا.

 

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo